عدم رعايت آئين و ضوابط نگارش ، نوشته را معيوب كرده و آنرا سست و بي ارزش مي كند. عدم توجه به اصول و قواعد يك زبان باعث كم رغبتي خواننده به نوشته مي شود. آيا براي خواننده فرق نمي كند كه نويسنده «مي خواهم» را «ميخواهم» يا «ميخاهم» بنويسد؟ قطعاً او با ديدن چنين خطاهائي به نوشته ، به ديده حقارت نگاه خواهد كرد و نوشته ارزش خود را از دست خواهد داد.
متأسفانه به خاطر عدم آموزش زبان تركي آذربايجاني در ايران ، اين زبان داراي آئين نگارش مصوب و متقن نيست. همين باعث مي شود كه عده اي به تقليد از ادبيات جمهوري آذربايجان يا تركيه روشي را پيش گيرند و عده اي هم به اجتهاد خود آئيني برگزينند و اين باعث پراكندگي مي شود و خواننده باعث سردرگمي مي شود.
براي نمونه عده اي به تقليد از نگارش فونوتيكي كشورهاي همجوار سعي مي كنند تمام مصوتها را در نگارش نشان دهند و اين مورد درباره فتحه مشكلساز است. نوشتن «گله جك» بصورت «گه له جك» هم باعث اطاله نوشتار مي شود و هم خواننده سردرگم مي شود. حذف حروف عربي و تبديل آن به حروف تركي (به تقليد از خط لاتين( يكي ديگر از پراكندگي هاي نگارش تركي است. عده اي اصرار دارند كه «اقتصاد» را «ايقتيساد» بنويسند و خواننده اي كه دهها سال با املاي كلمه انس گرفته است را به يكباره دچار سردرگمي كنند.
آيا همه اينها صحيح است؟ آيا همه شان اشتباه است؟ كدام را پيش بگيريم؟ قطعاً وقتي اين كار متولي ندارد ، هركسي راه خود را پيش مي گيرد. آنچه در اينجا هم آورده مي شود ، باز قانون متقن و قطعي نيست ولي بعضي اصول اوليه از جانب تمام نويسندگان بايد رعايت گردد و عدم رعايت آن موجب طرد آن از جانب خواننده مي گردد.
بيشترين هجمه به آئين نگارش از جانب گويشهاي مختلف محلي است. در نگارش كنوني تركي آذربايجاني هيچ خطري بيشتر از گويش گرايي ، زبان ادبي را تهديد نمي كند. گويشها محترم و عزيز هستند و غنا و گستردگي يك زبان را مي رسانند ولي مرز بين زبان محاوره و زبان ادبي بايد مشخص گردد. دومين خطر و آفت بزرگ زبان تركي آذربايجان در ايران دخالت تركيبات زبان فارسي در تركي است. در اين حالت جمله «صادرات بانكي قرض الحسنه وامي وئرير» تبديل مي شود به «بانك صادرات ، وام قرض الحسنه وئرير». سومين آفت در اين باره نيز صحبتها ، مصاحبه ها ، سخنراني ها و نطق هاي مسئولين محلي و بدتر از همه گويندگان راديو و تلويزيون محلي است. به جمله زير توجه كنيد: «دهه فجر امسال ، ششصد و بيست و سه طرح عمراني در سطح استان افتتاح اولاجاق»!. آيا اين مسئول محترم نمي توانست به جاي «اولاجاق» بگويد: «خواهد شد» تا هم خيال ما را راحت كند و هم خيال فارسي زبانها را؟ گوينده تلويزيون مي گويد: «اذان مغربدن سورا ، استاندار محترم دانيشاجاخ»! آيا براي او سخت است كه بگويد: «آخشام اذانيندان سونرا محترم استاندار دانيشاجاق دير». جالب است كه اگر به همين مسئول يا گوينده تلويزيوني بگوئيم دو جمله فارسي بگو ، دچار اضطراب مي شود. درحاليكه كافيست به جاي فعل تركي ، فعل فارسي بگويد. آنچه در شبكه محلي صدا و سيما از زبان گويندگان ناشي و بي اطلاع از زبان محلي جاري مي شود و لهجه شهر يا حتي محله خود را به تمام استان تحميل مي كنند ، بزرگترين آفت زبان و ادبيات تركي آذربايجاني در ايران است.
>> در زبان تركي در يك كلمه نمي توان هم مصوت ثقيل وجود داشته باشد و هم مصوت ظريف. لذا در گفتار و نوشتار كلمات جاافتاده اي مانند «اياق» (در اصل آياق) را بايد تصحيح كنيم.
>> نيازي نيست مصوت فتحه را در تمام كلمه ظاهر كنيم. خواننده مي تواند «سپه لنمك» را بخواند و متوجه شود. ديگر نيازي نيست آنرا بصورت «سه په له نمك» بنويسيم.
>> حروف عربي و حتي املاي كلمات عربي بايد حفظ گردد. لذا صحيح نيست بنويسيم: رمزان ، زاهير ، ايقتيساد ، ايشتيباه. بلكه همان رمضان ، ظاهر ، اقتصاد ، اشتباه ، هم براي خواننده آشنا است و هم قابل تلفظ. قطعاً يك خواننده در خواندن متن تركي «اشتباه» را «ايشيتباه» مي خواند و نيازي به تحميل اين فكر به او وجود ندارد.
>> كلمات عربي و فارسي كه بايد تغيير شكل دهند تا در قالب تركي بيايند ، بايد با شكل تغيير كرده نوشته شوند. مانند: عؤمور (عمر) ، قايدا (قاعده).
>> در نوشتار كلمات اصيل تركي نبايد حروف عربي را دخالت دهيم. لذا نوشتارهاي مانند اصلان (آسلان) ، اطو (اوتو) ، اطاق (اوتاق)اشتباه است.
>> در نوشتار تركي ، كلمات اصيل تركي را كه وارد زبانهاي ديگر شده اند ، بايد به همان صورت اصيل تركي بنويسيم. مانند: قالا (قلعه) ، بوشقاب (بشقاب) ، قاشيق (قاشق) ، ساچما (ساچمه) ، اومود (اميد) ، كؤمك (كمك).
>> در گفتار و نوشتار اشتباهات خود را بدينصورت تصحيح كنيم:
- اگر اونو منه وئره (اونو منه وئرسه)
- درسده دوشدو چونكي اوخوماميشدي (اوخوماماغي ايچين درسده دوشدو)
- منيم كيتابيمي وئر يا يئرينه باشقا كيتاب آل (منيم كيتابيمي وئر يوخسا يئرينه باشقا كيتاب آل)
- اونو وئرديم تا باشيمدان آچيلا (باشيمدان آچيلماغا اونو وئرديم)
- بورادان تا تبريزه ايكي ساعات يول دور (بورادان تبريزه دك ايكي ساعات يول دور)
- بو اوغلوم ياخشي دي تا او بيريسي (بو اوغلوم او بيريسينه گؤره ياخشي دي)
- كيتاب كي اوخويورسان نه دير؟ (اوخودوغون كيتاب نه دير؟)
- آيا او درسي باشا دوشموشدون؟ (او درسي باشا دوشموشدون مو؟)
- به قول آتام: چوخ ياخشي كيشي دير (آتام دئمه لي: چوخ ياخشي كيشي دير)
- اوز به اوز (اوز اوزه( ، گؤز به گؤز (گؤز گؤزه( ، دال با دال (دال دالا)
- بالاخره آلاجاغيمي آلديم (آنجاق آلاجاغيمي آلديم(
- ناواخت سني گؤره بيله رم؟ (هاچان سني گؤره بيله رم؟(
- هم من گئديم هم سن (منده گئديم سنده(
- نه من گئديم نه سن (منده گئتمه ييم سنده(
- ...
اول اینکه نویسنده در نوشته اش مرجع اظهار نظر های تحصیلکردگان مقیم خارج را ارائه نکرده است. این عدم ارائه مرجع دلیلی بر تدوام بیدقتی در ادبیات ایران است، مخصوصا که ایشان تحت عنوان یادداشتها و منابع به منابعی لازم و غیر لازم هم اشاره کرده اند. از این لحاظ دستکم استادان ایشان چون ایرج افشار ـ که نتوانسته اند به شاگردانشان یاد بدهد بدون مرجع استدلال نکند ـ در جزء همان روشنفکران عوام قرار دارند. چه تحصیل در خارج دستکم این حسن را دارد که استدلال بر اساس مرجع را یاد میدهد. و اصولا از کی تسلط بر زبان عربی و شاهنامه (صرفنظر از کیفیتشان در مورد نویسنده و استادش) از "خواص" روشنفکری محسوب میشوند که فقدانشان معادل "روشنفکری عوام" قلمداد شود. آیا این عقده خود بزرگ بینی آقای افشار و شاگردش نیست که آنان را وادار به چنین تخیلات غریبی ساخته است. و آیا این از شدت عوامیت نیست که نویسنده مینویسد: " ايرانيان دوران فردوسي هم مثل قاطبه ايرانيان امروز ميان ديانت و مليّتشان تناقضي نميديدند". آیا ایرانی عصر فردوسی اصلا قادر به تصور "ملیت" بود که تعریفش چندین قرن بعد آنهم در اروپا برای کشورهای اروپائی ممکن شد؟ آنهم تعریفی که در عصر ما به جهت امکان علم جامعه شناسی و ضرورت دقت منطقی ـ تجربی مربوطه، طبق استدلال جامعه شناسانی چون "بندیکت آندرسن" در کتاب (جماعت ذهنی) و "موریس گودولیه" در مقاله (قبیله، قوم، دولت) نادرست بوده است. چه کسی میتوانست در ایران قرون وسطی اصلا تصوری از ملت داشته باشد که اولا عدم تناقض آن تصور معلوم و لذا ثانیا عدم تناقضش با دیانت بر او مسلم شود؟ که اگر نویسنده مهندسین و پزشکان ناوارد در ادبیات را عوام تلقی میکند چگونه خود عوامانه در معقولات قوم شناسی و جامعه شناسی دخالت میکند و حکمی چنین مسخره صادر میکند.
در مورد مغایر عقل سلیم بودن زبانشناسی و ادبیات در ایران تذکر دو مورد اساسی کافی است. اولا اگر که عمده محصولات ادبیات ایران را از قدیم تاکنون ملاحظه کنیم، در میابیم که اینگونه ادبیات ارزش منطقی و عقلانی بسیار نازلی دارد: چه نه تنها ادبیات ایران را به ادبیات زبان فارسی منحصر ساخته است و ادبیات اقوام غیر فارس زبان ایران را محدود و ممنوع کرده است و از این طریق مانع تبادلات فرهنگی در ایران و در نتیجه غنای فرهنگی ایران شده است. و نه تنها با نشاندن ناسیونالیسم بجای فرهنگ ادبی ادبیات ایران را مخصوصا در دوره اساتید ایشان مقید در سیاست ساخته است. بلکه با افراط در شعر که متکی بر احساسات و غرایز است و تفریط در نثر که علی الصول معقول و متکی بر منطق است، عملا در فرهنگ ایران احساس را بجای عقل و غریزه را بجای منطق نشانده است و باین واسطه به سطحی شدن فرهنگ اجتماعی و احساساتی شدن عقل عمومی و لذا گریز فرهنگ اجتماعی از عقل، منطق و علم و فلسفه کمک کرده است. نتیجه پناه بردن فرهنگ به شعر و تخیلات ادبی بجای استدلال و منطق است که عوارض اجتماعی آن در پس رفت معرفت عقلی جامعه در دهه های معاصر بروشنی قابل ملاحظه است. این جنبه متساهلانه شعر فرهنگ ایرانی در برابر دقت استدلال منطقی نثر چنان است که نه تنها "روشنفکران" مدعی تحصیل فلسفه داخل و خارج را هم به مشاعره کشانده است بلکه مدعیان تحقیق ادبی مقیم ایران نظیر نویسنده را هم بجای استدلال منطقی به غریزه عقده گشایی مثلا سیاسی نسبت به ایرانیان مقیم خارج کشانده است.
ادبیات ایران بعوض کمک به بر آوردن نیاز های فرهنگی مردم بجهت تساهل و تسامح اهل ادب، انحصارش به ادبیات فارسی و خصوصا شعر زدگی اش بانی تنزل عقل گرائی و انحراف فکری ادبا و مردم از جنبه های فرهنگی ادبیات شده است. مهمترین نماد این ابتذال و انحراف ادب فارسی را در انحصار فرهنگ ایران به ادبیات باید دید که بارها به آن اشاره کرده ام: که مثلا کار فرهنگستان ایران منحصر به لغت سازی (فارسی) شده است، در حالیکه نه فرهنگ منحصر به ادبیات است و نه ادبیات ایران منحصر به ادبیات فارسی است. چه اگر فرهنگستان محل فرهنگ باشد، باید هم حامی علم و فلسفه بوده و به جریان اجتماعی آنان یاری رساند. و هم باید حامی ادبیات غیر فارسی ایرانی بوده و به تکاملشان کمک کند.
اما پان فارسیسم ادبای ایرانی اصولا مانع رشد تحقیق ادبی و مانع استفاده فرهنگی و اجتماعی از ادبیات در ایران شده ست: افراطی که در غیر عقلانی بودن اظهار نظرهای زبانشناسان و ادبای اخیر و معاصر جون قزوینی، کسروی، افشار (پدر و پسر) در مورد زبان های اقوام ایرانی منعکس است. که اگر نویسنده در کم و کیف تشخیص منطقی و خصوصا سواد عربی استادانش نظیر ایرج افشار تردیدی ندارد، تحقیق کند که چرا بطور نمونه از میان اینهمه ایرانشناس، زبانشناس و عربی دان ایرانی از تقی زاده گرفته تا کسروی و "احسان یار شاطر" یک "متخصص" پیدا نشد که متوجه غلط بودن و تناقضات میان ترجمه عربی کسروی، جعفر شعار و یار شاطر از "صورت الارض ابن حوقل" بشود (2). که اگر من متخصص علوم دقیقه به یمن تاریخ و منطق (که زبان فارسی نمیتوانست بجای زبان ارمنی زبان محاوره ارمنستان هزارسال پیش باشد: که پانصد سال پیشتر از آن ترجمه انجیل به آن میسر بوده است): و لذا دقت در ترجمه عربی متن متوجه نادرستی ترجمه "عربیدانان" ایرانی از زبان عربی نمی شدم و مقایسه منابع نمیکردم شاید سالهای متمادی نیز این اشتباه آشکارنمیشد. این چه زبانشناسی فارسی است که قادر به تشخیص فرق ابتدائی میان "زبان مکتوب" و "زبان محاوره" بودن فارسی میانه در آنعصر نبوده است؟ این چه زبانشناسی است که قادر به مقایسه منابع خود نظیر "مسعودی" و "مستوفی" با "ابن حوقل" و "مارکوارت" در یک مورد تحقیقی نبوده است؟ (2). که اگر نویسنده نوشته های ضد عربی "پزشکان و مهندسین" خارح را "مزخرفات" مینامند، انصاف حکم میکند که نوشته های پان ایرانیستی قزوینی و کسروی و انتشارات مربوطه موقوفات افشار منتشره زیر نظر استاد شان ایرج افشار را "مزخرفتر" بنامد.
در این میان البته تکلیف استاد ایشان ایرج افشار روشن است که پرورده محمود افشاری است که به نص موقوفات مذکور ادبیات را با فاشیسم فرهنگی عوضی گرفته بود (3). اما نویسنده باید در ایراد به تحصیلکردگان مقیم خارج باید به اساتید خویش هم ایراد بکند که زبانشناسی را به زایده ناسیونالیسم رضاشاهی بدل کردند. چه این اشکال زبانشناسی ایرانی بسیار مهمتر از اشکالات اظهارنظرهای (بدون ماخذ) "پزشکان و مهندسین" مقیم خارج در مورد زبان عربی است. که به یک معنی اگر اینها در خارج ازدور دستی بر آتش دارند آنان درایران از روشن کنندگان آتش بوده اند و به معنی دیگر اساتید آقای سالار نمک گندیده ای بودند که میبایستی جلوی گندیدگی دیگران را میگرفت. و یعنی این روشنفکران عامی ایرانی نظیر تقی زاده تا قزوینی و کسروی و افشار (پدر و پسر) بودند که اندیشه غلط و "باصطلاح تحقیق" با هدف سیاسی را در ادبیات معاصر ایران متداول کردند تا گریبان آن مهندس و پزشک مقیم خارج را هم بگیرد. حقیقت اینست که ایرج افشار در حین ساختن اصطلاح "روشنفکر عامی" مذکور (1) به آینه می نگریسته است.
اما آنچه که نویسنده در مورد دعوی "صله" مفتضحانه فردوسی از سلطان محمود نوشته اند خبر از تحجر ذهنی وحشتناک و روش متداول ماستمالی نویسندگان مقیم ایران میدهد که با جعل حقایق نسبت به دیگران عقده گشایی کنند: چه هرکس که موضع والای ناصرخسرو (معاصر فردوسی) در شعر "من آنم که در پای خوکان نریزم ـ مر این قیمتی دُرّ لفظ دَری را" با دعوی مفتضحانه و پیش پا افتاده فردوسی برای گرفتن صله از سلطان محمود مقایسه کند، متوجه پستی موضع فردوسی در این مورد خواهد شد؛ بی آنکه تعجبی دراین مسئله جایز باشد: چه ناصر خسرو در ضمن اهل فلسفه بود و در پی منطق در حالیکه فردوسی صرفا اهل حماسه بود و بدنبال اسطوره، و از حماسه و اساطیر جز تحجر و تنزل نشاید.
دوم اینکه نژاد و نژاده پرستی (اشراف پرستی) فردوسی طوسی نسبت به عرب و ترک بسیار اساسی تر از آنست که نویسنده سعی در "ماستمالی" کردن آن با دلایل باصطلاح ادبی کرده اند. همچنانکه مبانی استدلال نویسنده در این مورد نظیر اکثر تحقیقات ادبیات شعرزده ایرانی سطحی است. مثلا برخلاف نظر نویسنده در تشیّع فردوسی، در این احتمال مطابق استدلال زنده یاد "زریاب خوئی" محل تردید است (4)؛ گذشته از آنکه برخی فردوسی را مطابق بعضی اشعارش حتی سنی مذهب نیز ارزیابی کرده اند. غرضم اینست که نویسنده ای که بتاسی از استاد بیدقتش ایرج افشار مهندسین و پزشکان ایرانی مقیم خارج را (که در خارج کسی روشنفکر نمی شمارد) "روشنفکر عامی" تلقی میکند، نباید این بیدقتی را تا جائی پیش برد که زمینه استدلال خودرا در موردی که دعوی تخصصش را دارد "عوامانه" سر هم کند. چه همین تساهل اساسی نویسنده در استدلال است که او را نه تنها از ملاحظه نمونه های مکرر و مکثر نژاد و نژاده پرستی (!) در شاهنامه (!) فردوسی طوسی باز داشته است بلکه حتی ساختار اساسی نژاد پرستانه قرون وسطی ای اندیشه فردوسی را نیز بر او پوشانده است: همچنانکه نه تنها به صرف نژاد پرستی بلکه مرتبط با آن به لحاظ اندیشه پدر شاهی و ضدیت با زنان نیز، کلیت نظام فکری فردوسی طوسی حتی نسبت به معاصرینش نظیر ناصر خسرو متحجر، عقب مانده، گذشته گرا و "شبه فاشیستی" است: اندیشه ای که همچون سقط جنین نژاد پرستی منبع ساسانی اش حتی در بدو تولد مرده بدنیا آمده است. و همچنانکه در میان شعرای کلاسیک ایران هیچ نمونه ای را نمیتوان یافت که به این شدت و حدت مبلغ نژاد پرستی بوده باشد. خصوصا اگر که به عامل متداول انساندوستی در شعر ایرانی از همان ناصرخسرو تا مولوی و سعدی و حافظ دقت شود، موضع فردوسی در این میان یک موضع منفی منفرد و استثنائی است: موضعی که تنها با شدت عقب ماندگی ذهنی فردوسی قابل توجیه است.
مهمتر از آن دقت در اینست که فردوسی از فرط تحجر و عقب ماندگی ذهنی نسبت به معاصرین خود نه تنها مبلغ نژاد پرستی بلکه تواما مبلغ نژاده پرستی نیز هست . توام بودن ایندو در اندیشه فردوسی روشن کننده دو مقوله در مورد اوست : اول حتمیت و قطعیت نژاد پرستی او که بواسطه نژاده پرستی اش تائید، تاکید و تشدید شده است و دوم شدت تحجر ذهنی اوست که گذشته از نژاد پرستی به نژاده پرستی او منجر شده است. شاید نویسنده به تاسی از استادش ایرج افشار که یک "روشنفکر عامی" بود، متوجه این نکات منطقی در کیفیت اندیشه فردوسی نشده است، اما دستکم می بایست از عوامیت استادش پرهیز کرده و عوض تکرار روال استادانش اندکی هم به دقت منطقی و استدلال عقلی روی می آورد تا به همان روال نژاد پرستی آشکار فردوسی را ماستمالی نکند. لذا از آنجائیکه ممکن است نویسنده نمونه های "درخشان" نژاد پرستی و نژاده پرستی شاهنامه فردوسی محصول قرون وسطی را فراموش کرده باشد تذکر بعضی از آنها در زیر ضروری بنظر میرسند:
نژاد و نژاده پرستی فردوسی تحت تاثیر نژاد و نژاده پرستی منحط ساسانی (خداینامه) چنان عمیق و شدید است که اورا در بیت زیر حتی به نفی نژاد پرستانه (!) چندین قرن تاریخ ایران دوران سلسله اشکانی وادار کرده است (پرانتز ها از راقم):
"چو کوتاه بد شاخ و هم بیخ شان (!) ـ نگوید جهان دیده (فردوسی) تاریخ شان".
چه گذشته از نژاد پرستی "فارس علیه ترک" شاهنامه:
بدو گفت بهرام: ای ترک زاد ـ بخون ریختن تا نباشی تو شاد
تو خاقان نژادی (!) نه از کیقباد ـ که کسری ترا تاج بر سر نهاد
سخن بس کن از هرمز ترک زاد ـ که اندر زمانه مباد این نژاد!
که خاقان نژاد (!) است و بد گوهر (!) است ـ به بالا و دیدار (!) چون مادر است
ابا سرخ ترکی، بدی، گربه چشم! ـ توگفتی دل آزرده دارد به خشم
که آن ترک بد ریشه (!) و ریمن است ـ که هم بد نژاد (!) است و هم بد تن است
از آن پس بپرسید از آن ترک زشت ـ که ای دوزخی روی (!) دور از بهشت
چه مردی و نام و نژاد (!) تو چیست ـ که زاینده را بر تو باید گریست
بود ترک بد طینت و دیو زاد (!) ـ که نام پدرشان ندارند یاد،
نمونه های نزاد پرستی ضد عرب فردوسی نیز مشهور اند:
از این مارخور، اهرمن چهرگان! ـ زدانایی و شرم بی بهرگان
زدهگان و از ترک و از تازیان ـ نژادی (!) پدید اندر آمد میان
نه دهگان نه ترک و نه تازی بود ـ سخنها به کردار بازی بود
که اگر کسی در نژاد پرستانه بودن دو بیت اخیر برعلیه ترک و عرب (!) تردید کند باید در معرفت او تردید کرد.
و اگر پان ایرانیستها اخیرا از سر شرم این دو بیت:
زشیر شتر خوردن و سوسمار ـ عرب را بجایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو ـ تفو بر تو ای چرخ گردون تفو
را بالجبار "الحاقی" معرفی میکنند: در اینصورت باید براساس تحلیل زنده یاد "زریاب خوئی" که بدلایل منطقی تری (نسبت به آنان) بخش اعظم شاهنامه در "خلقت عالم" را الحاقی ارزیابی کرده است (4)، آنان نیز چنان کنند. چه باین ترتیب چون شاهنامه فردوسی آکنده از "مزخرفات" قرون وسطی ای و تناقضات تاریخی و توضیحی آشکار است (5) هرکس میتواند بخشی از آنرا که با پیش فرضهایش در مورد شاهنامه توافق نکند "الحاقی" تصور بکند. در حالیکه این نه الحاقیات بلکه تناقضات اساسی تخیلات قرو ن وسطی ای فردوسی و اقتباس بی حساب وی از این و آن است که به تصور الحاقی بودن این و آن بیت منجر شده است. آیا تناقض از این آشکارتر که فردوسی اسکندر مقدونی تاریخی (!) را به برادر ناتنی آخرین شاه هخامنشی و شاهزاده ای "کیانی" جعل میکند تا سلطنت اورا بر ایران به لحاظ نژاده اشرافی ایرانی اش توحیه کرده باشد ولی در ابیات بعدکه به دوران ساسانی میرسد همان اسکندر را به دشمنی ضد ایرانی (!) نظیر ضحاک و افراسیاب تورانی بدل میکند تا "حقانیت" حکومت ساسانی را توجیه کرده باشد. در اینصورت اگر که باصطلاح محققین به الحاقی بودن بعضی ابیات نظیر دوبیت مذکور معتقد بوده و نیز اندکی منطقی بیاندیشند، میبایستی که بخش مربوط به جعل برادری اسکندر با دارا را نیز الحاقی ارزیابی کنند. این گونه باصطلاح تصحیح شاهنامه که اینهمه سرمایه انسانی و مالی صرفش میکنند و سرانجام به چنبن تناقضاتی آشکار منجر میشود مسخره است.
اما چون شاهنامه سند هویت مجعول فارسی ایرانی قلمداد شده است، بعضی بیخبر از کم و کیف "هویت" و بیخبرتر از کم و کیف "هویت ایرانی" مدعی میشوند که تکرار شعری از شاهنامه در گوشه ای از ایران دلیل آگاهی مردم آن گوشه به "هویت ایرانی" است. تذکر اینست که نه تنها تصور شاهنامه بعنوان سند "هویت ایرانی" حاکی از بیخبری نسبت به تاریخ و ساختار قومی مرکب ایران است بلکه این دعوی بفرض محال مشابه آنست که تفاّل از دیوان حافظ را دلیل آگاهی به عرفان قلمداد کنیم.
و من به جرئت ادعا میکنم که بدون فردوسی و بزرگنمائی سیاسی او وسیله نویسندگان خادم رضاشاه و تاثیرش بر نسلهای بعدی نه تنها اسطوره زدگی نویسندگان ایرانی و تحجر و گذشته گرائی هویت فرهنگی این مرز و بوم پا نمی گرفت. بلکه حدت و شدت نژاد پرستی خصوصا ضد عرب نویسندگان ایرانی از صادق هدایت و چوبک تا آرامش دوستدار نیز که پیشتر به آن پرداخته ام، چنین بالا نمی گرفت. هرچند که این یکی به جهت تذکرات من این اواخر بین عرب و اسلام تفاوت میگذارد تا از این پس نژاد پرست بنظر نرسد.
و در هر حال این پرسش از نویسنده مطرح است که چگونه هنوز "روشنفکران عامی" نظیر آرامش دوستدار در خارج پیدا میشوند که اشعار متحجر و متناقض قرون وسطی ای فردوسی را سر لوحه تحلیل فرهنگی و نجات ایران در قرن بیست و یکم قرار میدهند (6) . و چگونه آقای باقر پرهام که خودرا "مردم شناس" مینامد در آرزوی "کارکردهای اجتماعی امروزی شاهنامه" در ایران و در پی "الگوی (حداکثر قرون وسطی ای) شاه شاهنامه" برای ایران قرن بیست و یکم است (7): آیا علت این کج روی در خارج اصرار "روشنفکران عامی" سابق و حاظر مقیم ایران در توجیه فردوسی و نبش قبر متعدد او برای اهداف سیاسی نبوده و نیست که فردوسی را به محور اصلی تحجر پان ایرانیسم و شاهپرستی معاصر بدل کرده اند! نویسنده باید دقت کند که از فرط شاهنامه زدگی نظیر بعضی از نویسندگان ایرانی مقیم خارج شاهپرست از آب درنیاید.
منابع و توضیحات:
(1) محمود امید سالار: "ایران، اسلام و روشنفکران عامی"، مجله ایرانشناسی، سال 22، شماره 2 .
(2) رک به مقالات من در مورد "فرضیه زبان آذری" تحت عنوان "ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان".
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=9918
(3) انتشارات موقوفات محمود افشار یکی از مراکز عمده انتشارات پان ایرانیستی بود. و لی آقای ایرج افشار از آنچه که پدر ش کرد تبری نجست و توضیحی در مورد این انتشارات که خود سالها در آن دخیل بود، ننوشت: که یعنی خود ایرج افشار هم قادر به تحقیق ادبی منطقی نبود .
(4) اسماعیل زریاب خوئی:"نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه": ایران نامه، شماره 1، سال دهم، زمستان 1370.
(5) رک مقاله من در سایت عصر نو تحت عنوان: " بیاد احمد شاملو: فراتر از شعر نو"
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=5112
(6) رک: بسیاری از نوشتجات آرامش دوستدار. چه این شخص آبونه فردوسی است. اما مسئله مهمتر توالی و توافقی است که بین نژاد و نژاده پرستی دو محور اصلی ذهنیات آرامش دوستدار که نیچه و فردوسی باشند و حماسه زدگی و شعربازی این دو برقرار است.
(7) باقر پرهام: "مبانی و کارکرهای شهریاری"، ایران نامه، شماره 1، سال دهم، زمستان 1370. و سخنرانی کذائی اش در بنیاد کذائی تر اسماعیل خوئی، حوالی 2002.
نازلي شيرين ديل واريم، اؤزگه ديله يازمارام
دوغراسالار دا مني، اؤز ديليمي آتمارام
جنّتي وئرسز من، دونياني ساتساز منه
من آنامين ناز ديلين، باشقا ديله ساتمارام
شهريياريم دوز دئييب، قاتما ديلين ديللره
من بو گؤزل تورک ديلين، آيري ديله قاتمارام
باخ بو ديلين سايهسي، گزدي آديم ديللره
اولماسا گر بو ديليم، هئچ يئره من چاتمارام
اوندا کي من اؤلموشم، قورلايين اؤز يوردوما
چون بودور عادت منيم، اؤزگه يئره ياتمارام
قبريين اوستونده سيز، تورکي بو شعري يازين
اؤز ديليمي آتمارام، باشقا ديله ساتمارام
فارسي قيريلداتما دیلین وار سنین
فارسي قيريلداتما ديلين وارسنين
سن اگر بولبولسن گولون وارسنين
قهرمان خلقيميز گؤزتيكيب سنه
فرهنگي تالانميش ائلين وارسنين
سن گؤزهل سوناسان هر سويا دوشمه
اوزمگه دوم دورو گؤلون وارسنين
اگر بولود اولسان ياغ قوراخليقا
سوياحسرت قالميش چؤلون وارسنين
«ياغ اولوب يانديرما يادلار چيراغين
قارانليق آيلارين، ايلين وارسنين»
دئميرم فارسيجا يازابيلميرسن
چوخ گؤزهل يازيرسان الين وارسنين
آممانئجه دئييم فارسيدان گؤزهل
قيلينج كيمي كسگين ديلين وارسنين
«سعدي»ني «حافظ»ي چوخدا ازديرمه
«معجز» ون و ورغونون لعلين وارسنين
آرخالان بابكه رستم نه چيدير؟
دانالار باسماقا كلين وارسنين
نسيمي،خطايي واقف، فضولي
دده قورقود» كيمي اولون وار سنين»
«اؤزهيئر» هابيلين سازين كامانين
بولبول چهچههلي تئلين وارسنين
ايزين داش دؤورونه گئديب يئتيشيب
سومئرلره باغلي تئلين وارسنين
سولور اؤز باغيندا گوللر، چيچكلر
وئرمه تيكان لارا گولون وارسنين
آي عاشيق چال اوخو آنا ديلينده
سازيندا خوش بمين زيلين وارسنين
توركو نغمه ايستير يانيق كونلوموز
سدي ييخ قوي گهله سئلين وارسنين
پاشالار باغيندا بوقوللوق نهدير؟
اونودمابير «چنلي بئلين» وارسنين
شاعيرلر جوشدوران سولو،صفالي
آرازين، موغانين ميلينوار سنين
وورولما يادلارين گؤزللرينه
ائلين ده چوخ اينجه بئلين وارسنين
سن يوگور ميدانا«كور اوغلو» كيمي
مين لرلههاي باسان دهلين وارسنين
«دورنا» سان قاققيلداسس وئرسسيمه
قاطاردان آيريلما يولون وارسنين
اَلين وئر اليمه داغلار آشيراق
بيليرم قدرتلي قولون وارسنين
«شامي» يم يالقيزام يوخدور كومگيم
گهل اكك بو باغي بئلين وارسنين
دايانما شعريمين تئز وئر جوابين
اگر بوميداندا فعلين وارسنين
« سفره ی هفت سین !!!»
این ترکیب را حتماً بسیار شنیده اید.
به خصوص در همین ایام اوغوز (که در اصل نوروز، اوغوز بوده است و سپس توسط جمشید شاه به نوروز تبدیل شده است تا شروع سال جدید را نشان دهد.)
در زمان های قدیم، در میان مردم آذربایجان رسم بوده است که هفت عدد از برکت های جهان آفرینش را جمع می کردند تا هم فرصتی باشد که از آفریدگار جهان تشکری به عمل آید و هم آنها را (به نمایندگی از تمام نعمت هایی که "تانری" (خدا) به مردم بخشیده است) با خود از سال قبل به سال جدید منتقل کنند. عدد هفت هم در این میان نشانه ی کثرت بوده است.
حال، چون هفت برکت را با خود می بردند آنها را درون سفره ای می گذاشتند و آن را « برکتلردن یئددی سین قویماق » (گذاشتن هفت ها از برکت ها) می نامیدند. آنها عبارت بودند از:
1. یئر برکتی (برکت زمین): قوورغا (گندم یا عدس یا سمنو)
2. آغاج برکتی (برکت درخت): آلما یا اییده (سیب یا سنجد)
3. گؤی برکتی (برکت آسمان): قورآن یا آینا (قرآن یا آینه)
4. گؤیرمک برکتی (برکت سرسبزی و رشد): گؤیرمک (سبزی)
5. آل – وئر برکتی (برکت خرید و فروش): سیککه (سکه)
6. حیئوان برکتی (برکت حیوان): یومورتا (تخم مرغ)
7. سو برکتی (برکت آب): سو و بالیخ (آب و ماهی که انتخاب ماهی قرمز هم در تفکر اسطوره ای آذربایجان، معنای مبارکی (قوتلولوق) نیز داشته است.)
حال، این ماجرا به زبان فارسی آمده است و عدم توجه ترجمه کننده یا ترجمه کنندگان محترم (که لطف کرده اند!!!) به "سین" در "یئددی سین" - که در زبان ترکی آذربایجانی به معنای "تا" در "هفت تا" در زبان فارسی است- موجب شده است تا بالاجبار این کلمه را همانطور "سین" ترجمه کنند و آن را دارای رابطه ای با حرف « س » نمایند. حال، تعدادی افراد هم از آب گل آلود، ماهی گرفته و لطف می کنند و برای اثبات "هفت شین" بودن آن قبل از اینکه "هفت سین" باشد(!!!)
دلایلی واهی و غیر قابل قبول می آورند که حتی بچه ی کوچک هم آنها را باور نمی کند تا چه رسد به یک ملت! حالا برای اینکه اصلاً جای ابهام نماند، دلایلی کافی برای "برکتلردن یئددی سین قویماق" بودن به جای "هفت سین" تقلبی (!)، می آوریم:
1. انتخاب حرف "س"، اصلاً معنای تفکر اسطوره ای ندارد. چرا که در هیچ کجای دریای کلمات و حتی در میان بازی های انجام شده توسط کلمات (که یکی از آنها همین مسئله ی هفت سین است)، حرف "س" به معنای مبارکی و ... به کار نرفته است. البته قابل توجه ماهی گیرندگان از آب گل آلود (که چند سطر بالا آنها و تفکر واهی آنها را معرفی کردیم)، این اتفاق برای حرف "ش" هم، چنین است و علاوه بر اینکه سفره ی هفت سین نداشتیم، هفت شین و شراب و شیر (منظور شیر آب!) نداشته ایم. (دقتتان را بیشتر نمایید!)
2. با توجه به "هفت سین" بودن سفره هر چه که حرف "س" در اول آن آمده است، باید در سفره باشد؛ یعنی مثلاً خود سفره را هم باید درون سفره ی هفت سین گذاشت و یا "سرگین" را و یا ... (که خودتان می دانید آخرش، کار به جاهای باریک تر هم می رسد)
3. اگر هنوز، قبول نکرده اید که نوروز همان اوغوز است که از ترکی به فارسی و دیگر جاها رفته است و آن را نوروز تصور کنید و آن را عیدی باستانی و قدیمی بنامید، باید بدانید که زمانی که نوروز بود، خط نوشتاری زبان فارسی، خط عربی نبوده است تا حرفی با نام "سین" در آن تصور شود! (دقتتان را بیشتر کنید!)
4. با توجه به اینکه نوروز از اوغوز گرفته شده است، احتمال این مسئله خیلی خیلی خیلی ... بیشتر می شود که چیزهایی هم که به آن مربوط هستند، از آذربایجان و زبان اصیل و زیبای ترکی سرچشمه گرفته و به زبانهای دیگر رفته است که در نتیجه ی تشابه دو مثلث (!)، اضلاع متناظر متناسب بوده و هفت سین از همان "برکتلردن یئددی سین قویماق" گرفته شده باشد.
5. توجیه تخم مرغ و رنگی شدن آن و البته آینه و قرآن و ماهی و آب در سفره ی هفت سین، اصلاً با کلمات هفت سین جور در نمی آید که نه تنها، اولشان با "س" شروع نمی شود، اصلاً حرف "س" درون آنها به کار نرفته است! پس از این به بعد یادتان باشد که سفره ی هفت سین نداریم. بلکه آن از همان "برکتلردن یئددی سین قویماق" است که دزدیده شده است! و می دانیم که دزدی چه کلمه باشد چه خانه و چه پول و ماشین و ... ، گناه است و زشت کاری بُوَد! پس سعی کنید شما در این گناه، دست نداشته باشید و قسمتی از این گناه را هم برعهده نگیرید.
اصل این مقاله را استاد محترم جناب آقای ناصر منظوری در مجله ی دیلماج به چاپ رسانده اند.
=========================================
عید نوروز میراث ملی تورکها
ندا كامران كشتيبان
هر ملتي براي خود داراي فرهنگ و تمدن خاصي ميباشد كه اين فرهنگ از ويژگيهاي اصلي آن ملت محسوب ميشود، ما آذربايجانيها نيز داراي فرهنگ، آداب و رسوم مخصوص خودمان ميباشيم كه بايد قدر آنرا بدانيم. زبان، تاريخ، فرهنگ، آداب و رسوم ما جزو اساسي ترين سرمايه هاي ملي مان ميباشند كه براي فرد-فردمان ضروري و لازم است. از اين سرمايه هاي ملي كه در حقيقت زندگي همه ما بنوعي به اينها وابسته است نگهداري نماييم و ارزش آنها را بدانيم.
تاريخ پرافتخار سرزمين ما از قديميترين روزگاران كه ثمره و نتيجه تلاش و كوشش پدران و مادران ماست و فرهنگ ما كه يكي از غني ترين فرهنگهاي بشري است و نشانگر اينكه نياكان ما باشرافت و سربلندي تمام در راه تكامل و پيشرفت تاريخ انسان قدم برداشته اند. در سرزمين ما آذربايجان از گذشته هاي دور نياكان ما تمدنهايي مانند مانناها، اورارتوها، جزو افتخارات ماست كه تپه حسنلو و جام حسنلو (واقع در 7 كيلومتري سولدوز) از يادگارهاي ديرين نياكان ماست شايان ذكر است در دنيا كه نظيري براي جام حسنلو وجود ندارد در ميان كنه كاري هاي روي آن نشانه هايي از مراسم مربوط به عيد نوروز موجود و قابل رويت ميباشد.
عيد نوروز يكي از يادگارهاي ماندگار فرهنگ و تمدن آذربايجان بشمار ميرود كه اين فرهنگ و آداب و رسوم متعالي با گذر زمان در ميان ديگر مردمان و ملتها نيز رايج گشته است بطوري كه به مرور زمان از سرزمين آذربايجان فراگير گرديده است اما آنچه مهم است اينكه از لحاظ تاريخي خاستگاه اين فرهنگ، سرزمين آذربايجان ميباشد.
عيد نوروز اولين روز بهار است و يكي از يادگارهاي ماندگار نياكان ما ميباشد كه بعنوان ارمغاني بسيار گرانبها براي ما به يادگار گذاشته اند. اين عيد به گواهي تاريخ از 3هزار سال پيش در ميان مردمان سرزمين ما رايج بوده است و با پايان يافتن فصل سرما و زمستان و با آغاز شكوفايي گل و سبزه و زنده شدن طبيعت، نياكان ما به جشن و شادماني ميپرداختند و اين روز را بعنوان سرفصل تازه ايي براي تجديد حيات و شادي و خرمي زندگي خوش محسوب مي كردند.
همانطور كه اشاره شد خاستگاه اصلي اين جشن ملي، آذربايجان بوده است و حتي پيش از زرتشت در ميان نياكان اصلي ما در اين سرزمين رايج و جاري بوده است. در منابع فارسي و ديگر منابع تاريخي آمده است كه جمشيد پادشاه فارسها با آيين نوروز، در آذربايجان آشنا ميشود و بعد از آن دستور مي دهد كه در ميان فارسها نيز اين جشن آييني گرفته شود.
همانطوريكه ميدانيم آذربايجان نسبت به مناطق ديگر ايران بنا به موقعيت جغرافيايي داراي شرايط آب و هوايي مخصوص است كه از ويژگيهاي مهم آن بودن بودن زمستانهاي سرد و طولاني مي باشد و نيك ميدانيم كه چنين شرايط آب و هوايي در ديگر نقاط ايران وجود ندارد و به خاطر اين موضوع ساكنان اين سرزمين با تمام شدن فصل سرما و يخبندان و آغاز فصل بهار و بيدار شدن طبيعت به رقص و پايكوبي ميپرداختند و بدين گونه اين موضوع به يك فرهنگ عمومي و جشن ملي در ميان نياكان ما تبديل شد. و بعنوان ميراث گرانبها براي ما به يادگار ماند كه حتي اين فرهنگ به ديگر نقاط ايران بلكه بيشتر از آن به ديگر كشورها گسترش يافت. با دقت نظر در تاريخ ملاحظه ميكنيم كه نياكان ما دريافته بودند كه چهار عنصر دخيل در زندگي انسان (سو-اود-يئل-تورپاق) در واقع حيات بخش زندگي آنهاست و اين چهار عنصر بعنوان سنبل حيات انسان و فلسفه وجودي زندگي انسان است.
در واقع بايد گفت در زندگي ما توركها چهار عنصر هميشه بعنوان سمبل ماندگاري قابل ستايش بوده و هميشه از طرف توركها مورد تقدس قرار گرفته است به نوعي كه حتي در آذربايجان آتش داراي جايگاه ويژه ايي بوده است. آتش بعنوان حرارت بخش زندگي و خاك و طبيعت در جهت بيداري و با آمدن زمستان و فصل سرما به نوعي زندگي انسان با يك ركود مواجهه ميشد و انسان با مرگ طبيعت از هرگونه نعمت خدادادي محروم ميشد و در زير آماج تازيانه زمستان در شرايط سخت آب و هوايي كه از چهار عنصر طبيعت يعني (سو، اود، يئل، تورپاق) محروم ميشدند پيش از پيش به ارزش و قدر و منزلت اين چهار عنصر پي مي برد و با آمدن بهار اولين روز اين فصل را به همين جهت در سطحي گسترده جشن ميگرفتند.
ما پيش از اينكه به مراسم اصلي عيد نوروز و ويژگيهاي آن اشاره كنيم ضروري است كه در مورد سمبل و نماد اين چهار عنصر موجود در طبيعت توضيحي ارائه دهيم:
نياكان ما در مواجهه با شديدترين شرايط سخت زندگي دريافته بودند كه (سو اود يئل تورپاق) داراي اهميت خاصي در زندگي شان است. و بنا به همين جهت با نزديك شدن فصل بهار چهار هفته آخر فصل زمستان را به نام يكي از اين چهار عنصر نامگذاري ميكنند . سو مظهر و نماد حيات و تجديد زندگي است اولين هفته را بنام (سو چارشنبه سي) نامگذاري كرده اند بنا به اهميت وجود (سو) در زندگي انسان كه بعنوان مايه حيات انسان است و برفها و يخهاي زمين آرام آرام ذوب ميشوند اين موضوع براي نياكان ما از اهميت و ارزش بسياري برخوردار بود دومين هفته را نياكان ما تحت عنوان (اود چارشنبه سي) نام نهاده اند كه مظهر حرارت و نور و روشنايي است. و آتش و نور و حرارت است كه به طبيعت روح تازه ميبخشد و به زمين حرارت ميدهد نياكان ما بر اين باور بودند كه هر قدر آتش و خورشيد را مقدس بحساب آورند همان اندازه طبيعت زودتر بيدار ميشود و به انسانها سعادت به ارمغان مي آورد. بودن آتشگاه هاي متعدد در سرزمين آذربايجان خود شاهدي بر ايادعاي ماست كه آتش و خورشيد داراي چه اهميتي در ميان نياكان ما توركان بوده اند. سومين هفته آخر ماه فصل زمستان را پدران و مادران ما تحت عنوان (يئل چارشنبه سي) نامگذاري كرده اند چون در اين هفته باد با آمدن خود به زمين و طبيعت زندگي نويد بيداري ميدهد (يئل) در يك مدت كوتاه تمامي زمين را پشت سر ميگذارد و زمين را به بيداري فرا ميخواند بنا به اعتقاد نياكانمان (يئل) خود يكي از خدايان قدرتمند ميباشد.
آخرين چارشنبه سال نيز تحت عنوان (تورپاق چارشنبه سي) نامگذاري شده است كه با جذب گرما و حرارت بيدار ميشود كه در نزد مردم با نام (ايلين سون چارشنبه سي) مشهور است. در آخرين چارشنبه سال (تورپاق) با قدرت و نيرو و كمك (سو) (اود) (يئل) جان ميگيرد. نياكان ما بيداري زمين را با مراسمهاي گوناگون با نغمه سرايي و آيين هاي متعدد جشن ميگرفتند و پايان يافتن روزهاي سخت زمستاني را به همديگر تبريك ميگفتند و به باور و اعتقاد اجداد ما يئل اود سو به مهماني تورپاق مروند و در معبد تورپاق جمع ميشوند و روزهاي سخت زمستاني را توام با قحطي و فلاكت و سختي بوده است بر او عرضه ميدارند و الهه تورپاق را به بيداري دعوت ميكنند و اين چهار الهه دست در دست همديگر با خواندن اين شعر:
سو گلدي ها، اود گلدي ها، يئل گلدي
تزه عومور – تزه تاخيل ايل گلدي
دنياي روشنايي ها را به مردم به ارمغان مي آورند و مردم نيز با ديدن اين وضعيت به جشن و پايكوبي در طبيعت ميپردازند و مراسمها و آداب و رسوم پر شكوهي را به اجرا ميگذارند. بايد گفت كه امروز ديگر مثل گذشته مردم اين چهار هفته را بطور مجزا جشن نميگيرند بلكه به مرور زمان با فراموش كردن فلسفه وجودي اين مراسمات همه آنها را يك جا جشن ميگيرند. نام چارشبه سوري بنوعي تحريف شده چارشبه سويي ميباشد كه به چند دليل ميتواند نظر صائبي باشد يكي اينكه ساختار تركيبي دو كلمه يعني اينكه اگر فارسي ميبود بايد گفته ميشد سور چهارشنبه، ديگر اينكه با توجه به هفته هاي آخر سال كه هركدام بنام يكي از عناصر چهارگانه طبيعت در زبان توركي نامگذاري شده است و همچنين خود كلمه سوري نميتواند افاده معني داشته باشد و اگر سوري را به معناي جشن و مهماني در نظر بگيريم باز غلط است چون در فارسي سور وجود دارد نه سوري. و نهايتا اينكه مردم در سحرگاه اين روز براي آوردن آب به سرچشمه ها ميروند و اين خود دليلي براين ادعاست كه اين كلمه همان (چارشنبه سويي) ميباشد. به هر تقدير مردم كه غروب و شامگاه آخرين چهارشنبه سال با بر پا داشتن آتش و پريدن از روي آن و خواندن اين شعر:
آتيل باتيل چرشنبه
بختيم آچيل چرشنبه
به رقص و پايكوبي ميپردازند و در سحرگاه چارشنبه با رفتن به سرچشمه ها به خواندن نغمه ها و اشعار مخصوص ميپردازند.
اما از ديگر مراسمها و آيينهاي عيد نوروز سفره (يئددي سين) ميباشد كه يكي از آيين هاي ويژه در عيد نوروز است كه متاسفانهبه مرور زمان با سلطه سياست و فرهنگ فارسي اين آيين زيبا در شكلي ديگر و بالباسي تحريف شده كه هيچ سنخيتي با اصالت اوليه آن ندارد در آذربايجان رايج شده است. با صراحت ميتوان گفت كه سينهاي موجود در (يئددي سين) (هفت سين امروزي) از فرهنگ غني توركي به عاريت گرفته اند و اگر معادل آن كلمه را داشته اند همان را بكار برده اند مانند سير كه جاي (سريمساق) بكار برده اند و گرنه كلمات ديگري را كه از هيچ ماهيت و اصالتي فرهنگي برخوردار نيستند جايگزين كرده اند كه بسيار مسخره منمايد چه اين (سو) ماده اوليه حركت است كه در زندگي نقش بازي ميكندو مايه حيات است نه سنجد!!! البته بعضي از كلمات را نيز كه در زبان فارسي براي آنها اصلا معادلي نبود به همان شكل بكار گرفته اند ماندد سركه و سوماق و سمني البته در معني ديگر اطلاق كرده اند.
از عهد باستان در مناطق مختلف آذربايجان به سفره (يئددي سين) (باجا قاباغي بزمك) ميگفتند لازم به ذكر است در گذشته خانههاي نياكان ما داراي يك پنجره مخصوص بود كه به آن باجا ميگفتند. و چون نياكاكان ما بر اين اعتقاد بودند كه در عيد نوروز روح اجداد ما به خانه هاي خود سركشي ميكنند و از طريق باجا وارد خانه ميشوند اين سفره را در مقابل همابل همان باجا پهن ميكردند و انواع خوراكيها را كه هر يك نماد و سنبلي از موضوعات مرتبط با زندگي است در آنجا قرار داده اند كه روح اجدادشان با ديدن آنها راضي و خشنود گردد پس با سعي و كوشش فراوان در جهت تزيين هرچه بهتر سفره برمي آمدند بلكه هرچه بيشتر روح اجدادشان را خشنود و راضي ميساختندكه زندگي فرزندانشان در رفاه و آسايش ميگذرد و از طرف ديگر اين محصولات غذايي را كه هريك به نحوي در زندگي انسان داراي نقش عمده ايي بودند مورد تقدس قرار دهند كه هر يك از اين سين ها بعنوان رمز و سمبلي در زندگي انسان عبارتند از :
1.سو: كه اين مايه حيات بعنوان رمز و بقاي زندگي انسان بشمار ميرود و زندگي انسان بدون وجود آن امكانپذير نيست و در گذشته هاي دور در ميان توركان حتي مورد پرستش قرار ميگرفت و بدين جهت يئددي سين داراي جايگاه ويژه ايي است و توركها هميشه آنرا ارج ميگذارند چرا كه ركن حيات آدمي ايت.
2.سمني: هرچند امروزه بعنوان حلواي خوشمزه و خوردني بشمار ميرود بايد گفت كه در اصل اين كلمه با ماده اوليه آن اطلاق ميشده است يعني (سبزي) كه نماد و سمبل تجديد حيات در زندگي است يعني در واقع در گذشته هاي دور سمني به سبزي گفته ميشد ولي بعدها با فراموش كردن اصل لغت و معني اوليه آن با آن نوعي خوردني تغيير نام يافته است كه حتي اين موضوع را ميتوان در اين شعر مشاهده كرد كه زنان هنگام پختن سمني دسته جمعي آنرا مي سرايند:
سمني ساخلا مني
ايلده گويرده رم سني
سمني آل مني
هر يازدا يادا سال مني
و يا در شعر ذيل:
سمني سازانا گلميشم اوزانا اوزانا گلميشم
سن گلنده ياز اولور
ياز اولور آواز اولور
با توجه به معني (گويرده رم) يعني سبز ميكنم ميفهميم كه سمني همان سبزي نماد و سمبل تجديد حيات است كه فارسها سبزي را جايگزين آن كرده اند و خود سمني را در معني خوردني و شيريني بكار ميبردند بايد گفت امروز در آذربايجان شمالي كلمه سمني با حفظ معني اصيل خود يعني سبزي در زبان مردم رايج است.
3.سريمساق: كه بعنوان رمز سلامت انسان ميشود و از گذشته هاي دور به فوايد مختلف آن تاكيد بسياري شده است.
4.سوجوق: كه بعنوان سمبل و رمز شيرين زندگي است كه از عهد باستان بعنوان يكي از لذيذترين و خوشمزه ترين شيرينيها در آذربايجان بوده است و هنوز هم رايج است.
5.سونبول: رمز و نماد بركت زندگي است و در واقع سونبول كه همان گندم باشد و ماده اصلي نان است در زندگي انسان نقش اساسي ايفا ميكند و به همراه سو دو عنصر اصلي و اساسي حيات انسان هستند كه متاسفانه فارسها اين ركن اساسي را نيز بسان سو از سفره يئددي سين حذف كرده اند يعني در واقع به جهت نبود معادل آن سين ديگري را جايگزين كرده اند.
6.سوماق: كه بعنوان سمبل و رمز مزه و طعم زندگي محسوب ميشود.
7.سيركه(سركه): بعنوان رمز و سمبل برطرف كننده مزاج بد بدن انسان است. لازم است اشاره كنيم كه عدد هفت در ميان ما توركان داراي جايگاه ويژه ايي است و كلا بايد گفت كه اين عدد را براي اولين بار سومئرها يعني نياكان ما توركها ابداع كردند كه به مرور زمان در ميان ملل نيز براي خود جاي باز كرده است و نيز لازم بذكر است كه در گذشته هاي دور به عيد نوروز در ميان توركان (يئني گون) ميگفتند و اين موضوع را آشكارا ميتوان در كتاب ديوان لغات التورك محمد كاشغري كه هزار سال پيش نوشته شده است مشاهده كرد كه به مرور زمان به نوروز تغيير نام يافته است.
در خاتمه بايد اشاره كنيم كه در فارسي لغتي براي (بايرام) وجود ندارد و (عيد) يك لغت عربي است كه فارسها بكار ميبرند يا بهتر است بگوييم كه اصلا فارسها داراي چنين مراسمي نبوده اند كه لغتي نيز براي آن داشته باشند. حتي لغت (جشن) نيز توركي است كه در فرهنگ سنگلاخ بدان اشاره شده است. من از همه مردم آذربايجان بعنوان يك فرزند كوچك ميخواهم كه سفره يئددي سين را به شكل واقعي آن كه داراي ابعاد وسيع بار هويتي نياكان ماست اجرا كنند و حتي فارسها نيز بايد يئددي سين را بنحو واقعي آن اجرا نمايند كه سيب و سنجد هيچ معناي فرهنگي خاصي را در رابطه با زندگي انسان ايفا نميكند. ماهي درون آب نيز تنها بخاطر زيبايي سفره نيست بلكه ماهي در آب بعنوان رمز حيات است و آب مظهر زندگي است . همچنين بايد اشاره كنيم كه حتي چهار عنصر يادشده در بالا يعني (اود، سو، يئل، تورپاق) نظر به اهميت شان در زندگي و فرهنگ توركان بنام روزهاي هفته از عهد باستان اطلاق شده است و روزهاي هفته بدين شكل در تاريخ تمدن توركان قيد گرديده اند:
شنبه : يئل گونو
يكشنبه : تورپاق گونو
دوشنبه : دوز گونو
سه شنبه: آرا گونو
چهارشنبه : اود گونو
پنجشنبه : سو گونو
جمعه : آدينا
منابع:
1- ايران توركلرينين اسكي تاريخي - دوكتور زهتابي
2-فرهنگ اساطير و اشارات داستاني در ادبيات فارسي- دكتر محمد جعفر ياحقي
3-ايلين سون چرشنبه سي- ترجمه بهرام اسدي
4-ديوان لغات تورك - محمود كاشغري
5-ديوان سنگلاخ - ميرزا مهدي خان استرآباد
زبان بارزترین وسیله فیمابین.وسیله ابراز احساسات وانتقال دانسته هاوتجربه ها به یکدیگر بوده در نتیجهاز ضروری ترین لوازمات جوامع بشری می باشد وبکار گیری زبان انسان تاحدموجودات زنده دیگرمانند جانوران سقوط خواهد کرد . چگونگی رواج زبانها در بین ملل مختلف جهانرا می توان از چند جهت مورد بررسی ومطالعه قرارکه به مواردی هر چندکوتاه وبا زبانی ساده اشاره می گردد .
1- زبان مادری ویا زبان قومی :زبان مادری ویا زبان قومی به زبانی اطلاق می شود که گوش انسان از بدو تولد با لالایی های مادر وسایر نزدیکانش ءهمچنین باتکلم انان با ان اشنا می شود وزمانی که زبان باز می کند خود به خود کلمات ان زبان را بکار می برد .به مرور زمان ویژگیهای ان زبان ونیز اداب وسنن موجود در جامعه اش را نیز در غالب ان زبان فرا می گیرد چون انسان این زبان را بیش تر وپیش تر از همه از مادرش یاد می گیرد زبان مادری ودر عین حال که بستگان دور و نزدیک واقوامش نیز می باشد زبان قومی هم می گویند .
به کار گیری زبان مادری وزبان ابا واجدادی وقومی حق طبیعی وقانونی و مشروع هر فرد بوده وبه حکمعقل ومنطق کسی حق نداردفردی را از بکار گیری زبان مادری . قومی و ابا و اجدادی اش محرومنماید . این به منزله قطع زبان وی در دهانش می باشد .که او را از برقراری ارتباط با سایر همنوعان همزبان خود محروم می گرداند
2- زبان ملی یا رسمی : زبان ملی یا زبان رسمی زبانی است که مردم یک کشورودر محدوده مرزهایمشخص و قراردادی زیر یکپرچم وتحتفرمان یک حکومت به کارمی برند .گاهی ممکن است همه مردم یک کشور از یک قوم و نژاد بوده وزبان واحدی نیزداشته باشند در این صورت زبان آنها در حالی که زبان مادری و قومی می باشد زبان ملی و رسمی نیز محسوب میگردد و برای مشروعیت و رسمیت یافتن آن به هیچ گونه تکلف و تشریفات نیاز نمی باشد ولی قالبا دیده می شود در یک کشور دارای پرچم واحد حکومت واحد و مرزهای جغرافیایی مشخص، اقوام گوناگونی زندگی میکنند که هر کدام از آنها زبان، ادبیات، فرهنگ، تاریخ و سایر ویژگیهای خود را دارند اما چون در یک کشور زندگی میکنند و خواه و ناخواه در ادارات، بازار، قوای مسلح،مراکز علمی و تحقیقاتی، مراکز خدماتی و درمانی و... به ناچار در کنار هم و نیازمند یکدیگر می باشند و به علت تعدد زبانهایشان هیچ کدام قادر به فراگیری همهء زبانهای هم میهنان خود نمی باشند بنابراین لازم میگردد زبان و یا زبانهائی را که نسبت به سایر زبانها غنی ترند و یا نسبتا متکلمان زیادی دارند ویا از جهتی زبان مشترک قهری آن اقوام بوده مانند زبان دین مشترک آنان به عنوان زبان ملی و زبان رسمی برگزینند. زبانی که همهء احاد مردم با آن تکلم نمیکنند زمانی میتواند ملی و رسمی گردد که مشروعیت و مقبولیت خود را از عموم مردم کسب نماید همانطور که یک رئیس جمهور و یا نمایندهء پارلمان که عضو یک حزب خاص و دارای دیدگاهی مخصوص به خود بوده ویا در یک شهر و منطقه ای محبوبیت دارد نمیتواند بدون کسب آرای اکثریت مردم حوزهء خود پست و مقام مورد نظرش را به دست آورد زبان یک و یا چند قوم هم بدون رفراندوم و مراجع به آرا عمومی نمیتواند زبان عموم مردم قلمداد گردد.
برای کسب آرای عموم نیز باید زبانهای رایج در بین مردم آن کشور را از جهات گوناگون از جمله پویائی، کارآئی، قدرت و تکامل گرامر تعدد افعال و لغات، تعداد متکلمین به آن زبان در داخل آن کشور و حدود سیطرهء آن در خارج از مرزهای جغرافیائی و... مورد مطالعه و بررسی علمی بی طرفانه قرار داد. نقاط ضعف و قوت هر کدام را با صراحت و با زبان ساده و در حد فهم عموم از طریق رسانه های جمعی به سمع و نظر همگان رساند. سپس با برگزاری رفراندومی بی طرفانه زبانی و یا چندزبان را به عنوان زبان رسمی و ملی انتخاب کرد. در این صورت است که زبان ویا زبان های ملی ویا رسمی ازمشروعیت قانونی ومقبولیت عمومی برخوردار بوده واقوام دارای زبان های دیگر با حفظ زبان و فرهنگ خود با رغبت کامل ویا حداقل بدون احساس حقارت واجبار آن زبان را درارتباطات عمومی به کارمیبرند.
ناگفته نماند این مشروعیت ومقبولیت هوم نمی تواند الی الابد ولایتغیر باقی بماند زیرا گاهی با گذشت زمان وتغییر نسل ها ، تغییر وتبدیل اقوام مختلف کشور ، پیشامد های سیاسی – اجتماعی جهانی ومسائلی از این قبیل لازم میگردد در مسئله ی زبان رسمی وملی تجدید نظر گردد وزبانی جای خود را به زبان دیگر بدهد .برکسی پوشیده نیست که تغییر زبان مانند تغییر قوانین مدنی یک شبه انجام نمی پذیرد ولی در شرایط ضروری مقدور وامکان پذیر میباشد .
3- زبان تحمیلی : زبان تحمیلی به زبانی گفته میشود که علیرغم خواست ومیل باطنی مردم وبدون در نظر گرفتن مصالح عمومی ، فرهنگی ، علمی ، دینی وغیره وتنها به منظور به کرسی نشاندن خواست فرد ویا گروهی خاص وبه طورنابخردانه وناجوانمردانه به قصد احا ویا تضعیف زبان های رقیب ومحتویات آنها به مردم کشوری تحمیل میگردد که در این صورت نه تنها خیانت بزرگی به زبان مورد تاخت وتاز ومتکلمین آن روا داشته میشود بلکه جنایت بزرگی نیز در زمینه فرهنگ جهان صورت میگیرد زیرا با تضعیف ویا نابودی یک زبان تمام مظاهر آن نظیر ادبیات ، موسیقی ، آداب وسنن وهزاران اثر هنری واصطلاح علمی وغیره که در غنای فرهنگ جهان نقشی داشته اند وخواهند داشت از بین رفته یا تضعیف میگردند.
تحمیل کنندگان زبان تحمیلی برای توجیه عمل ناشایست خود در مقابل افکار عمومی وحتی اعتراضات بین- المللی توجیهاتی نیز دارنداز جمله توجیهات آنها این است که : «مابرای حفظ مصالح ملی، وحدت ملی، جلوگیری از تجزیه وغیره به چنین کارهایی دست میزنیم !» در صورتی که اگر بر فرض محال زمانی هم چنین طرز فکر ونظریه ای کاربرد داشته اکنون عکس آن ثابت شده است. مردم فهیم،آگاه به زمان، تحصیل کرده، دارای تعداد کثیری دانشمند وروشنفکر درعصر ارتباطلت را نمیتوان با این گونه خیال پردازی ها وحرفهای تاریخ مصرف گذشته فریب داد .همه مردم میدانندکه هم زیستی مسالمت آمیز ووحدت ملی تنها در گرو همکاری،دوستی،شفقت واحترام متقابل ممکن میباشد . زبان تحمیلی دو نوع است ؛یکی زبان بدون تحریم، تحقیر، تقبیح وفشار بر روی زبان های دیگردر قلمرو آنها بال وپر گشاده وبه زبان وحافطه مردم آن مناطق وارد می شود.به اصطلاح دیگر بدون اینکه متکلمین زبان های دیگر به زور از زبان خود محروم شوند ، زبان دیگری را یاد می گیرند ودر مکاتبات دولتی ورسمی،همچنین در مراکز آموزشی آن را به کار می برند.اما نوع دوم زبان تحمیلی، زبانی است که عده ای از صاحبان وطرفداران آن به منظور تحمیل آن،بقیه زبان های موجود را مورد تاخت وتاز قرار داده ودر این راستا از چیزی دریغ نمی کنند.
با اینکه در اسلام وکتب مقدس مسلمین یعنی قرآن،تبعیض نژادی وقومی را ملغی کرده ، سید قریشی وسیاه حبشی را یکسان شمرده ودر سایه تقوا وپرهیزکاری هیچ فردی را به دیگری ترجیح نمیدهند وزبان های مختلف از آیات ونشانه های خدواند می شمارد ورد وانکار هر کدام را به منزله رد وانکار یکی از آیات خداوند میداند باز هم عده ای با شعار مسلمانی واعتقاد به قرآن! پیدا میشوند که برای قبولاندن زبان خود،تحقیر،تمسخر و رد زبان های دیگر را پیش میگیرند وبا این روش اقوام مختلف از زبان وفرهنگ خود متنفر وآنها را حتی با تاریخ آبا واجدادی خود بیگانه میکنند .در این راستا اگر کسی هم زبان به اعتراض بگشاید وبگوید:«بگذارید در کنار زبان شما،زبان خودمان را هم به کار ببریم وازآداب وسنن خود بیگانه نمانیم» اورا تجزیه طلب، وابسته سیاسی به غیر ،پان .... وغیره معرفی میکنند!در این صورت است که سؤالاتی از این قبیل مطرح می شود:
1- آیا تنها برای گسترش یک زبان نیاز به عدول وزیر پا گذاشتن اعتقادات واحکام دینی ووجدان درونی میباشد؟
2- آیا برای گسترش یک زبان دریک محدوده ای نه چندان وسیع وبرای مدت زمانی که بدون شک همیشگی نیست بهای گرانی را نمی پردازند؟
3-
اگر کسی که زبان تحمیل شده ای را رد نمیکند ولی در کنار آن زبان وفرهنگ خود را هم می خواهد،پان...و وابسته به غیر شمرده شده و گناهش نابخشودنی حساب شود،کسی که زبان و فرهنگ خود را به زور به دیگران تحمیل کرده و هویت،زبان آنان را به خودشان تحمیل میکند،چه نامیده می شود؟کدام فرهنگستان است که وظیفه پیدا کردن نام واصطلاحی به این گونه اشجاص و صاحبان اینگونه اندیشه ها را به عهده بگیرد؟
به صاحبان اینگونه اندیشه ها باید تذکر داد که:تز ایجاد ویا تحکیم وحدت ملی توسط وحدت زبان شما باطل شده است و در هیچ جا کاربرد ندارد.اگر زمانی با سوزاندن کتابهایی که با زبانهایی غیر زبان شما چاپ شده بود و تحریم خواندن آنها و مورد ضرب وشتم قرار دادن متکلمین آن زبانها در مدارس وایجاد جو رعب و وحشت می خواستید نقشه خود را عملی کنید،باید بدانید و اگر حالا هم قبول نکنید روزی به این نتیجه خواهید رسید که احترام متقابل،محبت،سعه ی صدر،حق مداری و پرهیز از ایجاد جامعه ای دارای شهروندان درجه یک و درجه دو به یک کلام،گردن نهادن به احکام حیات بخش دینی،عاقلانه ترین وسیله برای هم زیستی مسالمت آمیز و حفظ وحدت ملی می باشد.
نسخه اي با 20 دستور ساده!
نزديك صد سال است كه شونيسم فارس ( انديشه اي كه ملت فارس را از ديگر ملتها برتر مي انگارند ) و مركزگرايان ( كساني كه مي خواهند قدرت سياسي و اقتصادي را در تهران و مناطق مركزي- فارس محدود سازند ) در حال نابودي هويت و هستي فرهنگي ما توركها در ايران هستند چراكه آنها سربلندي ملت تورك را تحمل نكرده و قصد استعمار اين ملت را دارند. در اين راه بطور عمده زبان ، فرهنگ و تاريخ ما را هدف گرفته اند. آنها با استعمار فرهنگي ملت ما قصد هموار نمودن شرايط استعمار اقتصادي و سياسي را داشته اند. ملتي كه زبانش را بگيرند و تحقيرش كنند از وسيله تفكر ، خلاقيت و پيشرفت محروم شده و اعتماد به نفس خود را از دست مي دهد. چنين ملتي آماده استعمار شدن است. بنابراين مبارزه عليه استعمار فرهنگي ، اقتصادي و سياسي شونيسم نيز با مبارزه فرهنگي آغاز مي گردد. راه و مرحله اوليه مبارزه بازگشت به هويت واقعي خود و محافظت از هستي معنوي و فرهنگيمان مي باشد. ملت ما براي رهايي از استثمار بايد ياد بگيرد كه بدون وابستگي به ديگران بر روي پاي خود بايستد. چنين مبارزه اي هم سخت است و هم آسان! با افزايش شعور ملي يك ملت استعمار آن ملت به آساني مقدور نمي گردد. با صرف هزينه هاي كم مي توانيم شعور ملي ملتمان را افزايش دهيم. راه مبارزه تنها اسلحه به دست گرفتن و يا مقابل اسلحه ايستادن نيست. راههاي ساده ديگري نيز هست كه تكرارشان خالي از فايده نيست:
1- با فرزندان خود توركي صحبت كنيم . به آنها بگوييم كه زبان توركي چه زبان غني ، قوي و ريشه داري است.
2- خواندن و نوشتن به زبان توركي را ياد بگيريم. زبان توركي چند سال آينده شانس اين را دارد كه به عنوان زباني رسمي در آذربايجان جنوبي ( قسمتي از سرزمين آذربايجان كه در محدوده مرزهاي سياسي كشور ايران قرار دارد) پذيرفته شده و در مدارس آموزش داده شود. براي اينكه در آنروز بي سواد محسوب نشويم از همين حالا بايد سواد آموزي به زبان توركي را شروع كنيم. به كودكان خود نيز خواندن و نوشتن به زبان توركي را آموزش دهيم. با نگرشي عميق تر متوجه مي شويم كه سواد زبان مادري براي فرزندانمان بسيار مهمتر از سواد زبان انگليسي است.
3- براي كودكان و محل كار خود اسامي توركي انتخاب كنيم.
4- جغرافيا و تاريخ واقعي آذربايجان و توركهاي ايران و دنيا را فرا بگيريم.
5- در تهران و شهرهاي دو زبانه ديگر ، مكالمات خود با مخاطبين نا آشنا را با توركي آغاز كنيم ، مگر اينكه از تورك نبودن مخاطب مطمئن باشيم.
6- هنگام ملاقات آشنايان ، يك كاست يا سي دي موسيقي آذربايجاني، يك فيلم آذربايجاني ، يك كتاب توركي يا در مورد هويت ، زبان ، تاريخ و يا فرهنگمان يك نوشته هديه ببريم.
7- به جاي كلمات وارداتي غير توركي كه در نتيجه ممنوعيت و محدوديتهاي زبان توركي در ايران وارد زبانمان شده اند ، از كلمات توركي استفاده كنيم.
8- در كنسرتها و برنامه هايي كه در مناسبتهايي ملي آذربايجان برگزار مي شود ، فعالانه شركت كرده و دوستان و فاميلهاي خود را نيز همراه ببريم.
9- جوكهايي را كه عليه ملتهاي غير فارس روايت مي شود ( توركي ، رشتي ، عرب...) سرزنش نموده و در نقل و روايت آنها شركت نكنيم.
10- در خريد كالاهاي مورد نياز به اجناس ساخت آذربايجان ، يا ساخت شركتهايي با سرمايه آذربايجاني اولويت بدهيم.
11- ما بايد اول فضولي و واحد و شهريار را بشناسيم بعد حافظ و سعدي و شكسپير را. سرمايه هاي فراواني از مالياتها و سرمايه هاي كشور ايران صرف رشد زبان و فرهنگ فارسي مي شود ما هم بايد زمان، انرژي و پول خود را صرف فرهنگ و زبان بي صاحب و مظلوم خود بكنيم.
12- در ماشينها و مهماني ها و محلهاي عمومي فقط از موسيقي توركي استفاده كنيم . ابتدا به آموزش موسيقي خود همت بگماريم. ما صاحب يكي از غني ترين موسيقي هاي جهان هستيم. البته موسيقي فارسي نيز قابل احترام مي باشد اما در وضعيت كنوني پخش و فراگيري موسيقي فارسي حركت در جهت منافع و اهداف شونيسم است.
13- در موقعيت فعلي كه مديريت آذربايجان و قوانين كشور به نفع آذربايجاني نيست ، در منطقه آذربايجان به غير توركها زمين و سهام شركتهايمان را نفروشيم. ارزان بفروشيم ، به خودمان بفروشيم. در حاليكه انبوهي از سرمايه هاي كوچ كرده آذربايجان در خارج از آذربايجان اسير تهران (مركز) شده است ، ما احتياجي به سرمايه سرمايه گذاراني نيستيم كه فردا ادعاي دارايي و زمينهاي ما را خواهند كرد.
14- سرمايه دار هاي خود را تشويق كنيم كه با تحمل سختي ها ، در آذربايجان سرمايه گذاري كنند. آينده روشن و پتانسيلهاي اقتصادي آذربايجان را به آنها نشان دهيم. شايد قسمتي از سرمايه اسير خود را ازدست تهران را نجات دهيم.
15- در مقابل توريستهاي غير تورك مهمان نواز باشيم اما فرهنگ و مدنيت خود را فداي چند سكه نكنيم و مسخ فرهنگ آنها نشويم. به جاي كسب نكات منفي فرهنگ توريستها ، ما مي توانيم نكات مثبت فرهنگ خود را به آنها نمايش دهيم.
16- در معرفي هويت خود نگوييم من آذري هستم يا زبانم آذري است بلكه همانند پدران و مادران خود بگوييم من توركم و زبانم توركي است. در معرفي محل تولد و يا سرزمين اجدادي خود بگوييم من آذربايجاني هستم.
17- حتي المقدور از خريد نشريات سراسري مركزگرا خودداري كرده و از نشريات دوست آذربايجان حمايت كنيم.
18- در تشكيلات و احزاب سراسري مركز گرا شركت نكرده و از اين احزاب حمايت نكنيم. از افراد و احزابي حمايت كنيم كه درد ملت تورك را درك كرده و در فكر حل مشكلات اين ملت و آذربايجان باشند.
19- كارتهاي تبريك و عروسي خود ، اس ام اس ها و اي-ميل هاي ما بين خود را به زبان توركي بنويسيم ، حتي اگر بلد نباشيم كه به زبان توركي صحيح بنويسيم.
20- زنجان، اردبيل، تبريز، اروميه، باكو، نخجوان، گنجه، قزوین، همدان، مشکین، مراغه و ... همگي شهرهاي آذربايجان اند. اگر چه سيستمهاي تحميلي باعث تفاوتهاي فرهنگي اندكي بين اين شهرها شده است اما اهالي همه اين شهرها تورك هستند. با حمايت علني و معنوي از همديگرسياست تفرقه اندازي شونيسم را نقش بر آب كنيم. تفاوت سطحي ما در مقابل كينه عميق شونيسم نسبت به همه ما ناچيز است. هركدام براي كمك و تقويت يكديگر پتانسيل هاي زيادي داريم.
منبع : آزرسسچهارشنبه سوري و يا به عبارتي چارشنبه سوري از جمله آيينهاي كهن سالانه ايرانيان است كه همزمان با سهشنبه آخرسال در نقاط مختلف كشور برگزار مي شود.
قاشق زني، آجيل مشكل گشا، پريدن از روي آتش و فال گوش ايستادن از مراسم اصلي شب چهارشنبه سوري است.
مراسم چهارشنبه سوري بر گرفته از آيينهاي كهن ايرانيان بوده كه همچنان در ميان آنها و با اشكال ديگر در ميان بازماندگان اقوام رواج دارد.
"سور" در زبان و ادبيات فارسي و برخي گويشهاي ايراني به معناي "جشن"، "مهماني" و "سرخ" آمده است .
آيينهاي چهارشنبه آخرسال در منطقه آذربايجان با نام " چرشنبه سوري" ياد ميشود و مردم اين مناطق چند روز پيش از فرا رسيدن "چهارشنبه آخر سال" با خريد حنا ، اسباب بازي ، لباس نو و تنقلات مخصوص به پيشواز اين آيين كهن ميروند.
هريك از لوازم چهارشنبه سوري در آذربايجان شرقي داراي عنوان خاص و نشانگر تفاوت و ويژگي اين آيين در اين خطه از كشور است.
در منطقه آذربايجان آجيل ويژه چهارشنبه سوري را "چرشنبه يميشي" و شكلات مخصوص آن را " پنابات " مينامند.
" شاربازي "ازجمله بازيهاي ويژه مناطق آذري در چهارشنبهسوري است كه در غروب سهشنبه آخرسال و در هواي گرگ و ميش بسياري از جوانان به آن اقدام ميكنند.
پرتاب تعداد زيادي " شار" درفضاي تاريك آسمان ، جلوه خاصي به پيرامون بخشيده و مردم شهر يا روستا را براي لذت بردن از ستارههاي سرخ آسمان به " خرمنها " ميكشاند.
مشابه آيين "شار" گرداني در تبريز ، برنامهاي به نام "تولاما" است كه پراكنده شدن شعلههاي آتش ناشي ازآن در فضا، منظرهاي زيبايي را ترسيم ميكند.
طريقه اجراي آيين " تولاما" بهاين شكلاست كه يك تكهآلومينيوم را در داخل زغال گداخته قرار داده و بوسيله گردون آن را بهسرعت ميچرخانند كه در اثر دماي بالاي زغال، آلومينيوم ذوب شده و هالهاي از روشنايي سرخفام را ايجاد ميكند.
همزمان در بسياري از منازل شهر و روستا، مردم آتش روشن كرده و جوانان با پريدن از روي آن شعر سنتي زردي من ازتو سرخي توازمن را زمزمه ميكنند.
" آتيل ماتيل ، چرشنبه بختيم آچيل ، چرشنبه " شعر مورد علاقه دختران جوان است كه درآرزوي پريدن از روي آتش"چهارشنبه سوري " لحظهشماري ميكنند.
كدبانوي خانه نيز درشب چهارشنبه بهترين غذا را براي شام تهيه ميكند.
اندكي پس ازشام گروههايي از جوانان طبق يك سنت ديرينه به پشت بام مردم رفته و اقدام به آويزان كردن شال از پنجره خانهها ميكنند كه در آذربايجان به آن "قورشاق سالاماخ" ميگويند.
آيين "شال سالاماخ" در واقع يكي از شاخصههاي چهارشنبه سوري در آذربايجان - شرقي است كهاستاد شهريار نيز در منظومه "حيدرباباي" خود با عنوان " شال سالاماخ" ياد ميكند.
درآيين " قورشاق سالاماخ "،جوانان و نوجوانان پارچه بزرگ و بلندي را از پنجره و يا باجه منزل همسايگان و يا اقوام خويش آويزان كرده و عيدي طلب ميكنند.
صاحب خانه هم براساس سنتهاي ديرينه جوراب ،شكلات ،تخم مرغ ،نخود ،كشمش و يا پول به شال و پارچه بسته، شادي جوانان را كامل ميكنند.
از ديگر برنامههاي مرسوم چهارشنبهسوري در آذربايجان شرقي، عيدي گرفتن داماد است به اين معنا كه داماد همراه با سهچهار نفراز دوستان و فاميلهاي جوان و همسن و سال خود دراين روز به خانه عروس رفته و خانواده عروس از آنها با شيريني و چاي پذيرايي ميكند.
داماد و همراهان نيز به نوبه خود به داخل " پيشدستي"هايي كه به آنها شيريني تعارف شده، مبالغي اسكناس تازه گذاشته و مادر عروس يا به عبارتي مادرزن داماد نيز براي حاضرين انعام ميدهد.
انعام "چهارشنبه سوري" براي داماد معمولا جوراب پشمي دستباف ، پارچه (پيراهني) است و پيراهن سفيد به نشانه مباركي و خوشبختي به وي ، اهدا ميشود.
بامداد چهارشنبه نيز، مناطق مختلف آذربايجان شرقي داراي رسم خاصي بوده و در بسياري از مناطق روستايي مردان قبل از روشن شدن كامل هوا، حيوانات خود را براي سيراب كردن به رودخانه نزديك روستا ميبرند چرا كه به عقيده آنان،اين كار درد و بلا رااز حيوانات دور كرده و بركت به ارمغان ميآورد.
حضور نوعروسان بر سر چشمههاي آب و شستن حناي دستهاي خود با آب خنك آن همراه با بريدن كمي ازموي سرخود به نشانه خوش يمني ازديگر آيينهاي ويژه چهارشنبه سوري در آذربايجان شرقي است.
در سالهاي اخير آيينهاي اصيل چهارشنبه سوري دچار تحريف شده و اين سنت نيكو با ورود انواع مواد محترقه به بازار مصرف جوانان و نوجوانان به ابزاري براي اذيت مردم و ايجاد ناامني تبديل شده است.
اولاً بايد دليل و برهان مستند و قانعکنندهاي ارائه شود که اين چهار روستاي غير ترک اطراف مرند در عين حالي که در ميان هزاران روستاي ترک در محاصره بودهاند چطور و با چه ابزاري از خود محافظت و دفاع کرده و مثل بقيه روستاهاي غيرترک از بين نرفتهاند؟ !
اگر بقيه آباديهاي غير ترک آذربايجان به زور و اجبار و تحميل و يا به هر طريق غير طبيعي ديگر از بين رفتهاند منطق حکم ميکند که اين چند تا روستا هم بايد از بين ميرفتند, چه, وجود و ادامه حيات چند روستاي غير ترک در ميان هزاران روستاي ترک بدون داشتن ابزار مقاومت قابل قبول, مثلاً هنگام تهاجمات ترکها, آنهم در طول چندين قرن, غير منطقي و غير عقلاني به نظر ميرسد, مگر اينکه قبول کنيم ساکنين اين روستاها در دورههايي از تاريخ, و همانطوري که اشاره شد مثلاً در زمان انوشيروان ساساني و يا در زمان ديگر حاکمان ايران از مکانهاي اصلي خودشان از مناطق مرکزي و جنوبي و پهلوي زبان ايران براي حفظ منافع استراتژيک شاهان و به عنوان «چشم و گوش» پادشاهان پارس به اين مناطق و مناطقي در آذربايجان شمالي و گرجستان کوچانده شده باشند[1] و در طول قرون متمادي هم در کنار روستاهاي ترک و بومي آذربايجان با حفظ زبان و لهجة محلي خود به زندگي مسالمتآميز ادامه دادهاند و هيچ تحميل و اجباري همجهت تغيير زبان و لهجة آنها در کار نبوده است. البتة وجود بعضي از روستاهاي تات و تالش زبان در پارهاي از مناطق آذربايجان چون خلخال و اردبيل و قزوين, به علت همجوار بودن اين شهرها با استانها و مناطقي است که ساکنين بومي تات و تالش دارند.
در تاريخ هزار ساله بعد از اسلام حاكميت تركان بر ايران، هيچگونه سندي چه تاريخي و يا از نوع ديگر مبني بر اينكه سلاطين ترك چه بوسيله قوه قهريه و يا از راههاي توسعه و تشويق زبان تركي، كه بخواهند اين زبان را بر ساكنين مناطق تحت حاكميت خود كه زبان غير تركي داشته اند تحميل كنند وجود ندارد؛ ولي عكس اين قضيه يعني تشويق و توسعه زبان فارسي دري بوسيله پادشاهان ترك در مناطق تحت حاكميت خود، مبتني و استوار بر هزاران سند و مدرك تاريخي است كه تشويق شعراي فارسي سرا براي سرودن شعر به زبان فارسي دري در تعريف و توصيف پادشاهان ترك، و اعطاي كيسه هاي زر و سيم براي آنان بوسيله اين پادشاهان ، نمونه بارز و آشكار تقويت زبان فارسي دري و كمك بر دگرگشت زبانهاي غير فارسي دري ( مثل پهلوي و غيره ) و هضم آنها در داخل فارسي دري در طول ساليان دراز بوده است.
جالب است آنهايي كه ادعا دارند زبان تركي آذربايجانيها بوسيله سلاطين سلجوقي و حتي به زور به آنها تحميل شده و زبان ادعايي باصطلاح آذري از نوع پهلوي را در آذربايجان از بين برده است، حتي زحمت مطالعه اندك تاريخ سلجوقيان را هم بخود نمي دهند كه بدانند اولين پادشاه سلجوقي طغرل بيگ ، بعد از شكست غزنويان ترك ، اولين پايتخت خودرا در سال 429 هجري قمري شهر نيشابور و سپس در سال 433 ، شهر ري قرار داد؛ پادشاهان بعدي سلجوقي نيز مركز حكومت خودرا اصفهان و همدان قرار دادند و هيچكدام از اين حاكمان در طول حكومت 160 ساله خود بر ايران ، پايتخت و مركز حكومت خودرا شهرهاي اصلي ، مركزي و مهم آذربايجان چون اردبيل ، تبريز ، اروميه ، زنجان و مراغه قرار ندادند ؛ حال سئوال اينجاست آنها چطور در پايتخت خود در شهرهاي فارس نشيني چون نيشابور و ري و اصفهان نشسته ، از زير پاي خود غافل بوده ولي آذربايجانيها را به زور ترك زبان مي كردند ؟!
از طرف ديگر اگر آنها قدرت ترك زبان كردن اجباري مناطق تحت حاكميت خود را از راه دور ( مثلا آذربايجان را ) داشتند چرا ديگر مناطق فارس نشين وكرد و لر نشين و گيلك و مازني و تالش نشين وغيره را ترك زبان نمي كردند و نكرده اند ، مگر آذربايجان براي آنها معنا و مفهوم خاصي داشته است كه مي خواستند فقط آنجا را ترك زبان كنند ؟!
جالب است که کسروي براي رسيدن به اهداف خود و يا رساندن ناسيوناليستهاي افراطي فارس به اهدافشان, به تحريف ناشيانه تاريخ متوسل ميشود. وي براي سرعت بخشيدن به تئوري مورد ادعاي خود, يعني اينکه زبان ترکي تنها در مدت ۷۰ سال زبان آذري از نوع فارسي ! را در آذربايجان از ميان برده است در کتاب «آذري يا زبان باستان آذربايجان » مينويسد:
«پس از مغولان در ايران شورش بس سختي برخاست زيرا چون ابوسعيد در سال ۷۳۵ در گذشت و او را جانشيني نبود ميان سران مغول کشاکش افتاد که هر يکي پسري را بپادشاهي بر داشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز يکسال از مرگ ابوسعيد نميگذشت که سه پادشاهي بنيان يافت و برافتاد و تا سالياني اين کشاکش و لشکرکشي پيش ميرفت و ايرانيان [پارسيان] که اين زمان بسيار خوار و زبون ميبودند زير پا لگد مال ميشدند. . . . پس از اين گزندها نوبت تيمور و لشکرکشيهاي او رسيد. در زمان او آذربايجان چندان آسيب نديد. ليکن چون دورة او به سر رسيد آذربايجان بار ديگر ميدان کشاکش گرديد. زيرا چنانکه در تاريخهاست نخست خاندان قره قويونلو با دستههاي بس انبوهي از ترکان به آنجا در آمدند و بنياد پادشاهي نهادند و هميشه در جنگ ميبودند و پس از آن نوبت آق قويونلويان رسيد که همچنان با ايلهاي انبوهي باينجا رسيدند و بنياد پادشاهي نهادند و هميشه در جنگ و کشاکش ميبودند و تا برخاستن شاه اسماعيل صفوي در سال ۹۰۶ که هفتاد سال از تاريخ مرگ ابوسعيد ميگذشت آذربايجان هميشه ميدان لشکرکشيها و جنگها ميبود و به گمان من بايد انگيزه بر افتادن زبان آذري را در شهرهاي آذربايجان و رواج ترکي را در آنها اين پيش آمدهاي هفتاد ساله دانست. زيرا در اين زمان است که از يک سو بوميان لگد مال و نابود شدهاند و از يک سو ترکان به انبوهي بسيار رو باينجا آوردهاند و بر شمارة ايشان بسيار افزوده.» [2]
کسروي و کسرويستهاي بعدي بارها به اين هفتاد سال تأکيد کرده و از بين رفتن زبان باصطلاح آذري را در طول اين هفتاد سال دانستهاند؛[3] و اين, تحريف آشکار و ناشيانه تاريخ است که کسروي دست به آن يازيده و به خيال خود ترکي شدن زبان مردم آذربايجان را در کوتاه مدت ميسر ساخته است ! در حاليکه با اندک دقتي که به فاصله مرگ سلطان ابوسعيد آخرين پادشاه مقتدر مغول در سال ۷۳۵ هـ . ق و برخاستن شاه اسماعيل صفوي در سال ۹۰۶ هـ . ق شود معلوم ميگردد که فاصله زماني بين مرگ سلطان مغول و شروع حاکميت اولين پادشاه صفوي, يعني شاه اسماعيل, صد و هفتاد و يک سال است نه هفتاد سال !
كساني كه در حساب ساده تاريخي به تحريف آشكار اينچنيني دست مي زنند معلوم است كه براي تحريف تاريخ ، هويت ، زبان و فرهنگ تركان آذربايجان كه حافظه حاكميت حداقل ۱۰۰۰ ساله بعد از اسلام بر فارسها و ديگر اقوام ايراني تا پايان حكومت قاجار را دارند از هيچ تحريفي فروگذار نمي كنند !
دلايل کسروي براي تبديل شدن يک زبان به زبان ديگر در مدت ۷۰ سال آنهم در آن دوران, آنچنان کودکانه و غير علمي است که هيچ عقل سليمي نميتواند آنرا بپذيرد !
اولاً سالهايي را که کسروي ادعا ميکند آذربايجان ميدان لشکرکشيها و جنگها بوده است بزرگنمايي بيش نيست؛ چه در اين دوره هم مثل هر دوراني ديگر و مثل بقيه جاهاي ايران درگيريهايي بين حاکمان محلي رخ ميداده که افتادن اين اتفاقات طبيعي بود, ثانياً در اين جنگ و لشکرکشيها چه علت و عاملي باعث «لگدمال شدن» باصطلاح بوميان آذري ميشد؟!
مگر در جنگ و لشکرکشي و کشت و کشتار, بومي و غيربومي را از هم جدا ميکنند؟ اگر قتل و غارتي صورت ميگيرد اين ظلم بر همة ساکنين منطقه ميرود چه بومي باشد, چه غيربومي !
ثالثاً در اين جنگها بيشتر ترکان کشته ميشدند و از بين ميرفتند, چون حاکمان درگير در اين جنگها از هر دو طرف, از طايفههاي ترک بودند, مثل جنگ بين قوتولموش و آلپ ارسلان که در اين جنگ آلپ ارسلان شمار زيادي از هم زبانان خود را که از قوتولموش حمايت ميکردند به قتل رساند؛[4] همچنين در جنگ بين آغ قويونلوها و قره قويونلوها ترکيب لشکريان درگير جنگ, از فرماندهان ردة بالا گرفته تا سربازان جنگجو هم همه از ترکان بودهاند, چون «پارسيان و تاجيکان را به سربازي قبول نميکردند».[5] در جنگها هم اصولاً سربازان و مبارزان درگير در جنگ, بيشتر کشته ميشوند تا ساکنين شهرها, بخصوص روستاهاي دور افتاده !
رابعاً در اين کشت و کشتار و جنگ چه عاملي باعث ميشد که زبان تغيير کند؟ ! فاتحين جنگ اصولاً بعد از پيروزي به غنائم مادي فکر ميکنند نه به زبان و لهجة مغلوبين !
با همة اين احوال, هشتاد سالي که از اجراي برنامة نژادپرستانه رضاخان براي نابودي زبان ترکي در ايران ميگذرد و در طول اين مدت از اجباري کردن خواندن و نوشتن به فارسي, قدغن کردن صحبت به ترکي در مدارس آذربايجان, تحقير و توهين ترکها از طُرق مختلف گرفته تا بکارگيري ابزارهاي بسيار مدرن رسانهاي معاصر براي نابودي زبان و فرهنگ ترکي مردم آذربايجان بهره گرفته شده است ولي تاکنون زبان هيچ شهر و روستايي در آذربايجان تغيير پيدا نکرده و فارسي نشده است, حال در آن دوراني که مردمان يک روستا سال به سال افراد آبادي همسايه خود را نميديدند و بيشتر آنان در طول عمرشان پايشان به شهر نخورده بود و فقط زماني ميفهميدند که تابع کدام کشور و کدام پادشاه هستند که مأمورين ماليات به منطقه آنها پا ميگذاشتند, چطور ممکن است در طول هفتاد سال زبان ملّتي با گسترة آذربايجان تاريخي و يا به بيان ديگر از اراک و ساوه در مرکز ايران امروزي گرفته تا در بند در داغستان قفقاز[6] تبديل به زبان ديگري شده باشد؟ !
اساساً قبل از انتشار جزوه ۵۶ صفحهاي « آذري يا زبان باستان آذربايجان» احمد کسروي در اوايل حکومت رضاخان, در ايران چيزي به نام زبان آذري مطرح نبود. در تاريخ هم در هيچ دورهاي توسط هيچ مورّخي, نامي از زبان آذري که نشاندهنده زبان غيرترکي و از نوع زبانهاي پهلوي باشد برده نشده است و هيچ نمونهاي از اين زبان خود ساخته کسروي, قبل از کشف ! ايشان هم اثري ديده نشده است.
کسروي در رسالة ۵۶ صفحهاي که در زمان رضاخان به چاپ رساند از زبان غيرترکي با نام آذري در آذربايجان صحبت به ميان آورد که در طول تاريخ هيچگونه آثار و نشانه ادبي و مکتوب هر چند اندک از اين زبان ديده و يا شنيده نشده بود و خود کسروي هم به آن اعتراف ميکند:
«چنانکه باز نموديم آذري زبان گفتن بوده و هميشه در پيش روي او زبان همگاني روان, و براي نوشتن جز اين يکي بکار نميبردهاند. از اين رو نوشتهاي به آذري در دست نبوده و يا اگر بوده از ميان رفته»[7]
اما کسروي از زبان بعضي افراد جملاتي را نقل ميکند که مربوط به قرنهاي گذشته است و به قياس ايشان آذري از نوع غير ترکي ميباشد ! و اين در حالي است که آنچه کسروي به عنوان نمونهاي از باصطلاح آذري از تاريخ نقل ميکند هيچگاه با نام آذري معرفي نشده است بلکه جملههاي کوتاه و يا دوبيتيهايي است از زبان بعضي افراد که نام زبان خاص بر آنها نهاده نشده است و هرگاه هم سخني از «آذري» يا زبان آذري رفته نمونهاي از نظم و يا نثري داده نشده است که نشانگر باصطلاح آذري بودن آن جملات باشد, بلکه هر زمان و در هر جا از آذري, آذربي, آذربيجي و آذربيجيه سخن به ميان آمده منظور گوينده و يا نويسنده اشاره به چيزي است که منسوب به آذربايجان است نه به زباني که نام آذري داشته و غيرترکي باشد. حال اين منسوبيت ممکن است مربوط به زبان مردمي باشد که در آذربايجان زندگي ميکنند, يا به محصولات کشاورزي اين خطه اشاره کند و يا بر چيزي شبيه به «صوفي الآذربي»[8] يعني «پشم آذري» و غيره دلالت کند.
کسروي بر مستشرق مشهور و اهل انگلستان «لي استرنج» که مقالة سوّم نزهـهالقلوب حمداله مستوفي را چاپ کرده و آذري را يکي از لهجههاي زبان ترکي ميداند که در آذربايجان مرسوم است[9] ايراد گرفته و بر کتاب «نامه دانشوران» که در زمان ناصرالدين شاه قاجار نوشته شده و «آذريه» يا «آذربيجيه» را «لغاتالترکان»[10] ناميدهاند اعتراض کرده است ! کسروي همچنين با تکيه بر بعضي گفتهها و تحريف آنها, جملاتي را از زبان افراد صاحب نام در تاريخ نقل ميکند که گويا اين جملهها آذري مورد ادعاي وي است ! وي به نقل از کتاب صفوه الصفا ابن بزاز, از زبان شيخ صدرالدين فرزند شيخ صفي الدين اردبيلي ميگويد: «ادام الله برکته (صدرالدين) گفت که باري شيخ [شيخ صفي] در اين مقام که اکنون مرقد مطهر است نشسته بود و به کلمات دلپذير مشغول بود و جمعي از حضرتش خوش نشسته و مجلس روحاني پيوسته ناگاه عليشاه جوشکابي در آمد که از اکابر دنياداران ابناء زمان بود و پادشاه ابوسعيد او را پدر خويش خواندي و شيخ اعزاز فرمود و قيام نمود. عليشاه چون در آمد گستاخوار شيخ را در کنار گرفت و گفت حاضر باش به زبان تبريزي گوحريفر ژاتـه يعني سخن به صرف [به طرف] بگو حريفت رسيده در اين گفتن دست بر کتف مبارک شيخ زد شيخ را غيرت سر بر کرد.»[11]
کسروي ادعا ميکند که جمله «گوحريفر ژاتـه» به زبان تبريزي, يعني زبان آذري مورد ادعاي وي است؛ درحالي که اگر به اين جمله دقت شود عليشاه جوشکابي اين جمله را نه به شيخ صفي, بلکه به فرد ديگري گفته است تا وي به شيخ بگويد که حريفش آمده است, و عليشاه مستقيماً با شيخ صفي صحبت نکرده و نگفته است «حريفرژاته» يعني «حريفت آمده» است!
در اصل, عليشاه جوشکابي گرچه ميخواهد به زبان تبريزي (ترکي) با شيخ صفي صحبت کند امّا اين پيام را به زبان ديگري و به شخص ديگري ميگويد که در نزديکي او است و آن شخص به احتمال قوي ترجمه اين جمله را بايد به شيخ صفي برساند, به همين خاطر جمله را با «گو» يعني بگو, (به او بگو يعني به شيخ صفي بگو) شروع کرده است. اگر عليشاه جوشکابي به صورت مستقيم با شيخ صفي صحبت ميکرد دليلي نداشت جمله را با: «گوحريفرژاته» يعني «بگو حريفت آمده» شروع کند, بلکه با گفتن جمله «حريفرژاته» يعني «حريفت آمده است» که جمله خبري است نه امري, شروع به صحبت ميکرد. در حقيقت عليشاه جوشکابي بوسيلة فرد ديگري ميخواسته به شيخ صفي برساند که وي نيز به زبان تبريزي که همان ترکي است آشناست و ميخواهد به اين زبان با شيخ گفتگو کند.
اگر بعد از اين پيام جملاتي بين شيخ صفي و عليشاه جوشکابي رد و بدل ميشد نام آن را ميشد زبان تبريزي گذاشت که متأسفانه از اين گفتگو سخني به ميان نيامده است.
کسروي در صفحه ۳۹ کتاب آذري يا زبان باستان خود تلاش دارد نشان دهد زباني که در زمان شيخ صفي در اردبيل و اطراف آن صحبت ميشده است نوعي از زبان باصطلاح «آذري» مورد ادعاي ايشان بوده و دو بيتيهايي را هم باصطلاح از زبان شيخ صفي و يا منتسب به وي نقل کرده است:
هر که بالايوان دوست اکيري هارا واسان بروران اوريري
من چو مالايوان زره باوو خونيم زانير اوزاکيري[12]
سپس کسروي ميافزايد: «اين دو بيتي اگر هم ساخته خود شيخ صفي نبوده چنين پيداست که جز به زبان آذري نيست. ولي از معناي آن چيزي فهميده نشد جز اين که «بالايوان» يا «مالايوان» که از خود داستان بمعني ديوانگان فهميده ميشود . . . »[13]
کسروي در عين حاليکه هيچ دليلي بر آذري بودن دو بيتي بالا ندارد, حتي دليل و مدرکي هم ندارد ثابت کند اين دو بيتي از شيخ صفي است, تنها به جملة «پيداست که جز به زبان آذري نيست» اکتفا ميکند و باصطلاح ثابت ميکند که اين دو بيتي به زبان آذري است ! !
گرچه شيخ صفي حدود بيست سال شاگرد شيخ زاهد گيلاني بوده و داماد وي نيز شده است و طبيعي است که به زبان گيلکي هم آشنا باشد و گاهي هم ممکن است ضربالمثلها و جملاتي را به گيلکي بگويد ولي به گفته ابن بزّاز در صفوه الصفا و به نقل از شيخ صدرالدين فرزند شيخ صفي, جز مصرع:
«نوبت چوپانيان آمد به سر»[14] از شيخ صفي الدين شعري انشاء نشده است.
چگونگي سروده شدن مصرع فوق توسط شيخ صفي, در کتاب آذري يا زبان باستان آذربايجان بدين شکل آمده است که: «ابن بزّاز در صفوه الصفا» داستاني از گفته شيخ صدرالدين ميآورد, بدينسان که شيخ صفي هنگامي از بغداد باز ميگشت «توجه به راهي کرد در آن راه محاربه با پادشاه ابوسعيد و امير چوپان بود و مولانا عزالدين مراغهاي ميگفت که انحراف صوب به صوب ديگر از اين جاده ضرورت باشد چون در راه حرب است و راه مخوف شيخ فرمود مولانا فکري مکن (ع) نوبت چوپانيان آمد بسر». «غير از اين مصرع از انشاي طبع مبارکش معلوم نيست.»[15]
سپس کسروي ميافزايد: «پيداست که اين گفته با شعرهايي که در سلسلـه النسب و در ديگر جاها به نام شيخ صفي نوشتهاند درست نيايد, و چون ابن بزاز نزديکتر به زمان شيخ صفي بوده ما بايستي نوشته او را استوارتر داريم, ولي, چون آگاهيم که کتاب ابن بزاز به حال خود نمانده و شيخ صفي که سنّي بوده و سيد نبوده و سپس نوادگان او سيّد گرديده و کيش شيعي پذيرفتهاند از اين رو پيروان آن خاندان دست بسيار در کتاب ابن بزاز بردهاند و هرچه را از آن با سيّدي و شيعيگري ناسازگار ديدهاند بهم زدهاند, از اين رو توان پنداشت که جمله «غير از اين مصرع از انشاي طبع مبارکش معلوم نيست» را هم به آن افزوده باشند. . . »[16
ادعاي کسروي بر شيعه و سيّد نبودن شيخ صفي و دست برده شدن به کتاب صفوه الصفا ابن بزاز بوسيلة نوادگان وي نيز ادعاي باطل است. کسروي مدعي است که «نوادگان او [شيخ صفي]سيّد و کيش شيعي پذيرفتهاند» در حالي که شيخ صفي در عهد سلطان ابوسعيد آخرين پادشاه مقتدر مغول متوفي به سال ۷۳۵ هـ ق, ميزيسته و همانطوري که در سطور قبلي هم آمده جنگ بين سلطان ابوسعيد و امير چوپان را هنگام بازگشت از بغداد ديده است.
بعد از سلطان ابوسعيد و چند تن از اين خاندان که مقتدر نبوده و حکومت طولاني هم نداشتهاند امير تيمور حاکم کل ايران تا آسياي صغير گرديد. امير تيمور شهرهاي آذربايجان از جمله خوي, مرند, تبريز و اردبيل را بدون جنگ مسخر کرد و هنگاميکه وارد شهر اردبيل شد با شيخ صدرالدين پسر شيخ صفي که نوشتههاي ابن بزاز در مورد شيخ صفي هم بيشتر نقل قول از زبان وي است ملاقات کرد. امير تيمور وقتي در اردبيل با صدرالدين و دو تن ديگر از مشايخ بزرگ خانقاه ديدار کرد چون ميدانست آنها شيعه هستند در مورد اصول دين با آنها به بحث پرداخت:
«من ميدانستم که شيخ بزرگ خانقاه اردبيل و ساير مشايخ آن خانقاه شيعه هستند و اگر سر اطاعت فرود نميآوردند همه را از دم تيغ ميگذراندم, ولي چون مطيع شدند و با احترام مرا وارد شهر نمودند, نميبايد آنها را بيازارم ليکن نميخواستم که مهمان آنها باشم و آنها بتوانند بگويند که بر گردن من حق ميزباني دارند و مرا اطعام کردهاند. عصر روزي که وارد اردبيل شدم گفتم که شيخ بزرگ خانقاه و دو نفر از مشايخ آنجا که برجستهتر از ديگران هستند نزد من بيايند. من ميخواستم با آنها صحبت کنم و بدانم چه ميگويند و نظرشان دربارة دين چيست. بعد از اينکه مشايخ آمدند بآنها اجازه نشستن دادم و از شيخ بزرگ پرسيدم دين تو چيست ؟ آن مرد گفت من مسلمان هستم. از او پرسيدم اصول دين اسلام چيست؟ او در جواب گفت: توحيد, عدل, نبوت, امامت, معاد. گفتم به عقيده من اصول دين اسلام سه است و آن توحيد, نبوت و معاد ميباشد تو چرا پنج اصل را بر زبان ميآوري؟ شيخ جواب داد اگر دو اصل بر سه اصل افزوده شود اصول سهگانه را تأييد مينمايد و سبب تقويت آن سه اصل ميشود اگر اين دو اصل آن سه اصل را ضعيف ميکرد تو حق ايراد گرفتن داشتي ولي چون اصول سهگانه را تقويت ميکند نبايد ايراد بگيري. گفتم اينکه شما ميگوئيد بدعت است و در اسلام نبايد بدعت بوجود آيد. . . مرشد خانقاه گفت اي امير اصول پنجگانه دين اسلام به عقيده ما, استنباط مولا و پيشواي بزرگ ما حضرت اميرالمومنين علي (عليهالسلام) ميباشد و اگر تو اين اصول را قبول نداري مرا با تو بحثي نيست لکم دينکم وليالدين (دين شما از شما و دين ما از ما و به عبارت سادهتر يعني شما دين خود را نگاه داريد و ما دين خود را). . . .
بعداً اسم او را پرسيدم مرشد خانقاه جواب داد که نامش صدرالدين است. از او پرسيدم معاش تو و ساير کسانيکه در خانقاه هستند از چه راه ميگذرد. آن مرد گفت بعضي از مردم نسبت به ما محبت دارند و جزئي از دارايي خود را وقف خانقاه ميکنند و ما و درويشان ديگر که در خانقاه هستيم از آن راه گذران مينمائيم و چون خرج ما زياد نيست و عادت کردهايم با قناعت بسر ببريم بدون اينکه نياز داشته باشيم به زندگي ادامه ميدهيم. پرسيدم درويشان در خانقاه چه ميکنند, صدرالدين گفت آنها ذکر ميگيرند و عبادت ميکنند و در خود فرو ميروند براي اينکه بتوانند خالق را بشناسند. با اينکه صدرالدين و ساير مشايخ خانقاه اردبيل شيعه بودند من از صفاي نفس آنها لذّت بردم و قبل از اينکه از اردبيل حرکت کنم, چهار قريه از قراي سلطان احمد را که بعد از مرگ او بمن تعلّق يافت وقف خانقاه اردبيل کردم و چون درآمد قراي مذبور زياد بود ميدانستم که وضع زندگي سکنه خانقاه بهتر خواهد شد.»[17]
شيخ صدرالدين فرزند شيخ صفي کسي است که همواره در حضور پدر و مرشدش شيخ صفي بوده و وي شاهد ملاقاتهاي بسيار شيخ صفي با مريدانش بوده و موضوعات بيشتر کتاب صفوه الصفا ابن بزاز هم نقل قول از شيخ صدرالدين است. از آنچه بين امير تيمور و شيخ صدرالدين و دو تن ديگر از مشايخ خانقاه اردبيل گذشته معلوم ميشود که صدرالدين پسر شيخ صفي و جانشين وي شيعه بوده و مشايخ خانقاه هم شيعه بودهاند, شيخ صدرالدين هم پسر شيخ صفي بوده نه از نوادگان وي !
يعني اينکه شيخ صدرالدين و ديگر مشايخ خانقاه اردبيل که امير تيمور با آنها ملاقات کرده تربيت شدة مستقيم شيخ صفي بودهاند و مذهب شيعه داشتهاند و ادعاي احمد کسروي بر غير شيعه بودن شيخ صفي هم ادعايي است بيهوده و باطل؛ چه, اگر شيخ صفي شيعه نبود, پسر وي شيخ صدرالدين و مشايخ خانقاه که در مکتب شيخ صفي و زيرنظر مستقيم وي تعليمات ديده بودند نميتوانستند شيعه باشند !
همچنين ادعاي کسروي مبني بر دست برده شدن به کتاب صفوه الصفا بخاطر زدودن آثار سنيگري شيخ صفي هم ادعاي واهي ميباشد, در عين حال گفته شيخ صدرالدين پسر شيخ صفي در کتاب صفوه الصفا که «غير از اين مصرع از انشاي طبع مبارکش معلوم نيست» هم افزوده بعدي بر اين کتاب نميتواند باشد و عين واقعيت است. و از اين طريق معلوم ميشود شيخ صفي علاوه بر اينکه شيعه و سيّد بوده, هيچگونه شعري هم جز يک مصرع ياد شده نسروده است و دوبيتيهايي هم که کسروي مدعي است به زبان «آذري» از نوع غير ترکي و سرودة شيخ صفي است ادعاي باطلي ميباشد !
آنچه که کسروي نمونههايي از آن را در کتاب «آذري يا زبان باستان آذربايجان» و از زبان شيخ صفي آورده و مدعي آذري بودن آنهاست, دو بيتيهايي است که احتمالاً توسط مريدان شيخ صفي و به زبانها و لهجههاي محلي خود آنها که در همه جاي ايران از جمله گيلان و غيره بودهاند سروده شده است.
کسروي در صفحات ۳۹-۴۰ از کتاب «آذري يا زبان باستاني آذربايجان» به نقل از کتاب ابن بزاز مينويسد:
«خواجه آغاگويد عورتي بود بانو نام طالبه کار کرده باغباني کردي روزي آتش شوقش زبانه کشيد و در خاطرش افتاد که شيخ مرا ياد نميآورد زبان بگشاد و اين پهلوي انشاد کرد:
ديره کين سر بسوي ته کيجي ديرهکين چش چو خونين اسره ريجي
ديرهکين سر باستانه اچ ته دارم خود نواجي کوور بختي چو کيجي
پس از آن پسرش بيامد و پاره سبزي و تره جهت حوايج زاويه بياورد و شيخ قدس سره باو فرمود با مادرت بگو که ميخواهي که ما ترا ياد آريم تره و سبزي بي وزن ميفروشي منت چون ياد آرم»[18]
کسروي سپس توضيح ميدهد«از فرستادن سبزي و تره پيداست که اين درويش بانو در شهر اردبيل يا در پيرامونهاي آن باغباني ميکرده و اين دو بيتي چه از خود او چه از ديگريست جز به زبان آذري نيست.»[19]
از اين نوشته کسروي چنين استنباط ميشود که چون از شهرها و روستاهاي دور نميشود سبزي به اردبيل فرستاد لذا اين سبزي بوسيله زني که در اردبيل و يا اطراف آن زندگي ميکرده به شيخ صفي فرستاده شده است و دو بيتياي که از زبان اين زن نقل شده گرچه در کتاب صفوهالصفاء به نام «پهلوي» از آن ياد شده است ولي چون ترکي نيست به زعم کسروي نام آذري بر آن ميتوان نهاد و آنرا زبان مردم اردبيل و اطرافيان آن ميتوان شمرد ؟!
کسروي هيچ دليلي بر آذري بودن اين دوبيتي هم ندارد و حتي تفاوت فاحش زبان اين دو بيتي با دوبيتيايکه قبلاً آمد و اصلاً قابل درک براي خود کسروي هم نبود سبب نميشود که کسروي نام ديگري جز «آذري» به اين دو بيتي بگذارد!
شايد کسروي اردبيل و روستاهاي اطراف آنرا به درستي نميشناخته است که به چنين استنباطي رسيده و يا ميشناخته ولي براي دستيابي به اهداف خود, چنين نتيجهاي را از اين دو بيتي گرفته است؛ ولي آنچه معلوم و مسلّم است هنوز هم روستاهايي در اطراف اردبيل هستند که اهالي آنها به زبان غير ترکي صحبت ميکنند, و اگر کساني مسافر اردبيل – تهران بودهاند و با اتوبوس مسافرت کردهاند, در شهر نمين در بيست کيلومتري اردبيل مسافراني را ديدهاند که آنها هنگام سوار شدن به اتوبوس با خودشان به زبان مخصوص و غيرترکي صحبت ميکنند که قابل فهم براي ترک زبانان نيست؛ وقتي شما از چگونگي زبان آنها پرسيدهايد آنها گفتهاند به زبان تالشي گفتگو ميکنند.
روستاي عنبران (آنباران) در نزديکي نمين که اکنون تبديل به بخش شده است از آباديهايي است که اهالي آن گرچه ترکي هم ميدانند ولي با خودشان به زبان تالشي صحبت ميکنند, آيا دوبيتيايکه کسروي از آن ياد کرده و مربوط به زن سبزي فروش اطراف اردبيل بوده نميتواند زبان هفتصد سال پيش يکي از اهالي اين روستا باشد که مردم اين آبادي هنوز هم زبان خود را حفظ کردهاند؟ !
کسروي در جاي ديگر کتاب «آذري يا زبان باستان آذربايجان» باز دست به تحريف ميزند.
وي با مراجعه به سفرنامه ابن بطوطه مينويسد: «از آخرهاي آن هم سفرنامه ابن بطوطه را ميداريم که در زمان سلطان ابوسعيد به تبريز رسيده و چنين مينويسد: «بر بازار گوهريان گذشتم چشمم از ديدن گوهرهاي گوناگون خيره ماند غلامان نيک روي از آن بازرگانان, جامههاي زيبا در بر و دستمالهاي ابريشمي به کمر بسته, در پيش رويِ خواجگان ايستاده و گوهرها را بدست گرفته و به زنانِ ترک نشان ميدادند و آنان در خريدن بر يکديگر پيشي ميجستند و بسيار ميخريدند من فتنههايي در آنجا ديدم که بايد بخدا پناه جست, و چون به بازار عنبر فروشان در آمديم مانند همانرا بلکه بيشتر در اينجا ديدم», اين نوشته پسر بطوطه همان را ميرساند که ما در بالا نوشتيم. ترکان در تبريز مينشستهاند ليکن ترک و تاجيک از هم جدا ميبودهاند.»[20]
در حاليکه, ابن بطوطه در نوشته فوق اصلاً نامي از تاجيکان نميبرد که در تبريز نشيمن کرده باشند, آنچه ابن بطوطه ميگويد مربوط به زنان ترک است و نه تاجيک و غيره؛ حال آنکه کسروي نشستن ترک و تاجيک را در تبريز و حتي جدا بودن آنها را از هم, از اين نوشته ابن بطوطه استنتاج ميکند ؟ !
امير تيمور نيز بعد از شورش مردم تبريز بر عليه سلطان احمد ايلخاني و فتح بدون خونريزي اين شهر, از بازار جواهر فروشان و عنبر فروشان اين شهر ديدن ميکند و تقريباً همان خاطراتي را مينويسد که ابن بطوطه نوشته است.[21]
گرچه حضور و حتي سکونت اقليتهاي غير ترک از آن جمله عربها, تاتها, کردها, تاجيکان و ديگر اقوام را در روستاها و شهرهاي آذربايجان نميتوان انکار کرد و در مواردي هم در نوشته بعضي از مورخين همچون حمداله مستوفي و ديگران به آنها اشاره شده است ولي به نظر ميآيد حضور اين قبيل افراد و اقوام در آذربايجان بيشتر منشيان, مأمورين دولت, بازرگانان و يا تبعيدشدگان از مناطق ديگر به
کوروش پس از فتح بابل ، بر آن شد با توسل به نیروی نظامی اش که فوق العاده نیرومند بود و تاکنون شکستی را تجربه نکرده بود، ماساژت را نیز مغلوب کند. ماساژت ها در شمال شرق ایران(آذربایجان) در کرانه رود آراکس(آراز) در همسایگی قوم ایسه دونر زندگی می کردند. ماساژت ها(آذربایجانیها) بسیار ماجراجو بودند. کوروش به دلائل متعدد به سرزمین ماساژت ها لشکر کشی کرد او انگیزه های گوناگونی برای سرکوب این قوم داشته است . یکی پیشینه او بود.او باور داشت که بیش از یک انسان است . و بیش از همه شانس با او بوده است و در همه جنگ ها با موفقیت به اهداف خود دست یافته است . گفتی است که کوروش علیه هر ملتی اراده به لشکر کشی می کرد ، انصراف او از چنین تصمیی ناممکن بود و کسی نمی توانست او را از انجام این تصمیم باز دارد .
حمله به ماساژت ها(آذربایجان)زمانی صورت گرفت که فرمانروای ماساژتها (آذربایجانیها) فوت کرده بود و همسر او که زنی به نام مومی ریس (تومروس) بود بر آنها حکومت می کرد به روایت هرودوت کوروش فرستاده ای را نزد این زن فرستاد و از او خواستگاری کرده ، تومروس گمان می کرد که کوروش از او خواستگاری نکرده است ، بلکه می خواهد سرزمین آذربایجان را تصاحب کند و بر این اساس به کوروش پاسخ منفی داد. وقتی درخواست کوروش توسط تومروس پذیرفته نشد ، علیه ماساژت ها لشکر کشی کرد.تومروس برای کوروش پیغام فرستاد که به سرزمین خود باز گردد و فکر حمله به سرزمین آنها رااز سر خود بیرون کند . کوروش پس از مذاکره با صاحب منصبان به این نتیچه رسید که در سرزمین ماساژت ها یعنی سرزمین تومروس با آنان روبه رو شود.
در جنگی که صورت گرفت پسر تومروس اسیر شد و تومرس از کوروش درخواست کرد که پسرش را آزاد کند و به محض اینکه کوروش او را آزاد کرد ، پسرش خود کشی کرد.و تومرس همه ی نیروهای جنگجوی آذربایجانی راگرد آورد و به مقابله با کوروش فرستاد.مانند این کشتار تاکنون در میان بربرها(غیریونانی)سابقه نداشته است . جریان این کشتار به این صورت بود که نخست طرفین از دور با کمان به سوی یکدیگر به نبرد پرداختند و کاملا به یکدیگر نزدیک شدند.با این که طرفین زمان درازی با یکدیگر جنگیدند، هیچ کدام از طرفین فرار اختیار نکردند،در پایان این جنگ ماساژت(آذربایجانی)ها پیروز شدند.
در این جنگ بخش عظیمی از سپاه پارسیان نابود شدند ودر حین این جنگ کوروش نیز کشته شد؛ .تومروس مشکی را پر ازخون انسان ها کرد و از میان اجساد کشته شدگان پارسی،جسد کوروش را یافت و سر اورا در این مشک فرو برد و با لحنی سرزنش آمیز چنین گفت: تو پسر مرا از من گرفتی ،از من که هنوز زنده ام و بر تو پیروز شدم .من دستور دادم که تو را با خون سیراب کنند . مرگ کوروش را طبق مدرکی که در دست است ؛ در سال 529 پیش از میلاد می دانند . پیکر او را به پاسارگاد بردند و به دخمه سپردند و مقبره او تا این زمان در آنجا برپاست.
منابع: 1- خدادادیان ، اردشیر، تاریخ ایران باستان(هخامنشی ها)، مجموعه سوم ،نشر به دید ، تهران 1378
2-مشکور،محمد جواد،ایران در عهد باستان(در تاریخ اقوام و پادشاهان پیش از اسلام) انتشارات اشرفی،1367
در نظر اول ادعاي بزرگ و عجيبي است. تصور اينكه زبان شيرين پارسي به كمك و راهنمايي بريتانياي كبير در ايران رسميت يافته باشد، براي آنانكه فاقد اطلاعات تاريخي كافي يا عاجز از ربط منطقي قضايا و رخدادهاي تاريخي قرون گذشته اند، ثقيل و هضم نشدني است و لاجرم آنرا انكار خواهند كرد. همچنين آنانكه خوشبينانه دخالت قدرتهاي استعماري در امور ريز و درشت كشورمان را باور ندارند( كه البته اين عدم باورشان تا حدودي ريشه در افراط گروهي ديگر در ارتباط دادن همه ي مسائل و روديدادها به بيگانگان دارد)احتمالا به داستان با بي اعتمادي خواهند نگريست... . اما ببينيم ريشه ي اين ادعا در كجاست؟
لوكيشن يك: قرن 16 ميلادي
ارتش تركان عثماني وين( پايتخت اتريش كنوني) را محاصره كرده است. تركها تا نزديكي هاي ونيز( مهمترين شهر تجاري ايتاليا در قرون 14 تا 16) پيش آمده اند. بوداپست، بخارست ، بلگراد، آتن ، سارايوو، زاگرب، اسلووني، مقدونيه و ... سالهاست بدست تركان افتاده است. وحشت از تركان مسلمان عثماني خواب از چشم سلاطين اروپا ربوده است.قويترين شاهان اروپا را هم توان مقاومت در برابر ارتش يني چري تركان نيست. اين وحشت حتي در كتابهاي بزرگترين متفكرين آن زمان غرب هم .بازتاب يافته است، آنجا كه منتسكيو تركان را " قادر به انجام هر كاريس كه اراده كنند" ميداند...؛ اما ناگهان اتفاقي خجسته در مرزهاي شرقي تركان عثماني موجب نجات اروپا ميشود. ظهور اسماعيل صفوي كه عليرغم همزباني با عثمانيان ، اختلافات ابلهانه ي مذهبيش با آنان او را رو در روي همزبانان قدرتمند خود قرار ميدهد( كه البته تعصبات كور عثمانيان و زياده طلبي آنان نيز در اين ميان نقش مهمي بازي ميكند) اسماعيل از پدري صوفي مسلك و مادري مسيحي زاده شد. پدر بزرگش اوزون حسن فرمانرواي آق قويونلوها با حكومت مسيحي طرابوزان پيمان مودت و اتحاد در مقابل مسلمانان عثماني مي بندد!( اتفاقي كه در سياست تازگي ندارد و در زمان معاصر نيز بارها تكرار شده است كه مثلا كشوري اسلامي به ملاحظات سياسي با كشوري مسيحي عليه يك كشور اسلامي ديگر همپيمان و همراه ميشود). شاه ترابوزان (كه خود در هراس دائمي از تركان عثماني است) مراودات و ارتباطات مستمري با ممالك مسيحي اروپا دارد.وي از فرصت استفاده نموده و براي تحكيم دوستي با تركان آق قويونلو دخترش دسپينا را به عقد اوزون حسن در مي آورد. حاصل اين ازدواج دختري به نام مارتاست( جالب آنكه پدر مسلمان است ولي دختر اسمي مسيحي ميگيرد! يكي به نفع فيمينيستها!) كه بعد از بزرگ شدن و سير حوادث و وقايع با شيخ حيدر ازدواج ميكند .حاصل اين ازدواج اسماعيل است كه بعدها بنيانگذار مذهب شيعه در ايران ميشود. ( اينها خلاصه ي عين تاريخ است و هر كه شك دارد به متون تاريخي مراجعه نمايد.) خلاصه اينكه اسماعيل از مادري مسيحي كه ردپاي اروپاييان در وصلت مادربزرگش با پدربزرگش كاملا مشهود است، زاده ميشود
لوكيشن دو: اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم ميلادي
بدليل جهالت و ناكارآمدي و فساد دربار سلاطين عثماني ، امپراطوري گسترده آنها بشدت ضعيف شده است؛ بطوريكه اروپاييان به آن لقب مرد بيمار اروپا داده اند. عثماني روزبروز قدرت و قلمرو خود را از دست ميدهد . بهانه و جرقه اي لازم است تا اروپا اين قلمروي وسيع اما ضعيف را بدرد و مثل گوشت قرباني تقسيم نمايد. جنگ جهاني اول اين فرصت را به دست ميدهد. انگليس صحنه گردان اصلي است. انقلاب در روسيه باعث خروج ارتش روس از معركه و يكه تازي انگليس ( و در كنارش فرانسه و يونان) ميشود. ابتدا آنان قصد داشتند تا تمامي خاك عثماني را بين دول پيروز تقسيم نمايند؛ اما مقاومت سرسختانه ي گروهي از تركان جوان ، اروپا را متقاعد ميكند كه منطقه اي را كه اكنون تركيه خوانده ميشود، به تركان وا بگذارد.
اين تحولات عظيم درست در بيخ گوش مملكت قاجار رخ ميدهد. جايي كه 200 سال است تحت عنوان ممالك محروسه ي قوم ترك تبار قاجار بدون اينكه قدرت عرض اندامي در صحنه ي بين الملل داشته باشد، ادامه ي حيات ميدهد( و البته با دخالت ها و اعمال نفوذهاي دولتين انگليس و روس). انگليس به موازات تعيين تكليف عثماني بايد دستي هم به سر و گوش اين شبه مستعمره ي فلكزده( ايران) بكشد تا با نظم نوين برآمده از پس ويرانه هاي جنگ اول جهاني هماهنگ و هم راستا گردد.
ترس تاريخي از تركان (همچنانكه اشاره كردم) چنان در عمق جان سياستمداران و نخبگان انگليس نشسته بود كه با وجود در هم شكستن و تجزيه ي امپراطوري 500 ساله ي تركان عثماني، حتي مشاهده ي وجود مملكتي با اكثريت نسبي ترك در همسايگي شرقي تركيه ي بازمانده از امپراطوري سابق هم سياستمداران اروپا بويژه انگليس را به فكر فرو مي برد. اين همسايه ي شرقي همان ايران بود كه انگليس با كنار كشيدن موقت روسها از صحنه ي سياست بين الملل، تنها بازيگر ميدان آن شده بود. با تجربه ي تاريخي كه اروپاييان از نقش زبان در ايجاد و تكوين ملتها و همگرايي و واگرايي بين آنها داشتند، انگليس مصمم شد برنامه ي ملت سازي بزرگي را در اين منطقه به مورد اجرا بگذارد. بايد زباني در اين منطقه رسميت مي يافت كه در تقابل با زبان تركي تركيه جديد( ولو ضعيف شده و فعلا بي خطر) باشد. يافتن و علم كردن زبان جديد كار دشواري نبود: فارسي! هم حدود يك چهارم تا يك سوم مردم در ايران به آن تكلم ميكردند ، هم زبان شعر و ادب و تا حدودي دربار بود و با توجه به بي سوادي شايد 99 درصدي مردم ايران، ميشد با برنامه ي آموزش اجباري فارسي به توده هاي عامي و داراي فرهنگ شفاهي، تدريجا ساير زبانها ( بويژه تركي را كه هدف اصلي بود) به حاشيه راند و نهايتا حذف يا بي اثر نمود.بدين ترتيب امكان اتحاد اين دو همسايه ي بزرگ( ولو فعلا ضعيف ) در سايه ي اتحاد زباني، حتي در آينده ي دور ( در مقياس قرن) منتفي ميشد يا لااقل به حداقل ميرسيد.( توضيح اينكه غرب ميدانست كه در آينده زبان و مليت نقش پررنگتر و برجسته تري نسبت به دين و مذهب در اتحاد بين كشورها بازي خواهد كرد؛ چرا كه سير تدريجي اين پروسه را در گذر اروپا از قرون وسطي به قرون جديد بعينه ديده و مطالعه كرده بود). تغيير سلطنت از خاندان قاجار ترك به خاندان پهلوي فارس تبار اصولا در همين راستا قابل ارزيابي و تحليل است و ساير دلايل، فرعي و جنبي هستند. براي اجراي پروژه ي ملت سازي مطلوب خود، انگليس مهره هاي مورد نياز را چيد و بموقع از آنها بازي گرفت. رضا خان تنها شاه مهره ي جلوي سن بود، اما مهره هاي مهمتري كه نيازي به مطرح شدن آنها در صحنه نبود، نقش اصلي و رهبري فكري را ايفا ميكردند. حتي از ميان خود تركان نيز مهره هايي شناسايي و كاناليزه شدند. شايد مهمترين و مرموزترين اين اشخاص، محمدعلي فروغي بود كه نقش اصلي در تربيت و انگيزش فكري نسلي از پان ايرانيستها داشت كه نشر و گسترش زبان فارسي از طريق آموزش و پرورش رايگان و اجباري به زبان فارسي و ممنوع كردن آموزش كودكان به ساير زبانها( منظور زبانهاي مادري و در راس آنها توركي) را وظيفه اي مقدس براي خود شمردند؛ با اين توهم كه لازمه ي نيل به وحدت ملي، يكدست سازي زبان در كشور و حذف تدريجي ساير زبانها( بويژه زبان تركي) است. محمود افشار، بديع الزمان فروزانفر، احمد كسروي، محمدتقي بهار ، عباس اقبال و ... پيشقراولان حركت ضدفرهنگي سايست تغيير زباني در ايران شدند ، شايد بي آنكه بدانند بازيچه ي پير دنيا ديده ي عرصه ي سياست جهاني شده اند.سرانجام طي بخشنامه اي در سال 1310 به كليه ي مدارس كشور، صريحا آموزش هر زباني غير از فارسي به كودكان ممنوع اعلام گرديد و از آن تاريخ به تدريج كتابهاي درسي كه از زمان آغاز سبك جديد تدريس در مدارس آذربايجان به زبان هاي تركي و فارسي بود، تغيير يافت و فقط كتابهاي فارسي نشر و در بين كودكان و نوجوانان مدارس پخش گرديد.
اينچنين بود كه تركان ايران قرباني يكي ديگر از بازيهاي جهاني سياست بين الملل با صحنه گرداني بريتانيا شدند كه حتي با وجود سرنگوني رژيم منحوس پهلوي و روي كار آمدن نظام جمهوري اسلامي، شايد بدليل عدم ريشه يابي و عدم توجه و عنايت به اصل موضوع توسط مسئولين و دست اندركاران محترم و عادت به بنيانهاي فكري روال آموزشي سابق، استمرار دارد.
1. در مهر ماه سال 1316 به موجب قانون مجلس پهلوي اول تقسيمات كشوري متعلق به دوران ممالك محروسه قاجار لغو شده و با حذف اسامي تاريخي، كشور به شش استان شمال غرب، غرب، شمال،شرق، جنوب و شمال شرق تقسيم شد.
2. در آذرماه 1316 با تجديد در قانون تقسيم بندي قبلي كشور به 10 استان تقسيم شده و با شماره هاي يك تا ده مشخص شد. در اين تقسيمبندي تبريز به عنوان مركز استان سوم و اروميه به عنوان مركز استان چهارم معرفي شد و نام و حدود آذربايجان به شكل كامل از نقشه هاي كشور حذف شد. با اين وجود اردبيل، زنجان، قزوين، همدان و ساوه به عنوان بخشي از استان سوم به مركزيت تبريز باقي ماندند.
3. در سال 1339 استانهاي سوم و چهارم به ترتيب با نام استان آذربايجان شرقي (تبريز) و آذربايجان غربي (اروميه) مشخص شدند. ايران به 13 استان و 8 فرمانداري كل (بعدا 11 فرمانداري كل) تقسيم شد. شوونيست هاي پهلوي در اين تقسيمبندي بعضي از شهرهاي آذربايجان را به استانهاي مجاور واگذار كردند. اما اردبيل، زنجان و قزوين باز هم جزو
آذربايجان شرقي به مركزيت تبريز باقي ماندند. در اين دوران با تبديل شدن همدان به فرمانداري كل، روند انتزاع همدان از آذربايجان شرقي شكل كامل به خود گرفت. قبل از تقسيمبندي سال 1339 و دقيقا در سال 1337 آستارا كه بخشي از شهرستان اردبيل بود، به شهرستان تبديل شد و در سال 1350 از آذربايجان شرقي جدا شده و به گيلان واگذار شد.
بدين ترتيب ارتباط آذربايجان با سواحل طبيعي خود در درياي خزر و بندرگاه آستارا قطع شد.
4. همزمان با تحولات فوق، زنجان نيز به فرمانداري كل تبديل شد و به همراه ديگر فرمانداريهاي كل كشور در سال 1357 به استان تبديل شد.
5. در سال 1372 اردبيل نيز از آذربايجان شرقي جدا شده و به استان اردبيل با مركزيت اردبيل تبديل شد.
6. در سال 1373 قزوين و تمامي مناطق ترك نشين اطراف آن از زنجان جدا شده و به استان قزوين با مركزيت قزوين تبديل شد."
زبان رسمي و يا دولتي، زباني است كه از سوي يك دولت بدان موقعيت قانوني ويژه اي مانند كاربرد در امور اداري، مجلس قانونگذاري و سيستم قضائي يك كشور و .... اعطا شده باشد. اين تعريف هرچند مربوط به عصر حاضر است، اما با دقت و صحت كافي مي توانند در باره زبانهاي دولتي در تاريخ نيز بكار برده شود.
به گواهي هزاران سند و مدرك تاريخي، زبان تركي اقلا در يك هزار سال اخير - در برخي دوره ها به همراه فارسي و اغلب بدون آن- يكي از زبانهاي رسمي و دولتي دولتهاي توركي حاكم بر اراضي ايران امروزي بوده و در صدور فرمانها، مكاتبات نهادهاي گوناگون دولتي، انتشارات و اسناد و مدارك رسمي دولتي، ديپلماسي بين المللي و ارتباطات ديپلماتيك خارجي، مناسبات رسمي بين سران دولتها، چاپ اسكناسها و ضرب سكه و ... بكار رفته است. برخي از اين دولتها عبارتند از دولت بستام (ويستهام)، بني ساج، سالاريان (كنگريان)، سيمجوريان، سبكري، قاراتگيني، غزنويان (سبك تكيني)، خوارزمشاهي (انوش تكيني)، سلجوقيان كبير، سلجوقيان خراسان، سلجوقيان كرمان (آل قاورد)، سلجوقيان اصفهان، سلجوقيان لرستان (برسقيان)، سلجوقيان همدان-آزربايجان، سلجوقيان عراق-آزربايجان، شوملا (شمله) افشار-عربستان (خوزستان)، قتلق خانيان كرمان (قاراخيتاي)، آق سنقريان (احمد يليان)، اتابكان آزربايجان (ايلدنيزيان)، آل پيشگين، اتابكان فارس (سالغوريان)، اتابكان يزد، ايلخانيان (هلاكوئيان)، جلائريان (ايلكانيان)، چوپانيان (آل سلدوز)، ارغون شاهيان، اينجوئيان (آل مظفر)، تيموريان (كوركانيان)، تيموريان خراسان، تيموريان اصفهان، شيروانشاهان، قاراقويونلوها (بارانلوها)، آغ قويونلوها (بايندريه)، صفويه (قزلباشيه)، افشاريان، خانات آزربايجان (افشار-اورميه، كنگرلو-ماكو، بيگلر بيگي-تبريز، بدير اوغلو-اردبيل، دنبلي-خوي، شقاقي-سراب، گرگر، نمين، خياو، قاراداغ، مراغه، ...)، قاجاريان، حكومت ملي آزربايجان.
زبان تركي، زبان رسمي دربار، سلاطين و هئيت حاكمه: مهمترين مصداق رسمي و دولتي بودن يك زبان، كاربرد آن از سوي هئيت حاكمه و در گذشته سلاطين و دربار است. در متون تاريخي بيشماري به كاربرد زبان تركي به عنوان زبان سلاطين و دربار و هئيت حاكمه در دوره اسلامي ايران و در برخي از موارد پيش از آن اشاره شده است. اين كاربرد به تنهائي براي اثبات رسمي بودن زبان تركي در عهد اين دولتها كافي است. زبان كاري سلاطين و پادشاهان ترك، تركي بوده است و بسياري از آنها مانند سلطان سنجر اصلا فارسي نمي دانسته اند و يا مانند ناصرالدين شاه به سختي به آن تكلم مي كرده اند.
نخستين نمونه حضور زبان توركي به عنوان زبان رسمي و دولتي درباريان و شاهان در دربارهاي دولتهاي حاكم بر اراضي ايران مربوط به عهد دولت ساساني و دوره هرمز چهارم نوه ايستمي خان خاقان دولت گؤك تورك مي باشد و اوج آن مربوط به دوره صفوي است. در دوره صفوي تركي، زبان دولتي و رسمي اين دولت بود. شاهان، سران دولت و افسران عاليرتبه نظامي قيزيلباششان در دربار و ارتش، چه در تبريز، چه در اصفهان و چه در قزوين، به تركي سخن مي گفتند. دولت بالكل تحت حاكميت تركان قرار داشت و سران دولت همه ترك بودند. آخرين نمونه ها مربوط به دوره قاجار است. در دوره قاجار زبان تركي، زبان دربار و سلاطين و وليعهد و بنابر اين زباني رسمي و دولتي بود، زبان آريستوكراسي و اعيان و اشراف تلقي مي شد و مورد علاقه و توجه توده مردم نيز بود.
زبان تركي، زبان رسمي ارتش و نيروهاي مسلح: پس از دربار، عرصه ديگري كه همواره بر حضور كاربرد زبان تركي به عنوان زبان انحصاري آن در تاريخ دولتهاي حاكم بر ايران اشاره مي شود، ارتش و نيروهاي مسلح است. زبان تركي از دير باز زبان ارتشهاي ايران بوده است. مانند عرصه دربار، در اين عرصه نيز كاربرد زبان تركي منحصر به دوره بعد از اسلام و دوره حاكميت تركان بر ايران نبوده به پيش از آن و دولتهاي غير تركي نيز بر مي گردد.
از نخستين نمونه هاي كاربرد زبان تركي در ارتش، نمونه بهرام گور فرزند یزگرد یکم پادشاه ساسانی بود كه در سال ۴۲۰ میلادی بر تخت پادشاهی نشست مي باشد. در تاريخ زين الاخبار يا تاريخ گرديزي كه بيش از يك هزار سال قبل در سال 444 هجري تأليف شده، چنين گفته مي شود: "بهرام گور به هر زبان سخن گفتي، به وقت چوگان زدن، پهلوي گفتي و اندر حربگاه، تركي و اندر مجلس، با عامه دري گفتي، ...". آخرين نمونه ها مربوط دوره احمد شاه قاجار است. فرمانده گارد قزاق محافظان احمدشاه، و والي نظامي ايالت آزربايجان، سرلشگر عبدالله خان امير طهماسبي نطقها و گزارشات نظامي خود به پادشاه را به تركي به عرض مي رساند.
زبان تركي در مكاتبات ديپلماتيك خارجي: زبان تركي در دوره هاي گوناگون به عنوان زبان رسمي و دولتي در مكاتبات ديپلماتيك خارجي نيز به كار رفته است. مشهورترين اينگونه مكاتبات، مكتوبات تركي سلاطين صفوي به پادشاهان كشورهاي اروپائي است كه در موزه هاي گوناگون جهان نگهداري مي شوند. از اين دسته است نامه شاه تهماسب اول (١٥٧٦- ١٥٢٣) به امپراتور عثماني سلطان سليم (١٥٧٣- ١٥٦٦)، نامه صفي شاه اول صفوي (١٦٤٢- ١٦٢٨) به امپراتور اتريش و پادشاه مجارستان فرديناند دوم، و نامه حسين شاه صفوي (١٧٢٢-١٦٩٤) به دوك ساكسون و پادشاه لهستان فردريك اوگوست نعل شكن، هر سه به زبان تركي آزربايجاني. در اين دوره براي نگارش ديواني تركي اداره و كارمندان ويژه اي اختصاص داده شده بود. زبان دولتي تركي، فارغ از موقعيت جغرافيايي پايتخت امپراتوري تركي –آذربايجاني صفوي، هم در آذربايجان (تبريز و قزوين) و هم در فارسستان (اصفهان) بكار ميرفته است. كاربرد رسمي زبان تركي محدود به عرصه خاصي نبوده و دايره ي گسترده اي از احكام و فرامين و مكاتيب و مراسلات ديپلماتيك تا امان نامه را شامل ميشده است. طيف مخاطبان نه تنها شامل مقامات ايراني و مردم ايران (كه زبان ملي اكثرشان تركي بود) و يا سلطان عثماني و ديگر سلاطين ترك همزبان و همتبار و همدين بوده، بلكه پادشاهان روسيه و مجارستان و اتريش و لهستان و ... را نيز در بر ميگرفته است.
زبان تركي در روابط سياسي خارجي: در تاريخ دولتهاي تركي ايران، زبان تركي به عنوان زبان رسمي در روابط سياسي خارجي اين دولتها نيز بكار رفته است. كاربرد زبان تركي به عنوان زبان رسمي سران دولتها و بويژه شاهان در روابط خارجي و ديدار با شاهان و سران دولتهاي ديگر، نه تنها در همه دولتهاي تركي حاكم بر ايران ديده مي شود، حتي در دوره دولت پهلوي نيز شايع بوده است. چنانچه رضاخان در ديدار رسمي با آتاترك طي سفر خود به تركيه، به زبان تركي سليس صحبت كرده است. در طول تاريخ، بسياري از سفراي دولتهاي تركي ايران نيز صرفا زبان تركي را كه زباني رسمي و دولتي بود مي دانسته اند و در روابط خارجي بكار مي بردند. به عنوان مثال سفير شاه عباس موسي بيگ در هند جز زبان تركي نميدانست. محمد رضا بيگ سفير ايران در پاريس (١٧١٥) نيز زبان فارسي را بلد نبود.
زبان تركي در ثبت عهدنامه هاي بين دولتها: كاربرد زبان تركي به عنوان زبان روابط خارجي، محدود به ارتباطات شفاهي نبوده بلكه عرصه ديپلماسي مكتوب و ثبت عهدنامه ها را نيز شامل مي شده است. به عنوان مثال متن پيمان قصر شيرين منعقده با دولت عثماني در سال ١٥٣٩ تنها به زبان تركي نوشته شده است.
زبان تركي، زبان رسمي در صدور فرامين داخلي: يكي از مهمترين مصاديق كاربرد زبان تركي به عنوان زبان رسمي و دولتي در امور اداري، استفاده از آن در صدور فرامين داخلي است. نمونه هاي متعدد اينگونه فرامين تركي در موزه ها و كتابخانه هاي جهان پراكنده است. به عنوان مثال فرمان شاه اسماعيل (١٥٢٤-١٥٠٢) و امان نامه شاه عباس دوم صفوي (١٦٦٦-١٦٤٢) به منوچهرخان بيگلربيگي شيروان، هر دو به زبان تركي آزربايجاني
سكه ها و اسكناسها، گواه دولتي بودن زبان تركي در ايران: از مهمترين عرصه هاي دولتي بودن زبان تركي در تاريخ ايران، كاربرد آن در اسناد رسمي دولتي و در راس آنها سكه ها و اسكناسها است. نوشته هاي توركي بسيار پيشتر از آنكه نخستين كلمات فارسي بر پولها ظاهر شوند، بر پولهاي دولتهاي توركي و آزربايجاني حاكم بر اراضي ايران امروزي بكار رفته اند. كاربرد زبان فارسي بر سكه ها در اراضي ايران امروزي، پديده اي نسبتا جديد بوده و مربوط به قرن شانزده در عصر صفويان و حمله اشرف افغان به فارسستان آنهم در فرم شعر است. پيشتر از آن، و بر خلاف زبان تركي، زبان فارسي هرگز بر سكه ها بكار نرفته بود. قريب به تمام دولتهاي توركي حاكم بر آزربايجان و ايران امروزي، زبان، كلمات، عبارات و نوشته هاي توركي را در پولها (سكه ها، اسكناسها)، مهرها، طغراها، توقيعات، فرمانها، نامه ها و ديگر اسناد رسمي دولت خويش بكار برده اند. خطوط بكار برده شده در ثبت اين نوشتجات توركي، عربي، اويغوري، چيني حتي رونيك گؤك تورك بوده است. به عنوان نمونه دور تا دور نخستين اسكناسها ويا چاوهاي تورك عباراتي به خط توركي ختائي و يا اويغوري درج شده است. بر سكه هاي سلسله هاي موغولي تورك، عباراتي توركي مانند "قوتلوق بولسون" (مبارك باد) چاپ شده است. بر سكه هاي چنگيزخان عبارت تركي "قاآن العاديل، چنگيز خان′ينگ يارليغي" (حكم شاهنشاه عادل، چنگيز شاه) ديده ميشود. نمونه ديگر اسكناس چرمي نادرشاه افشار است كه بر آن جمله كوتاه توركي "دئمه گؤتور" نوشته شده بود. جمهوري (حكومت ملي) آزربايجان تاسيس شده در سالهاي جنگ جهاني دوم، نخستين دولت توركي و آزربايجاني در ايران و آزربايجان جنوبي است كه اسكناسهاي ملي و ديگر اسناد دولتي خود را، منحصرا به زبان تركي چاپ و نشر داده است.
زبان تركي، زبان رسمي قورولتايها (مجالس مشورتي): كاربرد زبان تركي در قورولتايها، نهادهايي كه معادل مجلسهاي موسسين و قانونگزاري معاصر اند، يكي ديگر از عرصه هاي كاربرد اين زبان به عنوان زباني رسمي و دولتي در ايران است. اسناد و مدارك تاريخي موجود نشان مي دهند كه در همه قورولتاهاي دولتهاي تركي حاكم بر ايران، زبان بكار برده شده زبان تركي بوده است. برجسته ترين نمونه، قورولتاي موغان در دوره نادر شاه افشار است. زبان رسمي اين قورولتاي تركي بوده و خود نادرشاه نيز با همه مدعووين و مهمانان داخلي و خارجي، صرفا به تركي صحبت كرده است.
زبان تركي، زبان يادمانهاي تاريخي: يكي ديگر از مصاديق رسمي و دولتي بودن زبان تركي در تاريخ ايران، كاربرد آن در يادمانهاي تاريخي برپا شده توسط دولتهاي تركي حاكم بر ايران و سلاطين و مقامات اين دول تركي است. دو نمونه مهم از اينگونه يادمانهاي دولتي با متون تركي، سردر حرم امام علي در نجف عراق و سنگنوشته معروف به كتيبه نادري و يا كتيبه كلات در ايران است. اين دو يادمان به امر نادرشاه افشار و با اشعار تركي برپا گرديده اند.
زبان تركي، زبان رسمي نهاد دولتي ملك الشعرائي: در گذشته ملك الشعرائي مقامي رسمي و دولتي بود و از سوي پادشاه اعطا مي شد. زباني كه ملك الشعراها در سرودن اشعار خود از آن استفاده مي كردند، زبان رسمي و دولتي دولت مذكور بوده و سروده هاي آنها نيز داراي ارج و منزلت اسناد رسمي بوده است. زبان تركي–در برخي مقاطع حتي به تنهائي- زباني رسمي نهاد ملك الشعرائي در دولتهاي تركي بوده است. به عنوان نمونه در دوره شاه اسماعيل صفوي، حبيبی شاعر تركي سراي معروف متولد برگشاد، ملک الشعرای دربار امپراتوري صفوي بود و شعری به فارسی از او در دست نيست. اين بدان معني است كه در عهد وي، تركي يگانه زبان رسمي و دولتي دولت صفوي بوده است. در برخي موارد نيز همزمان دو منصب ملك الشعرائي يكي براي تركي و ديگري براي زبان ديگري مانند فارسي وجود داشته است. به عنوان مثال تاثير تبريزي، ملك الشعراي دوره شاه سليمان و شاه سلطان حسين، داراي منصب ملك الشعرائي تركي بوده است. (از سروده هاي رسمي وي: قصيده تركي در مدح شاه سليمان الصفوي، قصيده تركي به مناسبت جلوس به تخت شاه سلطان حسين الموسوي، ترجيع بند تركي، مثنوي تركي عيد سروده شده به امر پادشاه، غزل تركي به مناسبت تشريف فرمائي شاهزاده سلطان اكبر ايبن اورنگ زيب).
زبان تركي در مراسم مذهبي دولتي: زبان تركي از سوي دولتهاي حاكم بر ايران به عنوان زبان رسمي آئينها، مراسم و تبليغات ديني نيز بكار رفته است. كاربرد زبان تركي به عنوان زبان دولتي ديني حتي پس از سقوط دولت قاجار و در اوان دوره پهلوي نيز ادامه داشته است. چنانچه در منابع تاريخي از شركت رضاخان (سرادر سپه) در مراسم عزاداري عاشورا در مسجد تركان (مسجد شيخ عبدالحسين) و خواندن نوحه تركي سخن گفته مي شود
مهران باهارلی
باغیشلا دیلیم
بورانی یوخ
بوردا یاشایا بیلمه دیم
باشقا بیر وطن آختاریرام
اؤلمک اوچون!
*
سنی یازا بیلمه دیم
باغیشلا دیلیم
منی باغیشلا
باشقا بیر دیل اؤیره نیرم
یازا بیلمک اوچون!
*
داغیلیرام بو شَـــــهَــــــ ـرده
سئـــــــویرم ، سئویله بیلمیرم
خیرداجا ماهنا گزیرم گئتمک اوچون!
*
باغیشلا آنام
سنی سئوه بیلمه دیم
باشقا بیر قادین آختاریرام سئومک اوچون!..
=========================================
اوره گیم دولوبدور چوخلی سوزوم وار
کیمه دییم سوزومو نجه دییم من
ایستیرم دیلله نیم هارای چکیم من
بوتون دونیا بولسون منیم دردیمی
ایستیرم سسله نیم دولقون گوی کیمی
سسیمی اشیدسین دونیادا هامی
آمان آمان
نجه دییم سوزومو نجه دییم من
دیلیمه چوخداندی داغ باسیلیبدی
اودی کی سوزومو من دیینمیرم
اوره گیم دولوبدور پاتلاییر, ائلیم
داغلانیب داغلانیب داغلانیب دیلیم,
گئجه لر گوندوزلر یاشلی گوزوم وار
آی ائلیم آی اوبام,باجیم,قار داشیم
سیز دیین من ایندی دیلسیز اولموشام؟
سیز دیین, آرخاسیز بئلسیز اولموشام؟
یوخ یوخ سیزه گلک دییر جاواب وره سیز
من اوزیم بولورم یالقیز آیدینام
داها مندن کئچیب آی یوردداشلاریم
چالیشین ائلیزه سیز دایاق اولون
سیز آنا دیلیزه
سیز دایاق اولون
سیز اوزوز ایندیسه دیلسیز اولموسوز
چالیشین اوشاقیز دیلسیز اولماسین
چالیشین اوشاقیز دیلسیز اولماسین.
آللاهين آدي و يادينان
بيرگوزل و انوتولميين گونده آللاه بيزه بير اوغول وردي كي اونون هر آلديغي نفسي بيزيم ياشايشيميزا رنگ قاتدي و بركت ياغديردي . منده هاممي كيمي اوزاوشاغيما ان اييي لري ايستيرديم بونا گوره و بوننان قاباق كي اوغلوم ، من و چوخلاري كيمي مدرسه ده و ايلك ايللرده فارسجا يازيپ پوزماسيندا چتين ليك چكميه و درس لرده دالي قالميه ، اونونلا فارسي دانيشيپ و اونا فارسجااورتديك آمما بو ايش بو آنلامدا دييردي كي منيم اوزآنا ديليميزو كولتوروموز و وارليغيميزا سيرتيمي چئويريپ و اوني آتاجاغامدير. ايندي بعضي گونلرده بو ايشيمه چوخلي پيشمان اولورام چونكي گورورم كي منيم اوغلوم اوز آناديلينين اونمين و هاردا يئري اولدوغونو بيلميرو من بونا چوخ اوزولوره م ....
اوستاديم ، بوگون دونيا آناديلي گونودوربيزيم آناديليميز چوخ يالقيز و مظلوم ، آخيرنفس لرين چكير بيرآز چئوره ميزه باخساق گوروروخ كي داها اوزآناديليميز اوشاقلاريميز ايچينده دانيشيلمير وبو گلجكده اوزآناديليميزين ياواش ياواش آرادان گئتمه سينه سبب اولور بونا هانسي غيرت شرف و وجدان دايانا بيلير؟
وآمما منيم ديرلي اوستاديم ، سيزجه هانسي شرف دايانابيلير كي بيزيم يوجه آناديليميز و اونونلا گوزل و درين كولتوروموز آرادان گئتسين ؟ سيزجه هانسي اوره ك حيدرباباني ، خان ننه ني و .... ائشيديپ و آغلاماييپ و دايانا بيلير .... بونلارهاردا قاليپ نه دن داها بيزيم اوشاقلاريميز بونلاري داها تانيميلار سيزجه بونلارين يئرين هانسي كولتور و هانسي آدام لار آلابيلير؟ ايندي كيم آنا شعرين اوخويور آمما (باز باران ) شعرين هانسي اوشاق بيلمير؟ بيز نه دن بويله اولموشوق و بئله هاراچاتا بيليريق .
يوجه اوستاديم بيزيم آناديليمزبيزيم شرفيميز و وجدان بورجوموزدور بوني سيزآللاه اونوتمياق گونده درس چاليشمالارين اورتاسيندا بيرنئچه دقيقه آناديليميزده دانيشاق و اوشاقلاريميزا بونون اونملي اولدوغوني بيلديراق و اونلاري تشويق ائلياق كي بيزيم آناديليميزده كي شعرلري اوره شيپ و اونلاري دوستلارينان پايلاشسين لار بلكي بو ايش سبب اولا كي اونلار و اونلارين چوخ محترم و ديرلي آتا آنا لاري دا اوزلرينه گليپ بو اونملي مسئله ني تازادان يادا گئتيرسين لر و بلكي ده ائليه بولاق كي اوز آناديليميزي كورياق و اولمه سينه وياددان چيخماسينا شاهيد اولمياق ايئر آللاه يارديم ائتسه
آنادیلی گونو
(۲۱ فوریه / ۲ اسفند)
آنا دیلینده هله ده تحصیل آرزوسو !
حسن راشدی : 1 / اسفند /۱۳۹۰
منجه گونئی آذربایجانلیلار کیمی ، و بیر اؤلکه نین نسبی اکثریت نفوسونو تشکیل ائدیب لاکین ۱۵۰ مین نفر نفوسو اولان بیر اقلیت قدری ده آنا دیلده تحصیل آلما حاقّینا مالیک اولماییب و اوزون ایللر بویو دوغما دیلده تحصیل آلما حسرتی ایله یاشاییب و بو آرزویا چاتا بیلمه ین بیر میلّت ، بلکه دونیانین هئچ بیر نقطه سینده تاپماق اولماز!
یعنی دونیادا هئچ کیم اینانا بیلمز ۷۰ میلیونلوق نفوسو اولان بیر اؤلکه ده 35 ، ۳۰ حتی ۲۰ میلیون نفوسا مالیک اولان بیر میلّت ، گئنیش و بیر بیرینه یاپیشیقلی بیر اراضی ده یاشاییب بیر دیل ، بیر مدنیت ، بیر تاریخ ، بیر اینانج و اعتقادلا یاشاسین آمما اؤز دیلینده یوخ باشقا بیر دیلده و کؤکدن اونون دیلی ایله فرقلی اولان بیر دیلده یازیب – اوخوماغا و تحصیل آلماغا مجبور اولاراق اؤز دوغما دیلینده حتی ابتدایی قدرده تحصیل آلماغادا حاقّی اولماسین !
گؤره سن دونیانین هانسی قانونلارینا دایاناراق بیزیم دیل ، تاریخ ، مدنیت و کولتوروموز اؤز وطنیمیزده و اؤز یوردوموزدا بو قدر مظلوم قالماغا محکومدور ؟
گؤره سن دونیانین یاری نفوسونو تشکیل ائدن و اینسان حیاتیندا ان مقدس و فداکار موجود اولان آنلار فردوسی یانیندا بو قدر تحقیر اولوب :
زن و اژدها هردو در خاک به جهان پاک از این هر دو ناپاک به
کسی کو بود مهتر انجمن کفن بهتر اورا ز فرمان زن
که را در پس پرده دختر بود اگر تاج دارد بد اختر بود …
شعرلری ایله آلچاقلانان و تورکلره :
که ای ترک بد گوهر دیو زاد که چون تو سپهبد به گیتی نباد
تن ترک بد زاد بی جان کنم زخونش دل سنگ مرجان کنم
که آن ترک بد پیشه و ریمن است که هم بد نژاد است هم بد تن است
به صد ترک بیچاره بد نژاد که نام پدرانشان ندارند یاد
منظوم جومله لری ایله توهین ائدن شاعرین شعرلرینی ابتدایی ، اورتا و عالی تحصیل مکانلاریندا اوخویوب و اونا " حکیم ابوالقاسم فردوسی " لقبی وئریب و اونونلا فخر ائتمه یه محکوم اولمالییق بیز ؟
ندن بیز بو قدر نفوسا مالیک اولاراق دونیا شهرتلی و مدرن : " قادینلار اؤنجه ، The ladies first " جومله سینین یازیلماسینی ان آزی مین ایل قاباق " دده قورقود " کیتابیمیزدا گؤره رک جمعیتیمیزین یوزه دوخسان دوققوزو بو کیتابی تانیماسین ؟
گؤره سن نییه گرک بیر اؤلکه ده اونون دیلینده و ان آزی مین ایل قاباق یازیلان و اینسانیت ، شرافت ، محبت ، آتا – آنا و بؤیوکلره سایقی ، قادین حاقلاری ، فداکارلیق و بیر سؤزده اینسانی متن لرله دولو اولان " دده قورقود " آدیندا بیر کیتابدان بیر جومله اولسون بئله درسلیکلریمیزده اولماسین لاکین دربارلار طرفیندن قیزل دینارلی انعامی گوموش درهم لره چئوریلن و وارلیغیمیزی تحقیر ائدن شاعیرلرین یازیلارینی درسلیکریمیزده اوخوماغا و اونا فخر ائتمه یه محکوم اولاق ؟
بیز اگر بو اؤلکه ده یاشاییریقسا ، فارسلاردان چوخ نفوسا مالیک اولمامیزا باخمایاراق فارسلار قدری اؤلکه امکانلاریندان فایدالانماغا حاقّیمیز وار یعنی :
۱ – دیلیمیز ایکینجی رسمی و سرتاسری دیل اولاراق فارس دیلی ایله یاناشی ابتدایی دن توتدو بیلیم یوردونون ( دانیشگاهین ) سونونا قدر و بوتون تخصص لرده درس وئریلمه لیدیر
۲ – فارس دیلی کیمی دیلیمیزده آکادمی ( فرهنگستان ) آچیلمالی و دیلیمیز یابانجی سؤز و کلمه لردن سیلینمه لی و تورک دیلی نین کؤکلرینه دایاناراق یئنی سؤزجوکلر یارانمالیدیر
۳ – سرتاسری رادیو – تلویزیون کاناللاری نین تعدادی مثلا ۱۲ اولورسا ، نفوس چوخلوغو اساسیندا اونون ۵-ی فارسجا ، ۵- ی تورکجه و ۲- سی باشقا غیر فارس دیللره حصر ائدیلمه لی و وئرلیش یایمالیدیر
۴ – فارس موسیقی سی گلیشمه سینه نظرده توتولان بودجه و اجرالار تورک موسیقی سینه ده نظرده توتولمالی و اجرا اولمالیدیر ، عین حالدا باشقا غیر فارس موسیقی لرینه ده جمعیتلری چوخلوغو اساسیندا اؤنملی یئر وئریلمه لیدیر
۵ – دؤلتی بودجه ایله مرکزده نشر اولان مطبوعاتین یاریسی تورک دیلینده اولمالیدیر
۶ – دؤلت بودجه سی ایله حاضیرلانان سینما و تئاتر فیلم و نمایشلری ایکی دیلده ( تورکجه و فارسجا ) اولمالیدیر
۷ – مجلیس ده هر ایکی دیلین ( فارسجا و تورکجه ) ایشلنمه سی آزاد اولمالیدیر
۸ – رسمی و دؤلتی تابلولار هر ایکی دیلده (فارسجا و تورکجه ) یازیلمالیدیر
۹ – فارس دیلی کیمی تورک دیلینده ده دؤلت بودجه سی ایله سئمینارلار قویولمالی و تورک دیلی اوزمانلاری بو سئمینارلارا دعوت اولمالی و تورک دیلی ساحه سینده آراشدیرمالار آپارمالیدیرلار
۱۰ – دوزگون تاریخیمیز یازیلمالی و مکتب – مدرسه و بیلیم یوردوندا تدریس ائدیلن عیرقچی و آریا یؤنلو نژادپرستانه تاریخ اصلاح اولمالیدیر
۱۱ – بوتون ساحه لرده فارسلار و غیر فارسلار آراسیندا برابر حقوق پروگراملاری نظرده توتولاراق اؤلکه ده دوستلوق ، اینسان سئورلیک و اینسانلارین دیل ، اؤزل اینانج و سوی – کؤکلرینه باخمایاراق سایقی و سئوگی دویغولاری گوجلندیریلمه لیدیر .
بونلارین هامیسینی گؤز اؤنونه آلاراق شاه اسماعیل ختایی (صفوی ) ، بؤیوک شاه و شاعیریمیزین بو وصیتینی ده هئچ زامان اونوتمامالییق :
« اوچ امانت یادگار قالیب اولو بابالاردان بیزه ، « دیلیمیز ، غیرتیمیز ، وطنیمیز ».

انگار فراموشی رسم دنیاست؛ گویا قرار است قهرمانهای زندگیمان با گذر زمان در لابلای صفحات کتاب زندگی گم شوند و هیچکس یادی از آنها نکند، تا موقعی که درد و غم بر چهره آنها بنشیند و تازه، شاید آن موقع گذر رهگذری بر کوی و برزن آنها بیفتد.
یادمان نرفته و هرگز هم یادمان نمیرود، وقتی برگهای کاهی «فارسی» سوم دبستان را ورق میزدیم، داستان کشاورز جوانی را میدیدیم و میخواندیم که در دل شب ظلمانی و در اوج گمنامی، درس ایثار و فداکاری را برای آن شب و فرداهای آن روزگار به دیگران آموخت؛ مرد جوانی که از آن به بعد، همه او را با نام «دهقان فداکار» شناختند و حالا نیم قرن از آن شب میگذرد. سرمای استخوانسوز پائیز، شب تیره و تار، ریزش کوه، ریلهای درهم پیچیده، سوت قطار، پیراهن، نفت فانوس، آتش و ... رژه مرگ بر روی خط آهن؛ اینها کلماتی است که با شنیدن نام «دهقان فداکار» ناخودآگاه ذهن دانشآموزان دیروز و امروز با آنها درگیر میشود و جلوهای از درس زندگی را با خود مرور میکند. امروز دیگر همه «ریزعلی خواجوی» را میشناسند؛ آری، «ریزعلی» همان دهقان فداکاری که میشناسی و میشناسیم، اما چه میشود کرد که امروز قهرمان فداکار سالهای دور و نزدیک کتابهای درسی، نه محتاج فداکاری دیگران، بلکه منتظر یک جرعه مسئولیتشناسی و قدردانی قدرشناسان است.
* اسورهای آرام ، در کوچه پس کوچههای شهری شلوغ «أزبرعلی حاجوی» که در کتاب فارسی سوم دبستان به «ریزعلی خواجوی» معروف شده است، این روزها در سنین بیش از 80 سالگی روزگار خود را سپری میکند و البته این گذران زندگی، خالی از رنج و مشقتهای بیشمار هم نیست، آن هم برای کسی که برای بزرگترها و کوچکترهای ما حکم اسطورهای را دارد که تا زمان میگذرد، یاد و نامش در دلها باقی است. در میان هیاهو و کشاکش زندگی ماشینی و در کوچه پس کوچههای شهری شلوغ، سراغ خانه ریزعلی را میگیریم و دقایقی پای حرفهای گفته و ناگفته او مینشینیم؛ کوچههای تنگ و صمیمی در مناطق قدیمی کرج و خانهای در طبقه همکف یک ساختمان 4 طبقه که جز صفا و سادگی و چند تکه اثاثیه معمولی، چیز دیگری در آن پیدا نمیشود.
ریزعلی در پنجمین روز از اسفند سال 1309 شمسی در یکی از روستاهای شهرستان میانه از توابع استان آذربایجان شرقی به دنیا آمده و حالا حدود 5 سال است که روستای محل زادگاهش را به خاطر شرایط سخت زندگی و تنهایی، ترک کرده و همراه با همسرش به منطقه «حصارک کرج» آمده است و زندگی میکند.
دهقان فداکار 5 پسر و 3 دختر دارد که هر کدامشان در گوشهای از تهران و کرج روزگار خود را میگذرانند و آنطور که خودش اشارهای گذرا میکند، یکی از پسرانش نیز جانباز سالهای حماسه و خون است.
* فداکاری با چاشنی کُتک / گمنامی تا دهه 70 به گزارش فارس «توانا»، هر چند بارها و بارها داستان آن شب سرد پاییزی را در کتابهایمان خواندهایم، اما شاید شنیدن داستان دهقان فداکار از زبان خودش لطف دیگری داشته باشد؛ هرچند بازگویی آن روزها با کمک داماد و دختر وی میسر میشود، چراکه قهرمان قصه ما به زبان شیرین آذری سخن میگوید و فارسی سخن گفتن برایش سخت است.
ریزعلی به شرح ماجرای شبی میپردازد که جان مسافران قطار تبریز به تهران را نجات داد؛ آن هم بر روی ریلهای آهنی و بر فراز درّهای 40 متری که اگر ریزعلی نبود و قطار از راه میرسید، شاید قطعههای کوچک و بزرگ آن غول آهنی و مسافرانش را باید در میان امواج خروشان رودخانه سرد پایین ریل پیدا میکردند.
ریزعلی میگوید: این واقعه به حدود 50 سال پیش و زمانی که حدود 31 الی 32 ساله بودم و یک فرزند داشتم بازمیگردد؛ یادم میآید اواخر پاییز بود که یک شب باجناقم میهمان من شده بود؛ ساعت 8 شب یکباره از زیر کرسی بلند شد و گفت که «الان یادم افتاد که فردا دوستانم برای فروش گوسفندان خود به تهران میروند و من هم باید بروم» و از من خواست که او را به ایستگاه قطار در حدود 7 کیلومتری منزلمان برسانم.
هرچه به او اصرار کردم که «هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان»، قبول نکرد که در نهایت با یک فانوس و تفنگ شکاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم.
در راه برگشت به خانه دیدم که فاصله میان دو تونل بر روی خط آهن به خاطر ریزش کوه مسدود شده است و یادم آمد که قطار تا چند دقیقه دیگر از ایستگاه به سمت پایین راه میافتد، آن هم قطاری که پُر از مسافر است. پیرمرد اینطور سر رشته صحبتهایش ادامه میدهد: با خودم گفتم «هر چه بادا باد»؛ راه افتادم به سمت ایستگاه، اما حدود دو کیلومتر که مانده بود متوجه شدم که قطار از ایستگاه حرکت کرده و چون وزش باد فانوسم را خاموش کرده بود، چارهای ندیدم جز اینکه کُتم را درآوردم و بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با کبریتی که همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان دوان بر روی ریل قطار به راننده علامت دادم.
وقتی دیدم که راننده متوجه نمیشود، با تفنگ شکاری یکی دو گلوله شلیک کردم که راننده متوجه شد و وقتی قطار کمکم توقف کرد، همه مأموران و مسافران از آن بیرون ریختند و اول فکر میکردند که من قصد سوار شدن به قطار را داشتهام! به همین خاطر، آنقدر کتکم زدند که له و لورده شدم!
ریزعلی حال و هوای مسافران را هم از یاد نمیبرد و میگوید: وقتی به آنها گفتم که چه اتفاقی افتاده و صحنه را نشانشان دادم، آن وقت بود که متوجه شدند، جان حدود هزار نفر نجات پیدا کرده است و آنقدر به شعف آمده بودند که بازرس قطار همان شب، تمام جیبهایش را گشت و 50 تومان به من انعام داد.
داماد ریزعلی میانه سخن پدر خانمش را پی میگیرد و بیان میکند: الان برخی از مأموران قطار که هنوز زندهاند و بازنشسته شدهاند، وقتی خاطره آن شب و صحنه آن درّه را تعریف میکنند، از شدت هیجان به گریه میافتند.
ریزعلی ادامه میدهد: چون لباسهایم درآورده و لُخت شده بودم و عرقریزان بر روی ریل دویده بودم، آن شب سرما خوردم و تمام بدنم عفونت کرد و 15 روز در یکی از درمانگاههای میانه تحت درمان بودم و بعد از آن بود که برای ادامه درمان به تبریز رفتم، اما هزینه درمانم آنقدر بالا بود که حتی گوسفندانم را فروختم و خلاصه در آن دو سه ماه درمان، تمام داراییام را خرج کردم.
یک سال پس از حادثه، داستان آن شب وارد کتابهای درسی بچهها شد، اما تا سال 69 یا 70 هیچکس جز اهالی روستایمان نمیدانست که دهقان فداکار منم؛ تا اینکه وقتی به خاطر بیماری در یکی از بیمارستانهای تبریز بستری شده بودم، به طور اتفاقی و البته بعد از تحقیقات، من را شناختند.
* همه چیز در مملکتمان داریم، فقط خدمت کنید! وقتی از ریزعلی میپرسیم که «با یادآوری داستان آن شب و دیدن آن در کتابهای دانشآموزان، چه حال و هوایی پیدا میکنی؟» فقط در یک جمله میگوید: «به آن شب افتخار میکنم» و ادامه میدهد: «دانشآموزان محله که من را میشناسند، همیشه ماجرای آن شب را سؤال میکنند و خوشحالیشان را هم ابراز میکنند».
دهقان فداکار کتابهای دانشآموزان ایرانی حرف دلش را با مردم اینطور میگوید: وقتی وضعیت کشورهای همسایه مثل عراق و افغانستان را میبینم، میگویم شکر خدا همه چیز در مملکت ما فراوان است، اما فقط یک درخواست دارم و آن هم اینکه به مملکت خود خدمت کنید.
* قامت رعنایی که در زیربار مخارج خم شده است دهقان فداکار که این روزها با بیماری «آب مروارید» دست و پنجه نرم میکند و چشمان پُرفروغش از این درد رنجور شده، میگوید: دو سال است که چشمانم آب مروارید آورده است و همسرم نیز حدود 7 – 8 سال است که دیسک کمر دارد.
داماد ریزعلی یادآوری میکند که دفترچهای از طرف بیمه کارکنان راهآهن برایش تهیه کردهاند که البته چون بیمه تأمین اجتماعی نیست، در هیچ جا آن را قبول نمیکنند و هزینههای درمان را خودش به هر زحمت و مشقتی است، تأمین میکند.
وقتی از او میپرسیم که «در این سالها کسی از مسئولان به دیدنت آمده یا خیر؟» میگوید: «نه، هیچکس نیامده است!»، اما یادی از «مرحوم دادمان» وزیر پیشین راه و ترابری میکند که در زمان مدیریتش بر راهآهن کشور هدیه سفر مشهد را برای دهقان فداکار و خانوادهاش فراهم کرده بود و در زمان کوتاه وزارتش هم مستمری ماهانهای را برایش جور کرده بود، اما الان چیزی از آن دستگیرش نمیشود، جز حدود 100 هزار تومان!
ریشه این مسئله هم به سالها پیش برمیگردد؛ زمانی که ریزعلی ضمانت وام 8 میلیون تومانی یکی از اقوامش را کرده بود، اما حالا که آن شخص فوت کرده و خانوادهاش هم خُلف وعده کردهاند، اقساط وام از حقوق 300 هزار تومانی او کم میشود! آنطور که داماد ریزعلی میگوید، 6 سال است که اقساط وام از حقوق دهقان فداکار مردم ایران کم میشود، اما هنوز اصل مبلغ وام باقی مانده است!
* تنها درخواست ریزعلی؛ تواضع، شرمندگی و دیگر هیچ! پیرمرد دردمند اما آبرومند و با عزت، جوانان را سرمایه مملکت میخواند و به آنها توصیه میکند که به کشورشان پایبند باشند و به آن خدمت کنند و وقتی از او تقاضا میکنیم که حرفش را با مسئولان بگوید، متواضعانه میگوید: «هیچ تقاضایی ندارم، جز اینکه اگر امکان دارد فکری به حال وامی که ضمانت آن را کردهام و الان اقساطش از حقوقام، کسر می شود بکنند». و در ادامه حرفی میگوید که ما از شنیدنش شرمنده میشویم؛ «اگر الان میتوانستم برای گذران زندگی حتی نگهبانی هم میکردم، اما توان بدنی ندارم». پایان این گفتوگوی صمیمانه با میهماننوازی دهقان دوستداشتنی و همسر و دختر و دامادش همزمان میشود؛ با اصرار خانواده ریزعلی بر سر سفرهای ساده و بیریا، ولی همراه با یک دنیا مهربانی و معنویت مینشینیم؛ و کیست که در گوشهای از دنیا، چنین سفرهای پیداکند که انگار همه خوبیها و مهربانیها در وجود صاحبش جمع شده است. کمکم از خانه گرم ریزعلی بیرون میآییم، در حالی که دنیا دنیا عشق و محبت نسبت به این بنده خالص خدا در دلمان موج میزند، اما این سؤال هم بیشتر از قبل ذهنمان را میآزارد که آیا کسی از متولیان امر، سراغ خانه دهقان فداکار را خواهد گرفت و لحظهای پای درد دل او خواهد نشست یا این رفت و آمدها همچنان سهم مردم پایین شهر و رسانهها خواهد بود؟! نمیدانم، اما شاید رسم دنیا، فراموشیست!! |
شهریار و شعرهای ترکی او گذشته از احساسات لطیفی که به دنیای شعر و احساسات و عواطف ارزانی داشته برای من یاد آورخاطرات تلخ وشیرین بسیاری است شهریار را ازشعرحیدربابایش شناختم شعری که اوج احساسات و عواطف انسانی را درقالب شعری ساده و خاطره گونه ازگذشته های دورشاعر و مربوط به سالها و دوران کودکی است یادم نمی رود روزی که شعرحیدربابا را درنواری که درباکو اجراشده بود و درآن ابتدا شاعر به صدای خودش شعرحیدربابا را می خواند و بعد ازآن خواننده باکو زینب خانلاروا قسمتهایی ازآن را با صدای زیبای خود همراه موسیقی آذری می خواند آن آلبوم به مناسبت سالروزتولد استاد ودرحالی تهیه شده بود که درایران خودمان بهایی که لازم بود به استاد داده نمی شد بیشتر کسانی که به طورمثال ازنسل جوان و نسل نوجوان آنزمان همانند من بودند کمترین اطلاعی از شعرها و مطالب استاد شهریار نداشتند و تمام اطلاعاتشان محدود بود به اینکه شهریاد شاعربزرگی است که دربعضی مناسبتهای خاص اشعاری را نیز باب طبع طیف خاصی ارائه داده و دربعضی مراسمات ازاوبرای بالابردن عیار همان مناسبات استفاده می شد.
گوش دادن به اشعار شهریار به خصوص شعر حیدربابای شهریار در محفل خانواده با احساسات زیبای مادر و پدرم که با شنیدن هربیت و مصرع شعرحیرت واشیاق و احساسات بی بدیل آنان موجب کنجکاوی در احساس کردن شعری که برای اولین بار موجب اینهمه شورو احساسات و عواطف درپدرم گردیده بود چیزی که تاقبل ازآن بسیارکم شاهد آن بودیم (پدرمن ازآن مردهای قدیم است که احساساتشان را به ندرت درظاهرشان بروز می دهند) شد . هرگز یادم نمی رود که مدتی بعد شعر خان ننه شهریار با صدای خودش را بدست آوردم و با خوشحالی به خانه آوردم آنروز مادربزرگم (مادرپدرم ) نیز منزل ما بود چند روز یود که ناخوش احوال بود و دررختخوابی که مادرم درپذیرایی پهن کرده بود به استراحت می پرداخت . وقتی با عجله به خانه رسیدم مادربزرگم خوابیده بود ومن به اتاق رفتم و شعرشهریار را روشن کردم خان ننه هایاندا قالدین ..... شعرشهریار آنقدرزیبا بود که تمام هوش و حواسم را ازخود به در کند صدای شهریار را بلند کرده بودم وبه شعرزیبایش گوش می دادم تمام ذره ذره وجودم به شعرش و به احساس زیبایی که درحرف حرف کلماتش جاری میشد می پیوست و مرازخود بیخود می ساخت آنچنان محو صدای استاد و شعرش شده بودم که حواسم به این نبود که صدای استاد و شعرش را چنان بلند نباشد که مزاحم استراحت مادربزرگ مریضم شود وقتی شهریار می گفت :
قوجاغیندا بیر یاتایدیم
ائله بیر بهشت اولورسا
داها من اؤز الله هیمدان
باشقا بیر شئی ایسته مزدیم
صدای گریه مادربزرگم مرا به خودم آورد درحالی که تمام پهنای صورتش پرازاشک بود گفت : نادیر بالام بو کیمدی ؟ (این کیه ؟) منهم که با دیدن اشکهای او منقلب شده بودم گفتم "خانیم بو شهریاردی" ... مادربزرگم سواد نداشت بنابراین ازبرنامه های رادیو وتلویزیونی که به جز به زبان فارسی هیچ برنامه ای نداشت هیچ دلخوشی نداشت تمام دلخوشی او محدود بود به چند نوار عاشیق و بعضی برنامه های رادیو که به صورت محدود به زبان ترکی بود فکر نمی کردم این شعرشهریار اینقدر موجب غلیان احساسات مادربزرگم شود مادربزرگم درحالی که هنوز هم سیل اشک گونه اش را می شست ادامه داد بالا منیم درمانیم بودی بو منیم داوامدی دا ( درمان من همینه این دوای منه ) ازمن خواهش کرد که یکبار دیگه این شعررو براش بازکنم تا دوباره گوش بدهد ومن وقتی منقلب تر شدم که فهمیدم مادربزرگم با شنیدن صدای شهریار و شعرش درحالی که بدلیل بیماری قادر به راه رفتن نبود برای اینکه راحتتر بشنود خودش را کشان کشان و با دستهای نحیف و رنجورش به دراتاق من رسانده بود آنروز وچند روز دیگری که مادربزرگم خانه ما بود چندین و چندبار شعرخان ننه شهریاردرخانه ما گوش داده می شد روحیه مادربزرگم هم بهتر وبهتر می شد تا روزی که با سلامتی به خانه خودش برگشت سالهای دیگر پس ازآن وتاروزی که مادربزرگم و نفس پرمهرومحبتش بالای سرمان بود هروقت که به خانه ما می آمد تنها خواسته ای که ازمن می کرد می گفت نادیر بالا او شهریاری سال من بیرده قولاغ آسیم ( نادرشهریاررو یه بار دیگه بذار من گوش بدم ) ازآن روزها سالها می گذرد و منهم دیگر مادربزرگی ندارم مادربزرگم سالها پیش ازدنیا رفت ومن هروقت شعرخان ننه شهریاررا گوش میدهم به یاد آنروز که اولین بار این شعرراگوش دادیم می افتم راستی مگر می شود اینهمه احساس لطیف و باشکوه را درقالب کلمات درآورد ؟
خان ننه ، هایاندا قالدین ( خان ننه ، کجا ماندی )
بئله باشیوا دولانیم ( الهی دور سرت بگردم )
نئجه من سنی ایتیردیم ! ( افسوس که ترا گم کردم ! )
دا سنین تایین تاپیلماز ( نظیر تو پیدا نمیشود )
***
سن اؤلن گون ، عمه گلدی ( وقتی تو مردی ، عمه آمد )
منی گه تدی آیری کنده ( مرا به ده آورد )
من اوشاق ، نه آنلایایدیم ؟ ( من بچه ، از کجا می فهمیدم ؟ )
باشیمی قاتیب اوشاقلار ( بچه ها سرم را گرم کردند )
نئچه گون من اوردا قالدیم ( چند روزی آنجا ماندم )
***
قاییدیب گلنده ، باخدیم ( وقتی برگشتم ، دیدم )
یئریوی ییغیشدیریبلار ( رختخوابت را جمع کرده اند )
نه اؤزون ، و نه یئرین وار ( نه خودت ، نه رختخوابت ، سرجایشان نیستند )
« هانی خان ننه م ؟ » سوروشدوم ( پرسیدم : خان ننه ام کو ؟ )
دئدیلر کی : خان ننه نی ( جواب دادند : خان ننه را )
آپاریبلا کربلایه ( به کربلا برده اند )
کی شفاسین اوردان آلسین ( تا شفایش را از آنجا بگیرد )
سفری اوزون سفردیر ( سفری دراز در پیش دارد )
بیرایکی ایل چکر گلینجه ( یکی دو سال طول می کشد تا برگردد )
***
نئجه آغلارام یانیخلی ( چنان گریه جگر سوز می کردم )
نئچه گون ائله چیغیردیم ( چند روزی فریاد کشیدم )
کی سه سیم ، سینم توتولدو ( که صدا و سینه ام گرفت )
***
او ، من اولماسام یانیندا ( وقتی من پیشش نباشم ، او )
اؤزی هئچ یئره گئده نمه ز ( به هیچ کجا نمی تواند برود )
بو سفر نولوبدو ، من سیز ( چه شده که به این سفر )
اؤزو تک قویوب گئدیبدیر ؟ ( خودش تنهائی گذاشته و رفته )
***
هامیدان آجیق ائده ر کن ( در حالی که از همه قهر بودم )
هامییا آجیقلی باخدیم ( به همه اخم کردم )
سونرا باشلادیم کی : منده ( بعد شروع کردم که : من هم )
گئدیره م اونون دالینجا ( به دنبال او می روم )
***
دئدیلر : سنین کی تئزدیر ( گفتند : سفر تو زود است )
امامین مزاری اوسته ( بر مزار امام )
اوشاغی آپارماق اولماز ( نمی توان بچه برد )
سن اوخی ، قرآنی تئز چیخ ( تو قرآن را بخوان و تمامش کن )
سن اونی چیخینجا بلکی ( تا تو تمامش کنی ، شاید )
گله خان ننه سفردن ( خان ننه از سفر بازگردد )
***
ته له سیک روانلاماقدا ( با عجله در حال ازبرکردن )
اوخویوب قرآنی چیخدیم ( قرآن را خواندم و تمام کردم )
کی یازیم سنه : گل ایندی ( که برایت بنویسم : حالا برگرد )
داها چیخمیشام قرآنی ( دیگر قرآن را تمام کردم )
منه سوقت آل گلنده ( وقتی برمی گردی ، برایم سوغاتی بیاور )
آما هر کاغاذ یازاندا ( اما هر وقت که نامه می نوشتم )
آقامین گؤزو دولاردی ( چشمان پدرم از اشک پر می شد )
سنده کی گلیب چیخمادین ( تو هم که برنگشتی )
نئچه ایل بو اینتظارلا ( چند سال با این انتظار )
گونی ، هفته نی سایاردیم ( روز و هفته را می شمردم )
تا یاواش – یاواش گؤز آچدیم ( تا به تدریج چشم باز کردم )
آنلادیم کی ، سن اؤلوبسن ! ( فهمیدم که مرده ای )
***
بیله بیلمییه هنوزدا ( بفهمی و نفهمی هنوزهم )
اوره گیمده بیر ایتیک وار ( در دلم گمشده ای هست )
گؤزوم آختارار همیشه ( همیشه چشمانم او را جستجو میکنند )
نه یاماندی بو ایتیکلر ( چه سختند این گمشده ها )
***
خان ننه جانیم ، نولیدی ( خان ننه جانم ، چه می شد )
سنی بیرده من تاپایدیم ( دوباره تو را پیدا می کردم )
او آیاقلار اوسته ، بیرده ( دوباره روی آن پاها )
دؤشه نیب بیر آغلایایدیم ( می افتادم و گریه می کردم )
کی داها گئده نمییه یدین ( تا بلکه نمی توانستی بروی )
***
گئجه لر یاتاندا ، سن ده ( شبها وقتی می خوابیدیم ، تو هم )
منی قوینونا آلاردین ( مرا در آغوشت به خود می فشردی )
نئجه باغریوا باساردین ( از جان و دل به آغوشم می کشیدی )
قولون اوسته گاه سالاردین ( گاهی روی بازوهایت می انداختی )
***
آجی دونیانی آتارکن ( در حالی که دنیای تلخ را رها می کردیم )
ایکیمیز شیرین یاتاردیق ( دو تائی چه شیرین می خوابیدیم )
گئنه ده منی اؤپه ردین (همیشه مرا می بوسیدی )
هئچ منه آجیقلامازدین ( هیچ دعوایم نمی کردی )
***
ائله ایستیلیک او ایسته ک ( آن علاقه و دوست داشتن )
داها کیمسه ده اولورمو ؟ ( آیا در کس دیگر پیدا می شود ؟ )
اوره گیم دئییر کی : یوخ یوخ ( دل من می گوید : نه نه )
او ده رین صفالی ایسته ک ( آن علاقه عمیق با صفا )
منیم او عزیزلیغیم تک ( همانند دوران عزیزی من )
سنیله گئدیب ، توکندی ( همراه تو رفت و تمام شد )
***
خان ننه اؤزون دئییردین ( خان ننه خودت می گفتی )
کی : بهشت ده ، الله ( که : خدا در بهشت )
وئره جه ک نه ایستیور سن ( به تو هرچه می خواهی خواهد داد )
بو سؤزون یادیندا قالسین ( این حرفت را به خاطر داشته باش )
منه قولینی وئریبسه ن ( وعده اش را به من داده ای )
***
ائله بیر گونوم اولورسا ( اگر چنان روزی داشته باشم )
بیلیرسن نه ایستیه رم من ؟ ( می دانی از خدا چه می خواهم من ؟ )
سؤزیمه درست قولاق وئر : ( به حرفم خوب گوش کن )
سن ایله ن اوشاخلیق عهدین ( دوران کودکی را در کنار تو )
***
خان ننه آمان ، نولیدی ( خان ننه وای چه می شد )
بیر اوشاخلیغی تاپایدیم ( دوران کودکی را پیدا می کردم )
بیرده من سنه چاتایدیم ( دوباره به تو می رسیدم )
سنیلن قوجاقلاشایدیم ( دوباره بغلت می کردم )
سنیلن بیر آغلاشایدیم ( با تو می گریستم )
یئنیدن اوشاق اولورکن ( در حالی که دوباره کودکی می شدم )
قوجاغیندا بیر یاتایدیم ( در آغوشت می خوابیدم )
ائله بیر بهشت اولورسا ( اگر چنان بهشتی وجود داشته باشد )
داها من اؤز الله هیمدان ( دیگر من از خدایم )
باشقا بیر شئی ایسته مزدیم ( چیز دیگری نمی خواستم )
اوزون ايللر اؤنجه جاوان اولاندا
تانيديغيم بير قيزا وورولدوم يامان
بيليرديم كي، جانيم، سئوگيليم ايدي
بيلميرديم كي، ناغيل ايميش او زامان.
سن دئمه بو سئوگي بير ناغيل ايميش
من اؤزوم-اؤزومو آلداديرميشام
بو سئوگي آغليمي يامانجا آلميش
آرتيق بو سئوگييله لعنتلنميشم.
بوتون گونو دالاشيب، بيز باريشيرديق
سحرلر كوسوردوك، آخشام سئويشيرديك
هئچ كيم منه بو قدر درد وئرمهميشدي
هئچ كيم اورگيمه تئز گيرمهميشدي.
بيلميرم نه ائتديم، آيريلديق بيردن
سوروشورام اونو گلن-گئدندن
لاكين بير گؤزل گون من تاپسام اونو
سونسوز و مؤهتشم اولاجاق سونو.
سن دئمه بو سئوگي بير ناغيل ايميش
من اؤزوم-اؤزومو آلداديرميشام
بو سئوگي آغليمي يامانجا آلميش
آرتيق بو سئوگييله لعنتلنميشم.
سن دئمه ناغيلميش بوتون سئوگيلر
چوخ آغير اولسا دا، بو حقيقتدير
اينسانين آغليني باشيندان آلير
سئوگي گؤر بيزلري نه گونه سالير.

كــــــوچه
گئجه آی چیخمیشیدی
منیدیم بیرده او کئچمیش کوچهلر
بیرده تمام خاطیرهلر منله برابر
گینه غملر اورگیمده قالانیردی
گینه سنلن او کئچن خاطیرهلر یاده دوشوردو
او گؤزل خاطیره لر آیدینا گلدیکجه گؤزومده
آلیشیب اوددا یانیردیم
دانیشیردیم آییلا ، اولدوزايله ، چایلا ، چمنله
آی او گونلر کی گزیردیک بو داریش کوچه ده سنله
آیاغیم کوچه یه چاتدیقجا اورک دردینی دئشدی
اوتوروب سئیر ائله دیم خاطیره لرده ؛
گؤزیاشیم خاطیره لر تابلوسینا باخدی تؤکولدو
سئل کیمی آخدی تؤکولدو
او گؤزل گونلریمیز یادیما دوشدو
سنی آختاردی گؤزوم پنجره لرده
سونرا ایتگین ایتیرنلر کیمی قاشدی
او زامان سن دولانان یئرلره باخدی
آمما بوش یئرله ساتاشدی
یئنه غم کاسه سی کؤنلومده جالاندی
یئنه کؤنلوم یارالاندی
نه گؤزل گونلریمیز سنله واریدی او صفالی کوچه ده
حیف او سئودا ، او محبت بئله نیسگیللی قورتولدو
نئجه تئز عشقیمیزین یاسی دوتولدو
نئجه تئز خوش گونون عومرو سونا گلدی
نه بیلیردیک؟ بئله دووران دؤنهجکمیش
نه بیلیردیک؟ کی بوتون آرزولار ایمکان اولا بیلمز
نه بیلیردیک؟ یانار اودلار سؤنه جکمیش
حیف اولدو، او گؤزل خاطیره لر دؤندو غم اولدو
نه گؤزل فیکرو خیالیله یاشاردیق
گله جک گونلریمیزدن سؤز آچاندا
بوروشوردوک گولیله ، چایلا ، چمنله
آرزولارلا قاریشاردیق ، ساواشاردیق ، باریشاردیق
نه گؤزل دیر بیری نین کؤنلونو آلماق
قولونو سئوگیلینین بوینونا سالماق
سارماشیقلار کیمی شوقیله ساریشماق نه گؤزل دیر
هردن هردن اوتوروب فیکره دولاندا
او عزیز خاطیره لر یاده دوشرلر
گؤزو یاشلی یاغاجاق بارلی بولودلار کیمی دوللام
دییه رم هئچ گؤره سن بیر دوشه رم یادینا منده
گول آچار سنله کئچن گونلریمین یادی سینمده
شوقیدن گوللریم ایستر کی آچیلسین
آچمامیشدان ولی سوللام
نه دئییم کی منه گول وئرمه لرین یاده دوشنده ده لی اوللام
اوتوروب آغلاشارام خاطیره لر له
نئیله مک سن بئله سئودین
منده سن سیز یاشارام خاطیره لرله
من دئییردیم کی محبت گولونون رنگی سولانماز
نه بیلیردیم کی سولارمیش
نه بیلیردیم کی فلک بئیله قویارمیش
منی سن سیز سنی من سیز
خسته کؤنلوم گینه سن سیز نئجه حسرتلی سیزیلدار
کاش بیلیدین بو سینیق سازدا نه لر وار
آمما سن هاردان بيلرسن
بیر مثل واردی دئیه رلر کی اورک یانسا گؤز آغلار
سنین آمما اورگین وارسادا داشداندی ، دمیردندی نه داشدان
کیم گؤروب؟ گول گویهره سولموش آغاجدان
بسله میشدیم سنه بیر شانلی محبت
کؤنلومون آیناسی آمما داشا گلدی
شوشه تک پول پول اولوب دوشدو داغیلدی
باشلادی سولماغا گوللر
بختیمین ترلانی دا اوچدو باغیمدان
کؤچهری قوشلاریله گئتدی قوتولدو
بیلمه دیم؟ هاردا دوتولدو
ائله بیر اینجه کؤنول صاحیبی آنجاق کی من ایدیم
ائله بیر قاینار اورک کی اؤزو سیندی
سنی سیندیرماق اوچون اولمادی مئیلی
سنده سئودین قالا یالقوز ـ قالا حسرتلی گیلئی لی
نه بیلیردیم؟ بئله سئومک ده اولارمیش
نه بیلیردیم ؟ کی محبت گولونون رنگی سولارمیش
نه ببیلیردیم ؟ نه بیلیردیم ؟
عبد العلی آیرملو ـ وفا
سولان قونچام (غنچه م )
سـنـسـیـز بـــو گلـسـتــان ایـله ویـــــرانـه قـالـیـب
سولوب عشقيم اوجاغیم ،محنت وغمخانه قـالـیـب
مـرغ عـشـقی کـه مـنـیم هـمـدم وهـم رازیـمــیدی
بـیـر حکایـتـدی دوشــوب دیللره دسـتـانـه قـالـیـب
قـؤمریلارشـاخه ده فـریاد ائلیـیر بـاغ نـئجه اولوب
باغبان هاردادی بـــس باغ نيه ويرانه قالـیـب
نـــه سـبب وار کـــه صـبا چـؤللره بـیگانه اولوب
نـغـمه و قـول و غَـزل جمله سی افـسـانـه قـالـیـب
نـــــــه بـهـاردان اثـری وار نــه شـقـایـق بـزنـیـر
او یـاشـیـل دونـلـو چـمـنـلر قورو غمخانه قـالـیـب
نـه آچیر باش صونـالار دورنا نـه داغلاردا گزیر
آغـاریـب سـاچـلاری داغـلار دلـی دیوانه قـالـیـب
نــه نـَسیملـَر قـــدحی ســـوســـن و مــیـنادن آلـیـر
نـه قـالـیـب خـَرمـن گـیـسـو نـده کی شانه قـالـیـب
نه چالیر سیزقی سولار نی کیمی خوش ناله لرین
نـه یـانـاغـلاردا آچـیـر قـیـنچـا نـه پـروانه قـالـیـب
نــه قـالیب عاشق دلداده نـه مـعـشـوق و نـه عشق
نـه سـَبـو واردی نـه سـاغـر نـده پـیـمـانـه قـالـیـب
اَل گؤتورمور بـو فلک گؤرنجه مَـنلن دوروشوب
حاصل عؤمریم اولوب بیرجه اوچوخ لانـه قـالـیـب
منیم عـؤمریم سـنـیـلـن آشـدی جاوانـلـیق جاداسین
بــو خـزان چـاغـلاریـمـا بـیـر دل دیـوانـه قـالـیـب
ســن منی تــرک ائـدَنی عـالمی تـرک ایـلـمـیـشـم
مـسـجـد ودیــــر و کلـیـسـا مـنـه بـیـگـانـه قـالـیـب
یـؤواسـیز قوش کيمي حسرت هاراگئدسین
گـزمـیـشـم هر یانــی گـر اولسادامـیـخـانه قـالـیـب
اولــمادی عـرش بـریـنـدن مـنـه بـیـر چـاره قیلانبـیـر سـبـب وارکــه اودا خالـق سـبـحـانـه قـالـیـب
استاد احدي
حیاتین بیر آمان سیز قانونی وار ... تعصوب سیز میلت گرک خوار اولسون...بولود قاراچورلو
نیه گرگ اوز دیلینی اتا تورک
اوز دیلینه اوزگه دیلی قاتا تورک
نه گهدر اتسادا اغریم ازاریم
گهنهده اد اچیب قالجییام من
بابک اولادییام نبی نسلی یم
یاغینی تختینن یالاجییام من
اخی اذر بایجان بالاسییام من
یاغیلار من اوچون ورسه لر زحمت
ساتغیننار یاغیلار ویر سالار منت
گره دیر گور سه دم شانلی لیاقت
بابکین سینمییان قالاسییام من
اغی اذر بایجان بالاسییام من
تورک اودو کی انا دیلین اتماسین
یاد دیله رین گولگه سینده یاتماسین
اذر بایجان اولکه سینی ساتماسین
انضاف ده ییل بابک یوردو ساتیلسین
تورک دیلینه باشقا دیللر قاتیلسین
اذر بایجان ستار خانلار وریبدیر
کور اوغلوتک قهرمانلار وریبدیر
حق اوستونده چوغلو قانلار وریبدیر
انصاف دییل اودلار یوردو ساتیلسین
تورک دیلینه باشقا دیللر ساتیلسین
گؤردو بیر بولبولو قفسده اسیر
قارقا بیر گون ائدیردی گلشنی سئیر
بلکه آزاده پر چالوب دولانا
اؤزونو هی وورور اویان بویانا
ائشیگین عطرینی قفسدن آلیر
بوشلییوب ایستراحتی چابالیر
گلیر شوره، دل یاراسیندان
باخیر سیملرین آراسیندان
ای اولان شاه عشقه بنده عشق
قارقا عرض ائتدی ای پرنده عشق
سنی ارباب ائدوبدو زندانی
ندی تقصیرون ای وفا کانی
سنه جانا، روا دگول زیندان
بو نظافت بو سس بو نوطقو بیان
اََوولیندن بئله اولوب مرسوم
دیدی بولبول که ای پرنده شوم
اولا آزاد کرکس و لشخوار
قالا زینداندا عندلیب و هَزار
قارقاروندان جهانیان منفور
سن کی سرقتده اولموسان مشهور
صابینی تاخجادان آلازلورسان
چؤرگی دسمالیلا جازلورسان
گردکان گورجگین قاپوپ اوچوسان
پنیری سفرهدن ووروب قاچیسان
داراشیرسان، کی سنده یوخ امساک
شانسووا چیخسا پاک یا ناپاک
مسلکون مذهبون دگول معلوم
طینتون پست و نییتون می شوم
قفس غمده ساخلیوب دی منی
سنی آزاد ائدوب بو چرخ دنی
لیک اؤز باشیما بلادی دیلیم
دوتولان دیللره صفادی دیلیم
بودی جورموم کی خوش سخنرانم
گئجه گوندوز اسیر زندانم
قلم آتشینی قدرتی وار
هرکسین نوطقو وار فصاحتی وار
چئخا زنداندا عاقیبت جانی
گرک اولسون همیشه زیندانی
مجلسی لنگه وورما ایله تمام
ای کریمی ندور بو طول کلام
کریمی مراغهای
ديروز اول ديماه تبريزرا مه غليظي فراگرفته بود كه شايد دراين چندسال اخيربي سابقه بود و حتي باعث تعطيلي مدارس استان گرديد فرصت خوبي بود كه من كه هميشه سحرخيز هستم براي قدم زدن و پياده روي به پارك ائل گولي (شاه گولي ) بروم و شاهد مناظرزيبايي باشم كه شايد تا سالهاي بعد هم چنين مناظري را درشهر تبريزشاهد نباشيم.چيزي كه بيشترازهمه قابل ذكر است ساعات زيباي اوليه صبح است كه درپارك ائل گولي شاهد هستيم كساني كه با نشاط وشادابي وبراي به دست آوردن روحيه و سلامت تن صبح هاي زود دراين پارك مشغول ورزش هستند و گاه صداي قهقه هاي بلند و نشاط آورخنده هايشان تا دورترها قابل شنيدن است و هواي پاك و روحبخش اين پارك بقدري درجسم و روح انسان اثر مطلوبي دارد كه من گاه فكر مي كنم كساني كه فرصت استفاده ازآن را داشته و ازآن غفلت ميكنند چه قدرمغبون هستندو اگر بدان آگاه باشند هيچ روزي را بدون آغازي زيبا ازصبح گاههاي اين پارك هدر نخواهند داد ...
رستوران وسط پارك درساعت ۷.۳۰ دقيقه صبح درحالي كه هنوز مه شدت ساعت هاي بعدي را نداشت

رضا همراز
احمد كسروي تبريزي پسر حاج ميرقاسم بنميراحمد پسر ميرمحمدتقي (تهران، ده صبح، بيستم اسفند 1324 مطابق با6 ربیع الثانی 1365 چهارشنبههشت مهر 1269 تبريزمطابق 14 صفر 1308) از مردان پر ماجرا و بلند آوازة تاريخ معاصر است. درباره او تاكنون، كتب و مقالات بسياري درايران و خارج از ايران انتشار يافته است. عمده شهرت كسروي به سبب تاليف آثاري چون: تاريخ مشروطه ايران- تاريخهجده سالة آذربايجان- زبان آذري و شيعيگري ميباشد. به نظر مورخين دو كتاب اولي كسروي جزء منابع پايه و دستاول راجع به انقلاب مشروطيتاند. اما دو ديگر، نويسنده را در معرض انواع تهمت و ملامت قرار داده است. كسروي، اگر چهخود روزي روزگاري معمّم و حتي پيشنماز مسجد حكمآباد تبريز بود ليكن بعدها از اين زي بيرون آمد و گويا، از دين ومذهب روي برگردانيده و به قولي حتي داعية پيغمبري بر سرش افتاد. وي به سبب تاليف كتاب «زبان آذري» از سوي اكثرمردم آذربايجان مورد بغض و نفرت قرار گرفت. گر چه به نظر ميايد كه بعدها از اين نظريه غير علمي خود پشيمان بود وديگران نيز در مخدوش بودن اين انديشة وي، احتجاجات و قلمفرساييهايي كردند. حتی مرحوم سعید نفیسی پس از مفارغت از مطالعه کتاب زبان آذی وی گفته بود ,گاهی از فرازگاه علم به فرودگاه غفلت افتاده است و دامنه حقیقت را چنان کش داده که مرد منصف تعجب می کند. من هر گاه به این جاها می رسید دلم می سوخت که مردی با آن جلالت قدر و آن درجه از دانش و بینش چرا باید بدین سان مبالغه و افراط کند . بعدها نیز جمعی دیگر از همفگران کسروی و به اصطلاح باستانگرایان نتوانستند حقایق را به بوته نسیان و فراموشی بسپارند و هر از چند گاهی در نوشتجات خود خطاهای کسروی راکه با قرار دادن هفده بیت شعر گیلکی ؛ تاریخی برای مردم ترک زبان آذربایجان فراهم کرده بود ؛ اشاراتی داشته اند . یکی از آنها مرحوم سید محمد محیط طباطبائی بود . آن مرحوم در مقاله خود بنام آذر و آذربایجان و آذری می نویسد « احمد کسروی تبریزی که پیش از اینها در مقام اصلاح اشتباه مطالب مقاله آذری دایره المعارف مزبور بر آمد در رساله خاصی که شصت و اندی سال قبل انتشار یافت زبان مردم آذربایجان قدیم را از جنس زبان دو بیتی های شیخ صفی الدین اردبیلی در سده هفتم هجری معرفی کرد و قضا را برای اصلاح و نقل و صورت نادرست و ناقص و آذری عربی به آذربایجان فارسی چنانکه مقتضی بود توجه لازمی معطوف نداشت »
روشن خياوي، محقق نكته سنج و پژوهندة آذربايجاني، در ديدارهايي كه با مرحوم پروفسور محسن هشترودي داشتند اززبان آذري ميپرسند و آن دانشمند نامدار چنين پاسخ داده: «هيچ وقت زباني به نام آذري وجود نداشته، اين را عقل سليم،خرد، تاريخ يا هر چه كه شما بناميدش به ما ميگويد، اين زبان آذري كجا بود؟ چه بر سرش آمده؟ كجا رفت؟ مسئله زبانمثل يك فرضيه علمي نيست كه اگر به اثبات نرسد به كناري گذاشته ميشود و از يادها ميرود. نه دوست من چنين نيست.مدعيان وجود چنين زباني ميتوانند تا ابد چنين ادعايي را ادامه دهند اما هيچوقت نخواهند توانست آن را ثابت كنند. بلهزباني وقتي پيدا ميشود، ديگر به آساني از گردونه تاريخ خارج نميشود، اين مسئله زبانهاي مرده يا زبانهاي خاموش فقطيك سخن است، يك حرف است. زبان هيچوقت نه خاموش ميشود و نه ميميرد، بلكه زبان تحول پيدا ميكند و يا در كنارو حتي در دل زبانهاي ديگر به زندگي خود ادامه ميدهد... اما زباني كه زماني با انتشار رساله [آذري] كسروي بر سر زبانهاافتاد داستان ديگري دارد... من فقط اين را ميدانم و خبر دارم كه خود كسروي در اواخر عمرش از آن نظر خود برگشته بود وحتي عدهاي گفتند كه پشيمان شده است و گويا از نظر خود برگشته است در جايي هم ثبت كرده است.»(1) البته طبق شواهد و اسناد تاریخی متقن با ید به مرحوم پروفسور هشترودی حق داد. زیرا کسانی که زبان امروزی آذربایجان را باقی مانده زبان من در آوردی آذری می پندارند سخت در خطا هستند زیرا مدارکی در دسترس است که تا قبل از مشروطه پیدا نمودن یک معلم پارسی در این خطه هزار مکافات داشت چراکه چون در منطقه زبان پارسی کاربرد نداشت لهذا معلمش نیز به ندرت به گیر می آمد. سند زیر خود گویا بوده و نیازی به توضیح دیده نمی شود .اعلان چون درین مملکت معلم پارسی زبان یا معلمی که بدان لهجه تدریس تواند کرد نایاب است و رئیس مدرسه را در این موارد دقتی تمام است اعلام میشود که هر دو خود را بپارسی زبانان قریب و دانشمند و اریب پندارد ومیل بهمراهی و کمک ما داشته باشد باداره مدرسه عرضه شود که پس از امتحان بتعلیم صبیان گماشته آید. بسم الله اگر حریف مائی .(2) همچنین مرحوم نادر میرزا (1303-1242 ق)مولف کتاب مستطاب تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز که در قرن سیزده هجری کتابت گردیده جایی به تعریض از محمد امین دلسوز تبریزی شاعر هم عصر خود نامبرده و حلاوت اشعارش را ستوده و نوشته دیوانی بزرگ دارد . عجب این باشد که تا بدین روز یازده نوبت آن دیوان {را} با خط زیبا چاپ کرده اند اکنون باز کمیاب است .(3) در این راستا اسناد زیادند که در اینجا سند دیگری دال بر اینکه در آذربایجان زبان فارسی چندان کاربردی نداشته تقدیم می گردد . وزارت کشور ءاداره اطلاعات شماره 78010/3354 –تاریخ 21/11/1319
جناب آقای نخست وزیر
استانداری سوم در باب سخنرانی های پرورش افکار درتبریز گزارشی داده اندء دایر بر این که جلسات سخنرانی هفته {ای }یک بار تشکیل و برای تشویق اهالی به حضور ادر این جلسات قطعات موسیقی و نمایش هایی نیز در برنامه منظور شده ولی چون اهالی استانهای سوم و چهارم سوای عده معدودی به هیچ وجه زبان فارسی نمی دانند ء از این سخنرانی ها که منظور اصلی آن پرورش افکار توده است نتیجه حاصل نشده و موضوع بسط و توسعه تعمیم زبان فارسی در این نقاط آن طوری که باید پیشرفت ننموده .
به نظر استانداری نامبرده برای انجام منظور لازم دانسته که به تعداد کلاسهای شبانه و مراقبت در حضور سالمندان افزوده شده و همچنین کودکستانهای شبانه روزی برای کودکان تحت آموزش آموزگاران فارسی زبان تاسیس گردد. و حتی المقدور اهتمام شود که در تمام مراحل تحصیلی آموزش برای عموم به رایگان باشدء به علاوه پیشنهاد نموده است ترتیبی داده شود که کارمندان کلیه وزارتخانه ها و ادارات دولتی و بنگاههای فارسی زبان بوده و برای مامورین نامبرده حرف زدن ترکی با ارباب رجوع مطلقا ممنوع شود .
برای تامین هزینه این اقدامات استانداری معتقد است که از در آمد اوقاف محل استفاده گردد. وزارت فرهنگ به ویژه در سال جاری قدم های بلندی به عمل تاسیس آموزشگاهها و کودکستانها در استان نامبرده برداشته اند و وزارت کشور نیز تاکنون نهایت همکاری را در این موضوع نموده ولی البته این اقدامات کافی نبوده و برای تعمیم زبان فارسی در تمام مناطق که به زبان غیر فارسی متکلم هستندءبه ویزه در استانهای سوم و چهارم که از لحاظ موقعیت محل حایز درجه اول اهمیت می باشند ء عقیده مند است کمیسیونی در وزارت کشور با شرکت نمایندگان وزارت فرهنگ تشکیل و برنامه تهیه و تقدیم گرددءتا پس از تصویب هیات دولت به موقع اجرا گزارده شود.(4)
وزیر کشور {امضا علی سهیلی }
با اين حال، به سبب تاليف رساله آذری شوونيستها كسروي را با آغوش باز پذيرا شدند و تاكنون نيز كتاب وي، همچنان درراس مراجع و منابع تحقيقات آنها قرار داشته و تني چند از نويسندگان نيز مطالب آن را نشخوار ميكنند و به ارائه نظرميپردازند. ناگفته نماند كه اثر مذكور در بدو انتشار، بيجواب نماند و راقم اين سطور تا به امروز شاهد چندين مقاله يا شعربر عليه آن بودهام كه از آن جملهاند: اشعار مرحوم محمد بيريا، رئيس فرهنگ وقت آذربايجان، كه در سال 1320 سروده وورد زبان اكثر آذربايجانيها بود. همينطور، شعر معروف مرحوم حاج حسين جنتي مقام «صحاف تبريزي» كه در رد كسرويو عقايد وي سروده شده بود و راقم در مقاله جداگانهاي به اين شعر مرحوم بيريا پرداخته است (5)
در سالهاي اخير نيز كتابي از نويسنده سلماسي ،آقاي علياصغر غفورينيا كه با عنوان «ردي بر رساله آذري كسروي» بهنظرم رسيد كه ملخّصي از آن در هفته نامه «نويد آذربايجان» چاپ گرديد. همچنين مقالهاي از دكتر جواد هيئت صاحبامتياز فصلنامه «وارليق» كه در همين نشريه اخير انتشار يافته است. اگرچه، اكثريت قريب به اتفاق نوشتجات كسروي درايران مدوّن شده و به چاپ رسيدهاند متاسفانه، برخي از مقالات وي، كه در نشريات خارج از ايران و به زباني غير ازفارسي، انتشار يافتهاند هنوز به فارسي ترجمه نشده و در مجموعه آثار اين نويسنده جاي نگرفتهاند و نسل امروز (و شايدديروز نيز) از محتوي آنها بيخبرند و كساني كه مطلع بودهاند، معلوم نيست از چه رو، اين مقالات را در بوته نسيان وفراموشي نهادهاند. يكي از آنها، همين مقالة حاضر است كه اخيراً به همت پروفسور محمدعلي شهابيشجاعي به دست مارسيده است: در ملاقاتي كه با اين دانشمند داشتم مرا از وجود اين مقاله، آگاه كردند و چون ولع و اشتياق مرا، براي ترجمهشدن آن مشاهده فرمودند، پس از اندك مدتي و پيش از آنكه رهسپار سفر خارج شوند ترجمه فارسي آنرا به اتمام رسانده،ودر اختيار حقير گذاشتند كه جا دارد از سعه صدر ايشان سپاسگزاري كنم .
باري، با مطالعه اين مقاله در مييابيم كه كسروي را آن چنانكه بوده، براي ما معرفي نكردهاند. مثلاً يحيي ذكاء گرد آورندهكتاب «زبان فارسي» احمد كسروي در پايان كتاب ص 83 چنين مينويسد: «از مهنامه پيمان (سال يكم - 1312 تا سالچهارم - 1316) با افزايش و كاهشهايي گرد آورده شد.» متاسفانه، گردآورنده توضيح نداده كه اين افزايش و كاهش، دركجاهاي كتاب انجام گرفته است ؟ در پاورقيها و زيرنويسها (كه سه، چهار مورد بيشتر نيست) يا در متن؟ قراين نشانگرآن است كه در متن صورت گرفته است و اين عرفاً و اخلاقاً درست نيست كه اثر نويسندهاي را كه در قيد حيات هم نيستافزايش يا كاهش دهيم البته شايد افزايش آن در پاورقي و تعليقات، توجيهي داشته باشد ولي در متن، مجاز نيست.براينمونه، به سطوري از اول رساله توجه مينمائيم كه ماخذ هر دو گردآورنده (ذكاء - يزدانيان) يكي است بدون ذكر اين نكتهكه در متن اصلي دخل و تصرف كردهاند و چنين است كه ميبينيم چه سان يادداشتهاي كسروي مثله شده و سليقهاي عملكردهاند. «پيش از دوره مشروطه در ايران گاهي گفتگوي زبان فارسي و پيراستن آن از كلمههاي عربي بميان ميآمد. پس ازمشروطه نيز كه جاني بايران دميده شده جنبش در اين سرزمين پديد آمد، رواج اين گفتگو بيشتر گرديد كه هر چند گاهييكبار در روزنامها و مجلهها سخن از آن بميان ميآيد. ولي كسي تاكنون اين موضوع را از روي قواعد علمي دنبال ننموده وهر چه نوشته شده يكرشته پندارهايي بوده كه هر كس آنچه پنداشته برشته نگارش كشيده است.» ص 51 اين قسمت دركتاب تدويني حسين يزدانيان(6) آمده است ولي قسمتهاي مشخص شده در كتاب گردآوردة يحيي ذكاء چنين است: كلمههنوز در ابتداء سطر نيامده است كلمه «نيز» هم در متن ذكاء است ولي در يزدانيان نيست. همچنين كلمه نگارش در متنذكاء بصورت نوشتن ذكر گرديده است. امثال بسياري از اينگونه وجود دارد كه با مقايسه آن ميتوان دستبردهايي را كهبه متون و آثار كسروي زده شده است دريافت.
چنانكه اشاره شد كتاب زبان فارسي كسروي كه به كوشش يزدانيان و ذكاء چاپ شده قسمتي از مقالهاي كه در كتابذكاء آمده (انتهاي بخش اول) ذكر نگرديده و به عبارتي از قلم افتاده، اما در كتاب تدويني يزدانيان آمده است. حال اينپرسش پيش ميآيد كه چرا ذكاء آن قسمت را ذكر نكرده (مقالة فوق در مجلة پيمان سال 1، شمارة 13، صص 54-49 چاپگرديده است) چون وي به زبان مادري خود علاقه داشته است. مصداق اين مثال را راقم ابتدا در مقدمه محمدعلي جزايريكه در كتاب «نوشتههاي كسروي در زمينه زبان فارسي» آمده، مشاهده نمود. جزايري، ضمن پرداختن به آثار كسروي درص 18 كتاب ياد شده مينويسد كه: «كسروي پژوهشهاي اندكي نيز در پيرامون زبان تركي در ايران از جمله جدايي ميانهتركي زنجان و تركي آذربايجان، انجام داد و گفتاري به عنوان «اللغةالتركية في ايران» به العرفان در سوريه فرستاد. (مقالةفوق، همين مقالة حاضر است كه در صفحات بعد خواهد آمد. پس از اطلاع از وجود اين مقاله و ترجمة انگليسي آن، در پيدست يافتن به متن اصلي آن به زبان عربي بودهايم و در كتابخانههاي تبريز و تهران و... از يافتن آن نااميد گشتيم تا اينكه پس از تلاش و تقلاي بی وقفه ی شادروان پروفسور شهابي، از دانشگاه هاروارد بدست آمد.)
يزدانيان در پيش گفتار خود دانسته يا ندانسته به برخي نظرات كسروي اشاره ميكند منجمله اينكه: «ساختمانهاي صوتي ودستوري اين سه زبان [تركي، عربي، فارسي] از هم بسيار جداست، و دانستن آنها آن هم به خوبي - دانش كسروي را دربارهزبان و زبانها بسيار افزايش داد، چنان كه در كوششهاي زباني خود به كميها و نارساييهايي كه نتيجهي ناآگاهي از زبانهايگوناگون تواند بود دچار نگرديد. براي مثال، از سنجيدن دستگاه فعل فارسي با تركي به اين نتيجه رسيد كه دستگاه فعل فارسي با گذشت زمان نيروي خود را از دست داده است»(7)
پيش از اين، مرحوم حاج ميرزا عبداله مجتهدي تبريزي (متوفي 1355 شمسي) همشهري و دوست كسروي در كتاب«بحران آذربايجان» در مورد كسروي و نوشتههاي وي دربارة زبان تركي، سخن رانده است. خوشبختانه، اين كتاب همينامسال چاپ و نشر گرديد. زنده ياد مجتهدي در مورد سوابق خود با كسروي- كه گاه او را كسرائي مينامد مينويسد:«كسروي را من سي سال است كه ميشناسم. مختصري از اطلاعات شخصي خودم را راجع به تاريخ حيات وي در اينجامينويسم كه بعدها شايد مفيد باشد. بعد از وفات مرحوم والد من، كسروي در روزنامه تبريز كه آن وقتها يعني سال 1337هجري در تبريز منتشر ميشد، مقالهاي در تاريخ حيات و شرح مقام علمي و تمجيد ذكاوت و قريحه وي نوشته بود.»(8)
وي سپس، اطلاعات نسبتاً خوبي در حق كسروي ارائه ميدهد: اين كه او كتابهاي عربياش را در منزل آنها به نظر پدرش(پدر مجتهدي) رسانده، در كجا مقاله مينويسد... در ادامه اين يادداشتها ميخوانيم: «من در اوايل سلطنت پهلوي طهرانرفتم. گويا زمستان 1305 بود. ميرزا احمد كسروي را در كتابخانه طهران ملاقات نمودم. عهد آشنايي قديمي را تجديدنموديم. مير احمد چندان فرق نكرده بود. همان سيماي قديم خود را داشت. پزش قدري فرنگي مآبتر شده بود. جليقهشلوار پوشيده بود. قبا در بر نكرده بود. از اوضاع خود ناراضي بود. ميگفت به جرم نوشتن يك مقاله بر ضد پهلوي درروزنامه حبل المتين به امضاي خداداد مرا منفصل نموده و ديگر كاري نميدهند. حالا مجبور شدهام كه كتابهاي خودم رابفروشم. من از مير احمد كسرايي خواهش نمودم كه با هم برويم منزل ما. در آنجا قدري صحبت نماييم. قبول كرد. آمديم درمنزل ما كه عبارت از يك اطاق مخصوص بود در خانه عمويم، مدتي راجع به موضوعات متفرقه با هم صحبت نموديم.
يادم ميآيد كه كسروي از فارسها خيلي بدگويي ميكرد و ميگفت كه اينها جماعتي هستند كه مغزشان ناخوش است تركهايعني آذربايجانيها و زنجانيها را بر عنصر فارس ترجيح ميداد. در مقابل بيمنطقيهاي يكي از اعضاي دولت گفته بود كهما اينجور نيستيم. يعني ما اهالي آذربايجان و زنجان. به نظرم راجع به كتابي يا مقالهاي كه به عربي نوشته و در مجله العرفاننشر شده بود، قدري صحبت نمود. بعضي مطالب آن كتاب راجع به مسئله ترك و فارس در ايران بود و در آن كتاب تحقيقنموده بود كه اكثريت اهالي ايران ترك - هستند. اين اولين و آخرين مجلسي بود كه با كسروي تنها و بدون ثالث مدتيصحبت نموديم.» (9)
در ساير، نوشتههاي كسروي علاقه و دلبستگي وي به زبان مادريش، تلويحاً اظهار شده است اگر چه در سالهاي بعد، باغروري كه داشت نميخواست اين مسئله بيشتر رنگين شود ولي قلباً آن را ميپسنديد.
وي، در يكي از نوشتههاي خويش، قدرت و اعجاز زبان تركي را ستوده و از اين خصوصيت آن حيرت كرده و نوشته است:«تركي يكي از زبانهاي بزرگ جهان و در شمار عربي و فارسي و اين گونه ميباشد»(10) سپس اظهار ميدارد كه: «بايد دانستزبان فارسي يكي از آسانترين زبانهاي جهان است (و اگر اصلاحي كه در آنجا كردهايم پيش رود ديگر آسانتر خواهد بود)نويسنده كه چند زباني را ميدانم و از چند زبان ديگر هم آگاهم در ميان همه آنها فارسي را آسانتر ميدانم. با اين حال هيچمانعي ندارد كه اگر نيازي هست نوآموزان الفبا را به تركي بخوانند اين هم چيزي است كه بايد دبستانها بسنجند وبيازمايند.(11)
كسروي، يكي از مردان با همّتي بود كه بايد مجسمه وي را در مقابل درب ورودي فرهنگستان زبان فارسي گنجانيد. چرا كهاين نويسنده جزء اولين كساني بود كه در تاريخ معاصر، پي به نارسائيهاي زبان فارسي برد و آهنگ رفع آنها را كرد و آنچهدر توان خود داشت، در تهذيب و تقويت آن كوشيد تا آنجا كه به تعبير خودش به «زبان پاك» رسيد (از جمله، به پيراستناين زبان از واژگان و تعبيرات عربي پرداخت كه گويا در جامة فارسي چون وصلهاي ناجور بودند.) اما با اينهمه، گاه درنوشتههاي كسروي، چنان آشفتگيهايي به چشم ميخورد كه واقعاً خواننده را در بهت و حيرت فرو ميبرد، مثلاً در همانكتاب زبان پاك يا در برخي از مقالات خود، در عين اعتراف به نقايص زبان فارسي، همگان را نيز دعوت به آموختن اينزبان مينمايد.
اي بسا مرحوم كسروي سفرنامه انگلبرت كمپفر(1716-1651) Engelbert kempfer سيّاح خارجي را كه در سالهاي 1685- 1684 ميلادي از ايران ديدار داشته از نظر گذرانده بود. سيّاح فوق معتقد بود كه «زبان فارسي خشن است و در رابطه با زبان آذربايجاني، زبان فارسي تن ناخوشايندي دارد» (12)
از طرف ديگر، كسروي به زبان و نژاد و تاريخ خاصّ هر ملت نيز معتقد بود يعني اين عناصر را در استحكام بنيه و اساسپايدار ماندن يك قوم يا ملّت، بسيار موثر و ضروري ميدانست و اين اعتقاد در سوال يك دانشجو و جوابي كه وي ميدهدنمايان است: «چند گاه پيش، جواني نزد من آمده ميگويد: «امتحان دادهام و بايد رسالهاي نويسم و براي موضوع مليت راانتخاب كردهام. در اين باره برخي كتابهاي اروپايي را ديدهام و ميخواستم انديشه شما را هم بدانم» گفتم من در اين بارهچيزي ننوشتهام و ميخواهم بدانم اروپائيان چه نوشتهاند؟ گفت: آنها براي مليت چند چيز را شرط ميدانند: زبان و نژاد ومذهب و تاريخ و ايدهال «... گفتم راست گفتهاند و ميبايست سخنانشان را پذيرفت. تا در جهان آئين زندگاني زورآزمايياست و هر توده بايد سر خود را نگه دارد بايد به اينها ارج گذاشت.(13)
چنانكه مشاهده ميشود وي در ته دل اين عناصر و ويژگيهاي ملّي را دوست دارد اما معلوم نيست چرا، گاه به همان عقايد ودلبستگيها، پشت پا ميزند و خلاف ميل باطني خويش را اظهار ميكند.
آخر، كدام عالم دانشمند، زبانشناس تاكنون، با ارائه سند تاريخي و محكم از قديم تا امروز آذري را به عنوان تنها تبار زبانييك ملت قلمداد نموده است كه وي چنين ميكند او در شاهكار خود «تاريخ هيجده ساله آذربايجان» در بيشتر جاها به هنگام نام بردن از زبان ملت ترك، با عبارت تركي ياد ميكند. مثلا در جايي چنين توصيف كرده: «در آذربايجان عثمانيان مجدالسلطنه را از سوي خود بواليگري برگماردند، و او روزنامهاي بتركي كه نام آذرآبادگان بود بنياد نهاد(14) همچنين تا به قيام فرزند برومند آذربايجان شيخ محمد خياباني ميرسد مينويسد : «گفتارهاي خياباني بتركي رانده ميشد» (15) در اين جا نيز كسروي تركي مي نويسد نه آذري. از اين يادداشتها نيز استفاده ميشود كه ، وي كلمه مجعول «آذري» را اي بسا ديكته ميكرد ورنه خود بارها در نوشتجاتش تركي را جايگزين آذري نموده است.«كسروي نقش نژاد را به عنوان پايه مليت، بديهي و قطعي ميداند، لكننژاد براي او يك امر ذهني مبتني بر خون نيست بلكه يك ضرورت عيني متكي به نياز اجتماعي - سياسي است. او نه«هيچگاه به جدايي نژاد و تبار ارج ميگذارد» ونه به «جدايي ميانه ترك و فارس ميانديشد و نكته مهمتر اين است كه بهوجود نژاد ناب اعتقادي ندارد.(16) باري كسروي در كتاب «ده سال در عدليه» نيز كم وبيش از كارهايش در زمينهتوركولوژي بحث ميكند و به تحرير مقاله حاضر اشاره دارد. وي هنگاميكه در زنجان بود با لهجه زنجاني بيشتر آشنا گرديدو همين آشنائي و علاقه سبب گرديد غزليات مولانا فضولي و ديوان اميرعليشير نوائي را بدست آورده و بررسي كردهمينطور شعرهاي تركي حكيم هيدجي را كه در افواه و به صورت پراكنده بود، گردآوري نمود و از اين كوششها نتايجي كهدستگيرش ميشود اين گونه مينويسد: «از اين كوشش و جستجو نتيجههايي به دست آمده كه از جمله اين بود كه تركي ازديدگاه كارواژهها (افعال) به فارسي برتري ميدارد. زيرا ديده شده در تركي پانزده گونه گذشته «ماضي» و چهار گونه«اكنون» (مضارع) به كار ميرود. در حالي كه در فارسي در برابر بيش از چهار گونه گذشته و يك گونه اكنون شناختهنميبود. اين يكي از چيزهايي ميبود كه مرا از نارسايي زبان فارسي و بيماري آن آگاه گردانید(17)
كسروي گويا در بيشتر مسائل و علوم خود را صاحب نظر نيز ميپنداشت و شايد تناقض گوييهايي كه بعضاً در آثارش ديدهميشود، معلول همين پندار است. زماني كه كسروي در كتاب زبان پاك خود از درآميختگي واژههاي عربي با فارسي سخنميراند و مينويسد كه: «يكي از آكهاي فارسي كه بچشم ميزد درآميختگي آن با واژههاي بيگانه به ويژه با واژههاي تازيميبود. اين درآميختگي در نتيجه چيرگي تازيان بايران يا در سايه دلبستگي ايرانيان باسلام يا بزبان تازي نبود، زيرا اگرشما جستجو كنيد در قرنهاي نخست اسلام چيرگي عرب بيشتر و دلبستگي ايرانيان باسلام فزونتر ميبوده» (18)
استاد زنده ياد مرحوم محمدعليزيني شخصيت معارفپرور و فرهنگ دوست معاصر كه خدمات وي به جامعة كتابخواناين خطّه محرز است در مقابل اين ادعا نميتواند دست رو دست بگذارد و خاموش بماند طي يادداشتي كه براي نخستين باردر اينجا منتشر ميشود اظهار ميدارد:«با وجود اينكه من شخصاً به محققي و زبانشناسي و حتّي، تاريخ نويسي كسروياذعان دارم و اين شخص را در قفا يكي از اشخاص عالم و فاضل نادر ايران ميدانم در اين جا (در موضوع قاطي شدنكلمات عربي به فارسي) همعقيده نيستم و بنظرم ميآيد، كه در اساس موضوع تا اندازه [اي] غلو نموده. زيرا در دنيايآنروزي كه اعراب بر ايران مسلط شدهاند مخصوصاً در اواسط دورة عباسي خلفا و سلاطين زبان درباري و كتابها ونوشتههاي رسمي خود را بزبان عربي نوشته و كساني را كه فارسي مينوشتند اصلاً بيسواد و بهيچجا اعم از مجالس رسميو غيره راه نميدادند و مردم را مجبور ميكردند كه حتماً نوشتهها و كتابها را بزبان تازي بنويسند. مردم ايران چه كاريميتوانستند بكنند؟ از يك طرف حبّ وطن و از طرف ديگر استيلاي تازيان به كشورشان مجبور ميكرد كه در عين حال كهقلباً عداوت و دشمني باطني با اعراب داشتند نميتوانستند ساكت نشسته و در باطن آمال ديرينه خود را كه استخلاصكشورشان از يوغ ستمگري تازيان بود جامه عمل نپوشانند...» (19)
كسروي، در جواب «يارار افندي»، يكي از نويسندگان تركيه كه وي را متهم به ايراني كردن تركهاي ايران نموده بودمينويسد: «فسوسا يارار افندي. اين سخنان را از كجا آورده؟ من در كجا خواستهام تركهاي آذربايجان يا آناتولي را ايرانينژاد گردانم؟ در كجا به تركها نفرين فرستاده يا بد نوشتهام؟»(20) از اين چند سطر نيز مستفاد ميگردد كه كسروي منكر ايننيست كه در آذربايجان ترك نيست و اگر هست كه هست ايراني نژاد نيستند. همچنين از اين جواب توان گفت كه بزرگتر ازاين نميتواند باشد كه مليت كسي را انكار كرده و با جعليات به ديگر مليتها نسبت داد. دريغا كه هواداران كسروي ايننظرهاي وي را هيچگاه مورد استفاده قرار ندادهاند.
در مورد شعراي آذربايجان و بطور كلي مبحث شعر و شاعري ، كسروي بحثهاي خاصّي دارد. وي گفتارهايي پيرامون ردشعراي نامي ايران از جمله: حافظ، سعدي و مولانا در مجلة پيمان به يادگار گذاشته.رسالهايي مستقل نيز با عنوان «حافظچه ميگويد» به چاپ رسانده كه در آن نيز، اين شاعر را به سختي مورد نكوهش قرار داده است با اينهمه از چند شاعرآذربايجاني به نيكي ياد كرده است و انديشه آنها را ميستايد. به عنوان مثال : ميرزا علي اكبر طاهرزاده (صابر شرواني) كه درايران، بيشتر با تخلصهاي ملانصرالدين، هوپ هوپ و صابر شناخته شده است و نيز پروين اعتصامي شاعره نام آورآذربايجان تمجيد كرده است . كسروي در كتاب (در پيرامون ادبيات) كه در حوزه ادبيات و شعر و شاعري بحث كرده برخلاف بعضيها تا به عارف قزويني اين شاعر ترك، ترك ستيز معاصر ميرسد وي را با صابر ميسنجد امّا كفه داوري را بهنفع صابر سنگين ميبيند.
در ضمن، كسروي با انتقاد از فوت فرصتهاي پيش آمده در جنبش مشروطه كه متاسفانه شاعران نتوانستند هنرنماييبيشتري نمايند رشته كلام را گرفته بحثهاي قابل توجهي دارد. «در اينجا [جنبش مشروطه] جزء شعرهاي كمي چيزي كه درخواطر باشد ديده نشد. يكي از كساني كه ميتوان نام برد عارف قزويني بوده. اين مرد ميخواسته «شاعر مشروطه» باشدولي افسوس كه نتوانسته همچون صابر باشد و زنجيرهاي شيوه كهن را از دست و پاي خود بگسلاند. اينست [كه] بيشترشعرهايش به همان شيوه كهن بوده كه نتوان ارج چنداني نهاد... يك شاعر ديگر كه ميبايد در اينجا نام بريم پروين اعتصامياست. اين دختر ايراني شيوه نوي پيش گرفته و شعرهايش نيز كه برخي را ديدهام از روي انديشههاي بلند و سهشهاينيكخواهانه بوده.»(21)
كسروي به اشعار محلي توجه به خصوصي داشت تا جايي كه مينويسد: «فارسي كتابي زبان رسمي مملكت ما است. ليكنبيش از يك ثلث از مردم ايران آن را نميدانند، آيا در ميان آن دو ثلث ديگر صاحب ذوق شاعري يافت نميشود؟ آيا مضامينعاليه كه از ذهن صاف و بيآلايش آنها تراوش ميكند ارزش ندارد؟ آيا اشعار و آثار نفيسه كه در لهجههاي ولايتي از كرديو مازندراني و گيلكي و لري و غيره در هر دوره با نهايت فراواني موجود بوده است در خور توجه نيست؟»(22)... «من درتمام عمر خود ياد ندارم كه از استماع غزل شاعر معروفي متاثر گرديده و از حال طبيعي خارج شده باشم. لكن خوب ياددارم كه اشعار تركي كه در ويراني اورميه و در بدري مردم بدبخت آنجا گفتهاند و گداهاي تبريز آنها را دم خانهها ميخواندندمرا مجبور بگريستن و اشك ريختن كرده است...(23)
چنانكه در سطور بالا نيز ذكر شد تاريخ هيجده ساله آذربايجان و تاريخ مشروطه ايران از مهمترين و ماندگارترين آثار كسروي در زمينه تاريخ معاصر ميباشند كه در اوج خفقان رضا شاهي نوشته شدهاند. كسروي در اين آثار به كرات از اشعار تركي كه مخالف ميل رضاشاه و اعوان و انصارش بود استفاده كرده است. خود او در مورد مجلهي پرآوازه ملانصرالدين مينويسد : «ملانصرالدين از روزنامههاييست كه بايد در تاريخ بماند. اين روزنامه يك شاعر خوب و يك نگارنده (نقاش) خوب، چند تن نويسنده خوب ميداشت، وبا همان زبان شوخي، از بديها سرزنش و نكوهش مينمود و نوشتههايش كارگر ميافتاد... شاعر ملانصرالدين ميرزا علي اكبر صابر شيرواني بود كه شعرهايش در كتاب جداگانهاي بنام «هوپ هوپ نامه» بچاپ رسيده و در همه جا هست. يكي از شوخيهاي ملانصرالدين درباره مجلس ايران آنست كه در يكي از شمارههاي خود مي نويسد : «بيشتر نمايندگان مجلس ايران از ملايان هستند. زيرا در قانون اينان براي نماينده دانش را شرط ندانستهاند» در تبريز ملايان آن را از اوراق مضله شمردند و نوشتهاي درباره آن نوشتند كه فرستادند علماي نجف نيز مهر كردند و آن را بچاپ رسانيده پراكنده گرداندند. ولي سودي و جلوگيري از رواج ملانصرالدين نكرد.» (24) بر ما پوشيده نيست كه يكي از مهم ترين هدفهاي آن روزنامه طنز رواج زبان تركي بود.
با توجه به اين عبارات پر احساس، روشن ميشود كه گویا مرحوم کسروی خود در اواخر عمر از اینکه بیشتر عمر خود را مصروف زبان فارسی داشته پشیمان بود . وی بعد از اینکه حکومت ملی آذربایجان در 12 شهریور 1324 بیان نامه و اهداف خود را منتشر کرد هنوز زنده بود و می نوشت . بعد از چند ماه از این واقعه یعنی در 21 آذر 1324 حکومت ملی آذربایجان رسما اعلام موجودیت کرده و سکان هدایت آذربایجان را به دست می گیرد . مشارالیه این روزها را نیز مشاهده و درک کرده اما چرادست بیعت به این حکومت نداده خود تا به امروز درهاله ای از ابهام مانده و تا مرگش نه در له و نه در علیه حکومت ملی چیزی ننوشت اما از ننوشتن آن چنین مستفاد می شود که سکوت علامت رضایت است و یا شاید در لابلای نوشتجات منتشر نشده اش چیزهایی بتوان یافت . این واقعیت در لابلای خاطرات مرحوم ناصح ناطق نیز مشهود است . مرحوم ناصح فرزند زنده یاد میرزا جواد ناطق ء ناطق زبردست و نام آور مشروطه در ضمن یادداشتهاو خاطرات خود از کسروی به نیکی یاد می کند . وی خود از هواداران خط فکری کسروی بود و ملاحظات وی را می ستود . ناصح می نویسد . مرحوم کسروی مردی پرکار و کوشنده بود . در سالهای آخر زندگانی تقریبا در هر ماه کتابی و یا رساله ای می نوشت . وی پهلوانی بود که در همه جبهه ها می جنگید . ..(25) اما چنانکه ذکرش گذشت با آن پشتکاری چیزی در رد حکومت ملی آذربایجان ننوشت . که این خود بر منصف بودن آن تواند بود .ُ
باري، «هنوز هم در غرب دانشمندان زبانشناس آذري» را نام تركي آذربايجاني ميشناسند و گاهي هم به لهجه آذري منظورنظر مولف اشاره ميكنند. (رجوع شود به انسيكلوپديهاي معاصر انگليسي، فرانسه، آلماني و انسيكلوپدي اسلام و كتابهايتوركولوژي مولفين غربی .(26)
Harry H. walsh دانشمند معاصرمعتقد است « زبان آذری متعلق به اغوزیا شاخه جنوب غربی زبان ترکی است ... زبان آذری‘سابقه مکتوب از قرن چهارم دارد. (27)
در اينجا، به قسمتي از نوشته رسول كامران كشتيبان تمسك ميجويم كه به ادّعاهاي منفي رايج در باب آذربايجان و زبانفرهنگ آن پاسخ ميدهد: «تركها يا بايد در اكثريت باشند يا در اقليت. اگر در اقليت باشند كه نميتوانند زبان آذري موردادعاي شما را تغيير بدهند چون قدر مسلم اين اقليت است كه هميشه جذب اكثريت ميگردد پس حتماً خواهيد گفت كه دراكثريت به سر ميبرند و اگر در اكثريت بودهاند بايد به مراتب چندين برابر آذريهاي مورد ادعاي شما بودهاند چرا كه حتي باقبول نصف نصف بودن يعني 50 به 50 بودن باز هم بايد تركان آذري شوند نه آذريها ترك، چه اولاً تركها مهاجر و تازه ازراه رسيده بودند و آذريهاي مورد ادعا بومي منطقه محسوب ميگرديدند در ثاني شما با تصويري كه از تركان نمايشميگذاريد به جز عدهاي وحشي، خونخوار، بيفرهنگ چيزي نبودهاند پس چطور ميشود قبول كرد كه تركان بيفرهنگپنجاه درصد آذري زبانان بومي آذربايجان را كه با فرهنگ هم بودهاند تغيير دهند؟ مگر اين كه از ادعاهاي پوچ خود درمورد فرهنگ آذربايجان برگرديد و يا آمار و ارقام تعداد تركان را بالا ببريد. مثلاً بگوييد هفتاد و پنج درصد هشتاد درصديجمعيت تركان بودند و آمدند زبان آذريهاي بيست درصدي را تغيير دادند و دراين صورت شما امروز چطور مدعيميگرديد كه زبان مردم آذربايجان آذري است(28) در فرجام اين اندك بايد اذعان كنم كه قصد نداشتم كه بر مطالب متن اين مقاله ارزشمند چيزي بيفزايم. ولي چونبعضي نكات را مؤلف و مترجمين فاضل آن ذكر نكرده بودند و در واقع براي خواننده پيش نيازي لازم بود، يادداشتهاييهرچند اندك در اين مورد ضروري به نظر آمد. رعايت پارهاي از عوامل كه بر ما پوشيده است مولف متن را از ذكر اطلاعاتبيشتر باز داشته است و يادداشتهاي مترجم انگليسي و اين راقم در مقدمه كاري بود كه با همه قلتمايه و ضيق وقت انجام گرفت چرا كه با نقل اقوال مختلف فيه حقيقت بيشتر شفافتر خواهد شد. با مطالعه اين مقاله، خوانندهدر مييابد كه مولف چنانكه به اجمال گذشت بعضي گفتنيها را ذكر نكرده است و اي بسا در آن تاريخ بسياري از مداركواسناد منتشر نشده بودند ويا شايد در دسترس مولف نبود تا به مطالعه آنها توفيق يابد. بعضي از منابع و ماخذ و وقايع نيز بعداز وفات نويسندهپيدا شده كه اشاره به آنها نهايت لزوم را داشت.**
پاورقي:
1- مقاله نقد ادبي، هر دم از اين باغ بري ميرسد - خياوي، روشن 19 آذر 1381، شماره 269، هفته نامه نوید آذربایجان- ارومیه
2- ورقه ماه سوم مدرسه مبارکه دارالفنون تبریز- سه شنبه غره شهر رجب 1311 هجری – مطابق با نهم ماه را نویه 1894 مسیحی
3- تاریخ و جغرافی دارالسلطنه تبریز- نادر میرزا – با مقدمه و تصحیح طباطبائی مجد – غلامرضا – چاپ اول 1373 تبریز ستوده – صٌ 305
4- فرهنگ ستیزی در دوره رضا شاه ( اسناد منتشر نشده سازمان پرورش افکار 1320-1317 هجری شمسی – به کوشش دلفائی – محمود – انتشارات سازمان اسناد ملی ایران – تهران 1375 –ص ٌ 1662
- وطن خائني كسرويه، همراز، رضا، هفتهنامه شمس تبريز، شماره 72 – تبریز . آن شعر مرحوم بی ریا ذیلا تقدیم می شود . گفتنی است که شعر فوق در دیوانهای موجود شاعر چاپ نشده است .ُ
وطن خائنی کسروی یه
قلب ناپاکیندا یوخ نور حفیقت کسروی
ساکت اول هورمه اوتان ای بی مرووت کسروی
وار یادیندا شعر ایله دیوانه اولدون بیر زمان
سویله دین .ایندی منم پیغمبر کل جهان
آلدادیب خلقی اقلا وئرمه دین معجز نشان
ائل ایچینده مسلکین آرتیردی نفرت کسروی
ساکت اول هورمه اوتان ای بی مرووت کسروی
تبریزه گلدین کئچنلرده بیزی آلداتماغا
ایسته یردین مخلوقی مین رنگ ایله اویناتماغا
ایندی ده حاضر اولوبسان بو دیاری ساتماغا
سنده یوخدور ذرجه ناموس و غیرت کسروی
ساکت اول هورمه اوتان ای بی مرووت کسروی
سن ازلدن نانجیب سن ای یالانچی بی شعور
پرچمی عنوان ائدیب باشقا طهر ائتمه ظهور
دین سیز ایمان سیز آدامسان یوخ جنابنده قصور
آزدیریب یولدان سنی دونیاده رشوت کسروی
ساکت اول هورمه اوتان ای بی مرووت کسروی
ای فاشیزمین قویروغی آیدین دیر افکاررین سنین
چوخ قمیش قویما دایان معلومدور هرکارین سنین
تاثیر ائتمز پیس چوروک اخبارو اخطارین سنین
قبله گاهیندور سنین هر یئرده ثروت کسروی
ساکت اول هورمه اوتان ای بی مرووت کسروی
درس آلیبسان بی شرف هیتارده ای جاسوس باشی
آغلادیب ظاهرده مکر ایله آخیتما گوز یاشی
اولموشوق ماهر بیر اوستا چوخ بیزی بیلمه ناشی
سندن اکراه ایله ییر یکسر جمعیت کسروی
ساکت اول هورمه اوتان ای بی مرووت کسروی
سن مخالف سن فقط اوچ دوولتین پیمانینا
ضد اولوبسان ملتین هر عهدینه ایماسینا
خائن عالمده ازو باعث اولار اوز قانینا
محو اولارسان عنقریب ای بی حمیت کسروی
ساکت اول هورمه اوتان ای بی مرووت کسروی
دوستوموز روس خالقی ائتمیشدور بیزه چوخ التفات
واردیراونلاردا گوزه ل عالی طبیعت خوش صفات
قولوموز دان دونمه ریک ارضه توکولسه کائنات
وعدینه ائتمیش وفا دائم بو ملت کسروی
ساکت اول هورمه اوتان ای بی مرووت کسروی
(وطن یولوندا /سه شنبه 4 فروردین 1321/-)
6- نوشتههاي كسروي در زمينه زبان فارسي - يزدانيان، حسين،چاپ اول 2537، تهران، نشر مركز، نشر سپهر، ص 18
7- همان، ص 13
8- بحران آذربايجان - خاطرات مرحوم آيت ا... ميرزا عبداله مجتهدي، به كوشش جعفريان، رسول، چاپ اول 1381، موسسه مطالعات تاريخمعاصر ايران، ص 194 (كسروي مقاله «ستارههاي دمدار» خود را كه در شماره 9 از سال دوم ماهنامه ايرانشهر - ارديبهشتماه 1303، صص458-451 چاپ شده با امضاي كسرايي نوشته) بنگريد به: مجموعه دفتر سوم؛ نقد و تحقيق اثر رضازاده ملك، رحيم ، چاپ اول 2536 – همچنین کسروی زمانیکه معلم فقه و عربی مدرسه متوسطه آذربایجان بود‘کتابی بنام شریعت احمدی در پنج قسمت تنظیم کرده بود که شاگردان کلاسهای ششم مدارس ابتدائی به عنوان کتاب درسی آن را می خواندند. چاپ اول این اثر با اجازه مخصوص از ریاست جلیله معارف اخذ گردیده و حق طبع آن با مو لف و کتابخانه معرفت تبریز بوده است. قسمت دوم کتاب برای کلاسهای سوم مدارس ابتدائی تنظیم گردیده بود. قسمت دوم در سال1337 در مطعبه تقی زاده واقع در مغازه های مجدالملک و قسمت پنجم آن در مطبعه خیریه به حلیه طبع آراسته گشته بود.نسخه ای از دو کتابچه مورد اشاره جزء کتابهای اهدائی شادروان استاد حسین امید به کتابخانه تربیت تبریزمیباشد که فعلا جزء شماره اموال 37385 و با کد 267 علی الظاهر در آن کتابخانه محافظت میشود. جالب است بدانیم که اثر یاد شده با امضاء سید احمد کسرائی چاپ و نشر شده است.مرحوم حسین کاظم زاده ایرانشهر نیز در مقدم
ایل بویو آذربایجان خالقی بیرچوخ اوزه ل گونلری عزیزلییب اوگونلراوچون بیرپارا دبلرو عنعنه لر یارالدمیش لار کی اونلارین بیریده “چیلله گئجه سی”دیر.”چیلله”سوزو چهله یا همان قیشین ایلک قیرخ گونوندن آلنمیش دیر کی چوخ اسکی و تاریخی بیر گئچمیشه صاحیب دیر.گوز(پاییز)فصلینین سون گئجه سی و صاباحی قیش گونونون ایلکی ائل آراسیندا چوخ طنطنه لی وشادلیقلارلا دولواولان بیر گون اولارق تانینان چیلله گئجه سی وچیلله آخشامی آدلانیر.
فارس دیلینده “شب یلدا”آدیلن تانینان و عرب دیلینده آلنمیش دوغوم معناسی وئرن یلدا،بیرپارا اینانیشلارا گوره حضرت عیسی نین دوغوم گونی سایلیر کی آذربایجانلیلار و تورک خالقی آراسیندا “ائرمنی خاچی سویا سالان “گئجه ده تانینماقدادیر.خاطیرلاتماق گرکیر کی چیلله دبی و چیلله گئجه سی ائرمنی و مسیحیت دینی لن ایلگی سی وباغلیلیقی یوخدورو چیلله گئجه سی ایران و آذربایجان خالقیلارینا عاییت بیر گون سایلیر.
اسکی و قدیم زمانلار قیش گونلری آیری فصیللره گوره چوخ چتین و مشیقتلی اولدوقوندان اینسانلار چالیشاردیلارکی بواوچ فصلین ایچریسینده اوزون قیش گونلرنی گئچیرتمک اوچون حاضیرلیق و تداریک گوروب بوفصلی باشاچاتدیرسینلار.آذربایجان خالقنین آراسیندا قیش فصلینین ایکی آیی چیلله گونلری سایلیر کی بیری بویوک چیلله و ایکینجی سی بالا چیلله دیر.بویوک چیلله قیرخ گون اولوب بالا چیلله ایگیرمی گون دور.بیرده بوزآی(boz ay)یادا “بوزچیلله” واردیر کی اونا “آغلار – گولر”و”هفت البویوت” آیی کی اسفند آییلن مصادف دیر وار.
چیلله گئجه سین عزیزلمک اوچون خالق اوزیوردلارینا باغلی و قیش زمانینا قدر ساخلاماقی چتین اولان میوه لروایسدی و یای فصلینده تاپیلان میوه لری بوگئجه اوچون یئمگه حاضیرلاییب ایلین ان اوزون گئجه سینی گئچیرتمک اوچون “چیلله سفره” سنده یئروئرلر.قدیم زمان بوگونکی کیمی سردخانا و بوزدولابی(یخچال)اولمادیقی اوچون یازو یای میوه لرینی ساخلاماق چوخ باشارجیلیق و هنرایستردی.چیلله گئجه سنین ان گوزده اولان یئمگی قارپوزبعضاً قوهون دور کی قدیم یای فصلینده قارپوزی آلیب ،سامان ایچریسنده ائولرین یادا محله لرین سردابالاردا ساخلاردیلاربوایشی هرکس باشارابیلمزدی اونا گورده قارپوزی اوزون بیرزمان ساخلاماق و چیلله گئجه سینه یئتیشدیرمک چوخ باشارجیلیق ایستین بیر ایش سایلاردی.اوناگورده ده قارپوز چیلله سفره سنین گلینی سایلیب هر ائوده قارپوز یئیلرده.چیلله گئجه سی قارپوز یئمک اینانیشلارا گوره سویوقلوق اولدوقوندان سبب اولار کی قیش بویو آدام اوشومه ییب،خسته لیکلره دوچاراولماییب سویوق دان و اوشورتملردن اوزاق قالسین.
چیلله گئجه سی سفره سین”شب چره وزلری”حالوا،پشمک،نوغول،باسلیق،سوجوق، کیشمیش، بادام؛ نخود ،گیردکان،قووورقا،توخوم، دان عبارت اولوب ؛میوه لردنده قارپوز،نار،آلما،هئیوا،ازگیل،قوهون، امرود،وآیری مووجود فصل میوه لری اولار.چیلله گئجه سنین شام خورگی ده گئنه بوگئجه یه عاییت اولار؛قدیم گونوموزده کی کیمی دوگی بول اولمادیقیندان هر ائوده دوگی و پیلو پیشیرلردی.
آیری بیردب کی بوگونه عاییت دیر،”چیلله لیک “دیر کی تازاگلین لره وآداخلی اولانلارا گوندرلیر.تازاگلین قیزلارا ،آتا ائویندن قیزین اوزونه ؛کورکنه وقایناناسینا،قایناتاسینا،بالدیزلاری و قئینلری اوچون چیلله پایی گوندریلر.چیلله آخشامی هاوا آلاجاقارانلیق اولدوقی زمان گوزه ل بیر شکیلده خونچالارا دوزولموش چیلله لیک لرقیزین ائوینه یولانار.قدیم زمانلار بوخونچالارین سای سی یئددی دانااولاردی کی گونوموزده بوخونچالارین سایی سی آزالیب.شام یئمکلری؛شب چره وز لر،گوزل بیرشکیلده بزنمیش قارپوز،وسایر مئیوه لربوخونچانین ایچینده اولوب،ائوآداملارینادا پارچالارو دونلوقلارو بونلارا بنزه ر هدیه لر قویولار؛قیزاوچون ده اوزلیکله قیش باشماقی و چکمه و پالتوو یاغمورلوق آلنیر.خاطیرلاتماق گرکیر کی خونچا قیزعائله سی طرفیندن گوندوز خونچالاری گورمک اوچون چاغریلارلار،اونلاردا قولاریندان قوپان قدربیرپارا هدیه لر بوخونچالارا آرتیرالار.آخشام چاغی خونچالار قیزائوینه یولانار،قیز ائوینه خونچا آپارانلارادا قیزین قیاناتاسی و یا کورکن طرفیندن ساغباشلار وئرلر.سونرا قیزطاباغلاری آلیب ائوده بیر اوتاقدا سجین ایله دوزه ر تا ارتسی گون اوغلان آداملاری گلیب یوللانان “چیلله لیک لری”گورسونلر.اوغلان طرفیندن قیزائوینه اوچون قارشیلیق “بالاچیلله “نین اوللینده “چیلله لیک”یوللانیرکی بویولانان خونچادا قارپوز یئرینه “قوهون” و باشقا شب چره وز لرو گیسی و پالتارلار هدیه اولونار.
بوگئجه بوتون ائولرده شنلیکلروشادلیق ائدرلر.اینانج بئله دیرکی چیلله نین ایلک گئجه سی شنلیک سورمه ین کیمسه چیلله نین سونونا قدرشادلیقدااولمازیاجاقدیر؛عایله لربیربویوقون ائوینه ییغشیب،بیرآغ ساققال ائوینده قوناق اولارلار.بوگئجه آغ ساققال آتالاروآغ بیرچک آنالار بالالارین باشلارینا ییغیب قدیم ایسدی کورسی باشیندا اونلارا ایللین ان اوزون گئجه سینده ناغیلاروداستانلاروبایاتیلاردئییب فال آچاییب اولادلارنی سیناماغ اوچون تاپماجالاردئیللر؛دئییب –گولوب ،شنلیک ائدیب چالیب اوخویالار.چیلله گئجه سنده بویایاتی اوخونار:
آی چیلله یچلله قارداش
آتین قمچی له قارداش
بیرگلدین دانیشمادوق
قلبیم آچیلا قارداش
***
ائل آراسیندا چیلله لرحاققیندا مختلف حیکایه لر و روایتلر وادریرکی اونلار ان مشهورلاری بونلاردور:
چیلله لر ایکی باجی ایدی.بیری بویوک باجی؛بیری کیچیک باجی.گونلرین بیر گونو باجیلار اییده آغاجنین آلتیندا اوتورموش ،صحبت ائلیردیلر. ؛کیچیک چیلله؛ بویوک چیلله یه دئیر کی:
- باجی سن گئدین نه ایله دین؟
بویوک چیلله ده دئیر کی:
- من گئدیم ؛دونداردیم؛ اوشودوم؛ ناخوشلادیم؛ گلدیم!
بالاجا باجی گولوب دئیدی:
- من سنیم کیمی دئیلم! من گئدیب؛ قاری لاری کوره کدن؛ لوله هنگ لری لولک دن؛ گلین لری بیلک دن؛ کورپه لری بلک دن ائیلرم!!
جوابی ندا بویوک باجی ریشخندایله دئییر:
- باجین اولسون! سنده بیر ایش گوره بیلمزسن ؛ عومرون آزدی ؛اونون یازدی
بیرآیری روایت ده چیلله و قیش فصلینه گوره دئیلمک ده دیر کی آشاغیدا ذکر اولونور:
بئله دئیلر کی قیش بیر قاری دی اونون اوچ اوغلی واردیی.آدلاری “بویوک چیلله “”کیچیک چیلله ” “بوز آیی”(boz).
آنالاری بویوک اوغلون گونده ریب قایتدیقدان سونرا سوروشا رکی :- نه ائله دین؟
بویوک چیلله دئیر کی:- اوجاق قیراقینا دوزدوم گلدیم!
سونرا آنالاری گیچیک چیلله نی یولاییب ،قایتدیقدان سونرا سوروشار :- سن نه ائله دین؟
کیچیک اوغلان جواب وئره ر:- اوجاق ایچینه دولدوروب گلدیم!
لاپ سون “بوز آی”گونده ریر،دوندوکدن سونرا سوروشار:سن نه ائله دین؟
بوزآی دئیر کی:- منده گئدیب اوجاقدان چیخارتدیم گلدیم!
باشقا بیر روایت ده چیلله لره گوره واردیر کی اودا بئله دی:
اوچ چیلله وار؛بویوک چیلله ؛کیچیک چیلله؛بوزچیلله.
بویوک چیلله دیئر کی:من گئدیب قازانلاری دوندوروب ؛قاریلاری سالیم گوردوم.
بویوک چیلله قیرخ گون یاشادیقدان سونرا یولدا کیچیک چیلله نی گوره و باشیندان گئچنلری تعریفلر.کیچیک چیلله ده جوابیندا دئیر کی:من گئدیب تندیرلری چئویریب؛قاریلاری تندیره سوخوب ،کوفله (چول)دن چیخارداجاقام.
بوزچیلله اونلارین جوابیندا دیئر کی:عومرون آزدی ،اونون یازدی.سیزین آجیغینیزدان منده گئدیب بوغدالاری گووه ردیب بهاری چاغیراجاغام!
بیرآیری دیئشده ده بیئله دئیلری کی:
بویوک چیلله بالاچیلله یه دئیر کی:- من گئدیب تندیرلری یاخیب،کورسولری قوروب ؛کوپلرین آغزین آچدیم.خالقین اونون اله ییب؛قووورمالارین قوووردوم؛تایالارین ووروب؛چوره کلرین یاپدیم گلدیم.
بالاچیلله ده دئیر کی :- بویون دئوریلسین سن بیر ایش گوره نمدین؛من گئدیب ؛تندیره سوخوب کولفه دن چیخارداجاغام؛اوشاقلارین اللرین چیلله لجیم.آما حیف کی عومورم آزدی ؛گوتوم یازیدی!
چیلله گونلرینین شنلیکلری تکجه چیلله گئجه سینه عاییت دئییل بلکه قدیم زمان قیش گونلرینده ایش اولمادیقی اوچون بوتون آلتمیش قیش گئجه سین بیرسنین ائوینه یغیشیب؛بیرچوخ شب چره وز لر تداریک قوروب ائیلنیب شادلیق ائدیب قیشین اوزون گئجه لرین بئله لیکله سوواردیلار.بوایشه “نوبه یالدی”دئیردیلر.بویغینجاقلاردا بعضی اویونلارو نمایشلرده اولاردی کی اونلارین ان مشهوری “خدیریاخضیر نبی اویونو”بیرده”کوسا اویونی”دی.
بواویونلارین اوزلری چوخ اسکی و میتولوژیک دورانلاردان قالمیش بیر نمایش دیلیرکی هربیری مختلف یئرلرده بیرآزفرقیلرله اوینانماقدادیر.کوسا اویونونی چیلله لرین قورتارماسینا و بایرام و بهارین گلشنینی عزیزلنمه سی اوچون یاپیلیر.بواویونلار آذربایجانین بیرچوخ یئرینده اویناناردی ،اوزلیکله چوبانلار طرفیندن اوینانماقدااولاری.بیرآدام کورکلی بیر بورک و اوزون بورک باشینا قویوب بیریسیده اونون آروادی اولاریدی.کوسا اوزاویون بازلیق ایله خالقی گولدوروب اونلاردان یئمک آلاردی.خالقدا اونی بیرآز اوینادیب گولدوکدن سونرا بیرپارا یئمکلر کی قاباقجادان حاظیرلانمیشیدی کوسایا وئرردیلر.بعضی یئرلرده کوسابیرنئچه اوشاقلابیرلیکده کندائولرینی دولانیب سایالار اوخویاردی.(کیجیک چیلله دبلری وکوسا آیری بولوم ده ذکر اولوناجاق)
تبریز جماعتی بئله اینانیرلار کی چیلله گئجه سی عزیزلنمه سه اوایل برکت سیزلیق اولار؛چوخلی ناخوشلوقلارو بدبخت لیقلار اوز وئره ر!!
بیرآیری تورک خالقنین اینانیشینا گوره چیلله دن ایگیرمی گون سوووشدوگی زمان دئیلر کی ؛ایل یاشلاندی.بوندان سونرا سویوق و ایسدیلرین ساواشی باشلاییب سونوندا ایسدی سویوقا قالیب گلیر.
قایناقلار:
آذربایجان شفاهی ائل ادبیاتینابیرباخیش- پرویزیکانی زارع
ائل گولي (بيزيم ديليميز همان شاهگلي ) بير نئچه گون قاباخ قار ياغاننان سونرا
فرش بازاري .... اوستو اورتولي بازار
زگهواره تا گور با تراختور !
تيراختور دئديم ايكي ايل قاباخ ياديما دوشدو نه گوزل گونلريميز واريدي تراختور و پرسپوليس ...
داغين اوستونده كي لر ده خانيم لارديلار اوگونلر هله داغلاري بازداشت ! ائله مه ميشديلر !
اويوننان ۳-۴ ساعات قاباخ گئتمه سيدين آياق اوسته اويونو گورمه ليدين !
حتي اولوردي كي اياق اوسته ده باخامييپ مجبور اولوپ ورزشگاهاداليوي چئويريپ ين تلويزيونون دا باخاسان !!
يئر ده ديير تراختور گوي ده ديير تراختور .....
داغلارين غيرتلي اوغوللاري هارداديلار ؟.....
بير پيشيك يولي ورين منده باخيم !
غيرتلي قيزيميز دا اوزون اوغلان شكيلينه ساليپ اوزون يئتيردي تراختورا آمما ....
دا بو اوشاغين تابي يوخدي پرسپوليسين آخير دقيقه لرده خطرلي موقعيت لرينه باخسين !
اويون گورتاريپ .... ائل گوجي سئل گوجي آمما بو سئل ايندي هاردادي ؟!!
ياشاسين آذربايجان
ياشاسين تراختور
ياشاسين آذربايجانين غيرتلي بالالاري
ما آذربایجانی هستیم، ترک هستیم یا آذری؟
ما ترک هستیم و در قسمت های وسیعی از منطقه
(ایران، جمهوری آذربایجان، ترکیه و عراق) به خصوص مرزهای تاریخی آذربایجان زندگی می کنیم، اگر بخواهیم به ملت و هویت ملی مان اشاره کنیم باید بگوییم «ما ترک هستیم» و اگر بخواهیم به محل سکونت خود یا انشعاب و لهجه ترکی خود اشاره کنیم می توانیم بگوییم که «ما آذربایجانی هستیم» یا « ما ترک آذربایجانی هستیم». می دانیم که زبان اکثر ترکان ایران به خصوص ساکنین منطقه آذربایجان، ترکی آذربایجانی است و در کنار آن ترکی ترکمنی و خراسانی و دیگر لهجه های ترکی نیز در ایران وجود دارد. لفظ آذری به دو معنی بکار می رود:
1. آذری به عنوان زبان باستانی جعلی
2- آذری به معنی خلاصه شده آذربایجانی.
مصلحت آنست که بخاطر جلوگیری از سوء استفاده محافل شونیستی، از استفاده لفظ آذری حتی به معنی دوم آن نیز خودداری کنیم. در این نوشته در بعضی از موارد ملت ترک آذربایجانی به اختصار ملت آذربایجان نامیده شده اند.
آیا نژادی به نام نژاد فارس یا نژاد ترک داریم؟
نظریه پردازان شونیسم فارس قصد دارند زبان فارسی را زبان یک نژاد خاص و خالص، یعنی نژاد آریا معرفی کنند و از طرفی دیگر همه کسانی را که شناسنامه ایرانی دارند آریایی معرفی نمایند!
این، به مفهوم برابر قراردادن مجموعه نژادی با مجموعه فرهنگی زبانی و برابر قرار دادن مرزهای سیاسی با مرزهای ژنتیکی است! ادعای اینکه تمام فارس زبان ها و همه ایرانی ها از یک نژاد، یعنی از یک پدر و مادر بوجود آمده اند و در طول تاریخ از اختلاط با دیگر نژادها و اقوام منزه مانده اند، ادعایی خنده دار است که فقط می تواند از ذهن علیل نژادپرستان تراوش کرده باشد. ما نژادی به نام فارس و نژاد ترک نداریم!! بلکه ملت های ترک و فارس را داریم.
از طرفی دیگر نیز زبانی خالص و ناب نیز نداریم! چنین ادعایی نیز بیشتر ادعایی شونیستی است. همه زبان ها در طول تاریخ از یکدیگر تأثیر گرفته اند و در کنار یکدیگر رشد کرده و تکوین یافته اند. البته بعضی از این تأثیرات در جهت تکامل یک زبان بوده و برخی در جهت تضعیف آن.
تعویض نام مکان ها و شهرها
از دیگر اقدامات شونیسم که با سرکارآمدن دیکتاتوری رضاخان آغاز شد تغییر نام مکان ها به اسامی فارسی در ایران بود! سیستم شونیسم علاوه بر تکه تکه کردن آذربایجان در استان هایی با اسامی مختلف چون آذربایجان شرقی و غربی و همدان و زنجان و مرکزی و اخیراً اردبیل و قزوین اعطای بعضی قسمت های منطقه آذربایجان به استتان های همجوار ( تهران، گیلان، کردستان و کرمانشاهان)، به تعویض نام بعضی شهرها نیز اقدام کردند که از آن جمله اند ( منبع 18 ):
باش سوما = صومعه علیا، آشاغی سوما = صومعه سفلی، سئیوان = سگبان، کئچی قیران = بزکش، بین گول = هزاربرکه، موتاللیق = متعلق، جووت = جوبند، کوشک سارای = کشک سرای، پشتو = پشتاب، پینه شالوار = شادباد، گون دوغان = کندوان، میو = میاب، موجا = خواجه مرجان، ارومیه = رضائیه، سالماس = شاهپور، سولدوز = نقده، قول قاسیم = گول قاسم، توفارقان = آذرشهر-دهخوارگان، قره چور = سیاه چور، شارابخانا = شرفخانه، کوجووار = کجاآباد، داش آتان = دانش آباد، بارش = بارنج، خاروانا = خروانق، سیداوا = سعیدآباد، اووشا = افشار، سلمان کندی = سلمان کند، ینگی جه = نیکجه، سوماقلو = سماق ده، تاتائوچای = سیمین رود-قوشاچای، ایکی سو = میاندوآب، قره گولی = کج ساران، واسمیش = باسمنج، قره سو = سیاه چشمه، آرازبار = ارسباران، یام = پیام، ملیک کندی = ملکان، آجی چای = تلخه رود، هلاکو = هرزند، باش بولاق = سرچشمه، سووش بولاق = مهاباد، قاراچای = سیه رود، قوروچای = شاه آباد، دوه چی = شتربان، انه مه = انانق، قره سو = سیاه آب، قره گؤل = سیاه گل، قیزیل اوزن = سفیدرور، قبله بولاق = قبله چشمه، زنگان = زنجان، سایین قالا = شاهین دژ، خیوه(خیاو) = مشگین شهر، میشوو = میشاب، ساوالان = سبلان، قافلانتی = قافلانکوه، خوجا = خواجه، ساری قه یه = سارقیه، آخماقه یه = حکقیه، گوموش تپه = گومیشان، گوموش قه یه = دمشقیه، تیکان تپه = تیکاب.
شونیسم ها به نام های ترکی در مرزهای سیاسی ایران کفایت نکرده و نام منطقه ای در جمهوری آذربایجان یعنی آران را هم به همه جمهوری آذربایجان (آذربایجان شمالی) نسبت دادند تا بدینگونه نام آذربایجان را از صحنه سیاسی دنیا محو کنند!
اما علی رغم آرزوی این دشمنان اکنون ملت آذربایجان در شمال رود آراز دارای دولتی مستقل، پرچم و سرود ملی و عضویت در سازمان ملل و پارلمان اروپاست.
شروع تبعیض های حکومت مرکزی از 80 سال قبل نسبت به آذربایجان و البته دیگر مناطق و ملت های غیرفارس زبان، نظیر کردها، ترکمن ها، عرب ها و بلوچ ها منحصر به مسائل فرهنگی و محدود کردن زبان آنها نبود، بلکه تبعیضات سیاسی و اقتصادی را نیز به ملت های غیرفارس روا داشتند.
انتصاب استانداران، فرمانداران و رؤسای دولتی غیرآذربایجانی و یا وابسته برای آذربایجان که درد مردم منطقه را درک نمی کنند از سیاست های سیستم شونیستی در ایران بوده و هست، حتی نفوذ فعالین سیاسی ترک و دیگر ملت های غیرفارس که درد ملت خود را درک می کنند، در سیستم حکومتی به سختی امکان پذیر است. بازگشت قسمتی از بودجه بعضی استان های ترک به تهران به عنوان سرمایه مازاد، نمونه ای از عوارض چنین سیاستی می باشد.
امروز آثار تبعیض اقتصادی در آذربایجان برای کسانی که شهرهای استان های آذربایجانی و شهرهای استان های تهران و فارس و اصفهان و خراسان را دیده اند ، ملموس است و از خود حتماً پرسیده اند که آیا این وضعیت برای منطقه مستعد و پرظرفیت آذربایجان شایسته می باشد؟!
البته قدمت تبعیض های اقتصادی در آذربایجان نیز به زمان رضاشاه می رسد... تبریز در اثر هجوم سیل های خانه برانداز در سال 1308 متحمل خسارات فراوانی شد. در آن زمان که با صرف هزینه 500 میلیون ریال راه مخصوص آبعلی و آمل ساخته می شد و از محل مالیات های جمع آوری شده از آذربایجان در دهات مازندران و سوادکوه سدهای سیمانی ساخته می شد، مرکز برای تعمیر سد تبریز و جبران خسارت 30 میلیون ریالی سیل به مردم، در اتاق های وزارت کشور دست به دست می مالید و بالاخره وزارت کشور تصمیم گرفت شهرداری تبریز برای تعمیر سد تبریز از بانک ملی وام گرفته و بتدریج از محل درآمد شهرداری مستهلک سازد... .
در تابستان سال 1319 غله آذربایجان را که در محل 350 الی 400 ریال خرواری قیمت داشت، آقای مستوفی استان دار دست نشانده رضاخان بدون توجه به مایحتاج مردم تبریز خرواری 140 ریال خریداری کرده و به مرکز حمل می کرد و در فصل زمستان مردم شهر تبریز بی آذوقه ماندند و ناچار غله مانده و گندیده گرگان را خرواری 600 ریال خریداری کردند.
فرمانده ارتش تبریز از کیفیت جوهای خریداری شده به مستوفی می نویسد: « به علت فاسد بودن اسب های ارتش نمی خورند» و آقای مستوفی در حضور جمعی با نهایت بی شرمی چنین گفتند: « باکی نیست، حالا که اسب های ارتش نمی خورند می دهم خرهای تبریز بخورند!...» ( منبع 14 ).
این تبعیض ها بعد از انقلاب نیز ادامه پیدا کرد. بعد از انقلاب رتبه صنعتی استان آذربایجان شرقی از رتبه 3 به رتبه 17 نزول کرد و در سال 79 نسبت جمعیت بر واحدهای صنعتی در استان اصفهان 13/2 برابر نسبت جمعیت بر واحدهای صنعتی تمامی استان های ترک ایران بود.
به جز چند کارخانه بزرگ در منطقه آذربایجان که تاریخ تأسیس آنها قبل از انقلاب و اکثراً به همت آذربایجانی ها بوده است و اکنون نیز بعضی از آنها ورشکست شده و یا در وضعیت اقتصادی خوبی قرار ندارند، اکثر صنایع استان محدود به کارگاه های کوچک و صنایع سطح پایینی چون کارتن سازی و صنایع غذایی شده است.
در زمینه معادن و فلزات سرمایه گذاری دوران 8 ساله سازندگی در استان کرمان حدود 320 برابر سرمایه گذاری در چهار استان آذربایجان شرقی، غربی، اردبیل و زنجان بوده است ( منبع 32 ). کارشکنی های مستقیم و غیرمستقیم دولت در سرمایه گذاری آذربایجان بوسیله مسئولین وابسته به مرکز موجب گریز سرمایه ها و بدنبال آن نیروی کاری و تحصیل کرده از آذربایجان و سرازیری آن به شهرهای تهران و کرج و شهرهای فارس نشین شده است.
به روایتی آمار مهاجرت از آذربایجان در زمان جنگ ایران و عراق بیش از آمار مهاجرت استان خوزستان بوده است! یعنی عاملی بدتر از جنگ در آذربایجان حاکم می باشد! در آمارهای رسمی ارائه شده آمار بیکاران استان های آذربایجانی کمتر از استان های فارس نشین می باشد! که البته واضح است این هم به معنی حل معضل بیکاری نیست بلکه به معنی فرار بیکاران از منطقه و اسکان آنها به شهرکهای اقماری تهران چون اسلامشهر، شهریار و ... می باشد. در حالیکه طرح اتوبان جاده پررفت وآمد و ترانزیت تهران-تبریز-اروپا با تأخیر مواجه می شود، مسافرین باید مسافت 630 کیلومتری بین تبریز و تهران را با صرف 12 ساعت در قطار طی کنند و با وجود آزادراه تهران-اصفهان، به طرح قطار سریع السیر تهران- اصفهان نیز بودجه تخصیص داده می شود تا این مسافت به دو ساعت تقلیل پیدا کند.
53 میلیارد تومان برای قطار هوایی داخل شهری در تهران صرف می شود تا کشاورز بیکار آذربایجانی، منطقه مستعد آذربایجان را به قصد ساخت ستون های بتنی این ریل هوایی، ترک کند!
آسیمیلاسیون
از تبعیض ها و تحریف ها وتحقیرها هر چند خلاصه نوشتیم، اما هدف از این اقدامات چیست؟ البته همانطوریکه گفته شد هدف نهایی، استعمار ملت های ایرانی است و ابزار شونیسم نیز در راه رسیدن به این هدف آسیمیلاسیون یا حل کردن ملت های غیر فارس در داخل ملت فارس است. در این راه نیز زبان ما را هدف گرفتند. آنها می دانستند اگر زبان ما را نابود کنند ادبیات و تاریخ ما را نیز می توانند انکار کنند.
آموزش و پرورش و انتشار کتاب و مجله به زبان مادریمان را محدود کردند و در نتیجه زبان ما محدود به مکالمات روزمره و سطحی شد. وقتی زبان نیز پشتوانه نوشتاری نداشته باشد و دایره استفاده از آن از مکالمات روزمره تجاوز نکند، کلمه ها فراموش شده و زبان فقیر می شود. این فقر نیز خبیثانه دستاویزی برای تحقیر افرادی (بخصوص نسل های جدید تر) می گردد که بی خبر از همه جا زبان مادری شان را از آنها مضایقه کرده اند!
آنها متهم می شوند که شما زبانتان لهجه ای بیش نیست که ملغمه ای از زبان فارسی می باشد ! نه شاعر دارید و نه ادبیات! دو تا شاعر دارید آنهم شعر فارسی گفته اند !
اجدادتان نیز وحشیانی بوده اند که به ایران حمله کرده اند ! و بیچاره جوانی که خواندن و نوشتن به زبان مادری اش را نمی داند و نگذاشته اند تاریخ صحیح خود را بخواند و گوش او را با نژاد پاک آریا و زبان برتر فارسی کر کرده اند ، و تاکنون نامی از دده قورقورد و فضولی و نسیمی نشنیده است، شروع به باور کردن دروغ ها و تهمت های این مکاران نژادپرست می کند.
جوک ها و تحقیر های گستاخانه نیز او را بیشتر دچار حس حقارت نموده و گاه کار به جایی می رسد که خود ناخواسته هم سوی سیستم شونیسمی گشته و هویت خود را انکار می کند. می گوید من آذری هستم نه ترک! از ترکی صحبت کردن می پرهیزد!
لهجه ترکی خود را پنهان می کند! اسامی کوروش و داریوش را برای کودکان ترک خود انتخاب می کند! با کودکان خود فارسی سخن می گوید یعنی به زبانی که خود سخن گفتن به آن را درست بلد نیست! مهاجرت به تهران و بریدن از زادگاه خود، برای او تبدیل به آرزو می شود و در تهران نیز اگر بپرسی ترکی یا فارس می گوید پدر و مادرم ترک است ولی من بچه تهرانم! برای اینکه حساب خود را از ترک ها جدا بسازد، در تعریف جوک های ضد ترکی با جوکرها همگام می شود! او دیگر ترک نیست او آسیمیله شده و اختیارش در دست اربابان شونیست است!(8)
...............................................................................................................................
منابع:
1. سايت زبان شناسي www. Ethnologue.com
2. تورکلرين تاريخ و فرهنگينه بير باخيش، دکتر جواد هيئت، ضميمه مجله وارليق، اسفند 1365.
3. آذربايجان شفاهي خلق ادبياتي، دکتر جواد هيئت، وارليق مجله سينين ضميمه سي 1367.
4. تاريخ ديرين ترکان ايران، پروفسور محمدتقي ذهتابي، نشر اختر.
5. سيري در تاريخ زبان و لهجه هاي ترکي، دکتر جواد هيئت، نشر پيکان 1380.
6. آذربايجان ادبيات ئ تاريخينه بير بخيش ( جلد اول)،دکتر جواد هيئت، ويژه نامه مجله وارليق، بهار 76.
7. آذربايجان ادبيات تاريخينه بير باخيش ( جلد دوم)، دکتر جواد هيئت، 1369.
8. ايران تورکلرين اسکي تاريخينه بير باخيش (2جلد)، پروفسور محمدتقي زهتابي، نشر اختر 1381
9. مقايسه اللغتين، دکتر جواد هيئت، ويژه نامه جله وارليق، پاييز 79.
10. تاريخ ديريدن ترکان ايران، پروفسور محمد تقي ذهتابي، نشر اختر 1381.
11. تبريز شهر اولين ها، صمدسرداري نيا، کانون فرهنگ و هنر آذربايجان 1381.
12. مشاهير آذربايجان (جلد اول)، صمدسرداري نيا، نشر دانيال1377.
13. مشاهير آذربايجان (جلد دوم)، صودسرداري نيا، نشر شايسته 1370.
14. پنجاه و هفتمين سالگرد 21 آذر، ويژه نامه يول هفته نامه خبري دانشجويان ترک دانشگاه تهران، 18 آذر1382.
15. رازهاي سربه مهر، حميد ملازاده، انتشارات مهدآزادي 1376.
16. فدراليسم در ايران، ويژه نامه مرکز تحقيقات مجمع دانشگاهيان آذربايجاني (آبتام)، شهريور 1382.
17. اردم، نشريه علمي، فرهنگي و اجتماعي دانشجويان ترک دانشگاه تهران، شماره هفتم، بهار 1383.
18. وارليق درگيسي، پاييز و قيش 1381.
19. مستند سينمايي حکومت دموکرات آذربايجان، تهيه شده توسط رسول رضا، وزير هنري دولت وقت جمهوري آذربايجان شوروي.
20. زبان آذربايجان و موقعيت گذشته و کنوني آن در ايران، حسن راشدي1383.
21. دوازده قرن سکوت، اثر ناصر پورپيرار، انتشارات کارنگ1382 http://www.naria.persianblog.com
22. مجموعه مقالات سايت http://www.tribun.com
23. مجموعه مقالات سايت www. Mehran1.persianblog.com
24. مجموعه مقالات سايت http://www.azbiltop.com
25. مجموعه مقالات سايت www. Shamsnews.com
26. مجموعه مقالات سايت www. Durna.info
27. اسناد مربوط به جنايت ارامنه http://www.sari-gelin.persianblog.com
28. يک هزار واژه اصيل ترکي در فارسي، محمدصادق نائبي، http://www.tribun.com/1000/1070.htm
29. دده قورقود، عزيز محسني، انتشارات تابان، 1381.
30. نگاهي گذرا به گسترش و رواج زبان فارسي دري و ترکي آذري در ايران، دکتر م.ع.فرزانه http://www.tribun.com/nr6/tr627.pdf
31. سندي از ظهور شونيسم در ايران، علي رضا صرافي، http://www.cst.uwaterloo.ca/~garousi/azbiltop/abtam/sened-zuhur-shuvunism.pdf
32. نشريه اقتصادي، اجتماعي آذربايجان، نشريه دانشجويي دانشجويان ترک دانشگاه تهران http://www.durna.info
33. مجموعه مقالات سايت http://21-azar.blogspot.com
34. مجموعه مقالات سايت http://www.tribun.com/karegoriler/federalism%20y.htm
35. آذربايجان و يک قرن جنايات ارامنه، ويژه نامه مجمع دانشگاهيان آذربايجاني، بهار 84.
36. قتل عام مسلمانان در دوسوي ارس، صمدسرداري نيا، نشر اختر1383.
37. ايروان يک ولايت مسلمان نشين بود، صمدسرداري نيا.
38. آذربايجان در سير تاريخ، رحيم رييس نيا.
39. تورکون قيزيل کيتابي، رفيق اؤزذک، کؤچورن باقر طحان شيزري.
40. نقل از مقاله «پيام پيشه وري» به قلم نوشاد، کيهان شماره 863 مورخه 26 دي 1324.
41. http://tomarlar.blogspot.com
42. http://21-zazr.blogspot.com
43. http://qorqod.blogspot.com
44. نشريه ديلماج، شماره 4، دي 1383.
45. http://manifestimiz.persianblog.com
زبان آذری یا زبان باستانی آذربایجان!
کسروی تاریخ نویس آذربایجانی (1269-1324 هجری شمسی) اگرچه در زمینه تاریخ معاصر آذربایجان و تاریخ انقلاب مشروطه آثار معتبری دارد اما
در زمینه زبان شناسی تئوری نادرستی را ارائه کرد که تبدیل به دستاویز شونیسم فارس جهت نابودسازی فرهنگی ترک ها شد.
وی بر اساس این تئوری با استناد به وجود 4 روستای غیرترک زبان در آذربایجان و چند بیت شعر به زبان ها و لهجه های گوناگون و متفاوتی ( هرزنی، تالشی، تاتی، گیلکی و رازی) که خود همه آنها را آذری نامید، مدعی شد زبان باستان آذربایجان آذری یا لهجه ای از پهلوی است که در دوران صفویان ترکی شده است.
روشنفکرنمایان دیگری چون عبدالعلی کارنگ و تقی ارارنی و ... نیز دنباله روی این تئوری و سیاست شده و هر یک با ارائه تئوری هایی مضحک قصد داشته اند که تیشه بر ریشه ترکان ایران زده و ارتباط آنها را با ترکان دنیا و اجداد ترک خود قطع کنند.
گاه آنها را آذری نامیدند که زبان ترکی بر آنها تحمیل شده و گاه تا ادعاهای خنده داری چون ترکی لهجه ای از فارسی است، نیز پیش رفته اند! اما در رد این تئوری ها به موارد زیر باید اشاره کرد:
• زبان آذری چگونه زبانی بوده است که جز چند دوبیتی و غزل و چند واژه از آن چیزی باقی نمانده است؟! و اگر قرار باشد اصالت و قدمت زبانی در خطه آذربایجان مورد قبول واقع شود آنهم زبان ترکی است که از آن نه چند واژه و چندبیتی بلکه دهها دیوان و هزاران بیاتی و فولکلور و چندین میلیون ترک زبان (؟) باقی مانده است که تنها دده قورقود خود به تنهایی به اثبات قدمت زبان ترکی در آذربایجان کافی است!
• آیا چند چندبیتی آذری از زبان چند شاعر ساکن آذربایجان می تواند دلیلی بر آذری بودن تمام مردم هم عصر آن شاعر در آذربایجان باشد؟!
• آذری چگونه زبانی است که حتی خود تئوریسین آن مدعی اند که تفکیک آن از لری و گیلکی آسان نیست؟!
• آذری چگونه زبانی بوده که حتی دو نوشته هم شکل که لغات اصلی آن یکی باشد از آن پیدا نشده است؟
• این زبان باستانی چگونه زبانی بوده که به سادگی جای خود را به زبان ترکی آذری داده است؟
چگونه ترکان موفق شده بودند تا اعماق روستاها را ترک کنند؟! درحالیکه شونیسم فارس با 80 سال قدمت در عصر مخابرات و ماهواره و مطبوعات با صدها وسیله و ظلم و جور هنوز نتوانسته است یک روستای آذربایجان را فارس کرده و زبان ترکی را در آدربایجان محو کند؟! چرا زبان مردم جمهوری آذربایجان در اثر دویست سال حکومت روس ها تغییر نکرده است؟!
• چرا زبان مردم اصفهان که بیشتر از تبریز پایتخت ترکان و مغول ها بوده است، تغییر نکرده است؟!
• چرا مغول ها به جای زبان مغولی، ترکی را در ایران تحمیل کردند؟! اگر قرار بود مهاجمین زبان خود را به ایران تحمیل می کردند، چگونه است که حتی یک روستای مغول زبان در ایران یافت نمی شود؟
• اگر وجود چند منطقه محدود در آذربایجان به زبان های تاتی و هرزنی، دلیل بر آذری بودن آذربایجان بوده، پس وجود ترکان قشقایی در استان فارس که تعدادشان بمراتب بیشتر از تاتی ها و هرزنی های آذربایجان است نیز دلیل بر ترک بودن استان فارس در گذشته می باشد!!
• اینکه زبان رایج امروز آذربایجان، لهجه و گویش زبان فارسی باشد، جوکی بیش نیست که می تواند زاییده افکار آدمهای بی سوادی باشد که هنوز فرق گویش و لهجه و زبان را نمی دانند (شاید هم می دانند) و نمی دانند که زبان ترکی و فارسی از لحاظ ساختاری، گرامری و لغوی، دو زبان کاملاً متفاوتند که در یک ظرف نمی گنجند!
• چرا تاکنون از پدر و مادر و پدربزرگ خود نشنیده ایم که بگویند من آذری هستم یا آذری صحبت می کنم؟! آنها همیشه گفته اند و می گویند: « من تورکم» یا « تورکی دانیش». به جز عده معدودی خودباخته فرهنگی که در اثر تبلیغات شونیسم فارس از هویت خود بی خبر و شرمنده شده اند، کسی از این اصطلاح ساختگی (آذری) استفاده نمی کند. این مردمند که نام خود را بهتر می دانند و احتیاجی به نامگذاری چند روشنفکرنما را ندارند!
پس زبان ترکی در ایران نمی تواند محصول حمله یک اقلیت باشد، و اگر حتی بومی (ساکنین اولیه) بودن ترک های ایران را نیز نپذیریم باید حداقل اقرار کنیم که وجود ترکان در ایران ناشی از یک یا چند مهاجرت بسیار گسترده قومی است که زبان مادری خود را به این سرزمین آورده اند نظیر مهاجرتهایی که بافت فرهنگی دیگر نقاط دنیا را شکل داده است!
حتی خود شخص کسروی نیز در مقاله ای که به زبان عربی در نشریه العرفان نوشته است، عکس مطالب مورد ادعای خود را – نظریه زبان آذری- مدعی می شود ( منبع 44 ).
به هرحال حتی اگر کسروی و همفکرانش هم راست بگویند و از زمان صفویان ترک شده باشیم، زبان ما و مادرمان و اجدادمان تا جاییکه می شناسیم ترکی بوده و تحمیلی نامیدن زبان مادری مان توهینی است غیر قابل قبول! چه از زمان صفوی ترک شده باشیم و چه از زمان سومری ها، خواه از تبار ترک باشیم و خواه از تبار آریا، سخن گفتن و نوشتن و آموزش و پرورش به زبان مادری حق ما است و کسی نمی تواند این حق اولیه را با استناد به تئوری های تاریخی از ما بگیرد!(7)
شونیست ها چه ها کردند!
• سوادآموزی به زبان های غیر فارسی ممنوع شد.
• حتی سخن گفتن به این زبان ها
نیز در مواردی با محدودیت مواجه گشت.
• چاپ و نشر کتاب های غیر فارسی در رسانه های جمعی ممنوع شد.
• انواع تحقیرها و توهین ها علیه ملت های غیر فارس شروع شد.
• موسیقی ملت های غیر فارس با محدودیت های فراوان مواجه گشت.
• تاریخ ملت های مختلف تحریف شد و ترک و عرب را نیز اقوام مهاجم غیر ایرانی و عامل عقب ماندگی ایران معرفی کردند.
• با تئوری های مختلف سعی در تحقیر تاریخ و زبان این ملت ها برآمدند.
• مبداء تاریخ را به زمان هخامنشیان تغییر دادند و تمدن های قبل و بعد از آن را کمرنگ تر و تحریف کردند.
• اقدام به بزرگنمایی و جعل تاریخ تمدن پارس و آریایی کردند.
• از لحاظ اقتصادی توجه به مناطق غیرفارس کمتر شد.
• اقدام به تغییر اسامی شهرهای غیرفارس کردند.
• اندیشه برتری قوم فارس را با برچسب های مختلف تجزیه طلبی و کمونیست بودن و جاسوس بیگانه بودن و غیره مورد انواع اذیت ها و تهدیدها قرار دادند.
• با فرستادن مسئولین دولتی فارس به مناطق غیرفارس، سعی در کنترل این مناطق داشتند.
• با فرستادن سپاهیان دانش فارس زبان به مناطق غیرفارس زبان و بالعکس، سعی در استحاله قومی داشتند.
• مهاجرت های اجباری جهت تغییر بافت عمومی ایران را حمایت می کردند.
• سعی در تغییر ترکیب بومی نیروهای نظامی هر منطقه داشتند.
• به سرکوب های خونین مناطق مختلفی نظیر آذربایجان ترکمن صحرا، کردستان و خوزستان پرداختند.
• انواع کتب و نوشته های ضدملت ها، نظیر شاهنامه را ترویج و تبلیغ کردند.
• سعی در شناساندن کشور ایران بعنوان سرزمین پارس یا پرشیا بعنوان موطن فارس زبانان داشتند.
• نامگذاری غیرفارسی بر روی کودکان را سخت و حتی غیرممکن می کردند.
• با تقسیم بندی ها و نامگذاری های متفاوت مناطق غیرفارس نظیر آذربایجان ( به آذربایجان غربی و شرقی و زنجان و همدان و اراک و امروزه اردبیل و قزوین ) و عربستان ( به خوزستان)، سعی در نابودی نام ملت های غیرفارس داشتند.
• ملت های مختلف ایرانی غیرفارس را قوم، قبیله، عشیره، خرده فرهنگ و اقلیت نامیدند.
• زبان های غیرفارسی را لهجه و گویش نامیدند.
• به اختلاف داخلی بین اقوام دامن زدند.
• ارتباط ملت های غیرفارس با همزبانان خود در ماورای مرزهای ایران را با انواع تهدیدها مواجه کردند.
• آماری مخدوش از جمعیت ملت های غیرفارسی اعلام کردند.
• و دهها ظلم و جنایت دیگر.
شروع تحقیرها
مقارن با سرکار آمدن رژیم نژادپرست پهلوی نوشته زیر در روزنامه سلامت چاپ گیلان درج می گردد: « مقصد از خلع احمدشاه، نه اینکه تبدیل اصول نظام به جمهوریت بود، نه، نه، نعوذبالله، بلکه تعویض طایفه قلدرآسای قاجاریان ترکی به سلاله طاهره نجیب پهلوی فارسی بود.»( منبع 31 ).
تحقیرها در این دوره شروع می شود. مستوفی – استاندار دست نشانده حکومت پهلوی در آذربایجان- از سرشماری در آذربایجان به خرشماری تعبیر می کرد و با جمله معروف خود، اندیشه تبعیض گرایانه سیستم نژادپرست پهلوی نسبت به آذربایجانی ها را عیان می سازد: « آذربایجانی ها ترکند! یونجه خورده و مشروطیت گرفته اند، حالا نیز کاه می خورند و ایران را آباد می سازند». محمودافشار – تئوریسین مزدور دربار که هیچ حقی را برای ترکان کشور قائل نبود و حتی با 5 دفیفه آموزش زبان ترکی در مدارس و دانشگاه ها مخالفت می کرد، پیشنهاد مدرسه های مادرانه در آذربایجان را مطرح می کند.
جوادشیخ الاسلامی تئوریسین دیگر در تکمیل نظرات محمودافشار طرح جدا کردن اجباری نوزادان شیرخوار آذربایجانی و نگهداری آنها در شیرخوارگاههای مخصوص که تا هفت سالگی تماس با والدینشان نداشته و کلامی از آنها نشنوند تقدیم دیکتاتور زمان خود می کند ( منابع 14و20 ). محسنی رییس فرهنگ استان آذربایجان می گفت: « هرکس که ترکی حرف میزند، افسار الاغ به سر او بزنید و او را به آخور ببندید...»( منبع 40 ).
ذوقی، رییس فرهنگی که بعد از محسنی به آذربایجان آمد، صندوق جریمه ترکی حرف زدن در دبستان ها گذاشت تا هر طفل دبستانی آذربایجان که جسارت ورزیده و ترکی صحبت کند، جریمه شود.
تئوریسین ترک خودباخته- احمدکسروی- نیز در این زمان دست بکار میشود و تئوری ساختگی زبان آذری یا زبان باستانی آذربایجان را ارائه می کند و طبق آن، با کشف چند روستای غیرترک زبان در آذربایجان، مدعی می گردد زبان بومی آذزبایجان، آذری یا لهجه ای از فارسی بوده که در دوران مؤخر در اثر حمله ترکان و مغولان، زبان ترکی به آنها تحمیل شده است. این تئوری که به نقد آن خواهیم پرداخت بعدها دستاویز تئوریسین های مزدور دیگری شده است تا به آن شاخ و برگ دهند و زبان ترکی را زبان تحمیلی بنامند.
همراستا با این سیاست، جوک سازی علیه ملت های غیرفارس و ملت ترک شدیدتر می گردد. اقدامی که اگرچه در عامه مردم با نیت خاصی انجام نمی پذیرد، ولی در پشت پرده حمایت می شود. اقدامی پلید که تا امروز نیز با ظهور دلقک هایی چون ماهی صفت (مستر بین) ادامه پیدا می کند.
شروع تحریف ها
همانطور که نوشته شد، با ظهور نظریه پردازان وابسته ای چون کسروی و محمود افشار و شیخ الاسلامی و ... تحریف های تاریخی علیه اقوام غیرفارس و نظریه های نژادپرستانه به نفع طبقه حاکم و ملت فارس، شروع شد.
آنها قصد داشتند و دارند چنین تلقین کنند که صاحبین اصلی ایران فقط ملت فارس است و ساکنین این منطقه از دیرباز از نژاد برتر پارس یا آریا بودند و برای توجیه وجود دیگر ملت ها در ایران یا زبان آنها را در حد گویش و لهجه فارسی تقلیل می دهند (مانند کردی و لری و بلوچی و حتی بعضاً خود ترکی!) و یا زبان هایی معرفی می کنند که در اثر حمله خارجیان به مردم منطقه که اصالتاً آریایی بودند به آنها تحمیل شده است (مانند زبان ترکی و عربی)!.
تحریف های این دوره دو محور عمده داشت:
بزرگنمایی تاریخ و فرهنگ و زبان ملت فارس و خردکردن هویت دیگر ملت های ساکن ایران. در راستای اولین محور تئوری ها و جعلیات باستان شناسان غربی که در حال کندوکاو تپه های باستانی ایران بودند، به داد تئوریسین های شونیست داخلی رسید.
آنها قصد داشتند تاریخ ایران را محدود به دوران هخامنشی، ساسانی و اشکانی کرده و دوران تمدن های باشکوه ماقبل آن و دوران حکومت های ترک و اسلامی بعد از آن را کمرنگ تر جلوه دهند!. به گونه ای مشکوک کورش و داریوش را تقدیس و پرستش می کردند! سرمایه های هنگفت جهت بزرگنمایی این برهه از تاریخ ایران تحت نام جشن های 2500 ساله صرف می شود و حتی مبداء تاریخ نیز به ابتدای حکومت هخامنشیان تغییر داده می شود!
شروع به تبلیغ نژاد ساختگی آریا و منزه نشان دادن این نژاد که تا آن تاریخ برای ملت های ایرانی مجهول بود، کردند. از طرفی نیز ترک ستیزی و عرب ستیزی و اسلام ستیزی را در برنامه کار خود قرار دادند. اعراب و ترکان را دشمن ایران و ایرانی و نابودکننده تمدن ایران معرفی کردند و گاه زبان مهاجمین! ( منابع 22و26 ).
نژاد آریا و هخامنشیان
آرتور گوبینو (سفیر فرانسه در ایران) در کتاب " گفتگو در باب نژادهای بشری" (1853-1855) مینویسد: «میان اشراف و مردم عادی اختلاف نژاد وجود دارد. اشراف اروپایی همه از نژاد آریایی یعنی نژادی که برحسب طبیعت، برتر، مسلط و تمدن ساز است، منشعب می شوند. بنابراین حق حکمرانی و استفاده از امتیازات (نامشروع) را دارند».
گوبینو با این تئوری تلاش کرد تا با توسل به افسانه نژاد آریایی و برتری این نژاد، نابرابری اجتماعی میان طبق اشراف با سایر طبقات جامعه را توجیه نماید و از ایده او می توان سرنخ علت ابداع افسانه آریا را کشف کرد ( منبع 22 ).
این تئوری پردازی گوبینو و هم مسلکان او مقارن بود با کشف کلمه آریا (به معنی شورش، شورشی و شورش کردن) در کتیبه های هخامنشی و تحریف آن به مفهوم یک نژاد (توسط شارپ و کنت) و مطرح شدن تئوری زبان های هند و اروپایی توسط ویلیام جونز (1786). پیوند این تئوری زبان شناسی که خود با اشکالات بنیادی مواجه بود-که امروزه بر اکثر زبان شناسان عیان است- با ایده برتری نژاد آریایی این نظریه را پیش کشید که متکلمین زبان های هند و اروپایی از نژاد برتری بنام آریا، سرچشمه می گیرند (یعنی معادل قرار دادن مجموعه ژنتیکی و مجموعه زبانی!) و این تئوری قلابی، دستاویز استعمارگران گشت تا نسل کشی های قرن 20 را ترتیب دهند.
ناصرپورپیرار - تاریخ نویس انقلابی معاصر- در سری کتاب های نگاهی به تاریخ ایران ( منبع 21 ) با مدارکی دقیق، پرده از یک تؤطئه تاریخی بر می دارد و تاریخ نویسان و باستان شناسان شونیست ایرانی را که اکثراً هنری جز بازنویسی و تواشیح نویسی تاریخ ساخته و پرداخته غرب ندارند، آنچنان شوکه می کند که در جواب تئوری های انقلابی او جز بد و بیراه، حرفی برای گفتن ندارند!
در این کتب جدیدالانتشار باستانشناسان و تاریخدانان غربی، متهم به جعل تاریخ برای ایران می شوند. طبق تئوری ناصرپورپیرار، تاریخدانان غربی با یک سری اقدامات مشکوک و هماهنگ قصد دارند هخامنشیان را از غارت و تجاوزی که منجر به نابودی تمدن های ایرانی قبل از خود شدند، تبرئه کنند.
در این کتاب ها با مدارکی قوی نشان داده می شود که هخامنشیان نه تنها نجات بخش ملت های منطقه نبودند بلکه حتی در خود کتیبه های هخامنشی دائماً به نارضایتی های ملت های تحت سلطه هخامنشیان و سرکوب های وحشیانه توسط این حکومت اشاره شده است.
هخامنشیان نه تنها ایرانی الاصل نبودند، بلکه قومی خونریز بودند که قوم یهود برای نجات اسیران خود در بابل آنها را اجیر کرده بود! آنچه از آن بعنوان قانون حقوق بشر کوروش نام برده می شود نیز چیزی نیست جز حق و حقوقی که برای یهودیان قائل بودند و نه دیگر اقوام. تورات بهترین شاهدی است که از خادمین قوم یهود، یعنی کوروش و داریوش سخن می گوید. هخامنشیان با تدبیر و سرمایه یهود، سلطه خود را بر دیگر ملت ها گسترش می دهند و آنچه امروز همچون تخت جمشید، بعنوان شاهکارهای دوران هخامنشی در بوق و کرنا گذاشته می شود، حتی به تصریح خود سنگ نوشته های هخامنشی چیزی نیست جز گلچینی از هنر و معماری دیگر ملت ها. در این کاخ ها حتی علامتی را نمی توان یافت که بتوان آن را هنر آریایی یا هخامنشی معرفی کرد.
تخت جمشید که بر خرابه های معابد تمدن عظیم ایلامی بنا شده است، بنظر می رسد که تقلیدی ناشیانه از دیگر تمدن ها و بخصوص معابد یهودی باشد. اما می بینیم که مورخان غربی و اذناب ایرانی آنها سعی در پنهان کردن و حتی تخریب آثار تمدن ایلامی و دیگر تمدن های نابود شده توسط هخامنشیان را داشته، در حالی که قداستی غیر معمول و استثنایی توأم با افسانه پردازی برای هخامنشیان قائلند.
آنها می خواهند ملت فارس را مذبوحانه امتداد نژاد ساختگی آریا و وارثین تاج و تخت هخامنشیان معرفی کنند! غافل از اینکه چنین نیست و ملت فارس نیز باید همپای دیگر ملت ها به آتش افکار نژادپرستانه بسوزند و گرفتار مالیخولیای آریا گرایی و باستان پرستی شوند!
آری این است تمدن باشکوه هخامنشی با نژاد پاک آریایی اش! دروغ هایی که تاریخ نویسان مزدور غربی برای ما ساخته اند تا ملتهای منطقه را تحقیر کنند و یا به جان همدیگر بیاندازند! حکومت ظالم هخامنشی با آمدن لشگر نجات بخش اسکندر از صحنه ایران محو می شود و جای خود را به کلنی های دست نشانده یونانی در ایرانی می دهد که مورخان غربی و نشخوارکنندگان آنها با تحریفات و جعلیات فراوان قصد دارند پادشاهی های اشکانی و ساسانی را در این دوره علم کنند! توضیحات در این موارد، بحثی مفصل می طلبد و در این مختصر نمی گنجد و خواننده را مصرانه دعوت به مطالعه تاریخ صحیح ایران باستان می کنیم ( منبع 21 ).
این بود مختصری از تاریخ شروع باستان گرایی و آریاگرایی در ایران، اندیشه ای که رضاشاه را در دوران جنگ جهانی دوم به سمت هیتلر، دیوانه نژادپرست قرن سوق داد.(6)
تعداد صفحات : 6