loading...
آذربایجان
آذربایجانلی بازدید : 451 پنجشنبه 09 بهمن 1393 نظرات (0)

بشنویئید توهینهای این مانقورد حقیر را:
- امروزه رگه‌هاي ظاهر تركي را در ساكنان برخي روستاها مي‌توان ديد، اما در شهرهاي بزرگ چنين نيست.
- مگر در زبان آذري چه منابع اساسي فرهنگ بشري وجود دارد كه اينان مي‌خواهند مدرسه آذري درست كنند؟
_ كل منابع ادبي موجود آذري را مي‌توان در دو ترم در دانشگاه براي پان‌تركيست‌ها تدريس كرد.
- استاد دانشگاه باكو به اندازه دهاتي ايران سواد و بيشتر از آن شعور ندارد. به تجربه مي‌گويم! 
- اگر همين فردا سه مدرسه انگليسي زبان فارسي زبان و آذري زبان را كنار يكديگر تأسيس كنند، سي يا چهل نفر بيشتر در مدرسه آذري اسم‌نويسي نمي‌كنند اما همين تبريزي‌ها از نيمه‌هاي شب براي ثبت‌نام در مدرسه انگليسي صف مي‌بندند.
- شاهكار زبان آذري كنوني همان حيدر بابايه سلام است و بيش از آن نمي‌توان بسطي به آن زبان داد....

کل مصاحبه در ادامه مطلب ....

آذربایجانلی بازدید : 619 جمعه 19 اردیبهشت 1393 نظرات (0)

بوگون بیر سوزوم وار بیلمیرم اونو نجور سیزلره سوونام و اونمینی بیلدیرم ... اورموگولونن سوز اولاندا هاممی دویقولانیر هاممی نین گوزلری دولور... آمما ایش برکه دایاناندا دییریق بیزیم الدن نه گله بیلیر بیزیم گوجوموز چاتماز دولت گرکلی ایشلری گورر....همی ده بیزیم عائله میز وار اعتراض ائتساق بیزی زیندان کوشه لرینه   دوزرلر .....آنادیلینی دانیشاندا دییروق بیز آنادیلیمیزی باشاریریق ، من اوز اوشاقلاریملا تورکی دانیشارام و چوخلی       سوزلر آمما بیر نئچه سطر تورکی بیر یازی وئرنده الیمیزه فوق لیسانسیمیز اولسادا اونو اوخویوپ آنلاماقدا قالیپ اوتانیریق !....سونرا دییریق کی نینیاق بیزیم عائله میز وار اعتراض ائتساق بیزی زیندان کوشه لرینده اولدوررلر ! .....اودا هئچ اوننان دا واز گئچاق ...بیزیم گوزل کولتوروموز وار آتا بابا سوزلریمیز وار بیزیم گوزل رقصیمیز وار کی دونیادا هئچ بیر میلتین او گوزلیقدا او آنلامدا او درین لیقدا رقصی یوخ ... بونا نه دییه بیلیریق ؟؟؟ یئته نه ییمییز اولماسادا بیرنئچه حرکت بیر نئچه یوروم بیلماق چوخ چتین دیر سیزجه ؟؟ یادا اوغلانلاریمیزا و قیزلاریمیزا اونی اویرئتماق چوخ ایمکان سیز ؟؟ بوتون دوستلارا منی سئوویپ سئومیین لریمدن بیر ایسته ییم وار کی بیر گونی مثلا خرداد آییندا آذری رقصی آدلاندیریپ اوگونه جاق آذری رقصی یایینجینا یاردیم ائلیاق ....بونا دا سوزوموز اولابیلمز هئچ کیمسه نی ده رقص اوچون زیندانا سالمازلار واللاه !!

آذربایجانلی بازدید : 380 سه شنبه 13 فروردین 1392 نظرات (2)
جشن پوریم؛ رقص یهود در هولوکاست ایرانیان

"سیزده بدر" روز جشن یهود به مناسبت کشتار 500 هزار ایرانی

از جشن پوریم چه می دانید؟ هولوکاست واقعی را یهودیان در کجا و علیه چه کسانی اجرا کردند؟ آیا از کشتار ده ها هزار ایرانی به دست یهودیان اطلاعی دارید؟ آیا روز "13 بدر" نوروز و خروج از خانه ها ریشه در قتل عام ایرانیان باستان دارد؟ با گزارش ویژه مشرق از پایکوبی صهیونیست ها در سالروز کشتار ایرانیان همراه شوید.

مشرق-- به مناسبت روز سیزدهم فرودین و فرا رسیدن روز طبیعت و با توجه به استقبال مخاطبان از گزارش ویژه مشرق با عنوان "جشن پوریم" که به زمینه های وقوع تاریخی این روز و چگونگی نحسی این روز برای ایرانیان پرداخته بود نگاهی دوباره بیاندازیم.

جشن «پوریم» یکی از سنت‌های قدیمی قوم یهود است که در دهه‌های اخیر و پس از تشکیل رژیم جعلی اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی، رنگ و بوی متفاوتی به خود گرفته است. این به اصطلاح جشن که همزمان با سیزدهمین روز از سال جدید خورشیدی برگزار می‌شود، در حقیقت جشن و پایکوبی بر خون ده‌ها هزار نفر از مردم ایران است که با توطئه و دسیسه دو یهودی نفوذی در دربار خشایارشاه کشته شدند.





نتانیاهو در جشن پوریم - 1999

در کتاب عهد عتیق درباره این داستان آمده است: «شاه ایران زمین که در پایان جشن ۱۸۰ روزه از باده نوشی بدمست شده بود، در هنگام بدمستی، شهبانو "وشتی" را می‌طلبد تا او را به اغیار بنمایاند. ملکه از این دستور گستاخانه شاه سر باز می‌زند و شاه خشمگین، او را از شهبانویی ساقط می‌كند و او را به دست جلاد می سپارد.

یهودیان که در سراسر ایران، نفوذ فراوان داشتند، جسارت‌شان به جایی رسیده بود که از دادن مالیات و خراج استنکاف می‌كردند و این استنکاف موجب شده بود که «‌هامان» صدراعظم خشایارشاه علیه آنان بشورد و آنان را در تنگنا قرار دهد و یا حتی دستور قتل برخی از آنان را صادر كند، البته یهودیان در برخی کتاب‌های خود می‌گویند: "مردخای" که پیشوای دینی یهودیان در عصر خشایارشاه بوده، وقتی حاضر به تعظیم در مقابل ‌هامان نمی‌شود، او و اتباعش مورد غضب‌هامان قرار گرفته و تهدید به مرگ می‌شوند.

یهودیان که به صورت غیررسمی در دربار شاه نفوذ داشتند، چاره می‌اندیشند و از این فرصت استفاده کرده و دخترکی یهودی به نام «اِستِر» را به عنوان ملکه و شهبانوی کشور به پادشاه معرفی می‌کنند و به او نیز توصیه می کنند که یهودی بودن خود را پنهان کند.



استر، دخترک یهودی که با پنهان کردن هویت یهودی اش، به دربار خشایارشاه راه یافت و مقدمات کشتار ایرانیان را فراهم کرد


فاحشه‌گری حلال در یهودیت

در سال ۲۰۱۰ یک خاخام یهودی در اسرائیل با اشاره به واقعه پوریم و استر، اعلام کرد جاسوسان زن سازمان موساد مجاز به انجام هر گونه عمل جنسی با دشمنان برای انجام ماموریت خود هستند؛ همانگونه که استر هویت یهودی خود را پنهان کرد و با یک دشمن ایرانی یعنی اخشورش (خشایارشاه) ازدواج کرد و با این کار ملت یهود را نجات داد.
این مورد یکی از موفق ترین عملیات نفوذ زنان جاسوس یهودی در میان مقامات کشورهای دیگر به شمار می رود که با استفاده از زیبایی ظاهر و به خدمت گرفتن جذابیت های جنسی، توطئه های قوم یهود را اجرا کردند و می کنند.

شاه سست عنصر نیز وقتی زیبایی او را می‌بیند، شیفته او شده و او را به عنوان ملکه تمام ایرانیان برمی گزیند، بدون آنکه بداند او یهودی است و یا برادرزاده «مردخای» رهبر مذهبی یهودیان ایران است. اِستِر ملکه ایران می‌شود و با نقشه‌های «مردخای» عموی خود، صدراعظم خشایارشاه یعنی هامان را از تخت صدر اعظمی به زیر کشیده و بر دار می‌كند و به همراه ۱۰ پسرش به مرگ محکوم می‌کند.


ضیافت شام استر برای هامان در حضور خشایارشاه

در این ضیافت استر خواستار مجازات هامان بدلیل دشمنی با یهودیان شد

نقاش: ژان ویکتور (قرن 17)


یهودیان حاکم بلامنازع دربار هخامنشی می‌شوند و البته آنان در برخی کتب خود آورده‌اند که ‌هامان در نزد مردخای توبه كرده است که تواریخ دیگر گواهی قتل وی توسط یهودیان را می‌دهند. یهودیان چون بر بلاد ایران حاکم شدند، از پادشاه، سه روز مهلت خواستند تا مخالفان پارسی و ایرانی یهودیان را بکشند و در این سه روز، بیش از 77 هزار ایرانی توسط یهودیان قتل عام شدند و در برخی نقل‌ها، این تعداد تا 500 هزار نفر نیز عنوان شده است.

از آن زمان تا کنون، این روز به عنوان "عید یهودیان" زنده نگاه داشته شده و هر سال یهودیان سراسر جهان در این روز مراسم مختلفی از قبیل روزه گرفتن، برپایی جشن و پایکوبی، نوشیدن شراب و افراط در مستی، دادن هدیه به یکدیگر و ... گرامی می دارند.




عید پوریم 2012

تل آویو - بیت المقدس

اما در سرزمین های اشغالی، پوریم رنگ و بوی دیگری دارد که در ادامه و به تفصیل به آن پرداخته خواهد شد.

واقعه تاریخی؛ هولوکاست ایرانیان به دست یهودیان

در زمان خشایارشاه، یهودیان جزء اقلیت های مذهبی ایران بودند و همواره سعی در نفوذ در دربار شاه ایران داشتند. هامان صدراعظم خشایارشاه بدلیل نافرمانی یهودیان از دستورات و قوانین پادشاهی، از عدم پرداخت مالیات و سرپیچی از فرمان پادشاه این قوم ابراز نگرانی می کند و پادشاه را در جریان توطئه های یهودیان قرار می دهد و از پادشاه می خواهد تا پیش از آنکه این قوم علیه تاج و تخت شاه اقدامی کنند، با توطئه این قوم مقابله کند.

مردخای رهبر یهودیان آن زمان ایران سرانجام با دسیسه های فراوان و فرستادن یکی از دختران یهودی به دربار، او را جانشین شهبانوی ایران که به جرم سرپیچی از دستور گستاخانه خشایارشاه برای نمایان کردن زیبایی های خود برای حاضرین در دربار شاه برکنار شده بود، می کند.



مردخای و استر

نقاش: آرنت دی گلدر (قرن 17)


با ورود "استر" دخترک جوان زیباروی یهودی به دربار، مردخای به راحتی نقشه های شوم خود را بوسیله استر و اغوای شاه ایران اجرا می کند. هامان نیز شاه را از توطئه مردخای آگاه می سازد و پادشاه دستور بر دار کردن مردخای را صادر می کند. اما استر که به شدت بر روی شاه سست عنصر تسلط یافته بود، با خائن جلوه دادن هامان و اینکه وی توطئه کشتن شاه را در سر دارد، هامان را بر دار می کنند.




وشتی، شهبانوی ایرانی
وشتی از دستور خشایارشاه برای نمایان کردن زیبایی هایش برای مهمانان شاه خودداری کرد و به دست جلاد شاه کشته شد


نقاش: ادوین لانگ (قرن 19)


توطئه استر و مردخای با کشتن هامان پایان نمی پذیرد و آنها حکم قتل هر 10 پسر هامان را نیز از پادشاه ایران می گیرند و در قدم بعدی 10 پسر هامان نیز کشته می شوند.

اوج دشمنی یهودیان با ایرانیان پس از کشتن هامان و 10 پسرش آنجا بیشتر آشکار می شود که استر و مردخای با کشته شدن پسران هامان نیز راضی نشده و اجساد آن ها را در شهر بر دار می کنند تا میان ایرانیان رعب و وحشت ایجاد کرده و ناگفته سرنوشت دشمنان و مخالفان یهودیان را به نمایش بگذارند.

هامان به جز این 10 پسر، یک فرزند دختر نیز داشت که پیش از کشته شدن، خود کشی می کند.

کشتار نیمی از جمعیت ایران

پس از کشتن هامان، یهودیان مهاجر ساکن در ایران که اینک در دربار نیز راه یافته بودند، به هجوم به شهرهای ایران، دست به قتل عام گسترده ایرانیان می زنند. در 127 استان ایران آن زمان، طی دو روز بیش از 77 هزار ایرانی - و به روایتی دیگر 500 هزار نفر - کشته می شوند.

در کتب مربوط به یهودیان از جمله کتاب استر، یهودیان به کشتار 80 هزار ایرانی اعتراف می کنند اما محققان مستقل این رقم را تا 500 هزار نفر ذکر کرده اند.

در آن زمان ایران نزدیک به 800 هزار نفر جمعیت داشته و با احتساب 500 هزار نفر، بیش از نیمی از جمعیت آن روز ایران به دست یهودیان قتل عام می شوند.







حمله به منازل فلسطینیان و غارت اموال آن ها

کشتار و غارت اموال از آموزه های استر بوده و ریشه در تاریخ یهود دارد



یهودیان با حمله به خانه های ایرانیان، مردان، زنان و کودکان را به قتل رسانده و بنا بر برخی از متون موجود اموال آن ها را نیز غارت می کنند. اما یهودیان در متون خود تنها به قتل عام ایرانیان اعتراف کرده و هرگونه غارت اموال آنان را تکذیب می کنند و آن را از افتخارات خود می دانند...!!

آیا پوریم با سیزده فروردین ایرانیان ارتباط دارد؟

گفته می شود این کشتار در روزهای 13 و 14 ماه آدار اولین ماه سال جدید انجام می شود و روز دوم کشتار به اصرار استر به خشایارشاه برای از بین بردن دشمنان قوم یهود ادامه پیدا می کند. براساس متون تاریخی، نحسی روز 13 فروردین در میان ایرانیان و بیرون رفتن مردم از خانه ها ریشه در کشتار تاریخی ایرانیان داشته است.

پس از این قتل عام ایرانیان، یهودیان جشن و پایکوبی بر پا کرده و به شکرانه غلبه بر ایرانیان و ریختن خون دشمنان قوم یهود، آن را عید اعلام کرده و روزه می گیرند. مردخای از آن زمان به پیامبر این قوم و استر - دخترک فاسد یهودی که با تکیه بر این حربه به دربار شاه راه یافته بود - نیز به شخصیتی مقدس که مورد لطف خداوند است تبدیل می شوند. استر پس از آن کتابی می نویسد که تمام این وقایع را لطف و رحمت الهی و با اراده خداوندی توصیف می کند. این کتاب اکنون به کتاب مقدس یهودیان تبدیل شده است.





مقبره استر و مردخای یهودی در همدان

پوریم به معنای قرعه بوده و به اعتقاد یهودیان، این سرنوشت و تقدیر الهی بوده است و "قرعه" ای از جانب پروردگار برای لطف به قوم برگزیده یهود و نابودی دشمنان آن ها.


پوریم؛ عید یهودیان سراسر جهان

متاسفانه برخی از این تصاویر که در ادامه نیز آمده است مربوط به جشن ایرانیان یهودی در آمریکا می باشد.








پوریم از جمله اعیاد مهم یهودیان در سراسر جهان است. از سرزمین های اشغالی تا آمریکا و حتی یهودیان داخل ایران، به شیوه های مختلفی در این دو روز جشن می گیرند.













اوج این جشن ها در اسرائیل است. جایی که صهیونیست سرمست از کشتار ایرانیان، تا حد جنون شراب نوشیده و بد مستی یکی از سنت های مرسوم آنان در این روز است.








خاخام های یهودی نیز در این جشن ها مراسم ویژه ای برگزار می کنند. خاخام های صهیونیست با برگزاری جشنی، در نوشیدن شراب و رقص و پایکوبی با یکدیگر رقابت می کنند. معمولا افراط در نوشیدن شراب در این روز به حدی است که قادر به راه رفتن نبوده و در خیابان های تل آویو و دیگر اراضی اشغالی، بیهوش و بی رمق به زمین می خورند.





در آموزه های تلمود یهودیان در یکی از بخش ها به صراحت به نوشیدن شراب تا حد سرمستی توصیه شده است:

"در روز پوریم هر فرد - یهودی - مکلف است به حدی - شراب - بنوشد که تفاوت میان "نفرین بر هامان" و "درود بر مردخای" را تشخیص ندهد."

Megillah (7b): Rava said: A person is obligated to drink on Purim until he does not know the difference between "cursed be Haman" and "blessed be Mordechai"







کودکان اسرائیلی در جشن پوریم 2012 - بیت المقدس

خط و نشان صهیونیست های آدم خوار برای ایرانیان






از دیگر مراسمی که در عید پوریم اجرا می شود، رژه زامبی ها در اسرائیل است. در این رژه صهیونیست ها با گریم خود به شکل زامبی ها - آدم خوارها - اعضای مصنوعی از بدن انسان را به نشان خونخواهی و کشتار ایرانیان بر دهان می گیرند.

برخی از تصاویر این مراسم که قابل انتشار است در ادامه است.

نوشیدن خون یا نوشیدنی به رنگ خون به عنوان نمادی از خونخواهی و خونخواری یهودیان نسبت به ایرانیان از جمله رسوم یهودیان در این روز است.












پوریم در لس آنجلس؛ پایکوبی ایرانیان به افتخار هولوکاست هموطنانشان


متاسفانه ایرانیان پیرو دین یهود نیز بدون توجه به ریشه تاریخی این واقعه و کشتار ایرانیان و اینکه زنده نگاه داشتن آن تا کنون بیش از هرچیز توهین به ایرانیان بوده، این روز را در نقاط مختلف جهان جشن می گیرند.

کنیسه "نصح"، کنیسه ایرانیان یهودی مقیم آمریکاست که جمعیتی حدود 20 هزار نفری در لس آنجلس را تشکیل می دهند. کنیسه نصح از جمله مکان هاییست که در عید پوریم، جشن برپا کرده و ایرانیان با جمع شدن در این کنیسه، با پختن شیرینی، غذا، تهیه شراب و هدیه دادن به هم، کشتار ایرانیان باستان را به شادی می نشینند.



ایرانیان یهودی در کنیسه نصح لس آنجلس نیز پوریم و کشتار ایرانیان را جشن می گیرند

لینک اعلام برگزاری جشن پوریم 2012 در کنیسه نصح

http://www.08.net/08event/EventDetail.aspx?eid=a1fe18d5-5efe-4398-9069-2dd1ba369884


"هامان سوزان" و شیرینی "گوش هامان"؛ نمادهای درنده خویی قوم یهود

از دیگر مراسمی که یهودیان در این روز برگزار می کنند، مراسم "هامان سوزان" است. آن ها هامان - و ده پسرش - را نماد دشمنان قوم یهود دانسته و بطور سمبلیک در مراسمی، نمادی و یادبودی از هامان، وزیر الوزاری خشایارشاه را در آتش می سوزانند.

همچنین یهودیان با پختن شیرینی به نام "گوش هامان"، بر دار کردن وزیر ایرانی را جشن می گیرند.




خمیر این شرینی سه گوش از بذر خشخاش است و میان این شیرینی با آلو یا مربا پر شده است. این شیرینی بیشتر توسط یهودیان اشکنازی درست می شود، البته تعدادی از کلیمیان ایران هم به این شرینی علاقه مند هستند. اسم این شرینی گوش هامان است. یهودیان در جشن قتل عام ایرانیان، این شرینی ها را می خورند و همراه خوردن این شرینی شعری اهانت آمیز نسبت به ایرانیان و وزیرالوزاری ایرانی خوانده می شود.




شیرینی معروف به "گوش هامان"


پوریم در ایران


در داخل ایران نیز، اقلیت های یهودی که همواره مورد لطف و میزبانی ایران بوده اند، در این روز روزه گرفته و با پختن غذا و خیرات و برگزاری محدود جشن، عید پوریم را جشن می گیرند.

مقبره استر و مردخای در همدان از جمله مکان هاییست که یهودیان آن را عبادتگاه و زیارتگاه خوانده و مدت ها جشن های خود را در آن برگزار می کردند که با اعتراض مردم به اهانت آمیز بودن این جشن ها برای ایرانیان و برگزاری تجمعاتی در برابر مقبره استر و مردخای، همراه بوده است.




مقبره استر و مردخای دومین مکان مقدس یهودیان جهان که پس از اعتراض مردم همدان، نام "زیارتگاه" آن حذف شد

مقبره استر و مردخای، به ادعای یهودیان، پس از غصب مسجد الاقصی، دومین مکان مقدس این قوم به شمار می رود.

نتانیاهو مردم ایران را به پوریمی دوباره وعده داد

اما به جز مقدس بودن این روز برای یهودیان، با ظهور پدیده منحوس صهیونیسم، پوریم وجهی سیاسی نیز به خود گرفته و سران رژیم صهیونیستی گاه با اشاراتی به آن واقعه، تلویحا ایران و ایرانیان را به تکرار کشتاری مشابه تهدید می کنند.





در روزهای پایانی سال 1390 اتفاقی جالب در عرصه سیاست رخ داد. در 7 مارس، نتانیاهو در دیدار با اوباما نسخه‌ای از کتاب اِستِر (Esther) را به او هدیه داد. کتاب استر (מגילת אסתר) یکی از بخش‌های عهد عتیق یا همان تورات است و از دیدگاه تاریخی این هدیه بسیار پرمعناست.

خبرگزاری رویترز به نقل از یک مقام اسرائیلی نقل می‌کند: نتانیاهو به باراک اوباما گفته است: «آن‌ها (ایرانی‌ها)، آن زمان هم می‌خواستند ما را نابود کنند.» یکی از قسمت‌های این کتاب می‌گوید: «... و یهودیان تمام دشمنان را با تیغ شمشیر و کشتار و نابودی درهم کوبیدند و آنچه را انجام دادند که دشمنان‌شان با آنان می‌کردند.» به گزارش رویترز، نتانیاهو با این هدیه، تلویحاً ایران را به نازی ها تشبیه نموده که طی مدعی هستند در جنگ جهانی دوم 6 میلیون یهودی را کشته اند.

2500 سال تهدید و کشتار؛ رمز پوریم

بسیاری از اعمال و سیاست های صهیونیست ها پس از 2500 سال از واقعه پوریم، همچنان حاوی نمادهایی از این کشتار بوده و یادآور روزی است که از هر 11 ایرانی، یک نفر به دست قوم یهود کشته می شود.




ایهود اولمرت در جمع کودکانی که پوریم را جشن گرفته اند


تهدیدهای مقامات اسرائیل، اهدای کتاب استر به اوباما در هنگام مذاکره در مورد ایران، تهدید به حمله به ایران به بهانه اینکه ایران قصد دستیابی به سلاح کشتار جمعی و نابودی اسرائیل را دارد و این توهم که کشورهای اسلامی تلاش می کنند با دستیابی به سلاح کشتار جمعی یهودیان را نابود کنند...اینها همگی یادآور توطئه های مردخای و زمزمه های استر با خشایارشاه در مورد ایرانیان و دشمنان آن زمان یهودیان بود که در نهایت به هولوکاست ده ها هزار نفری تبدیل شد.

مقایسه رفتار یهودیان با هولوکاستی که خود رقم زده اند و استفاده از هولوکاستی جعلی که مدعی هستند 6 میلیون یهودی طی دو سال کشته شده اند، نمایانگر اوج فتنه گری و پلیدی صهیونیست ها در رسیدن به اهداف شومشان در تسلط بر جهان است. آن جا که اجازه سخن گفتن درباره یکی داده نمی شود و دیگری به عنوان عیدی مقدس بزرگ داشته می شود؛ و هر دو در راستای هدفی بزرگتر است.


رمز پوریم

یکی از رمزهای پوریم، پس از پایان جنگ جهانی دوم نمایان شد.

آذربایجانلی بازدید : 504 جمعه 09 فروردین 1392 نظرات (0)
تبریز شهر آرزوها+تصاویر
شهر تبریز است و جان قربان جانان می‌کند
اینجا تبریز است،گذرگاهِ تاریخ پرفراز و نشیب سرزمینی که همواره بلندای کوه‌هایش، آبی‌ آسمانش، طراوت دشتهایش، برکتِ درختانش، گوهرهای خفته در نگاهش و سرانگشتان کیمیاسازِ مردمانش مورد توجه بوده است.
خبرگزاری فارس: تبریز شهر آرزوها+تصاویر

به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، اینجا همان تبریزی است که سرمه چشم از غبارِ چشمِ مهمان می‌کند و اینک که بهار رسیده، زیباتر، آراسته‌تر و مشتاق‌تر از همیشه، دروازه‌های تاریخی‌اش را به روی مسافرانی گشوده که حضورشان مایه شادی و رضایتشان موجب دلگرمی است.

این دیار اما از فراز ِتمام قله‌ها به حرمت، و از نشیبِ تمام گودال‌ها به قدرت، عبور کرده و امروز با چهره‌ای که هنوز از اصالتش خبر می‌دهد، به آینده‌ای می‌نگرد که با دستان و دل‌های به هم پیوسته فرزندانش ساخته می‌شود.

انتهای پیام/60002/ت40

آذربایجانلی بازدید : 251 سه شنبه 29 اسفند 1391 نظرات (1)

اوشاقلیق گونلریمیزده بیرآی بایراما قالاندا گونلری سایاردیق . بایرام اولاندا بیرسوری آدام گلردی گئدردی وبیزده هئچ چکینمه دن اونلارا گئدردیق . بویوک آنالاریمیز و آتالاریمیز ساغ و سلامتیدی اونلارین نفس لری ده بیر بویوک نعمتیدی ایندی باخیرام بویوکلر یوخ محبت لر مهربانلیق لار آز. بیر یئره یغیشیب دییپ گولمه لردن بیر شئی قالمییپ هاممی گرفتاردی دونیانین چتین لیق لارینا چوخلی عزیزلریمیزبو ایلده آرامیزدان گئدیپ . زلزله ده نه گوزل اینسانلاریمیز گئتدی ، باهالیق هاممی نین نفسین کسیپ اورمو گولو آخیر نفسلرین چکیرحاققلاریمیزدان بیر خبریوخ آنا دیلیمیزی کورویان یوخ کولتورلریمیز یاواش یاواش یاددان چیخیپ اونوتولور ....نه دییم  ... بونلارا باخاندا اوتانیرام بایرام دان دانیشام آمما اومودلاریمیز الدن گئتمییپ گینه ده گلجک گونلریمیزه اومودوموز چوخ .بلکه گلجک بیزیمدیر ؟!  تانری هاممیزین گلن گونلریمیزی خیر ائله سین نئچه بوننان گوزل بایراملارا....

نادر تبریزلی

آذربایجانلی بازدید : 387 سه شنبه 29 اسفند 1391 نظرات (0)

شعر ترکی نوروز بایرامی از معجز شبستری

سنی تاری بایرام خانیم راضی اولما من اوتانیم


بایرام دا یوخدور تومانیم گئت تبریزه ، گلمه بیزه

==========

من ده یوخ حوصله بایرام ! الیم بوشدور هله بایرام !


شیل اولاسان بئله بایرام گئت تبریزه ، گلمه بیزه

==========
بایرام اگر گلسن بیزه بیر شال گتیر قارا قیزه


گتیرمه سن ، گت تبریزه گلمه بیزه ، گلمه بیزه

==========
گلسن بیزه آغام جانی باشین یاررام ، آخار قانی


اوغلانین یوخدور تومانی گئت تبریزه ، گلمه بیزه

==========
گؤرسن آخیر چرشنبه نی سؤیله اینجتمه سین منی


پلووون یوخ یاغی – دنی گئت تبریزه ، گلمه بیزه

==========
ساققیزی سالمیشام انگه اوغلان گتدی منی تنگه


پول یوخدور وئرم فیشنگه گئت تبریزه ، گلمه بیزه

==========
بایرام ! واللاه یوخدور ناریم یاری گورمه یه آپاریم


نار وئرمه سم ، کوسر یاریم گئت تبریزه ، گلمه بیزه

==========
وارلی یئییر یاغلی چیلوو یوخسول چکر ، غصه – خینوو


بیزده یوخدور ، خوروز پیلوو گئت تبریزه ، گلمه بیزه

==========
یوخسول مین درده توش اولار منی ایچمه دن سرخوش اولار


تبریز حالواسی خوش اولار گئت تبریزه ، گلمه بیزه

آذربایجانلی بازدید : 344 سه شنبه 21 آذر 1391 نظرات (0)
کتاب سوزی

65 سال پیش در تاریخ 26 آذرماه 1325، به دنبال شكست نیروهای فرقه ملی از ارتش شاهنشاهی ایران كه خود داستان مفصلی دارد...

تصمیم بر ان گرفته شد تا تمامی میراث مادی و معنوی این فرقه در آزربایجان از ریشه سوزانده شود. واقعیت این است كه حكومت سید جعفر پیشه وری علی رغم تمامی تهمت ها در خصوص وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی (البته این مسئله دروغ نبوده و در آن دوران همه حكومت های خاورمیانه و خیلی از نقاط دیگر جهان برای ادامه حیات خویش ناچار از اتكا به یكی از دو جناح كمونیستی و یا كاپیتالیستی بودند) و نیز سوءظن روحانیون در خصوص ضد اسلام بودن آن، توانسته بود تا در ظرف تنها یك سال حكومت بر آزربایجان تحولات فراوانی را در ان خطه ایجاد نماید. احداث كارخانجات عظیم نساجی ؛ شبكه سراسری برق رسانی در آزربایجان؛ایجاد مدارس امروزی با استفاده از كتابهای تركی از اول دبستان ؛ آسفالت خیابان های تبریز و تلاش برای مدرن كردن شهر های آزربایجان تنها جزئی از این فعالیت ها می باشد. هنوز فراوانند افراد پیری در آزربایجان كه با تحسین از آن دوران سخن می گویند.

تحولاتی كه حكومت ملی در آزربایجان ایجاد به دو دسته تقسیم می گردیدند. دسته اول فیزیكی و قابل لمس بوده و دسته بعدی غیر فیزیكی و یا فرهنگی و سیاسی بودند. حكومت مركزی ایران بعد از شكست دولت پیشه وری و یارانش، بر حذف تمامی دست آوردهای غیر فیزیكی فرقه ملی اهتمام نمود. یكی از بزرگترین دست آوردها و یا از دیدگاه حكومت شاهنشاهی، گناهان حكومت ملی رسمیت دادن به زبان تركی و تدریس آن در مدارس بود. كاری عجیب كه این حكومت تنها در ظرف چند ماه موفق به انجام آن گردید. به عنوان مثال حكومت ملی در دی ماه 1324 چنین اطلاعیه ای را منتشر نمود:

«برای هرچه نزدیكتر كردن ملتمان به نهاد دولتی و درك صحیح نیازهای عامه به طریق مستقیم و همچنین به منظور هموار سازی راههای رشد و شكوفایی زبان و فرهنگ ملی، دولت ملی آزربایجان در جلسه ۱۶ دی ماه (۱۳۲٤) خود موارد زیر را به تصویب رساند؛

١- زبان آزربایجانی [تركی] از امروز به عنوان زبان رسمی دولتی در آزربایجان اعلام می شود. باید بیانیه ها، ابلاغیه ها و آگهی های دولتی، همچنین فرمانهای خطاب به یگانهای نیروهای مسلح و لایحه های قانونی، فقط و فقط به زبان آزربایجانی [تركی] نوشته شوند.

٢- همه ادارات (اعم از دولتی، ملی و شركتهای بازرگانی و صنفی) موظف هستند مكاتبات و مكتوبات خود را به زبان آزربایجانی [تركی] بنویسند. اسناد و مداركی كه به زبانی غیر از زبان آزربایجانی [تركی] نوشته شوند، دارای اعتبار رسمی و قانونی نخواهند بود.

٣- جریان محاكمات قضایی باید به زبان آزربایجانی برگزار شود و برای كسانی كه زبان آزربایجانی [تركی] نمی دانند، باید مترجم گرفته شود

٤- باید همه تابلوهای سر درب ادارات دولتی، موسسات دولتی و ملی و مراكز بازرگانی به زبان آزربایجانی [تركی] نوشته شوند.

٥- گردهمایی های رسمی، سخنرانیها و مذاكرات باید به زبان آزربایجانی [تركی] برگزار شود.

٦- كسانی كه در ادارات و موسسات عمومی و دولتی آزربایجان مشغول بكار هستند و زبان آزربایجانی [تركی] نمی دانند، موظفند خواندن، نوشتن و سخن گفتن به زبان آذربایجانی [تركی] را یاد بگیرند.

٧- وزارت فرهنگ برای آشنا كردن كسانی كه در ادارات كار می كنند و زبان آزربایجانی [تركی] را نمی دانند، كلاسهایی در جنب محل كار آنها در سطح بزرگسالان تاسیس كند. باید روزانه یك ساعت از مدت كار افرادی كه در این كلاسها شركت می كنند، كاسته شود.

٨- ملتهای دیگر كه در آذربایجان زندگی می كنند، می توانند به زبان مادری خود مكالمه و مكاتبه كنند، با این حال آنها نیز باید آگهی های رسمی خود را به دو زبان در كنار زبان مادری، به زبان آذربایجانی [تركی] به عنوان زبان رسمی و دولتی منتشر كنند.

٩- اقلیتهای ملی مقیم یا تابع آذربایجان ضمن تدریس زبان ملی خود در مدارس اختصاصی، موظفند زبان آزربایجانی [تركی] را هم به عنوان زبان رسمی بیاموزند.

١٠- حكومت ملی آذربایجان پیش نویس لایحه قانونی وزارت آموزش و پرورش را در مورد تدریس به زبان آزربایجانی [تركی] در مدارس تصویب می كند و به تمام آموزگاران و معلمها سفارش می كند كه اهتمام برای گذر به زبان ملی را یك وظیفه ملی تلقی كنند
نامه اداری - حکومت آذربایجان
باچنین تحركاتی حكومت ملی توانست تا ظرف چند ماه تدریس به زبان تركی را در همه مدارس و كاربرد آن را در همه ادارات آزربایجان عملی نماید و این گناهی بس عظیم از دید دولت ایران بود. فعلی حرام كه در اسرع وقت بایستی تطهیر و پاك سازی گردد.
بدین سان بود كه از فردای ورود ارتش شاهنشاهی به آزربایجان و تبریز، مبارزه با تمامی عناصر تركی سرلوحه امور مسئولان قرار گرفت. تمامی تابلوهای ادارات و مغازه ها كه پیش از آن به زبان تركی بود پایین آورده شده و استفاده از اسامی تركی ممنوع اعلام گردید. به دنبال این اقدامات، در روز ۲۶ آذر ۱۳۲۵ ، ماموران حكومتی تمامی كتابهای تركی درسی مدارس را كه به زبان تركی آزربایجانی نگاشته شده بود را جمع‌آوری كرده و آنها را سوزاندند. سوزاندن كتب تركی همزمان با تبریز، در چند شهر دیگر آزربایجان نیز به وقوع پیوست. در شهر تبریز، كتابسوزی در چندین نقطه از جمله میدان ساعت و میدان شهرداری تبریز؛ دانشسرای این شهر و در بسیاری از مدارس انجام شد. به گفته شاهدان عینی كه برخی از آنها اكنون نیز در قید حیات اند كودكان و دانش ‌آموزان دبستانی را به صف كرده و آنها را مجبور می كردند تا جهت كسب اجازه برای ادامه تحصیل، با تشكیل صفهای متعدد منتهی به تلهای آتش، كتابهای درسی دریافتی خود از مدارس را كه به زبان تركی بودند و مخصوصا كتاب درسی «آنادیلی» (زبان مادری) را «زنده باد شاه» گویان با دست خود در آتش اندازند. جشن كتاب‌سوزان پس از ٢٦ آذر نیز به مدت چندین روز ادامه یافت و كم كم علاوه بر كتابهای درسی مدارس، شامل كتب غیردرسی نیز شد. دولت ایران، تنها به سوزاندن كتاب‌های درسی تركی اكتفا نكرد و به انهدام كلیه آثار مكتوب آذربایجانی و تركی، و هر آنچه نشانی از زبان و فرهنگ و تاریخ تركی داشت نیز پرداخت. نیروهای دولتی ایران و ارتش شاهنشاهی صدها هزار جلد كتاب چاپی و خطی و نشریات، اعلامیه ها، رساله‌ها و اسناد، اسكناسها و سایر مكتوبات نگاشته و طبع شده به زبان تركی و سپس كتابهائی كه به گفته مقامات كمونیستی بوده اند را از دفاتر ادارات، كتابخانه ها، دانشگاه ها، مدارس، و حتی كیف دانش اموزان و طاقچه خانه ها جمع اوری نموده و سوزاندند. حال آنكه اكثر كتب گویا كمونیستی، متونی جز ادبیات شفاهی آذربایجان و اشعار كودكانه تركی نداشتند. در پی اشغال تبریز، دولت ایران به منظور ریشه كن كردن تركی مكتوب، چاپخانه های تركی را نیز مهر و موم كرد؛ آموزش و تحصیل به زبان تركی در مدارس را ممنوع اعلام نمود؛ با دستورالعملهائی كه برای ادارات و مدارس آزربایجان صادر كرد، تحصیل به زبان فارسی در آزربایجان را اجباری دانسته و بلافاصله كتاب‌های درسی جدید كه به فارسی تدوین شده بود را جایگزین كتب تركی گردانید. در واقع سوزاندن كتب تركی توسط دولت ایران اقدامی آگاهانه به منظور هموار كردن راه فارسی سازی مردم آزربایجان و ایجاد فرهنگ یكسان فارسی در سراسر ایران بود. اقدامی كه پیشتر با تاسیس فرهنگستان زبان فارسی آغاز گردیده و اكنون با جشن كتاب سوزان ٢٦ آذر ١٣٢٥ به اوج خود می رسید.


هنوز بسیارند افراد زنده در تبریز و سایر نقاط آزربایجان كه آنروز را به خاطر می آورند. در اینجا به اظهارات چند تن از شاهدان عینی اشاره می گردد:

١-واقعیت این است كه حتی انبوه اسناد مكتوب، در برابر آنچه در ٢٦ آذر ١٣٢٥ در میدان ساعت تبریز روی داد گنگ و نارسا می‌نماید. در آن روز دانش‌آموزان دبستانی به صف كشانده شدند تا كتاب درسی «آنادیلی» (زبان مادری) را «زنده باد شاه» گویان در آتش اندازند. آن جشن كتاب‌سوزان ساعت‌ها و روزها ادامه یافت و كتاب‌هایی در آن سوختند كه جز ادبیات شفاهی آزربایجان و چند اشعار كودكانه چیزی در آنها یافت نمی‌شد. شاید هدف از آن آتش‌سوزی كه اندكی بعد انبوه كتاب‌های غیر درسی را نیز در كام خود كشید، رفع موانع و هموار كردن راه برای ایجاد فرهنگ عمومی بود كه سنگ زیربنای آن در فرهنگستان اول گذاشته شده بود. (پاسخ به یك مقاله . فرقه‌ی دموكرات آزربایجان و داوری یكجانبه ایواز طه)

٢-زبان تركی به عنوان زبان پرشمارترین قوم ممالك محروسه از دایره‌ی این یكسان‌سازی كه با جشن كتاب‌سوزان آذر ١٣٢٥ (دسامبر ١٩٤٦) به اوج رسید، بیرون نماند. در نتیجه، محمد فضولی و دیگر شاعران كلاسیك آذربایجانی در گستره‌ی وسیعی از قزوین تا مغان، و از اورمیه تا همدان به «غریبی در وطن» مبدل شدند. (بیگانه‌ای در وطن. جستاری درباره‌ی غیبت محمد فضولی از ادبیات معاصر آزربایجان. ایواز طه)

٣- آنچه كه بر حرمان تركان آزربایجان در قبال كشتارهای سیاه روز ٢١ اذرماه افزوده است تخریب دانشگاه تبریز و همچنین به آتش كشیده شدن صدها هزار جلد كتاب در رشته های مختلف به زبان تركی آذربایجانی در شهرهای گوناگون آزربایجان به ویژه تبریز است. این كتابسوزان شرم آور و بی سابقه در جهان، در روز ٢٦ آذرماه طی مراسمی دردناك در چندین میدان و خصوصا میدان دانشسرا ی این شهر انجام شد. بطوریكه شاهدان عینی می گویند دانش آموزان را مجبور می كردند تا جهت كسب اجازه برای ادامه تحصیل، كتابهایی را كه به زبان مادریشان نوشته شده است در آتش بیفكنند! این اقدام طبق قواعد بین المللی بعنوان جنوساید فرهنگی تلقی می شود. (مقاله از جشن ملی ٢١ آذرماه سال ١٣٢٤ تا ماتم ملی ٢١ آذرماه سال ١٣٢٥(

٤- سوزاندن كتابهای تركی بعد از سركوب فرقه دمكرات آذربایجان در سال ١٩٤٦توسط رژیم پهلوی صورت گرفت. این جنایت، سوزاندن تاریخ و هویت یك ملت از اعمال وحشیانه ساسانیان در آذربایجان هم بدتر بود. نمایندگان دولت مركزی به دستور تهران كتابهای درسی مدارس را جمع كردند و آتش زدند. در آن زمان هیچ دولت و سازمانی به این كشتار و كتابسوزی اعتراضی نكرد حتی سازمانهای فرهنگی جهان هم ساكت ماندند. مردم آزربایجان كه از همه طرف (چپ و راست) ضربه خورده بودند میسوختند و جز ساختن چاره ای نداشتند. (تاریخ زبان و لهجه های تركی، دكتر جواد هئیت(

5- من خود بیشتر كتاب هائی را كه در آن دوره چاپ شده بود مطالعه كرده ام، حتی سرود ملی فرقه را كه در مدارس خوانده می شد، ولی اثری از ادعاهای رژیم پهلوی مبنی بر كمونیستی بودن آنها پیدا نكردم. در آن دوران كسی نه از چپ و نه از راست به این كتاب سوزی ها اعتراضی نكرد! من به هنگام برگزاری كنفرانس صلح پاریس در پاریس دانشجو بودم و در آنجا بود كه شاعر پرآوازه آزربایجان شمالی صمد وورغون در كنفرانس صلح پاریس شعر معروف خود یاندیریلان كیتابلار ( كتاب های سوزانده شده) را در اعتراض به آن كتاب سوزی ها در كنفرانس خواند و صدای اعتراض مردم آزربایجان را به این بی حرمتی نسبت به زبان و فرهنگ و هویت آنان به گوش جهانیان رسانید. (گفتگو با دكتر جواد هیئت(

رضا براهنی نیز كه به تایید دوست و دشمن از ستارگان ادب كشور محسوب می گردد، متولد 1314 در تبریز بوده و در جریان كتابسوزی موصوف دانش آموز بوده است. وی نیز ز خاطرات خود در آنروز می گوید كه چگونه به صف ایستاده و مجبور شدند تا كتاب های تركی را در آتش بسوزانند. وی در این باره می گوید كه مجبور شدیم تا زبان خود را بسوزانیم.

در آن زمان و در شرایطی كه هیچ دولت و سازمان و شخصیتی، به این كشتار و كتابسوزی اعتراضی نكردند و حتی سازمانهای فرهنگی نیز در مقابل آن ساكت ماندند؛ صمد وورغون (١٩٥٦-١٩٠٦) از شعرای جمهوری سوسیالیستی آزربایجان در سال ١٣٢٦ سكوت را شكسته و منظومه ای با عنوان یاندیریلان كیتابلار در باره این جنایت ضدبشری سرود. او در شعر خود كه آن را در كنگره صلح جهانی پاریس ١٩٥٢ ضمن نطقی خواند، دولت ایران را افشاء كرده و اعتراض خود را چنین بیان میكند:

جلاد! سنین قالاق قالاق یاندیردیغین كیتابلار

مین كمالین شؤهرتیدیر، مین اوره یین آرزیسى،

بیز كؤچه ریك بو دونیادان، اونلار قالیر یادیگار.

هر ورقه نقش اولونموش نئچه اینسان دویغوسو

مین كمالین شؤهرتىدیر، مین اوره یین آرزیسى،

یاندیردیغین او كیتابلار آلوولانیر، یاخشى باخ!

او آلوولار شؤعله چكیب شفق سالیر ظولمته،

شاعیرلرین نجیب روحو مزاریندان قالخاراق

او آلوولار شؤعله چكیب شفق سالیر ظولمته

آلقیش دئییر عئشقى بؤیوك، بیر قهرمان میللته…..


جلاد كتابهایی كه تل تل میسوزانی

شهرت هزار كمال و آرزوی هزار دل است.

ما از این دنیا كوچ میكنیم و آنها یادگار میمانند

در هر ورقش چه احساسهای انسانی نقش بسته است

شهرت هزار كمال و آرزوی هزار دل است

كتابهایی كه میسوزانی شعله میكشند، درست نگاه كن!

شعله ها تاریكی را روشن میسازد

ارواح نجیب شعرا از قبرها برمیخیزند

و به ملت قهرمانی كه عشق بزرگی دارد آفرین میگویند

شعله ها تاریكی را روشن میسازد


یكی از نكات حیرت آور در باره كتاب سوزی فوق و كلا جنایات انجام شده حین و پس از جنگ با حكومت ملی آزربایجان در سال ١٩٤٦، بایكوت و سكوتی است كه در این باره وجود دارد. تاكنون در ‌باره این رویداد به تفصیل و دقت سخن گفته نشده است. كلا و بنا به قاعده ای عمومی، نخبگان فرهنگی فارسی كه همیشه از كتاب‌سوزان واقعی و یا فرضی عرب‌ها در ایران انتقاد می نمایند، هرگز اشاره ای به كتاب سوزان شاهنشاهی در آزربایجان نمی كنند. افزون بر آن، سوزاندن كتابهای تركی توسط نیروهای دولتی و ارتش ایران در آزربایجان، نه در آن هنگام و نه تا به امروز با كوچكترین اعتراضی از سوی كتابداران و كارمندان كتابخانه‌ها و روشنفكران و ادبا و اهل قلم فارسی مواجه نشده است. حتی در بسیاری از موارد از حمایت ضمنی و آشكار آنها نیز برخوردار گردیده است. در برابر آزربایجانی ها همه ساله و به طور فزاینده ای این روز را گرامی داشته و در فاصله 21 تا 26 آذر یك جلد كتاب تركی به همراه یك شاخه میخك سرخ هدیه می دهند تا یاد و خاطره آنروزها را عزیز نگه دارند.
آذربایجانلی بازدید : 284 سه شنبه 21 آذر 1391 نظرات (0)

21آذر، روز فجر و شکست،

 م. سببی

بر خلاف تبليغات مغرضانه، حکومت خودمختار فرقه آذربايجان و حرکت مشروع مردمی آن آفريده مسکو و خواستار تجزيه ايران نبودروز چهارشنبه 21 آذرماه سال 1324 شمسی مجلس ملی آذربایجان آقای سید جعفر پیشه وری، رهبر فرقه دموکرات آذربایجان، را مسئول تشکیل دولت محلی تعیین کرد و درست یکسال بعد سحرگاه روز سه شنبه 19 آذر ماه 1325 سه ستون ارتش شاهنشاهی از تهران عازم غرب شد و در 21 آذر ماه با داخل شدن ارتش به شهر تبریز دولت محلی آقای پیشه وری انحلال یافت.

در باره حکومت محلی فرقه دموکرات آذربایجان کتاب و مقاله های بسیاری نوشته شده است و طبیعتا ما در این مقاله امکان بررسی و نقد تمام آنها را نداریم لذا برای روشن شدن روند حوادث به بازگوئی از برداشت و تحلیل خود از چند منبع متفاوت، بخصوص کتاب ٌایران بین دو انقلابٌ نوشته پروفسورآبراهامیان استاد ایرانی در دانشگاه نیویورک خواهیم پرداخت.

پس از سال 1320 بموازات جنگ جهانی دوم و ورود ارتش سرخ به مناطق شمالی ایران شرایط سیاسی کشور بکل تغییر یافت. تعدادی از مارکسیست و کمونیستهای ایرانی معروف به دسته 53 نفره و 9 نفره که چند سال قبل دستگیر شده بودند در سوم شهریور 1320 آزاد شدند. چندی بعد 27 نفر از آن گروه 53 نفره در منزل آقای ایرج اسکندری گرد آمده حزب توده به رهبری اسکندری را بنیان میگذارند. بنابه مجله جوان (تهران 26ـ8ـ1357 ص 19) آقای پیشه وری که یکی از دستگیر شدگان گروه 9 نفره بود یکی از اعضای اولین هیئت رهبری 18 نفری حزب توده بود در حالی که آبراهامیان در کتاب خود اعضای نخستین گروه کادر رهبری توده را 15 نفر ذکر میکند و از پیشه وری جزو آن عده یاد نمیبرد و همچنین سایر منابع نیز فعالیت سیاسی پیشه وری را د ر خارج از حزب تائید میکند.

در هر حال آقای سید جعفر پیشه وری با افکار پان فارسیستی رهبران حزب توده و بخصوص آقای ارانی، بنیانگذار اصلی حزب و رهبر گروه 53 نفره، که خود آذربایجانی بزرگ شده پایتخت بود آشنائی قبلی داشت. پیشه وری بشدت استدلال فکری رهبران حزب را در روزنامه آژیر که پس از خلاصی از حبس به نشر آن در تهران مشغول بود انتقاد میکرد. ایشان بر این باور بود که نه دولت و نه احزاب سیاسی بخصوص حزب توده علاقه چندانی به مشکلات اقلیتهای زبانی و منطقه ای ندارند. لذا به مشورت چند آشنا از تهران به تبریز میرود و در سال 1323 بنمایندگی برای دوره 14 مجلس شورای ملی کاندید میشود. ایشان با اینکه با بیشترین آرا انتخاب شدند سایر نمایندگان مجلس با رد اعتبارنامه اش وی را از نمایندگی مجلس محروم ساختند. البته در بعضی از منابع تاریخی به اشتباه ویا مغرضانه گفته میشود که حزب توده نمایندگی پیشه وری از تبریز را پیشنهاد داده بود در حالی که اکثر اسناد تاریخی نشانگر این است که ایشان با اعتقاد عمیق به افکار مارکسیستی و چپی، پی در پی حزب توده را انتفاد میکرد. بهر حال با وجود 8 نماینده حزب توده در مجلس شورای ملی آقای پیشه وری موفق به نمایندگی منتخبین خود در مجلس نشد.

پیشه وری با این باورکه جنبش کمونیستی ایران، بخصوص حزب توده نمیتواند سخنگوی راستین منافع ملت آذربایجان باشند همواره در پی همفکران جدید در تلاش بود. روز دوشنبه دوازدهم 1324 با دو تن از اعضای سابق حزب کمونیست دکتر جاوید و آقای کاویان اعلام تشکیل سازمان جدیدی بنام فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز میکند و در نخستین بیانیه خود اعلام میکنند که فرقه طرفدار باقی ماندن آذربایجان تحت حاکمیت ایران هست، اما خواستار:
ـ استفاده زبان آذربایجانی در کنار زبان فارسی در مدارس و ادارات دولتی در آذربایجان
ـ صرف درآمدهای مالیاتی محلی برای رشد و توسعه خود منطقه
ـ تشکیل انجمنهای ایالتی مقرر در قانون اساسی ایران

در 14 شهریور با پیوستن شبستری به فرقه دموکرات نشریه ٌانجمن آذربایجانٌ ارگان رسمی فرقه میشود و در 16 شهریور تعداد کثیری از اعضای کمیته مرکزی محلی حزب توده و شورای متحده به فرقه دموکرات میپیوند. چند روز بعد در اواسط مهر ماه نخستین کنگره فرقه در تبریز برگزار میشود و شرکت کنندگان خواهان حق تعیین سرنوشت آذزبایجان بوسیله مجالس ایالتی و ولایتی و همینطور ایجاد سازمان نظامی از داوطلبان مسلح جهت حفظ حقوق آذربایجانیها در صورت عدم پاسخ مطلوب از طرف دولت مرکزی به مطالباتشان میشوند. بدنبال آن فدائیان آذربایجان با دستیابی به سلاحهای سبک از ارتش سرخ، بدون خونریزی به تصرف شهرهای آذربایجان یکی پس از دیگری آغاز میکنند.
در مورد این حوادث کنسول انگلیس گزارش میدهد ٌ گرچه غیر قابل تصور است که این جنبش بدون حمایت روسها به نتیجه برسد.... نمیتوانم باور کنم که این نهضت کاملا کار روسها باشدٌ
(British Consul in Tabriz ”Report of visit to Mianeh” india office/L/P&S/12-3417)

کنگره ملی آذربایجان 26 آبان افتتاح گردید و پس از آن بیانیه خود مختاری (حکومت محلی) اعلام شد. بار دیگر مجلس ملی آذربایجان در 21 آذر تشکیل شد و با اصرار در جدا نشدن آذربایجان از ایران یک دولت محلی به رهبری آقای پیشه وری و بدون وزارت خارجه انتخاب شد. قابل توجه این بود که هیچکدام از وزرا (به غیر از بی ریا، عضو سابق حزب توده) رابطه ای با حزب توده که مستقیم از طرف استالین حمایت میشد نداشتند. همانطوری که کنسول انگلیس نیز بیان میکنند بر خلاف افکار رایج در میان اشخاص ضد فرقه بنظر میرسد که مسکو چاره ای جز حمایت محدود از نهضت فرقه نداشت وبرای کنترل کردن آن حتی تعداد زیادی از توده ایها را به پیوستن به فرقه تشویق میکند.

در عرض حکومت یکساله، فرقه موفق به اصلاحات گسترده ای در آذربایجان شد.
ـ نخستین بار در تاریخ ایران زنان از حق رای برخوردار شدند
ـ نخستین اصلاحات ارضی توسط فرقه اجرا شد
ـ تنبیه بدنی ممنوع شد
ـ قانون جامع کار به تصویب رسید
ـ شوراهای نظارت بر کار نهادهای دولتی تاسیس شد
ـ با گشودن فروشگاههای دولتی قیمتهای مواد غذایی ثابت ماند
ـ کلاسهای سوادآموزی، مدارس و دانشگاه بزبان آذربایجانی تاسیس شد
ـ درمانگاههای رایگان در اختیار مردم قرار گرفت
ـ خیابانها آسفالت کشی شد و همچنین یک ایستگاه رادیویی تاسیس شد

اصلاحات فرقه چنان گسترده بود که حتی مخالفانشان قبول کردند که خدمات یک ساله فرقه بیش از کارهای دوران بیست ساله رضاشاه بود.
R.Cottam, Nationalism in Iran (Pittsburgh, 1964, p.126)
با آن همه اصلاحات، همچنان فرقه در صحنه سیاست ضعیف باقی ماند و با حکومت مرکزی، چپ گرایان تهران و دولت شوروی همواره در بحث و جدال بسرمیبرد. استالین حکومت خودمختار فرقه آذربایجان را بعنوان مهره ای در سیاست جهانی مینگریست و پی در پی نگران رشد خارج از کنترل نهضت ناسیونالیستی و تمایل آنها به همکاری با ترکیه بودند لذا ارتش سرخ با تامین تجهیزات نظامی سبک برای فدائیان آذربایجانی شدیدا مواظب بود که فرقه به سلاح سنگین دسترسی پیدا نکند. از طرف دیگر مسکو از طریق باقروف قول حمایت ارتش سرخ از فرقه در صورت حمله ارتش حکومت مرکزی داده بود. چنانچه اواخر شهریور ماه 1325 ارتش مرکزی از تهران عازم آذربایجان بود اما نیروهای مسلح شوروی اجازه عبورآنها را از قزوین به طرف تبریزندادند و بناچار ستونهای ارتشی به تهران بازگشتند.

چپ گرایان پایتخت با دو دلی به حکومت خود مختار پیشه وری مینگریستند. از طرفی حزب توده اصلاحات فرقه را آشکارا در ارگانهای رسمی خود میستود و از سوی دیگر خواستار جنبش کارگری در کل ایران بودند و از فرقه میخواستند به جبهه تازه تاسیس شده احزاب مترقی بپیوندد.

امریکاییان نگران توسعه نفوذ کمونیستها در ایران بودند و بخاطر آن ارتش شاه را به خودرو، تانک، سلاحهای سنگین و مشاوران نظامی مجهز کردند. با توجه به حضور ارتش سرخ در آذربایجان و حمایت آنها از حکومت خودمختار فرقه، شاه امکان درگیری مسلحانه مستقیم نداشت. در نتیجه اقدام به راه اندازی شورشهای محلی در آذربایجان کرد. در زنجان به طایفه ذوالفقاری، در اطراف میاندوآب به قبایل افشار و در حومه اردبیل ـ مشگین به شاهسونها سلاح و پول هنگفتی جهت تضعیف حکومت فرقه ارسال شد. بخاطر این بخش عظیمی از فدائیان داوطلب مسلح فرقه مدام درگیر شورشهای قبیله ای بودند.

در کنار در گیری با آشوبهای قبیله ای و اصلاحات ارضی، بدی آب و هوا به ویژه طغیانها و بارشهای دیر هنگام باعث برداشت ضعیف محصول غلات در تابستان 1325 گردید که موجب نگرانی مردم در کمبود مواد غذایی شد. حکومت خودمختار فرقه غافل از سیاستهای پشت صحنه ابرقدرتها و سازش تهران با مسکو در گیر حل این مشکلات بود تا اینکه 19 آذر ماه ارتش شاه بدون ممانعت روسها عازم تبریز شد. با پخش حمله ارتش شاه مقامات شوروی به آقای پیشه وری توصیه میکنند که در مقابل ارتش مقاومت نشان ندهند. واکنش رهبران فرقه به دو نوع بود. گروهی به رهبری جاوید و شبستری معتقد بودند که ایستادگی در مقابل ارتش شاه مجهز به سلاح سنگین و تانک تنها موجب کشته شدن فدائیان مجهز به سلاح سبک خواهد بود. درحالی که گروه دیگر(اکثریت) به رهبری آقایان پیشه وری و بی ریا اعتقاد به مقاومت و ادامه مبارزه بصورت چریکی در آینده داشتند. پس از یک بحث طولانی و با مداخله کنسول شوروی پیشنهاد جاوید و شبستری غالب میاید و فورا فرمان آتش بس داده شد. بدین ترتیب ارتش بدون ممانعت به طرف تبریز پیشروی کرد و 21 آذر ماه وارد شهر شد.

در چند روز بعدی نزدیک به 500 نفر از فرقه به انواع گوناگون جان خود را باختند. جاوید و شبستری در تهران مورد عفو شاه قرار گرفتند ولی پیشه وری و بی ریا همراه با 1200 نفر به شوروی گریختند. شاعر بی ریا و عضو سابق حزب توده بخاطر تمایل برگشت به ایران به 10 سال حبس محکوم شد و پیشه وری دو سال بعد در یک تصادف اتومبیل جان خود را باخت. طبق بعضی منابع از جمله کتاب ٌ من متهم میکنمٌ نوشته کشاورز عضو کمیته مرکزی حزب توده و نامه بی ریا به مقامات عالی رتبه شوروی (ٌوـ9ـ 419 آرشیو، ک.گ.ب) مرگ پیشه وری نقشه از قبل طرح ریزی شده بود.
دو روز قبل از حادثه شوفر پیشه وری در موقع سانحه، کارنیک ملکیان، برای به راه انداختن نقشه با یک تلگراف فوری از یروان آورده میشود. شوفر با مهارت کامل به سمت راست اتومبیل که پیشه وری نشسته بود صدمه وارد میاورد..

در پایان باید گفت که بر خلاف تبلیغات مغرضانه، حکومت خودمختار فرقه آذربایجان و حرکت مشروع مردمی آن آفریده مسکو و خواستار تجزیه ایران نبود. برعکس، استالین بخاطر نگرانی از رشد نهضت ناسیونالیستی در آذربایجان و تمایل آن به روابط دوستانه و همکاری با ترکیه مجبور به حمایت، کنترل و فروپاشیدن بموقع آن بود. با آنکه مطالبات بالحق آذربایجانیها قربانی سیاستهای جهانی شد میتوان ادعا کرد که اصلاحات گسترده یک سال فرقه در آذربایجان محرک اصلاحات بعدی در ایران بود.
لوند 1382
دکتر م. سببی

آذربایجانلی بازدید : 267 سه شنبه 14 آذر 1391 نظرات (0)

حاشيه روز: تراكتوري‌ها براي همدردي با زلزله زدگان ورزقان لخت شدند!

پس از عريان شدن هواداران تراكتورسازي، مأموران حاضر در ورزشگاه به شدت به اين موضوع واكنش نشان داده و با ضرب و شتم آذري‌ها به مقابله به مثل به اين حركت انسان‌دوستانه پرداختند

tractor
 

سایت گل-به گزارش گل، به نقل از آفسايد نيوز، ديدار تيم‌هاي پرسپوليس و تراكتورسازي تبريز در حالي از ساعت ۱۷:۳۰ امروز دوشنبه ۱۳ آذرماه سال ۹۱ به ميزباني سرخ پوشان تهراني در ورزشگاه آزادي آغاز شد كه لخت شدن هوادارای تراکتور در حمایت از زلزله زدگان ورزقان و ارتباط آن با سرماي غيرقابل تحمل هوا در مناطق زلزله‌زده از نكات قابل توجه اين ديدار است.

پس از عريان شدن هواداران تراكتورسازي، مأموران حاضر در ورزشگاه به شدت به اين موضوع واكنش نشان داده و با ضرب و شتم آذري‌ها به مقابله به مثل به اين حركت انسان‌دوستانه پرداختند.

حدود ۳ ماه از زلزله دردناك ورزقان و بي‌خانمان شدن بسياري از هموطنان آذري ‌زبان مي‌گذرد و در اين مدت مسئولان كشور به دفعات و به صورت مكرر در خصوص بازسازي اين مناطق قبل از سرد شدن هوا وعده‌‌‌‌ها و قول‌هايي داده بودند كه به نظر مي‌رسد تا عملي شدن اين وعده‌ها همچنان زمان زيادي باقي مانده است.

آذربایجانلی بازدید : 578 جمعه 03 آذر 1391 نظرات (2)
مجله انستیتو تحقیقات ترکی دانشگاه آتاتورک – ارزروم 2011

هوشنگ جعفری و دنیای شعرش

 چکیده

طبیعی است که نشان دهنده هویت و زنده بودن هر ملتی˛ گوسان ها (عاشق ها شاعران دوره گرد).شاعران و هنرمندان آن ملت هستند. آنان هویت بخش به ملت ها هستند. زبان گویای ترک نشینان ایران. هوشنگ جعفری. یکی از شاعران ملی معاصر ترکان ایران و بلکه اولین شاعر ملی آنهاست. او شاعری است که سرگذشت. حق و حقوق امیدها و انتظارات ترکان را به قلم آورده و با صدای بلند فریاد میزند.

جعفری در شعرهایش. آموزش زبان مادری ترکان ایران یعنی زبان ترکی. شناساندن فرهنگ و هویت ملی قومی خود را به جهانیان. آزادی و استقلال فرهنگی را به عنوان مهمترین و حیاتی ترین مسائل قوم خودبیان میدارد.

کلمات کلیدی:

هوشنگ جعفری. ترکان ایران. زبان مادری. آزادی. استقلال


مقدمه

شاید بتوان گفت که مهمترین و پرتآثیرترین نشان دهندگان هویت یک ملت گوسان ها (شاعران دوره گرد). شاعران و هنرمندان آن ملت هستند.

هویت بخش هر ملّتی آنان هستند.

اگر اوزبک ها ((چولپا)). قزاق ها ((ماغجان)). آذربایجانی ها ((بختیار)). اویغورها (ترکستان شرقی) ((لطف ا... مطلب)). قرقیزها ((آشیر)) تورکمن ها ((آتا جان اف)) را نداشتند. هویت و زنده بودن آنها از کجا معلوم بود؟

به خاطر همان است که ((یوردا کول)) گفته است:

فراموش نکن ملتی که شاعرانش فریاد نمی زنند/همانند کودک یتیمی است که عزیزانش در خاک خفته اند

شاعر مردمی بودن. شاعر ملی شدن. به نام خلق و ملت شعر گفتن. علاوه براینکه بسیار سخت است. مزیتی است که نصیب هر شاعری نمی شود. بسیار اندک هستند شاعرانی که ترجمان گریه ها و خنده های مردم خویش اند.

زبان گویای ترک نشینان ایران. هوشنگ جعفری.از این منظر از شاعران خوش اقبال است. چون که او توانسته شاعر ملی ترکان ایران بوده و حق و حقوق. سرگذشت. امیدها و انتطارات .آرزوهای آنان را به قلم آورده و با صدای بلند فریاد بزند.

حیات او

جعفری در سال 1958 در یکی از مراکز قدیمی فرهنگ ترک((زنجان)) در روستای ((قلعه جوق)) به دنیا آمد. تحصیلات اولیه را در روستای پری و تحصیلات دبیرستان را در زنجان به پایان رساند.از همان کودکی بسیار به نقاشی و شعر علاقه مند بود. از طرفی شعر می نوشت و از طرفی آموزش های مخصوصی در نقاشی می دید.

با آموزش هایی که از استاد رحیم نوه سی در زمینه نقاشی فرا می گرفت معلومات خود را در این زمینه به اکمال رساند. او نمایشگاه هایی در تهران رياض عربستان.كويت بحرين . زنجان و مسقط الراس خود خود (ماهنشان)برگزار می کند. نوشتن شعر ترکی را در دوره پهلوی که زبان .ادبیات.هنر. و فرهنگ ترکی آموزش زبان ترکی و فعالیت های فرهنگی ترکی ممنوع بود و درست در سال های پایانی آن که شدت هم پیدا کرده بود.آغاز کرد. در سال 1990 در زلزله ای که در قصبه طارم زنجان روی داد. شعری که برای این حادثه نوشته بود مورد توجه مردم واقع شده و نام او را بر سر زبان ها انداخت. پس از این شهرت.تصادف ناگواری که در آن همسر و یک پسر وی به کام مرگ رفتند. شاعر را بسیار تحت تاثیر قرار داد.پس از این حادثه تلخ او بیشتربه سمت شعرروي آورد. هرچندهنوزهم به کار نقاشی و خوشنویسی ادامه می دهد.

هوشنگ جعفری با اعتقاد به اینکه هرکسی که حیثیت زبان مادری اش را نداند و حفظ نکند. صاحب و حافظ زبان مادری.ادبیات و فرهنگ آن نباشد. حیثیت هیچ ارزش عالی و آسمانی دیگر را هم نخواهد دانست. عازم مسیری طولانی شده و در این ساحه با شعوری بلند و همت و غیرتی عالی مشغول خدمت گشته است.

شاعری که واکویه ی حرف دل مردم خویش است.تنها به نوشتن شعر اکتفا نکرده و درحالیکه زبان گویای ترکان ایران است با دعوت آنان از مجلسی به مجلسی. از سالنی به سالنی. کوی به کوی. شهر به شهر رفته و شعرش را به مردم خیش تقدیم کرده است.

آثار او

همانطور که قبلا هم اشاره کردیم شعرهای هوشنگ جعفری از آنجائیکه به مسائل مهم و روز ترکان ایران می پردازد از طرفی با چاپ شدن به شکل کتاب. از طرفی با شعرخوانی خود شاعر. و از طرف دیگر با ساز و نوای عاشقان و هنرمندان عرصه موسیقی در سراسر سرزمین های ترکان ایران منتشر شده است. کتاب ((آغ آتیم)) شاعر برای اولین بار در سال 1990 (1369شمسی ) با مقدمه مهندس محمددرضا باغبان کریمی (م.کریمی) در زنجان به چاپ رسید. چاپ دوم کتاب در سال 2007 (1386شمسی) و چاپ سوم آن 2009 (1388شمسی) با تدوین علی محمد بیانی در نشر نیکان کتاب زنجان چاپ شده است. رئداکته و تنطیم کتاب را هم علی محمد بیانی انجام داده است.والان هردو كتابش به چاپ هفتم رسيده است.

کتاب با متن تشکر علی محمد بیانی آغاز می شود. متعاقبا در صفحه بعد متن تقدیم کوتاه بدون امضایی به زبان ترکی دیده می شود. پس از مقدمه 8صفحه ای بیانی به زبان فارسی 103 شعر شاعر در کتاب آمده است.

کتاب دیگر شاعر ((گونش)) در سال 2005 (1384شمسی) از سوی نشر نیکان کتاب زنجان چاپ شده است. چاپ دوم در سال 2006 (1384 شمسی) وچاپ سوم آن نیز در سال 2009(1388شمسی ) در انتشارات پینار چاپ شده است. در کتاب 50شعرشاعر جا خوش کرده اند. شعرهایی نطیر (ساوالان) و (شکیل) در هر دو کتاب قابل مشاهده است. در پایان این کتاب به صورت جداگانه به 20 غزل و شعر نو دختر بزرگ شاعر نسیم جعفری مکانی اختصاص یافته و اشعارش چاپ شده است.

سومین کتاب شاعر (قانلی چیچکلر) در انتطار چاپ است.

موضوعات مطرح در شعرهایش:

شاعر در شعرهایش به تمامی مسائل و موضوعات ترکان ایران پرداخته است. از کوچ روستائیان به شهرها گرفته تا عشق ایام جوانی از حقوق غصب شده مردم تا گرفتار فقر و نداری شدن مردم و دیگر موضوعات مورد توجه قرار گرفته است.

اما عدم آموزش به زبان مادری یعنی ترکی. هویت قومی ملی ترکان ایران. آزادی و استقلال فرهنگی از مسائل بارز و برجسته ی شعر اویند.

مسئله زبان مادری:

زبان مهمترین عنصر فرهنگ ملی (قومی) است. زیرا زبان هم کیستی انسان را به او می شناساند و از ارزش های او حفاظت می کند و هم عناصر فرهنگ ملی اعم از دین. تاریخ. ادبیات و هنر را شناسانده و در خزینه خود نگهداری می کند.

اگر زبان نباشد. دین. تاریخ و ادبیات نیز نمی تواند هویت خود را به میان آورده.معرفی نموده و حفظ کنند.

انسان به کمک زبان است که می فهمد و فکر می کند. به خاطر این است که زبان سیستم تفکر یک ملت را نشان می دهد.

زبان ذهنیت جاری یک ملت. چگونگی فهم یک ملت. چگونگی فعالیت های ذهنی تک تک افراد یک ملت را به میان آورده و طرز تفکر ملی یک ملت را منعکس می کند.

از طرفی دیگر زبان خزانه ی حافظه جمعی ملی.خاطرات ملّی. احساسات و تفکرات ملی. تمامی ارزش های مادری .راه های جدید و آفرینش های مشترک ملی است. در وهله اول پیوند دهنده افراد به هم زبان است. در میان عناصر فرهنگی ملی ترین عنصر زبان است.

به عبارت دیگر.مهمترین ارزشهایی که یک جمعی را ملت می کند زبان است. زبان گذشته ها را به آینده وصل می کند و کمربندها را به هم گره می زند.

اصلی ترین خصایص یک ملت .زندگی آن. آینده آن. نگاه آن ملت به جهان. فلسفه زندگی اش. اعتقاداتش. دانش. تکنیک و هنر یک ملت به زبان آن ملت وابسته بوده و همه این ها از زبان آن ملت قابل مشاهده است.

هوشنگ جعفری خوب می داندکه زبان.سرآمد عناصری است که ملتی را از ملت دیگر مخصوص میدارد و حافظه جمعی و گذشته ملتی را به آینده آن منتقل می کند و گنجی ملی است. این را از تقدم و تاکید شاعر در شعرهایش به موضوع زبان ترکی می فهمیم.

جعفری در یکی از شعرهایش زبان ترکی و نژاد ترک را چنین تعریف می کند:

بیزیم تورکون دیلی گولدن ظریفدیر

بوتون دیلر ((دال))اولسا بو ((الیف))دير

ادبده. علمیده. هر بیر هنرده.

سیز آللاه تورکلره کیملر حریفدیر

ترجمه به فارسی:

زبان ترکی ما از گل هم ظریف تر است

اگر همه زبان ها در قواعد.ساختار. قوت مثل حرف دال باشند. ترکی الف است

در علمو ادب و هر هنری

تو را به خدا چه کسی حریف ترکان میر ود؟

این شاعر نقاش در شعر ((آچین آققیشقالاری)) (باز کنید پنجره ها را) که با مصراع های. (( وای یاساق دیللی ائلیم وای/وای یاساق دیللی ائلیم وای)). (وای ای ملتی که زبانش ممنوع است) آن را به پایان می برد.می خواهد عدم آموزش (ممنوعیت زبانش) ترکی را با تصویر و نقاشی نشان می دهد و عدم امکان آن را با مصراع های ((نئلییم دیلسیز بیر باش چئکنمیرم /سینه مده اوره ک وار داش چئکنمیرم)) (چه کنم که سری بدون زبان را نمی توانم بکشم/ چه کنم در سینه ام قلبی وجود دارد و نمی توانم آن را سنگ بکشم) نشان می دهد.

در بند دیگری از همین شعر نیز شاعر می خواهد با کشیدن تصویر یک دهان دوخته شده بر روی بوم نقاشی و فرستادن آن به شهرهای تهران و قم نشان می دهد که ایلش با وجود اکثریت نفوس از حداقل ترین حقوق زبانی خود هم محروم بوده و نمی توانند به زبان مادری خود ترکی آموزش ببیند تا این مسئله را به تهران و قمی که این وضعیت را نمی بینند و درک نمی کنند. بفهماند و نشان دهد تا آنانی که فرهنگ ترکی را به هیچ انگاشته اند آن را بپذیرید:

تیکیلی بیر آغیز چئکه جم بوما

بیر درین باخیش کی فیکیره جوما

یوللویام شکیلین "تهرانا" "قوما"

بیر ائلین یوخلوقون واردا چئکجم

(زبانی دوخته شده بر روی بوم نقاشی خواهم کشید/ونیز نگاهی ژرف که به فکر فرو رفته است/این تابلو را به تهران و قم خواهم فرستاد/تا نداریومحرومیتیکایلرادرداراییآنبکشم )

شاعر در شعر مشهور ((ساوالان)) به جفاهای حکومت منحوس پهلوی در حق ترک نشینان ایران که زبان. ادبیات. هنر.فرهنگ و هویت آن ها را انکار می کرد. به تمسخر قهرمانانی مثل نبی به انکار قهرمانان بزرگ جهانی مثل فضولی و نسیمی. تلاش برای تحقیر. تضعیف و نابودی زبان ترکی. نشان دادن ترکان ایران در قالب رفتگر و خدمتکار.اشاره می کند و تکرار این رفتار را به شاهان پهلوی منسوب می کند:

او کی بیلمیر نبی کیمدیر. قویون آذر ائلینی مسخره سانسین

بیر عوموردور کی "فضولی"نی ."نسیمی"نی دانیب ایندی ده دانسین

او کی تورکون دیلین اسکیتمگه تصویره سالیبدیر

اوکی تورکون بالاسین ایندی ده آشغالچی سانیبدیر

او تفاله بیلیرم فیکرینی طاغوتدان آلیبدیر

او رژیمدندی قالیبدیر

((آن کسی که نمی داند قهرمان نبی کیست بگذارید ایل آذر را مسخره بینگارد. عمری است که به انکار فضولی و نسیمی پرداخته خب حالا هم انکار کند اویی که برای تضعیف زبان ترکی آن را در تلویزیون نشان می دهد اویی که فرزند ترک را رفتگر و خدمتکار می پندارد. آن تفاله می دانم که فکرش را از طاغوت گرفته است آز آن رژیم (پهلوی) مانده است.))

شاعر از بی احساسی ترکان ایران در قبال زبان مادری خود ترکی هم به ناله و زاری می پردازد. شاعر برای بیان وضعیت ناگواری که اهالی زبان دیگری تیشه به ریشه ترکان می زنند و اینکه مردم متوجه این موضوع نیستند جوانان .آنان را انتخاب کرده و به راه و زبان دیگری رهسپار می کنند. در زبان خودشان به ترکان آنچه را می خواهند یاد می دهند. به گریه و زاری خود.به اینکه به صورت خواب آلودگان آب پاشیده تا هشیار شوند. بازوانشان را گرفته و تکانیده تا چشم باز کنند اما همچنان مردم راه اشتباه می روند اشاره می کند و می گوید:

اؤزگه بیرائلجه بیلنلر کؤکوزو قازدیردی

سئچدی املیک لریزی آیری یولا آزدیردی

اؤز دیلینده سیزه اؤز ایسته دیگین یلزدیردی

آغلادیم من اوزوزه یاش چیله دیم بیلمدیز هئچ

قوللاریزدان یاپیشیب سیلکلدیم بیلمدیز هئچ

(اهالی زبان دیگر تیشه به ریشه اتان زدند. جوانانتان را انتخاب کرده و به راه و زبان دیگر هدایتشان کردند.هرچه در زبان خودشان می خواستند به شما یاد دادند.گریستم آب به صورتتان پاشیدم متوجه نشدید!.بازوانتان را گرفتم و تکان دادم و باز هم متوجه نشدید)

استاد شاعرجعفری در شعرهایش ترکان ایران قبل از هرچیز شاعران. نویسندگان و روشنفکران آن را مثل قمری. کبک .بلبل و درنا می شمارد و در شعر((دورنالار)) به مسائلی چون اشاره به بایستگی حرف زدن و سخن گفتن گوسان ها(عاشق ها) . فریاد زدن آن ها و عدم دم بر آوردن آنان. فلاکت هایی که بر سر برخی روشنفکران آمده را و دیگر روشنفکران بی تفاوت بوده اند. گرفتار شدن روشنفکران ترک به حوادث بد و ظالمانه و درگیری روشنفکران باهم و حتی همراهی برخی روشنفکران بومی با شووینیزمی که مسائل آنان را درک نمی کنند و عدم همکاری و همدلی هموطنان و هم مسلکان می پردازند.

در بند دیگری از این چهارپاره با زبانی روان و ساده به مسائلی همچون حمله کلاغ های سیاه که شووینیزم هایند به بلبلان که شاعران ترکند .عدم آموزش به زبان مادری.پژمرده شدن گل ها در سرمای زمستان اشاره می کند:

بورداکی دورنالار سوسوب دانیشمیر

دورنا وار دورنایا یانیب آلیشمیر

دورنا وار ساتقیندی بیزه قاریشمیر

قاییدین دورنالارقاییدین بوردان

(درناهای اینجا سکوت کرده اند و حرف نمی زنند

درناهایی هستند که مثل ما نمی سوزند و گر نمی گیرند

درناهایی هستند که خیانتکارند و با ما نیستند

برگردید درناها برگردید از اینجا)

چالاغان چالیبدی شن بولبول لری

کیمسه نه اوخومور بیزیم دیللری

شاختالار سولدورور آچان گوللری

قاییدین دورنالار قاییدین بوردان

(کلاغ ها به بلبل های غزلخوان حمله کرده اند

هیچ کس زبان و ادبیات ما را نمی تواند بخواند

شلاق زمستان گل های تازه را می پژمرند

برگردید درناها برگردید از اینجا )

شاعر در شعر ((داغلار(کوه ها) )). ((گوزوموز آچیقدیر دیلیمیز باغلی (چشمانمان باز است و دهانمان دوخته) )) میگوید در شعر دیگری به صحنه زشت و غمگین کننده نشستن کلاغ ها بر روی درختان اشاره می کند. یعنی شووینیزم ها در مقام های برتر و بالایی نشسته و مشغول اضمحلال زبان ترکی اند. قُمری یعنی تُرک ایرانی و نیز خودش که همان قُمری است که ترانه غم را در سینه اش نگاهداشته شاعر می گوید:

قارقا قونوب آغاج باشینا صؤحبت ائیله ییر

قومرو دؤشونده گیزلدیب اؤز غم ترانه سین

(کلاغ بر روی درخت نشسته و گرم صحبت است

و قمری در سینه خود ترانه غم دارد.)

شاعر که در بسیاری از اشعارش به مسئله زبان اشاره داشته است در این خصوص از هشدار و آگاهی دادن در همه حال غافل نیست. شاعر جعفری که شعرهایش را در زبان ترکی می سراید با بیان اینکه شعر و غزل هویت آن هاست و هر غزل ضرب المثلی در میان مردم است. به اولاد و فرزندان ترک تأکید می کند که اگر فرزند ترک در عالم ترکانه بزیید زیباست:

وارلیقدا بوتون وار یوخوموز شعر و غزلدی

هر بیر غزلیم ائللر آرا تورکه مثلدی

من جعفری.يم سؤز یازارام تورکو دیلینده

تورکون بالاسی تورک اولا عالمده گؤزلدی

(در مقام دارایی هرچه داریم و نداریم شعر و غزل است

و غزلهايم در میان ایل های ترک ضرب المثلی شده است

من جعفری هستم و در زبان ترکی شعر می نویسم

و اگر فرزند ترک در عالم ترکانه بزیید زیباست)

جا خوش کردن شعری در ارتباط با زبان ترکی از عباس بابایی در متن کوتاه تقدیم کتاب ((آغ آتیم)) استاد جعفری بسیار معنی دار است. جمله پایانی این متن کوتاه نشان می دهد که این کتاب برای پاسداشت و بالابردن زبان مادری نوشته شده است. متن استاد اینگونه است:

((زبان ترکی ما مانند یک کوه بسیار بلند است. این کوه بلند در طول تاریخ هیچ وقت به انسان های پست و فرومایه سر خم نکرده است. این زبان آسمانی به واسطه اینکه هیچ وقت در دستان مدحیه نویسان رام نشده و آرام نگرفته است از کاخ و درگاه های سلطنت دور نگه داشته شده و تبعید گشته است و مجنون وار در میان مردم. ایل ها و اوبه ها به شکل طبیعی زندگی کرده و عمر گذرانده است.

اکنون ما هستیم و زبان مادری امان و دردی بزرگ به اندازه ی یک دنیا. امروز خودمان برای زبانی که قرن ها زبان به مداحی سلطانی نگشوده. مدحیه می نویسیم. چه زیباست که با درک حسرت زبانمان.هر سحر و شامگاه او را گرامی می داریم و به نوازش گیسوانش می پردازیم. اگر بگذارند گیسوانش را عطر خواهیم نمود و سپر دردها و بلاهایی خواهیم شد که از زمین و آسمان بر سر زبانمان می بارد. اینک شما را با کتاب ((آغ آتیم)) که در شأن زبان مادری مان نوشته شده را تنها می گذاریم.))

مسئله مردم و ایل:

در میان ترک نشینان ایران کلمه های ((مردم)) و ((ایل)) در یک معنا به کار برده می شود.به مرور زمان به این دو کلمه کلمه ملت نیز افزوده شده است. آن ها با این کلمات بعضا ترکان آذربایجان (جمهوری آذربایجان). بعضا ترکان ایران و بعضا مردم ترک در سراسر جهان را مورد اشاره قرار می دهند.

هوشنگ جعفری شاعر باشعور ترکی است که بایستگی داشتن شعور ملیّت را فهمیده و خود دوستدار ایل .اؤبه و مردم خویش است. او عاشق ملّتش و ترکان است.

شاعر در بسیاری از اشعارش به بیان هویت ملی خود. مردمی که به آنان منسوب است و اوصاف سرزمین خود به طور روشنی اشاره می کند. او در شعری با عنوان "بو فخر دیر منه آزر. ائلیمدی. تورکو دیلیم"(این مایه افتخار من است که از قبیله ترکانم و زبانم ترکی است). با افتخار از اینکه منسوب به خلق ترک است و زبانش ترکی است و اینکه این مسائل به اندازه زیادی برای او مهم است و برای او این افتخار کافی است که فیلسوف روشن فکر همشهری خود سهروردی را بشناسد. سخن به میان می آورد:

بو فخردیر منه آزر ائلیمدی تورکو دیلیم

منیم بسیمدی فقط سهروردی نی تانییام

(این افتخار من است که از قبیله ترکانه و زبانم ترکی است

برای من این افتخار کافی که تنها سهروردی را بشناسم)

همانطور که قبلا ذکر کردیم شاعر نقاش هوشنگ جعفری با اینکه می گوید((در علم و ادب و هر هنری تو را به خدا چه کسی می تواند همطراز و حریف ترکان شود؟)) امابااين همه و جدای از این ستایش گاهأ هم از بی حسی و بی حرکتی و خواب آلودگی مردم خودبه شدّت آه و ناله می کند.

او در شعر "نئیله ییم دیلسیز بیر باش چئکنمیرم" (چه کنم که نمی توانم سری بدون زبان و دهان بکشم) در صدد بیان وضعیت ترک نشینان به کمک تابلو و نقاشی در شعر است. او به کشیدن تصویر نوری که از دور سوسو می کند. دریایی که در میان دریاهای دیگر در حال مرگ است.خواب هزارساله ترکان ایران و اینکه واقعأ چگونه این تصاویر را می تواند بکشد. اینکه چگونه تصویر هویت ملی قومی را که به هیچ انگاشته شده را بکشد اشاره می کند:

بیر ایشیق چئکجم اوزاقدان آتیب

بیر دنیز چئکجم دنیزه باتیب

بیر ائلی چئکجم مین ایلدی یاتیب

وارلیقین بیلمیرم هاردا چئکجم

بیر ائلین یوخلوقون واردا چئکجم

(روشنایی خواهم کشید که در دور دست ها سوسو می زند

دریایی خواهم کشید که در کنار دریاهای دیگر درحال مرگ است

و مردمانی را خواهم کشید که به خواب هزارساله فرو رفته اند

نمی دانم هویتش را در کجا خواهم کشید؟

هویت هیچ انگاشته شده یک ایل را در دارایی و هویتش خواهم کشید.)

شاعر در شعر "بیلمدیز هئچ" (هیچ متوجه نشدید!) باز هم از بیدار نشدن. بی توجّهی و بی حسّی ترکان ایران ناله و زاری می کند. او می خواهد نشان دهد که دارند ریشه ها و نژادها را تغییر داده و به نژاد دیگری مبدل می کنند اینکه در هر کوچه و خیابانی گروه گروه انسان های بی هویت و حتی خائنی به وجود آمده. اینکه زبان مادری اشان – ترکی- به نوعی ممنوع شده و سرزمینشان در ماتمی بزرگ فرورفته است و اینکه او به خاطر این چیزها هزار بار صور اسرافیل را دمیده تا مردم بیدار شوند و حتی از بازوان تک تک مردم گرفته و تکانده اما هیچ کس حرف های او را درک نکرده و بیدار نشده است:

آیری کؤکلرده بتین گوندن اصالت چورودو

ایندی ساتقینلاریمیز هر کوچه ده بیر سورودو

دیلیمیز اولدو یاساق اؤلکه نی نیسگیل بورودو

صور اسرافیلی مین یول پوله دیم بیلمدیز هئچ

قوللاریزدان یاپیشیپ سیلکه لدیم بیلمدیز هئچ

از روزی که نژاد و ریشه مردم عوض شد.اصالت خودمان رو به پژمردگی رفت و هم اکنون انسان های بی هویت و گاه خائن در هر کوچه و خیابانی گروه گروهند. زبانمان ممنوع شد و غم و ماتم سراسر سرزمینمان را فرا گرفت.

من صور اسرافیل را هزار بار دمیدم اما متوجه نشدید.حتی از بازوانتان گرفته و تکانتان دادم اما متوجه نشدید

استقلال (فرهنگی)

شاعر که با سرودن شعر:

بیر اؤلکه ده کی میللته آزادلیق اولماسین

نئلیر آدام او اؤلکه ده قارون خزانه سین

(در سرزمینی که برای ادمی آزادی نباشد

آدمی خزانه های گنج قارون را می خواهد چه کند؟ )

از عدم آزادی و استقلال (فرهنگی) سرزمینش به صورتی روشن صحبت می کند در شعر ((آچین آققیشقالاری)) (باز کنید پنجره ها را) کلمه (آکوشکا) یعنی (پنجره) را در حالیکه به صورت ((آققیشقا)) استفاده می کند وضعیت سرزمین خود را به یک انباری و طبقات زیرزمین ساختمان تشبیه می کند. چون که(آققیشقا)به پنجره های کوچک انباری ها .زیرزمین ها و به عبارت بهتر به جاهای مستقف گفته می شود. شاعر می گوید:

باز کنید پنجره های کوچک را.این چگونه خانه وسرزمینی است که راهی برای ورود نور به درون آن نیست. نمی دانم قبله ام کدام طرف است؟. یمین و یسار ایل و مردمم دیده نمی شود. یکی نطقش بند آمده و حرفی نمی زند. یکی مثل شیر است اما به قفسی کوچک گرفتار آمده و نمی تواند کاری بکند. مادر با کودک ناز و دوست داشتنی اش سخن نمی گوید. آشتی نمی کند. دو خاک-یعنی خاک آذربایجان جنوبی و شمالی که در سال 1828 توسط قدرت های بزرگ به یغما رفته.به همدیگر نمی پیوندد و به آغوش وطن باز نمی گردد و دو سرزمین برادر همدیگر را در آغوش نمی گیرند.

آچین آققیشقالاری

بو نه ائودیر کی ایشیقلیق یولو یوخدور؟

بیلمیرم قبله م هایاندیر

ائويمین ساغ سولو یوخدور!

بیرینی بغض توتوبدور دانیشانمیر

بیری بیر شیردی دوشوب دار قفس ایچره چالیشانمیر

آنا ایستکلی بالایلا باریشانمیر

ایکی توپراق قاریشانمیر

قول بویونلا ساریشانمیر

آچین آققیشقالاری

(باز کنید پنجره ها را

این چگونه خانه ایست که منفذی برای نورگیری ندارد؟

نمی دانم قبله ام به کدامین سو است؟

چرا که یمین و یسار ایل و تبارم مشخص نیست

یکی را بغض گرفته و نمی تواند سخن بگوید

یکی مثل شیری است که گرفتار قفس کوچکی شده و نمی تواند تکان بخورد

مادر با فرزند عزیزش نمی تواند آشتی کند

دو خاک و سرزمین نمی توانند به هم بپیوندند

دست در آغوش هم اندازند و همدیگر را بغل کنند

باز کنید پنجره ها را)

هوشنگ جعفری این شاعر آزاده و آشنا به تاریخ پرافتخارش .در یکی از شعرهایش همانند آنچه در بالا آمده با الهام از شاعر آزادگی و آزادی ((نامیک کمال)) راه های رسیدن به استقلال (فرهنگی) را نشان می دهد. شاعر می گوید اگر آزادی می خواهی باید از سر و دستت چشم بپوشی.امیدت را از هرچه کمک و یاری است ببر.حتی اگر نیازمند باشی. هر زمان می خواهی به آزادی برسی در یک دستت باید تاریخ سرخ ات و در دست دیگرت خون سرخ ات را بگیری:

آزادلیق ایسته سن یالنیز باشیندان اوم.قولوندان اوم

اومیدین کس ظفردن. غیر دن امداد لازیمسه

بیر الده قانلی تاریخین بیر الده آل قانین گؤستر

هاچان هر یئرده کی آزادلیقان اسناد لازیمسه

(نامیک کمال)

شاعر در شعرهایش از کسانی که از استقلال و آزادی دفاع می کنند و یا حوادثی که بر سر طالبان آزادی و جوانان آزادی خواه آمده هم صحبت می کند.

شاعر در شعری تکراری (منظور اینکه قبلا در این مقاله از این شعر صحبت کرده ایم) قاییدین دورنالار.قاییدین بوردان (برگردید درناها برگردید از اینجا) به بیان این مسئله می پردازد که هرکه در سرزمینش جلودار و پیشتاز شود و نقش لیدر را بازی کند همانند اینکه عقاب ها. جوجه های پرندگان را میربایند. آن ها را ربوده . زندانی کرده و نفس هایشان را میبرند.

کیم دوشورقاباغا چالاغان چالیر

بوغچالیر بوردالیر نفسین آلیر

(هرکس پیشتاز می شود پرندگان شکاری شکارش می کنند

به دام انداخته. تکه تکه اش می کنند و نفسش را می برند)

از طرف دیگربا ایراد پرسشی از اینکه لیدرها و جوانان آزادیخواه در زندان ها و حبس خانه ها زندانی می شوند.بسیاری چشم در راه آزادی می مانند و بسیاری از قوت و طاقت می افتند سخن به میان می آورد:

سولدو دوستاقداکی اولدوزلارین آی سانلی گؤزو

دوشدو کیمسنه لر همهمه دن سیز بیلدیز؟

(چشمان ماه گونه ی ستارگانی که در زندان ها هستند ناامید شدند

و بسیاری از همهمه و زمزمه افتادند)

مسئله وطن:

در میان ترکان وطن.مکانی قدیمی و مقدس است که یادگار پدران و مادران است. جایی است که پر است از خاطرات دینی و ملی .جایی که کوه ها و رودهایش .اوبه هایش و ییلاق هایش ملّت ترک را در سینه اش پذیرایی کرده. به او زندگی و قدرت بخشیده است. پدران و مادران ترک می گویند : ((خداوند انسان را در دنیا بدون وطن و در آخرت بدون ایمان نکند)). آن ها وطن و ایمان را به اندازه ی هم ارزشگذاری می کنند. حتی با گفتن((خاک ریشه انسان است)) آن را بالاتر از هرچیزی می شمارند. با نگاهی به اشعار هوشنگ جعفری این شاعر ترک. شعور و شیدایی او به مسئله وطن را در بالاترین حد ممکن می توان مشاهده نمود. او نیز همانند همه ترکان وطن و کوه ها .اوبه ها.ییلاق ها و جنگل ها و رودهایش را مقدس می شمارد. ترکان امروز نیز همانند نیاکان ترک خود به کوه ها صفات اعلا و بالایی می دهند. آن ها با گفتن جمله (( کوه ها نزدیکترین مکان ها به خداوند هستند)). کوه ها را به دیده مقام ها مکان هایی مقدس می نگرند. آن ها رفته رفته کوه ها را به حالت اختصاصی برای خود درمی آورند. آن ها قهرمانان و حتی مردمان خود را با کوه ها یکی می کنند. مه قلل کوه ها نشانگر درد و غم آن ها. آب جوشان چشمه های آن نشانگر اشک چشم آنان.گل های شکفته در سینه کوه ها نشانگر چشمان. صورت. دست ها و انگشتان تازه عروسان و دختران می شود.

هوشنگ جعفری هم به کوه های مقدس ترک نشینان ایران یعنی ((سبلان)).((سهند)) و ((دماوند)) در شعرهایش اشاره می کند.

شعر ((ساوالان))- شعر ساده ای نیست. به این شعر باید گفت داستان.قطعا به آن داستان ساوالان گفتن درست است- بهترین نمونه آشکار برای این مورد است . شاعر به ((ساوالان)) و کوه های دیگر بار معنایی زیادی می بخشد.

ساوالان یک کوه است.ساوالان محل ترک نشینان ایران است.ساوالان ((بابک)) است.((ستارخان)) است. ((خیابانی)) است.((پیشه وری)) است. ساوالان جوان ترک امروز ایران است.

یکی از بند های شعر در مورد بحث ما اینگونه می گوید:

ای کوهی که مه و برف همزمان هم نتوانسته تو را فرا بگیرد. ای کوهی که غم تو دنیا را پیر کرده.ای ساوالان. همه می دانند که در میان همه کوه ها بلندترین کوه تو هستی. دست را به دست ((سهند)) بده .تو راز دار او هستی. هر دواتان باهم دستانتان را به دماوند (کوهی در شمال تهران) بدهید. که دوست او تو هستی. حاشا که از او جدا مشو. راهتان مه آلود و سخت است. بگذارید جوانان درحالی که به شما افتخار می کنند سرشان را بالا بگیرند و نگذارند جایی که پروازگاه عقاب هاست . آشیانه کرکس ها بشود.

((ای قاردا دوماندا باش اوجالدان ساوالانیم

غمی دونیانی قوجالدان ساوالانیم

ائل بیلیر داغلار آرا هر اوجا داغلا باشی سنسن

وئرگیلن بیرلیگ الین بیرده دماونده اونون یولداشی سنسن

اوندان آیریلما آماندی

یولوموز چندی دوماندی

قوی ایگیدلر سیزه فخر ائله يبان باشین اوجالتسین

قویما قارتال دولانان یئرلره قوزغون الی چاتسین))

((ای سبلان که من درمیان برف و مه همزمان هم نوک قله ات پیدا و سرافراز است

ای سبلان من. که غمت دنیا را پیر می کند

همه می دانند که در میان تمام کوه های بلند تو از همه بلندتری

دستت را به دست کوه سهند بده که برادر و راز دار او.تو هستی

زنهار از او جدا مشو

راهمان سخت و مه آلود است

بگذار جوانان و جوانمردان در حالیکه به شما افتخار می کنند سرشان را بالا بگیرند

مگذار که پروازگاه عقاب ها. آشیانه کرکس ها بشود.))

شاعر در شعر ((بنی لر قاچدی من قاچا بیلمه دیم))(بنی ها فرار کردند و من نتوانستم)

سرزمین مادری خود را به نورچشم خود تشبیه می کند.

برای انسان هرچه قدر چشم و درون چشم.هرچه قدر نورچشم فراموش ناشدنی و مهم است به همان اندازه وطنی که در میان نور چشمان شاعر نقش بسته مهم است.

در یک لحظه که هوای وطن.ترانه های وطنی.حسرت وطن به سرش می زند و به مخیّله اش می آید.تا فرداها با آن حس ناله و زمزمه کردنش مشخص می شود.

((آنام یوردو منیم گؤز ببگیمدی

یوردومو گؤزومدن آتا بیلمیرم

بیردن ائل هاواسی وورور باشیما

سیزلیرام صؤبحه تک یاتا بیلمیرم ))

سرزمین مادری ام نورچشم من است

نمی توانم سرزمینم را فراموش بکنم

هرزمان که هوای ایل و وطنم به سرم می زند

تا صبح ناله و زمزمه کرده و نمی توانم چشم روی چشم بگذارم

جعفری همان گونه که به صورت مختصر در بالا اشاره کردیم در شعرهایش به دو پاره شدن آذربایجان اشاره می کند.

او به پیوند نخوردن و یکی نشدن آذربایجان ایران که در حکم مادر و آذربایجان شمالی که در حکم فرزند است. اینکه دو خاک یعنی آذربایجان شمالی و جنوبی از هم جدا افتاده اند. اینکه برادران و خواهران خانواده های جدا افتاده نتوانسته اند همدیگر را بازیابند و همدیگر را در آغوش بگیرند اشاره می کند:

آنا ایستکلی بالاینان بالیشانمیر

ایکی توپراق قاریشانمیر

قول بویونلا ساریشانمیر

(مادر نمی تواند با فرزند آشتی و پیوند بخورد

دو خاک نمی تواند به هم وصل شوند

و نمی توانند همدیگر را در آغوش گیرند )

امید به وحدت ترکان

هوشنگ جعفری در شعرهایش همانند اندک شاعران و روشنفکران دنیای ترک که (وحدت ترکان) را به زبان آورده اند به این موضوع پرداخته است.

او با گفتن ایلات و طوایف ترک قبل از هرچیز و در وهله اوّل به ترکان آذربایجان ایران. قشقایی ها .ترکمن ها.قاراپاپاق ها و افشارها را مد نظر دارد و در مرحله بعد نیز وحدت همه دولت ها و تجمعات ترکان دنیا .یعنی وحدت زبانی .وحدت فکری و وحدت کاری را در نظر دارد. جعفری از میان قهرمانان آذربایجان با نشان دادن(بابک) به عنوان نمونه و الگو وظایفی را جوانان ترک ایرانی باید انجام دهند را بر می شمارد .

او آرزو می کند که جوانان ایران همچون بابک آن سمبول آزادی آستین هایشان را بالا زده و در مقابل دشمنان بایستند و برای اتحاد قبایل ترک آتش های بزرگ روشن کنند:

بابک کیمی دور قوللارینی چیرمالا هئی هئی

تورک ایللرینی ییغماغا تونغال قالا هئی هئی

((هی هی مثل بابک آستین هایت را بالا بزن

هی هی برای اتحاد ترکان آتش روشن کن.))

در شعر دیگرش ((اوتای بوتای)) ((آن طرف و این طرف)) به بیان اینکه برای بیدار کردن آزربایجان شمالی و جنوبی به سراغ (بابک) و (اوختای) رفته است.اینکه از ارس که صمد آن نویسنده بزرگ ترک که توسط رژیم پهلوی در رود ارس غرق شد.می خواهد دیگر جریان نداشته باشد و اینکه او عقابی شده تا از ارس خونخواهی صمد را بکند می پردازد.

گئدیرم چاخنادام اوتای بوتایی

سسله نم بابکی گله اوختایی

دایان آخماگیلان آی آراز چایی

من صمدین قانین آلان قارتالام

((می روم تا آن طرف و این طرف را به هم بریزم و صدا کنم بابک را تا اوختای بیاید

بایست ای رود ارس و دیگر جاری مباش

من آن عقابی هستم که به خونخواهی صمد آمده ام.))

شاعر با امید به وحدت ترکان زندگی می کند. این را می شود از اشعارش فهمید. او در حال نشان دادن این مطلب که صدای اسب سیاه پیشانی سفیدی را از دور می شنود.و اینکه آن اسب با صدای بسیار بلند شیهه می کشد و به این سمت می آید است:

اوزاقدا بیر قارا قاشقا آتین سسین دویدوم

چکیردی شیهه گلیردی بویانه آخشاملار

از دور صدای اسب سیاه پیشانی سفیدی را شنیدم

که شیهه می کشد و عصرگاهان به این سمت می آید.

موضوعات دیگر

هوشنگ جعفری .شاعری که چشم بینا .گوش شنوا.زبان گفتار و ترجمان دل ملتش است. در حالیکه در حقیقت یک شاعر مردمی و ملّی است به تمامی مسائل و موضوعات ملت و مردمش در اشعارش می پردازد.قلب او برای مردمش می تپد. جدای از پنج موضوع اساسی که در بالا بدانها پرداختیم او به موضوعات زیاد دیگری نیز پرداخته است.او در شعرهایش مسائلی چون عمل نکردن مسئولان در تهران به وعده هایشان (اشاره به اجرا نشدن اصل 15و19 قانون اساسی).پایبند نبودن به حرف هایشان و سرزنش کردن بی پروا و غیرقابل تحمل اشخاص و گروه ها و جماعت هایی که خواستار حقوق مادی و معنوی خود هستند و هم اینکه تمامی این ها (به ناحق)به نام دین و قرآن انجام می شود را به زبان می آورد.

بوزا یازمیشدی قیزز اوغلانلی بیزیم حاققیمیزی

اریدیر بیر بئیینی قانلی بیزیم حاققیمیزی

پایلاییر یاز ئیلی تک کوللارا یارپاقلاریمی

دیلی آغزی الی قرآنلی بیزیم حاققیمیزی

(حق دختران و پسران ما را روی یخ نوشته اند

و یک انسان بي فكر حق ما را آب می کند

و آن را مثل باد پاییزی که برگ ها را به این سو و آن سو پخش می کند. می پردازد

درحالیکه زبان و دهان و دستش آغشته به قرآن است و حق ما را به نام دین می خورد.)

شاعر در غزل دیگری با اشاره به غصه دار و دردمند بودن مردمانش .با گفتن ((بیایید با چشم هایی که می گریند و اشک میریزند سرزمینمان را بگردیم و ببینیم کدامین سینه در این سرزمین بدون درد و غصه است؟))چنین ادعایی می کند.

گل آغلایاق دولاناق آغلایان بولاقلارینان

بو اؤلکه لرده گؤره ک هانسی سینه دیر یاراسیز؟

(بیا به همراه چشمه هایی که می گریند بگردیم و ببینیم در این سرزمین ها کدامین سینه بی درد است؟)

در شعر دیگری نیز با گفتن تعبیر ((ای کلاغ صفتانی که به جغد ها یاری می رسانید)) به کسانی که حقوق آنان را انکار کرده و ستم می کنند و دادن صفات اینچنینی به آنان . به اینکه کسانی که حرف حق می زنند به دار کشیده می شوند.و اینکه عشق.اعتقادات و خدا را هم از دستشان گرفته اند اشاره می کند:

نه ایستیسیز آی حاقّی دانانلار آخی بیزدن

حق سؤیله ییرک داره چکیرسیز دیلیمیزدن

بایقوشلارا یاردیم یارادان قارقا صفت لر

عشقی.اینامی.آللاهی آلدیز الیمیزدن

(از جان ما چه می خواهید ای انکار کنندگان حقوق ما

شما همین که حرف حقی می زنید از زبانمان ما را به دار می آویزید

ای کلاغ صفتانی که به جغدها یاری می رسانید

شما ها دین و عشق و خدا را هم از دست ما گرفتید)

هوشنگ جعفری با سخن گفتن با قیرآت(آغ آت).آینده سرزمینش و مردمانش را تعبیر کرده و چنین می گوید:

آغ آتیم قول قاناتیم

اوردا دؤلبرچین اوتو دؤرت پرآچیبدی

اوردا دیللنمگه دیل تازه شیرین دیللر آچیبدی

اوردا باغلاردا بوتون گول لر آچیبدی

آغ آتیم

آت قدم آیدینلیغا ساری!

(اسب سپید من . ای بال و پر من

در آنجا گیاه دلبرچین چهار گلبرگ باز کرده است

زبان در آنجا برای سخن گفتن.زبان های شیرینی باز کرده است

در باغ های آنجا همه باغ ها گل کرده اند و پر از گل اند

اسب سپید من

قدم بگذار

به سوی روشنایی! )

جعفری در شعرش به حادثه ممنوع شدن آلت ملی موسیقی ترک یععنی ((ساز)) و ((تار)) و جمع آوری و محو و نابود کردن سازها و کشته شدن تار زن هایی مثل ((مثولان)) تارجی در دوران کودکی و جوانی اش یعنی در رژیم پهلوی و اوایل انقلاب هم اشاره می کند:

سازی سیندیردیلار آل ماهنی لارین قوینوندا

هر سازین توزلو تئلیئده مین اوزان قیشقیردی

(سازها در آغوش ترانه های رنگارنگ شکستند

و از گیسوان خاک آلود هر سازی هزار اشیق به ناله آمدند)

نتیجه

هوشنک جعفری شاعر معاصر ترک نشینان ایران است که احساسات.وضعیت موجود ترکان ایران .حق و حقوق آن ها.پیشامدهایی که بر سرش آمده.امیدها و انتظارات آنان را به قلم آورده و با صدای رسا و بلند فریاد می زند.

جعفری به خاطر سخت بودن نوشتن ترکی. حرف زدن ترکی و حتی چاپ و نشر آثار ترکی در سرزمینش علیرغم اینکه آثارش را به صورت تکثیر شده و یا حلقه های صوتی و تصویری پخش می کند درسال های اخیر نیز توانسته است آثارش را به صورت کتاب چاپ کند.

شاعر با خواندن و نوشتن آثارش به زبان ترکی در نشر و مدرن شدن زبان ترکی در سطح وسیعی یاری رسانده است. از طرف دیگر با چاپ و نشر اشعارش در قالب دو کتاب ((آغ آتیم)) و ((گونش)) یاری بزرگی به زبان و ادبیات ترکی رسانده است.

شاعر در اشعارش به همه موضوعات ترک نشینان ایران پرداخته است. علی الخصوص عدم آموزش و ممنوعیت آموزش به زبان مادری.انکار هویت ملی قومی ترکان ایران. دو پاره شدن ترکان آذربایجان. آزادی. استقلال(فرهنگی) و امید به وحدت ترکان از موضوعاتی است که شاعر در فعالیت های ادبی اش با وسواس و دقتی زیاد آن ها را به میان آورده است.

پایان

منبع : وبلاگ اختصاصی هوشنگ جعفری

آذربایجانلی بازدید : 377 پنجشنبه 02 آذر 1391 نظرات (0)

 

 

تورکی شعر (ساوالان استاد هوشنگ جعفری)

اوچور ايلهاميم او قوشلار کيمي کي

ياز وعده سينده

قووزانير ماوي گؤيه تا اوجا باش بير داغا قونسون

کؤرپه قارتال کيمي دير

گاه چکيلير گرزده ن ايتينجه ک

اگله نير گاه ساوالان عشقينه – آغدان – آغاقونسون

هر اوجا داغ کي گؤرورسن باشي قاردلا آغاراندي

اورا بيل کي ساوالاندي

آمما يوخ !

هر اوجا داغ سسيمي السا دا تئز قئيته ره جکدي

سسي قئيته رمک همان يئل بيله جکدي

آخي يئل يولچودو گئتگين اوکي سؤز ساخلايا بيلمز

يئل سؤزو قاپدي قاچيردار اونو کيم هاخلايابيلمز

يئل گئدرگيندي پيچيللارسؤزوکوللار قولاغيندا

سؤزو قربان ائله ير قيرنادا قانقال آياغيندا

چئويره ر سؤز چاناغيندا

جالايارداغلارا هر بير سؤزو مين سؤز تؤره دندي

بيلميرم سيرري ندندي

يئل گئده ر گيندي يئلي ساخلاماق اولماز

يئله بئل باغلاماق اولماز

آمما سن اي سؤزو سينه نده کؤزردن ساوالانيم

کيم گله صدقله زرتشت بئجردن ساوالانيم

ائليمين شانلي داغي باشيوه مين لرجه دولانيم

اريديب ائل غمي بير يول سني کؤکدن ده تالانسان

سئل اولوب قانلي دنيز لر کيمي دونيايه جالانسان

آدي ديللرده قالاناسان

ساوالانسان ، ساوالانسان

ساوالان ائل غميني بللي دي ساخلار سينه سينده

سينه سي کؤزدو آلودور گيزيريک اينسي سي واردير نفسينده

شاعرين غملي سه سينده آلگيلان ساخلاسن اي ائل داغي غملي قفسينده

ساوالان آلسادا هر سيرري سؤزو داغلارا سالماز

گؤره نامرد دوروبدور ساوالاندان سس اوجالماز

ساوالاندا تؤکولن داشلاري ديندير دانيشاللار

سالسا عاشيق نفسين کوللارا آليشاللار

ده ده قود سازي چالسا

ده لي دومرول باش اوجالدار

بلي البته کي يولداس باشيني يولداش اوجالدار

سسله عاشيق سازي چالسين

سسي ميز بيرده اوجالسين

اويناماقليز گي يه دؤنسون

کاس شوشمگوزگويه دؤنسون

قوي وئره ک سس سسه باهم اوخوياق بير ده کوراوغلو دلي سيندن

هجرين قوچ نبي سيندن

اوکي ظاليملري مظلولارين اوستونده ازه ردي

او کي آسلان کيمي داغلاردا ياتيب باغدا گزه ردي

اوخو عاشق اوخو

سن بيل او کي تانري تانييبسان

سؤزومه دوز جالييبسان

سوموگوم قوي سازا گلسين

بولبولوم آوازا گلسين

يازميشام ايوازا گلسين

گوچ آلاق قوي دلي لردن

باج آلاق اجنبي لردن

او کي بيلمير نبي کيمدير قويون آذرائليني مسخره سانسين

بير عؤمور دورکي فضولي ني – نسيمي ني دانيب ايندي ده دانسين

شهريار تک سن اوجالت باشيوي قوي عرشه دايانسين

قوي باخار کور تر ايچينده جوموبان اؤلسون – اوتانسين

اوکي آخساخدي يوبانسين

اوکي تورکون ديلين اسگيتمه گه تصويره ساليبدير

اوکي تورکون بالاسين ايندي ده آشغالچي سانيبدير

او تفاله بيليرم فيکيريني طاغوتدان آ ليبدير

او رژيمدندي قاليبدير

يوخسا تورکون بالاسيندا نچيخيب علامه ي دوران

اونا دونيا باش ا يير فلسفه ده

بير جه نه ايران

قوي دئييم شهرياريمدان

نيسگيل او چرچي يه قالسين کي جواهر نه دي ، قانمير

فيکري آللاتما دادير خالقي ،ائلين حالينه يانمير

اريمير ، اؤلمور ، اوتانمير

آخي اي قاردا ، دوماندا باش اوجالدان ساوالانيم

غمي ، دونيا ني قوجالدان ساوالانيم

ائل بيلير داغلار آرا هراوجا داغلار باشي سن سن

وئرسهنده اليوي قارداشيوين سير داشي سن سن

وئر گيلن بير ليک الين بيرده دماونده اونون يولداشي سن سن

اوندان آيريلما آماندي

يولوموز چندي دوماندي

قوي ايگيدلر سيزه فخر ائيله ييبن باشان اوجالتسين

قويما قارتال دولانان يئر لره قوز غون الي چاتسين

ساوالان چنلي چاغيندا

منيم ايلهاميم اولارکن

کؤنلوم اؤز سرري سؤزون صدق ايله سؤيلر ساوالانه

ساوالان کؤز قالادار شاعر اولانلار سينه سينده

اوردا زرتشت گئيب تانريدان ايلهامين آلانه اگيرم باش ساوالانه ، اگيرم باش ساوالانه

«اوستاد هوشنگ جعفری زنگانلی»

آذربایجانلی بازدید : 286 چهارشنبه 01 آذر 1391 نظرات (0)
تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۳۹۱
نامه سرگشاده یک استاد بازنشسته دانشگاه به احمدی نژاد و ارائه پیشنهاد کناره گیری فوری از ریاست جمهوری
دکتر محمد حسین پاپلی یزدی، استاد بازنشستۀ دانشگاه تربیت مدرس تهران طی نامه ای به محمود احمدی نژاد، ضمن برشمردن گوشه ای از عملکرد وی بعنوان رئیس دولت، خواستار کناره گیری وی از پست ریاست جمهوری شد.
متن این نامه به شرح زیر است:
نامه سرگشاده
جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد
ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران
موضوع: چند سوال و پیشنهاد استعفای حضرتعالی از پست ریاست جمهوری
من رسماً نماینده هیچکس نیستم. حتی نماینده زن و فرزندانم هم نیستم. شما رئیس جمهور کشور جمهوری اسلامی ایران هستید. شما قانوناً حق دارید از طرف همه مردم حرف بزنید و من قانوناً حق ندارم از قول مردم حرف بزنم. حالا من از حضرتعالی خواهشی دارم؛ شما با همه حق و حقوقی که دارید بیایید به چند سوال و به پیشنهاد من بی حق و حقوق توجه کنید. شاید مشکلات شما و مشکلات من حل شود. پس چند دقیقه به حرف من گوش بدهید .
با این مقدمه میخواهم چند سوال از شما بکنم. البته میخواستم صدها سوال بکنم ولی خوب، شما وقت خواندن و جواب دادن صدها سوال را ندارید. بعد هم میخواهم دو تا پیشنهاد به شما بدهم. چون بنده، عضو هیچ گروه و حزب ودسته ای نیستم و نمایندگی از هیچکس هم ندارم، لذا مجبورم فعل مفرد و کلمه من بکار ببرم؛ لذا می­بخشید .
سوالات:
1
- آیا دولت شما یک دولت کارشناسی است. یعنی آیا خود حضرتعالی و وزرا و استانداران شما مسائل را از دید کارشناسی بررسی میکنید؟ نظر من این است که شما غیرکارشناسی ترین دولت در طول جمهوری اسلامی ایران هستید. ویژگی اساسی دولت شما و خود شما این است که به نظرات کارشناسی هیچ اعتنایی ندارید. فی البداهه تصمیماتی میگیرید و حرفهایی میزنید که مورد تایید بدنه کارشناسی کشور نیست. عمده ترین مشکلاتی که دولت شما برای من ایجاد کرده همین مسئله است. اگر پاسخی برای این کار دارید لطفا بفرمایند که این بنده ناچیز قانع شوم.
2 - آقای رئیس جمهور! وزرا، معاونین و استانداران شما چقدر حق تصمیم گیری دارند. آیا به آنها اجازه تصمیم گیری های خرد و کلان در حوزه وظایفشان را میدهید یا همه تصمیمات را خود شما یک نفره می گیرید. البته آقای یحیی زاده نماینده مجلس هم به صراحت فرموده اند که در دولت، رئیس جمهور شخصا تصمیم میگیرند نه وزرا. من هم فکر میکنم در اکثر موارد، شما وزرا و معاونین آنها را مسلوب الاختیار کرده اید. اگر غیر از این است بفرمایند. آخر تصمیمات شخص شماست که زندگی مرا دچار دردسر کرده است.
3 - شما چرا سازمان برنامه و بودجه را منحل کردید؟ آیا آن سازمان را منحل نکردید که هر طوری می خواهید پولهای مملکت را خرج کنید؟‌ اگر آن روز که شما آن سازمان را منحل می کردید، مجلس و ملت، جلوی شما ایستاده بودند، حالا وضع اقتصادی و اجتماعی من همین بود؟ قسم به هر که میخواهید بخورم وضع من و حتی شما بهتر بود.
4 - آقای رئیس جمهور، شما به مسافرتهای استانی زیادی رفته اید . اولا در این مسافرتها دهها و گاه صدها هزار نفر به استقبال شما آمده یا آورده شده اند. آیا این مسافرتها برای انجام کار است و یا برای تبلیغات؟ شما در بسیاری از این مسافرتها در کمتر از سه ساعت، دهها طرح با دهها میلیارد تومان اعتبار تصویب کرده اید. گاه مدت زمانی که برای ارائه یک طرح و تصویب آن در استانها گذاشته شده است، کمتر از 3 دقیقه است. آیا تصویب طرح به این صورت در کجای دنیا سابقه دارد. آیا با این کار، نخواسته اید بدنه کارشناسی دولت و نظرات مشاوران کشور را به سخره بگیرید. تصویب این طرح های غیرکارشناسی چه اثراتی روی زندگی بنده داشته است و چه مقدار تورم در زندگی من ایجاد کرده است. این طرح های شما زندگی مرا به فقر کشانده است. حالا که دولت حضرتعالی رو به اتمام است، چند طرح نیمه کاره با چه مبلغ اعتبار مورد نیاز برای دولت آینده جا می گذارید که البته تاوان آن را باید بنده هم بپردازم.
5 - وقتی میخواستید طرح حذف یارانه ها را مطرح کنید، بسیاری از اساتید اقتصاد کشور، طرح شما را تورم زا خواندند، حضرتعالی با این افراد برخورد مناسب نداشتید. آیا در اجرای طرح خود از نظرات کارشناسی استفاده کردید؟ شما با چه کسانی مشورت کردید که زندگی من را این طور خراب کردند.
6 - آیا آماری که دولت شما ارائه میدهد صحیح است؟ ‌اگر صحیح است چرا آمار دولت شما با زندگی من تطبیق نمیکند. وقتی شما اعلام میکنید تورم 15٪ یا 21٪ است چرا با زندگی روزمره من تطبیق نمیکند. آیا آمار دولت شما مورد تایید مراجع مستقل غیردولتی هم هست؟ اگر هست دستور بفرمایند آن مراجع که آمارهای شما را تایید میکنند، این مساله را کتبا اعلام کنند. چرا وقتی در زندگی روزمره من تورم بیش از صد در صد است شما اصرار دارید که تورم حدود 20٪ است. آخر منی که باید دست، توی جیبم بکنم و جنس بخرم، بهتر مساله تورم و درصد تورم را درک می کنم یا شما که 20 سال است دست توی جیب مبارک نکرده اید و همه چیز آماده در اختیار شما بوده است؟
7 - آقای رئیس جمهور، من استاد دانشگاه از شما سوال میکنم این بلبشوی اقتصادی و حتی فرهنگی و اجتماعی که دولت شما در کشور درست کرده است، چند درصد آن مربوط به تحریم های آمریکا و اروپا است و چند درصد آن مربوط به سوء مدیریت حضرتعالی و سوء استفاده و حرفهای حاشیه ای اطرافیان شما است . من استاد دانشگاه میگویم تحریمها 10٪ اثر داشته است و رفتارهای غیرکارشناسی شما و دولت شما 90٪. من حاضرم هر مخارجی را که تحریم ها به گردن ما میگذارد، بپذیرم؛ حاضرم جانم را در راه منافع ملی کشورم فدا کنم، ولی چرا من باید قدرت خریدم را بخاطر سوء‌مدیریت حضرتعالی از دست بدهم.
8 - یک سوال دیگر اینکه؛ شما کاری کردید که در ظرف 20 روز، دلار از 1500 تومان تقریبا 3000 تومان شد. هیچ اقدام مهمی برای این سقوط ارزشی پول ملی نکردید. حالا من می پرسم. اگر دولت با همه تحریمها 000/000/000/50 دلار درآمد داشته باشد. پنجاه میلیارد هزار و یکهزار و پانصد تومان که میشود 000/000/000/75000 تومان، این پول به کجا میرود؟ آیا وارد خزانه دولت میشود یا نمیشود. این پول خرج چی میشود. شاید هم من اشتباه میکنم و همچون پولی وجود نداشته باشد. بالاخره از این پول چند ریال سهم من میشود؟
9 - آقای رئیس جمهور، شما دائم دم از عدالت می زنید، آیا این عدالت است که درآمد من و میلیونها مثل من یک دهم شود تا فقط عده معدودی درآمدشان سر به فلک بزند. شما عدالت اجتماعی را فقط برای کمتر از 1٪ درصد مملکت پیاده کرده اید؛ آن هم عده ای که از این بلبشوی اقتصادی سود می برند. آنها حتی اگر از نظر سیاسی با شما مخالف هستند از نظر اقتصادی پشتیبانی شما و شریک شما هستند.
آقای دکتر محمود احمدی نژاد، آیا این عدالت اجتماعی است که یکی برای جشن ازدواج بچه اش 2 میلیارد تومان خرج میکند و من برای تامین مخارج زندگی ام با مشکل روبرو هستم.
10 - آقای رئیس جمهور! این مدیریت حضرتعالی با کشور چین چگونه است. چین، بخش مهمی از کارگاهها و شرکتهای تولیدی مملکت را تعطیل کرده است. من وقتی میروم بازار، کفش بخرم، کفش چینی است؛ میروم دستمال آشپزخانه بخرم، چینی است؛ میروم سفره بخرم، چینی است؛ میروم تسبیح بخرم، چینی است؛ میروم چادر نماز بخرم، چینی است. این چین میخواهد چه بلایی سر صنعت و ‌اقتصاد من بیاورد. چرا من نمیتوانم جنس ایرانی پیدا کنم. رابطه اقتصادی دولت شما با چین، پدر بنده را درآورده است.
11 - آقای رئیس جمهور! درباره مدارک تقلبی یکی از همکاران مرحومتان حرفهایی زدید که آن حرفها شد وسیله سوء استفاده عده ای. در مملکتی که اگر کسی ماست تقلبی بفروشد او را بازداشت می کنند، چطور در مغازه های تایپ و تکثیر اطراف دانشگاه تهران، تبریز، اصفهان، ‌مشهد و... به صراحت نوشته اند پایان نامه کارشناسی ارشد و رساله دکترای آماده موجود است. آخر این تشکیلات حضرتعالی کجاست. این وزیر علوم شما مگر خوابست که در چند صد متری وزارتخانه اش تز دکترای آماده می فروشند. چرا من باید پدر شاگردانم را در آورم تا پایان نامه کارشناسی ارشدشان را بگذرانند و عده­ ای باید پول بدهند یک پایان نامه آماده بخرند. شخص حضرتعالی بطور غیر مستقیم از این امر دفاع کردید. آیا مدارک تقلبی، منشاء بسیاری از خلافهای دیگر نیست. دنیا زیر و رو شود، من شما را مسئول اشاعه مدارک تقلبی در این کشور می­دانم.
12 - آقای رئیس جمهور، بدترین میراث حضرتعالی برای این مملکت و برای من، ‌این سیستم اداری است که شما جا می­گذارید. این سیستم اداری موجود، نه در شان جمهوری اسلامی ایران است، ‌نه در شان ملت ایران،‌ نه در شان بنده حقیر است. این مورد را من از طرف همه حرف زدم. آقای رئیس جمهوری، سیستم اداری مملکت فاجعه است. یک سیستم مریض،‌ فلج، ‌مردم آزار، ‌اذیت کن، بیچاره کننده که دارد سکته میکند، شما به بنده تحمیل کرده­ اید. قانون برنامه سوم، ‌چهارم و پنجم و اصل 44 قانون اساسی و اصول دیگر قانون اساسی به حضرتعالی اجازه اصلاح این سیستم را داده بود. شما واقعا به جای اصلاح این سیستم، آن را خرابتر و ناکارآمدتر کردید. از این سیستم اداری، بی­فایده ­تر چیزی در مملکت نیست. در تمام دوره ریاست جمهوری حضرتعالی حتی یک نامه نبوده است که من بنویسم و خود بخود پاسخی داشته باشد. وضع بیمه ها اسفناک است. وضع صندوق بازنشستگی بسیار نگران کننده است. آقا شما را به حضرت عباس به رئیس جمهور بعدی بگویید در طول دوره ریاست جمهوریش هیچ کار نکند، این سیستم اداری را اصلاح کند، کل مملکت اصلاح میشود. خراب بود شما آن را ویران کردید .سیستم اداری مملکت بر اثر سوء مدیریت حضرتعالی یک ویرانه است.
13- حالا آقای رئیس جمهور، در بحث اقتصاد و عدالت اجتماعی سیستم اداری بیرون برویم. من استاد جغرافیا هستم وقتی به مسافرت میروم به پدیده های طبیعی توجه دارم. چرا در زمان شما این همه جنگل و مرتع تخریب شده است. چرا در دروه شما اینقدر سیل زیاد شده است. چرا در دوره شما اینقدر سفره های آب زیر زمینی افت کرده است. چرا سودجویان و زمین­خواران هزاران هکتار از زمینهای بستر رودخانه ها را تصاحب کرده اند. چرا دریاچه ارومیه، دارد خشک می شود. چرا تالاب انزلی به یک منبع فاضلاب تبدیل شده. چرا دریاچه بختگان، دریاچه هامون و چی و چی خشک شده است. برای ریزگردها که سینه بنده را خراب میکند چه کاری کردید؟ آخر این جنگلها، مراتع، ‌آبها، دریاچه ها، حیوانات همه نعمت خدا هستند. شما هم که مسلمان و مومن درجه یک هستید، چطور در زمانی که این همه نعمت خدا دارد داغون میشود یک مرتبه شما می فرمایید به هر ایرانی 1000 متر مربع زمین می دهید؛‌ چطوری یک مرتبه می فرمایند 2 میلیون هکتار زمین جدید زیر کشت می برید. این حرفهاي غیر کارشناسی شما روح مرا می آزارد و نمی گذارد شبها بخواب بروم. شما را بخدا بیایید با هم یک گپی بزنیم شاید من قانع شوم و شبها راحت بخوابم.
14 - آقای رئیس جمهور، از وقتی شما رئیس جمهور شده اید، بیخود و بی جهت دعوا و مرافعه بین زنها و شوهرها و بازاریها و مردم، راننده تاکسیها و مسافران و ... زیاد شده است. به استناد آمار دادگستری جرم و جنایت، چک برگشتی، حقه بازی و اختلاس، فساد اخلاقی زیاد شده است. این مسائل نمی گذارد من شبها بخوابم. شما اگر دو ساعت به درد دلهای من گوش دهید شاید من معالجه شوم و شبها بهتر بخوابم. البته شما بهتر از من مسائل را میدانید. هزاران نفر هستند که به درد دلهای شما گوش دهند. بخصوص آنها که از سیاستهای شما از نظر مالی فربه شده اند، درد دل حضرتعالی را گوش میدهند. من که کسی را ندارم تا درد دلم را گوش دهد، خدا خیرتان بدهد در یک جلسه دو ساعته تلویزیونی به درد دلهایم گوش دهید و شما مرا گفتار درمانی کنید. آقای رئیس جمهور، صد تا سوال ریز و درشت دارم ولی شما وقت ندارید.
من انصاف می دهم و امضا هم می کنم در دولت شما خیلی کار شده است، ولی اگر شما به نظرات کارشناسی احترام می گذاشتید و دولت شما یک دولت کارشناسی بود و اگر خود شما این همه حرفهای حاشیه ای در سطح ملی و بین المللی نمی زدید و اگر این همه قول انجام کارهای غیرکارشناسی نمیدادید، اگر به مجلس پاسخگو بودید،‌ اگر به خبرنگاران و رسانه ها پاسخهای کارشناسی و مستدل میدادید،‌ اگر به وزرایتان احترام می گذاشتید و وقتی مسافرت رسمی بودند آنها را عزل نمی کردید، اگر مردم را جدی می گرفتید،‌ با این پول عظیمی که در دولت شما پیدا شد با این گنج بادآورده که از گرانی نفت رسید، دولت شما باید صد بار بیش از این کار می کرد. خلاصه آنکه آقای دکتر محمود احمدی نژاد، شما زندگی و آرامش و آسودگی مرا خراب کرده اید. حالا دو پیشنهاد دارم :
1 - یک برنامه دو ساعته تلویزیونی بگذارید تا ما دو نفر به عنوان دو عضو هیات علمی دانشگاه با هم درد و دل کنیم، مردم هم بفهمنند. شاید من گفتار درمانی شوم.
2- نظر قطعی من این است که هر ساعتی که شما زودتر استعفا بدهید و انتخابات آزاد ریاست جمهوری در این مملکت راه بیفتد، من یکی راحت تر شوم. ادامه ریاست جمهوری توسط شما حتی یک ساعت بیشتر باعث خرابی بیشتر زندگی من یکی می شود، خود دانید. البته من قرار شد از طرف آدمهای دیگر صحبت نکنم. ولی از طرف غیر آدمها میتوانم صحبت کنم. ادامه ریاست جمهوری شما برای درختان جنگلی، مراتع، ‌آبهای زیرزمینی، بستر رودخانه ها، ‌دریاچه ها، حیات وحش، حتی برخی حیوانات اهلی هم زیان آور است. آخر، وقتی کاه، کیلویی 600 تومان و جو کیلویی 900-800 تومان و شلغم و چغندر حدود 500 تومان است، کدام زبان بسته ای میتواند شکمی از عزا در آورد. خدا شاهد است استعفای شما از پست ریاست جمهوری به نفع خود شما هم هست. درباره پیشنهاد اولم، یا حالا شما جلسه تلویزیونی بگذارید و مرا قانع کنید یا من جلسه را سر پل صراط میگذارم. والسلام
 
(پروفسور محمدحسین پاپلی یزدی، جغرافیدان، محقق و نویسنده برجسته و بنیانگذار، مدیر مسئول و صاحب امتیاز فصلنامه تحقیقات جغرافیایی و اولین ایرانی دارنده جایزه انجمن جغرافیای فرانسه است. وی سابقه تدریس در دانشگاه سوربن پاریس، فردوسی مشهد و تربیت مدرس تهران را دارد.
وی در سال ۱۹۹۶ بعنوان عضو اصلی کمیسیون جغرافیای فرهنگی انجمن جغرافیدانان جهان انتخاب شد. این کمیسیون مجموعا ۱۰ نفر عضو دارد و سهم آسیا ۳ نفر است.
او از مدافعان تشکیل اتحادیه کشورهای اسلامی است و پیشنهاد راه‌آهن سراسری بین کشورهای مسلمان را داده‌است.)
آذربایجانلی بازدید : 265 سه شنبه 09 آبان 1391 نظرات (1)

یک اقتصاددان با تحلیل شرایط و اوضاع اقتصادی موجود پیش‌بینی کرد: به زودی قیمت دلار با سقوط شدید مواجه شده و به 1500 تومان می رسد.

محمد حسین ادیب عضو هیأت علمی دانشگاهاصفهان با ترسیم دو سناریو برای وضعیت نرخ ارز در ایران، بر این باور است که مبتنی بر سناریوی اول صادرات نفت افزایش یافته و دلار به حدود 1500 تومان سقوط خواهد کرد و در میان قربانیان بسیاری از بازیگران حوزه ارز خواهد گرفت.

مشروح نظرات این استاد دانشگاه و دیدگاه او در خصوص این سناریو و سناریو دوم را در ادامه بخوانید.

* نرخ ارز بالای 3000 تومان در بخش انرژی کشور قابل اعمال نیست

فارس: شما بر این باورید که نرخ ارز بالای 3000 تومان در بخش انرژی کشور قابل اعمال نیست؛ چرا؟

ادیب: نرخ ارز بالای 3000 تومان در بخش انرژی کشور قابل اعمال نیست و اقتصاد ایران نرخ ارز بالای 3000 تومان را در حوزه انرژی پس خواهد زد.

ارزش حاملهای انرژی مصرفی در داخل حدود 130 میلیارد دلار است با لحاظ کردن محاسبه گاز مصرفی براساس معادل قیمت حرارتی نفت، با دلار 1226 تومان ارزش حاملهای انرژی در داخل 359 هزار میلیارد تومان است.

در وضع موجود ارزش فروش حاملهای انرژی در داخل و یا قیمتی که اقتصاد بابت حاملهای انرژی پرداخت می کند حدود 40 هزار میلیارد تومان است. به عبارت دیگر 119 هزار میلیارد تومان یارانه انرژی پرداخت می شود. اما با دلار 3 هزار و 200 تومان ارزش حاملهای انرژی 439 هزار میلیارد تومان و یارانه انرژی حدود 400 هزار میلیارد تومان است. با دلار 3هزار و 200 تومان قیمت یک لیتر بنزین باید 2هزار و 400 تومان باشد و به صورت بسیار صریح اقتصاد ایران در بخش انرژی قابل انطباق با دلار بیش از 3هزار تومان نیست.



* دیر یا زود یارانه انرژی در ایران باید حذف شود

فارس: حتی با وجود یارانه انرژی ؟

ادیب: دیر یا زود یارانه انرژی در ایران باید حذف شود و حذف یارانه انرژی حداکثر نرخ دلاری معادل یکهزار و 500 تومان را برمی تابد. نرخ دلار بیش از 3هزارتومان بر امور پیمانکاری کشور قابل اعمال نیست. در بخش نفت و گاز، بیش از 70 میلیارد دلار پروژه ناتمام در کشور وجود دارد. یا به زبان صریح‌تر، معادل 70 میلیارد دلار از عملیات پیمانکاری در بخش نفت و گاز باقی مانده که نوعاً قراردادهای پیمانکاری در این بخش با دلار کمتر از هزار تومان منعقد شده است.

فارس: تکلیف پروژه هایی که با دلار کمتر از هزار تومان عقد قرارداد شده اند چه می شود؟

ادیب: هیچ پیمانکاری نمی تواند با دلار هزار تومان قرارداد امضا کند و سپس با دلار 3هزار و 200 تومان پروژه را اجرایی کند و اختلاف 2هزار و 200 تومانی را محل درآمد خود پرداخت کند. در وضعیت موجود تعدیل در امور پیمانکاری 17درصد پذیرفته شده است.

به عبارت دیگر، دولت تنها 17 درصد از افزایش قیمتها را در ارتباط با امور پیمانکاری قبول دارد و آن را رسما ابلاغ کرده است. به زبان صریحتر افزایش نرخ ارز از 950 تومان به 3هزار و 200 تومان فقط به میزان 17درصد آن به وسیله کارفرمای دولتی پذیرفته می شود. ادامه کار با این شرایط به منزله ورشکست شدن عمده پیمانکاران کشور است. در وضعیت موجود تقریبا عمده پروژه های نفت و گاز متوقف شده است.

طی هفته گذشته تقریبا 80 درصد پیمانکاران طرح مسکن مهر دست از کار کشیدند علت بسیار روشن است نمی شود با میلیگرد کیلویی 600 تومان قرارداد منعقد کرد و سپس با میلیگرد کیلویی بیش از 2هزار تومان پروژه را به اتمام رساند.

در وضعیت موجود هزینه کلیه پروژه های پیمانکاران دولتی با دلار بیش از 3هزار تومان تأمین می شود اما نوعاً قراردادها با دلار حدود هزار تومان منعقد شده است. به زبان بسیار صریحتر اعمال نرخ دلار بیش از سه هزار تومان بر پروژه های عمرانی در عمل غیرممکن است. و کسانی که خلاف این را می اندیشند تاکنون درگیر امور پیمانکاری نبودند.

فارس: آیا دلار بالای 3000 تومان با دیگر بخشهای اقتصادی قابل انطباق است؟

ادیب: در پاسخ به این سوال باید هر بخش را به طور مجزا مورد بحث قرارداد. از این جمله اینکه نرخ ارز در بازار آزاد قابل اعمال بر تسویه امور بانکی در حوزه ارز نیست. بانکها 60 میلیارد دلار سپرده ارزی با دلار یکهزار و 226 تومان ایجاد کردند و بازپرداخت آن با دلار 3هزار و 200 تومان نیاز به 120هزار میلیارد تومان منابع دارد.

کل تسهیلات زنده ریالی شبکه بانکی، منهای مسکن 174 هزار میلیارد تومان است که حدود 50درصد آن سرمایه در گردش واحدهای بزرگ است و تقریبا 50درصد آن قابل وصول و انتقال به بخشهای دیگر است. به عبارت دیگر، کل وصولی بانکها بابت تسهیلات ریالی که قابل انتقال به بخشهای دیگر باشد، حدود 87 هزار میلیارد تومان است.

در صورتی که بانکها کلیه منابع خود را برای تسویه سپرده گذاران رازی اختصاص دهند، باز هم مبالغ عظیمی از آن باقی خواهند ماند. به عبارت دیگر، اگر بانکها بخواهند سپرده های ارزی را با نرخ 3هزار و 200 تومان تسویه کنند بهتر است که کلید بانکها و مالکیت آنها را به صورت کامل به سپرده گذاران ارزی منتقل کنند.

این مطالب نشان می دهد نرخ ارز در تسویه سپرده های ارزی قابل اعمال نیست و به زودی نیز بانکها ناتوانی خود را در تسویه حساب سپرده های ارزی با این نرخ اظهار خواهند کرد.

* نرخ ارز بالای 3 هزارتومان قابل اعمال بر تعرفه های گمرکی نیست

نرخ دلار در بازار آزاد بر تعرفه های گمرکی قابل اعمال نیست. در وضعیت موجود تعرفه گمرکی با دلار یکهزار و 226 تومان محاسبه می شود و نظر به اینکه متوسط حقوق گمرکی کالاهای وارد به داخل در سال گذشته 10 درصد بوده است، محاسبه تعرفه گمرکی در حالی که نرخ ارز در بازار آزاد بیش از 3هزار و 200 تومان است به معنای آن است که تعرفه موثر گمرکی به حدود 3/3 درصد کاهش یافته است که کمترین نرخ تعرفه در سیاره زمین است.

متوسط تعرفه موثر در کشورهای عضو سازمان جهانی تجارت 6/3 (سه و شش دهم) درصد است. اما در صورتی که تعرفه گمرکی با دلار 3هزار و 200 تومان محاسبه شود درآمد گمرکی از 6هزار میلیارد تومان به 24هزار میلیارد تومان افزایش می یابد که اساسا چنین هزینه ای به وسیله وارد کنندگان قابل پرداخت نخواهد بود.

اساسا چنین پولی در اقتصاد ملی برای تخصیص به این امر وجود ندارد.

اعمال نرخ دلار 3 هزار و 200 تومان بر تسویه حساب تسهیلات ارزی قابل اعمال نیست. براساس خلاصه دفتر کل شبکه بانکی منعکس در سایت وزارت اقتصاد و دارایی، مانده بدهی ارزی تنها بخش دولتی 11 میلیارد دلار است که تسویه آن با دلار 3هزار و 200 تومان مستلزم 22 هزار میلیارد تومان منابع مازاد است که اساسا این بودجه 75 هزار میلیارد تومانی دولت در سال جاری انطباق ندارد.

* سقوط صوری قیمت ارز توسط دلالان برای خرید دلار

فارس: شما از دلار با 3 هزار تومان سخن می گویید، این روزها کمی نرخ دلار دچار کاهش شده است، علت چیست؟

ادیب: ممکن است سقوط قیمت ارز در روزهای اخیر، طراحی دلالان بازار ارز برای کاهش قیمت ارز و خرید آن و سپس در مرحله بعد فروش مجدد آن به اقتصاد است. در بهار سال جاری یکبار این اتفاق افتد و سقوط قیمت دلار به حدود یکهزار و 600 تومان در بهار سالجاری به خرید گسترده دلالان از بازار انجامید.

در واقع سقوط بازار ارز باعث شد تا آماتورها وحشت زده با فروش ارز خود از بازار خارج شوند و حرفه ای ها اقدام به خرید کنند. احتمالا در وضعیت موجود حرفه ای ها با فروش موجودی ارز خود با نرخهای بالای 3 هزار و 500 تومان از بازار خارج شده اند و منتظرند تا با سقوط نرخ ارز مجددا آن را خریداری کنند.

* تحریمها بیش از 4 ماه دوام ندارند

فارس: به جز بازی دلالان در بازار ارز، پیش بینی شما از نرخ ارز با توجه به وضعیت تحریمها و نیز انتخابات آمریکا چیست؟

ادیب: آنچه در ارتباط با نرخ ارز رخ داد، افزایش نرخ ارز به سبب افزایش فشار خارجی در خصوص صادرات نفت بود. در این میان یک واقعیت وجود دارد و آن اینکه از سال 57 تاکنون هرگز تحریم به صورت جدی بیش از 4 ماه در اقتصاد ایران اعمال نشده است.

تحریمهای جدید بر اقتصاد ایران، تقریبا از اوایل مرداد اعمال شد که براساس قواعد قبلی در حدود آبان بی سر و صدا لغو شود. با سرو صدای بسیار صادرات بنزین به ایران تحریم شد و بی سروصدا پس از 4 ماه مجدداً از سر گرفته شد،

این احتمال وجود دارد که پس از انتخابات آمریکا در 16 آبان، سطح فشار خارجی به شدت کاهش یابد.

احتمالا یکی از دلایل افزایش سطح فشار به اقتصاد ایران به انتخابات درون آمریکا مربوط می شود. دو حزب در مسابقه برای اتخاذ سیاستهای فشار به ایران، درگیر مسابقه ای روبه رشد شده اند.

دموکراتها می خواهند نشان دهند حربه تحریم اقتصادی موثرتر از حربه جمهوری خواهان است و پس از پایان انتخابات آمریکا خودبه خود سطح و منطقه بازی عوض شده و سطح فشار به اقتصاد ایران به شدت کاهش می یابد.

در چنین حالتی با افزایش صادرات نفت به سادگی امکان سقوط دلار به حدود یکهزار و 500 تومان ممکن و قابل ارزیابی خواهد بود. در صورتی که صادرات نفت به حدود 2میلیون بشکه افزایش یابد، سقوط قیمت دلار به حدود یکهزار و 500 تومان اولین گزینه روی میز است و کسانی که به نوسان گیری از نرخ ارز پرداخته اند بزرگترین قربانیان فرآیند جدید خواهند بود.

فارس: اگر این سناریو محقق نشود چه می شود؟

ادیب: اما اگر این سناریو تحقق نیابد و کاهش نرخ ارز به سبب عملیات سوداگرایانه موقتی بوده و سطح فشار به اقتصاد ایران نیز کاهش نیابد این سطح از فشار می طلبد، تا نرخ دلار به بالای 4هزار تومان افزایش یابد.

در صورت عبور ارز از 5هزارتومان اقتصاد وارد نقطه ای شده است که از آستانه تحمل اقتصاد ایران عبور می کند و در چنین نقطه ای بانک مرکزی دخالت خواهد کرد.

مردم ایران نسبت به تلنگرهای بانک مرکزی برای مدیریت بازار ارز تجارب حداقلی دارند. از این تجربه تاکنون در ایران استفاده نشده است.

در 80کشور مورد بررسی در 73 کشور زمانی که نرخ ارز از تحمل اقتصاد ملی عبور کرده است، ضعیف ترین بانکهای مرکزی جهان نیز به سادگی اعمال مدیریت کرده و نرخ ارز را به نقطه تعادلی آن باز خواهند گرداند در این نقطه اقتدار بانک مرکزی، کسانی که با تجارب مشابه در جهان سوم آشنا هستند، مسأله ای بدیهی است.

* عامل التهاب ارزی رشد 850 درصدی نقدینگی در 10 سال

فارس: راهکار بانک مرکزی برای برگرداندن نرخ ارز به نقطه ای که اقتصاد ملی توانایی جذب و هضم آن را داشته باشد، چیست؟

ادیب: در چنین نقطه ای بانکهای مرکزی نقدینگی مازاد را حذف می کنند و این مکانیزم بسیار ساده ای دارد. در وضعیت موجود نقدینگی کشور با صادرات 2 میلیون و 300 هزار بشکه در روز انطباق دارد و با کاهش صادرات نفت، قسمت عمده نقدینگی مازاد است. افزایش نرخ ارز چیز چندانی را حل نکرده است.

تبدیل سپرده های ریالی به ارز نیز گره گشا نبوده است چراکه تبدیل سپرده ریالی به ارز باعث حذف سپرده ریالی نمی شود بلکه سپرده ریالی با تبدیل به ارز به فرد دیگری منتقل می شود و مجدداً مالک جدید سپرده ریالی نیز انگیزه فروش مجدد سپرده ریالی و تبدیل آن به ارز را دارد.

واقعیت این است که رشد 850 درصدی نقدینگی طی 10سال گذشته عامل اصلی التهاب ارزی بوده است و افزایش نرخ ارز نیز کمکی به کاهش آن نمی کند.

فارس: بانکهای مرکزی دنیا در چنین شرایطی برای مدیریت بازار ارز چه می کنند؟

ادیب: کفایت می کند بانک مرکزی از تزریق منابع به اقتصاد از محل رشد پایه پولی خودداری کند. در چنین حالتی در اوج التهاب ارزی یکسری از بانکها دچار کمبود شدید منابع نسبت به مصارف می شوند که در شرایط عادی به وسیله بانک مرکزی با خطوط اعتباری پوشش داده می شود. در چنین مواردی بانک مرکزی از طریق خطوط اعتباری از این بانکها حمایت نمی کند.

در نتیجه به سادگی این بانکها ورشکست می شوند و ورشکستگی یکی به دیگری منجر می شود و به این طریق به هر میزان که نقدینگی مازاد وجود داشته باشد، نقدینگی مازاد با سیکل ایجاد شده از اقتصاد کلان حذف می شود البته بانکهای مرکزی فقط زمانی از این حربه استفاده می کنند که نرخ ارز از آستانه تحمل اقتصاد عبور کند.

ترکیه در سال 2001، روسیه در سال 1998، اندونزی در سال 1999، برزیل و آرژانتین در سال 1986، اسلوواکی در سال 1995، ترکمنستان در سال 1997 از این حربه استفاده کردند.

* نمایش اقتدار بانک مرکزی به زودی

فارس: پیش بینی شما از عملکرد بانک مرکزی ایران در شرایط که دلار به بالای 4هزار تومان برسد چیست؟ با دخالت بانک مرکزی این نرخ به چه میزان خواهد رسید؟

ادیب: در صورتی که سطح فشار خارجی به اقتصاد ایران کاهش نیابد برای مدت کوتاهی دلار به بالای 4هزار تومان افزایش یافته و سپس با مدیریت بانک مرکزی به حدود یکهزار و 500 تومان سقوط می کند. در چنین حالتی نرخ ارز با یارانه انرژی، پروژه های عمرانی، تسویه حساب بانکی، تعرفه گمرکی و... انطباق خواهد یافت.

در صورتی که نرخ ارز از 4هزار تومان عبور کند این نرخ به سود هیچ کس نیست عمری حدود 45 روزه خواهد داشت و پس از آن سقوط شگفت انگیز در پیش است و همه کسانی که در 2سال گذشته از ارز نوسانگیری کرده اند، قربانی آن خواهند شد.

نگاه آسیب شناسانه به فعالان اقتصادی ایران نشان می دهد فعالان اقتصادی ایران نسبت به مکانیزمهای بانک مرکزی در مدیریت بازار ارز و قدرت شگفت انگیز در مهار بازار با یک تلنگر مظاهر عمیقی از کم توجهی نشان می دهند. بانکهای مرکزی بسیار مقتدرند و این اقتدار را در نقاط بحرانی نشان داده اند، نظر به اینکه اقتدار بانک مرکزی در مدیریت بازار ارز در اوج بحران تاکنون به نمایش گذاشته نشده است، حافظه تاریخی بازار در ایران از آن بی اطلاع است.

در صورت تقویت معاملات سوداگرانه ارز و تشدید فشار جهانی به زودی بازار در ایران نمایش اقتدار بانک مرکزی را تجربه خواهد کرد. صلابت و اقتدار بانک مرکزی ایران در مدیریت بازار ارز به صورت شفاف، علنی و بارز به زودی ظهور بیرونی خواهد یافت و همه کسانی که با نوسان گیری از نرخ ارز این صلابت را ندیده گرفته اند، زیان آن را خواهند داد.

آذربایجانلی بازدید : 479 یکشنبه 07 آبان 1391 نظرات (0)

پرونده:Panomara of Tabriz.jpg

ژان یونیر(فرانسوی)

چرا اروپائیان تبریز را برای سکونت انتخاب کرده بودند ؟

تبریز در آن موقع مرکز ستاد عباس میرزا بود و کرسی آذربایجان بشمار میاید و از حیث وسعت و کثرت جمعیت اولین شهر ایران محسوب میشد و سفرای دول اروپائی در تبریز بسر میبردند در صورتی که تهران پایتخت کشور بود .

علت این که سفرای دول اروپائی در تبریز بسر می بردند نه در تهران از این رار بود :

اولا تبریز نسبت به تهران یک شهر متجدد بشمار میامد و مردم تبریز از ارامنه قدیم با اروپائیان محشور بودند و با آنها داد و ستد میکردند و وقتی اروپائیان از معابر می گذشتند کسی روی خود را برنمیگردانید تا با کنجکاوی آنها را از نظر بگذراند و وقتی یک اروپائی به یک دکان نزدیک میشد و میخواست چیزی خریداری کند دکاندار، حیرت نمیکرد و دچار تردید نمیشد که آیا چیزی به او بفروشد یا نه، در صورتی که آن موقع در تهران، پایتخت کشور، دکاندار دچار حیرت و تردید میشد و شاید برای این که بین سوداگران وجهه خود را از دست ندهد، از فروختن کالا به آن اروپائی خودداری میکرد .

مردم تبریز از مدتی قبل از دوران صفویه عادت کرده بودند که اروپائیان را ببینند و با آنها معاشرت و معامله کنند و (دوکا)ی کشور (ونیز) و (لیور) کشور فرانسه، و (روبل) کشور روسیه در بازار تبریز مثل پول ایران، رایج بود و هنگامی که تبریزیها با اروپائیان معاشرت و معامله میکردند تهران، حتی بین خود ایرنیان شهرت نداشت و قریه ای بود نزدیک خرابه شهر قدیمی(ری) که بعضی از جغرافیا نویسان اسلامی، اسمی از آن در کتاب خود برده بودند .

در زمان فتعلی شاه تهران یک قصبه بود و از عماراتی که کریمخان زند در آن بوجود آورد گذشته، عمارتی دیگر در آن دیده نمی شد که متناسب با یک شهر باشد .

دکتر (بارنز) انگلیسی که در سال 1833 میلادی و پنج سال بعد از انعقاد عهدنامه ترکمان چای در ایران سیاحت کرد نوشته که جمعیت شهر تهران، بیست و پنج هزار نفر است 1 ولی تبریز در آن موقع بنا بر نوشته همان جهانگرد انگلیسی چهارصد هزار نفر جمعیت داشته است و اروپائیان در تبریز، تقریبا خود را در یک شهر اروپائی میدیدند و احساس ناراحتی نمیکردند و بهمین جهت ترجیح میدادند که در تبریز سکونت کنند .

علت سوم که سبب شده بود اروپائیان تبریز را برای سکونت انتخاب نمایند این بود که از آنجا زودتر با کشورهای خود تماس حاصل میکردند .

آنها میتوانستند از تبریز پیک های خود را به بندر طرابوزان بفرستند تا از آنجا با کشتی به اروپا بروند .

اما از تهران فرستارن پیک به طرابوزان دشوارتر بود یعنی مسافرت یک پیک از تهران تا طرابوزان بیشتر طول میکشید و سفرای دول خارجی در ایران علاقه داشتند که با کشورهای خود، رابطه سریع داشته باشند(البته نسبت به سرعت وسایل نقلیه آن زمان) .

سفیری که در تبریز بود میتوانست پیک خود را در نیمی از مدت که برای فرستادن یک پیک از تهران ضرورت داشت به طرابوزان بفرستد و صرفه جوئی در وقت هنگام کارهای فوری ضروری بود .

علت چهارم که سبب میشد اروپائیان، بجای تهران در تبریز بسر ببرند این بود که تبریز از حیث آب و هوا به اروپا شباهت داشت بدون اینکه رطوبت کشورهای ساحلی اروپا را داشته باشد .

دکتر بارنز انگلیسی مینویسد که هوای تبریز بقدری خوب است که هیچ اروپائی در آنجا بیمار نمیشود .

مگر این که بعمد خود را بیمار نماید یعنی بر اثر افراط در غذا خوردن و نوشیدن مشروبات الکلی خود را بیمار کند اما بقول او از هوای تابستان تهران، خیلی اروپائان را ناراحت میکند و آنها را بیمار مینماید .

بطور کلی تمام جهانگردانی که در ایران مسافرت کرده اند از هوای تابستان تهران که ابرآلود هم میشود اظهار عدم رضایت کرده اند و نوشته اند که در فصل تابستان کسی در تهران نمی ماند و همه مردم به مناطق ییلاقی میروند تا اینکه از گرمای تهران و آسمان ابرآلود آن آسوده باشند .

وقتی مردم بومی تهران نمی توانستند در فصل تابستان در آن شهر زندگی کنند، بطریق اولی اروپائیان که در کشورهای سردسیر زندگی میکردند از گرمای تابستان تهران بیشتر ناراحت بودند .

علت پنجم سکونت اروپائیان در تبریز مرکزیت بازرگانی آن بود .

مرکزیت بازرگانی تبریز سابقه ای طولانی دارد و تاریخ حاکی از این است که تبریز حتی در قرون اولیه میلادی دارای مرکزیت بازرگانی بوده است و در آن موقع آن شهر را (توروز) میخوانده اند .

بازرگانان صادر کننده و وارد کننده سکونت در تبریز را بسکونت در تهران ترجیح میدادند چون وسائل کار آنها در تبریز خیلی بیش از تهران موجود بود .

تبریز علاوه بر داشتن تجارتخانه های بزرگ، صرافی های بزرگ داشت که کار بانک های امروزی را میکردند و هنگامی که بازرگانان احتیاج به وام داشتند به آنها وام می دادند در صورتی که آن زمان از آن گونه صرافی های معتبر در تهران نبود .

نه فقط بازرگانان اروپائی سکونت در تبریز را بر سکونت در تهران ترجیح می دادند بلکه بازرگانان داخلی هم بهتر میدانستند که در تبریز سکونت نمایند تا از تسهیلات بازرگانی آنجا استفاده کنند .

آخرین و ششمین علت که شاید در سکونت اروپائیان در تبریز بدون مداخله نبوده این است که سفرا و بازرگانان اروپائی، تقریبا تمام مواد خواربار را که در اروپا بدست میاورند، غیر از ماهی ها و پرندگان اختصاصی اروپا در تبریز خریداری میکردند در صورتی که همان موقع تهران فاقد بعضی از مواد خواربار بود که اروپائیان به خوردن آن عادت داشتند و انواع مواد خواربار در تبریز ببهای ارزان فروخته میشد و از نوشته جهانگردان اروپائی که در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی در ایران مسافرت کرده اند معلوم می شود که تهران نسبت به تبریز یک شهر گران قیمت محسوب میشده است و خواربار در تبریز، ارزان تر از تهران بود و هم از نوع بهتر .

با این توضیحات دیگر حیرت نمی کنیم چرا پسکویچ نقشه اشغال تبریز را کشید .

چون اهمیت تبریز در آن دوره بیش از تهران پایتخت کشور بود و هرگاه پسکویچ تبریز را اشغال می کرد لطمه ای بزرگ به فتعلیشاه می زد .

شگفت آن که ایرانیان تصور نمیکردند که قشون تزاری قصد اشغال تبریز را داشته باشد و آن مانور جنگی را مافوق قدرت قشون تزاری می دانستند و با این که دیدند که ایخ سوف از رود ارس گذشت گمان داشتند که قشون تزاری از رود ارس عبور نخواهد کرد و خود را دچار خطری بزرگ نخواهد نمود .

چون بگمان ایرانیان اگر قشون تزاری از رود ارس بگذرد و قصد تبریز را بکند تمام مردم آذربایجان بمیدان جنگ خواهند رفت .

فتعلیشاه بعد از دو دسته از داوطلبان جهاد که بسوی آذربایجان به راه افتادند بایستی تجربه به دست آورده باشد و بداند که از افرادی عادی که دارای تربیت نظامی و جنگی نبوده اند و یک کادر افسری آنها را اداره نمیکند در جنگ کاری ساخته نیست و از آن گونه افراد در جنگ های قدیم که فقط اسلحه سرد به کار میرفت نتیجه ای مثبت در جنگ گرفته نمیشد تا چه رسد بدوران اسلح آتشین .

معهذا این فکر وجود داشت که هرگاه قشون تزاری قصد داشته باشد تبریز را اشغال نماید در آذربایجان مردی که به جنگ آن قشون نرود وجود نخواهد داشت .

پسکویچ بعد از این که آبله، در قشون آریستوف از بین رفت اجرای نقشه سابق خود را به آریستوف واگذاشت و او را مأمور کرد که در درجه اول تبریز و درجه دوم تمام آذربایجان را اشغال کند و بعد از اشغال آذربایجان اگر توانائی دارد ولایات واقع در شمال ایران را که در ساحل دریای خزر است اشغال نماید .

پسکویچ به آریستوف گفت که در تمام کارهای جنگی که در آذربایجان میکند باید خط سیر قشون خود و میدان جنگ را طوری انتخاب نماید که دچار عشایر آذربایجان نشود .

پسکویچ به آریستوف گفت که تمام عشایر آذربایجان مقیم حاشیه غربی آن منطقه هستند و در خط سیر او از نخجوان به تبریز، عشایر وجود ندارد و بعد از اشغال تبریز اگر احساس کند که اشغال شهرهای مغرب آذربایجان سبب میشود که عشایر وارد جنگ شوند از اشغال آن شهرها خودداری نماید اما اگر خطر ورود عشایر به جنگ وجود نداشته باشد اشغال شهرهای مغرب آذربایجان ضروری است .

اشغال کامل آذربایجان باید طوری صورت بگیرد که خطوط ارتباط آذربایجان با عراق عجم (ولایات مرکزی ایران) در دست او باشد تا این که فرماندهی جنگی ایران نتواند از عراق عجم، نیرو وارد آذربایجان نماید .

در موقع اجرای نقشه اشغال تبریز و آنگاه سایر شهرهای آذربایجان باید توجه بشود که آسیبی به مال و جان مردم محلی وارد نیاید تا این که خشم آنها برانگیخته نشود و مبادرت به شورش علیه نیروی تزاری نکنند .

آریستوف باید در نظر داشته باشد که مردم آذربایجان نسبت به نوامیس خیلی تعصب دارند و افسران و سربازان باید طوری رفتار کنند که احساسات مردم محلی جریحه دار نشود و آنها را وادار به شورش علیه نیروی تزاری ننماید.

یک قسمت از شهرهای آذربایجان دارای اهمیت استراتزیکی نیست و اگر آن شهرها مقابل نیروی تزاری مقاومت کردند آریستوف وقت خود را برای محاصره آن شهرها و گشودن آنها تلف ننماید .

تبریز، قبل از دوره اول جنگ تزار با فتعلی شاه دارای حصار و برج نبود.

بعد از این که جنگ شروع شد، عده ای از خود تبریزی ها به عباس میرزا پیشنهاد کردند که اطراف شهر حصار بسازند که اگر روزی تبریز مورد حمله قرار گرفت بتوان از آن دفاع کرد .

عباس میرزا پیشنهاد وجوه مردم شهر را پذیرفت و اطراف شهر یک حصار ساخت .

اما تبریز فاقد خندق بود و آن عده از وجوه شهر که خود را در مسائل جنگی بصیر میدانستند به عباس میرزا فرمانفرمای کل آذربایجان میگفتند که حصار بدون خندق، یک وسیله دفاعی ضعیف است و باید یک خندق نیز اطراف شهر حفر شود تا این که وسیله دفاع تبریز تکمیل گردد .

عباس میرزا در سال 1235 هجری قمری دستور حفر خندق را صادر کرد و شروع به حفاری و خاکبرداری کردند .

اما کار حفر خندق بطور مرتب پیش نمیرفت و علتش هم نبودن اعتبار کافی بود .

عاقبت بعد از هشت سال در سال 1241 هجری قمری کار حفر حندق تبریز بپایان رسید و شهر دارای خندق هم شد .

بنابراین در تاریخی که ژنرال پسکویچ قصد داشت که بدست ژنرال آریستوف شهر تبریز را اشغال کند آن شهر علاوه بر حصار ، خندق هم داشت .

حاکم تبریز در آن موقع مردی بود به اسم اللهیارخان قاجار دولو ملقب به آصف الدوله .

عباس میرزا فرمانفرمای کل آذربایجان میل نداشت که آصف الدوله حاکم تبریز شود . اما پدرش فتعلیشاه به او گفت که وی باید حاکم تبریز شود و باس میرزا دستور پدرش را پذیرفت .

و براثر بی لیاقتی حاکم تبریز و خیانت چند نفر از سکنه شهر در سال 1243 مطابق با 1827 / میلادی اول (آریستوف) تبریز را اشغال کرد و بعد از آن (پسکویچ) وارد تبریز گردید و آنگاه عهدنامه ترکمان چای در قریه ترکمان چای در شب پنج شنبه پنجم ماه شعبان 1243 هجری قمری بامضای نایب السلطنه عباس میرزا و میرزا ابوالحسن خان شیرازی وزیر امور خارجه رسید و بر اثر این پیمان دو ولایت ایروان و نخجوان که هنوز جزو خاک ایران بود منضم بروسیه گردید .

یادداشت

1 _ شهر تهران فقط از آغاز قرن اخیر _ سال 1300 شمسی ببعد _ وسعت بهم رسانید و مترجم بخاطر دارد که در دوره طفولیت او تهران بیش از یکصد و پنجاه هزار نفر جمعیت نداشت و در آن موقع سازمان آمار نبود تا این که جمعیت پایتخت را تعیین کند و میزان جمعیت را مثل میزان جمعیت سایر شهرهای ایران از روی میزان طبخ نان ، تخمین میزدند . (مترجم)

برگرفته از کتاب دلاوران گمنام ایران در جنگ با روسیه تزاری

چاپ هشتم سال 1376ص.681

نوشته: ژان یونیر

ترجمه:ذبیح الله منصوری

آذربایجانلی بازدید : 311 جمعه 05 آبان 1391 نظرات (0)

کشف یک محوطه تاریخی در خیابانی مدنی اورمیه+تصاویر

آیا بقایای اجساد کشف شده در محل مدرسه 15 خرداد وجود گور دسته جمعی مربوط به فتنه جیلولوق را ثابت می کند؟

کشف یک محوطه تاریخی در محل گودبرداری مدرسه در حال ساخت 15 خرداد اورمیه(مهر سابق) کارشناسان میراث فرهنگی استان را به شگفتی واداشت.

به گزارش آینانیوز، دبیرستان دخترانه 15 خرداد که با قدمتی 75 ساله تخریب و در حال نوسازی بود، بر روی محل گورستانی تاریخی به نام «قاراصاندوق» از گورستان های قدیمی شهر اورمیه قرار داشت که تجدید بنای این مدرسه در این محل علاوه بر کشف این گورستان بقایای اجسادی را نیز نمایان ساخت که نحوه دفن آنها حقایق بسیاری را از یک رویداد تلخ تاریخی پیش روی باستان شناسان و کارشناسان میراث فرهنگی استان گشود.

در این محوطه استخوانهای مردگانی یافت شد که به نظر می آمد به صورتی دسته جمعی احتمالا در یک رویداد تلخ تاریخی کشته شده اند.

هنوز هیچ چیز به درستی اثبات نشده، اما فرضیاتی مطرح است مبنی بر اینکه این اجساد در اثر فتنه تاریخی «جیلولوق» که نزدیک به یک قرن پیش در اورمیه و چند شهر دیگر استان آذربایجان غربی به وقوع پیوست، کشته و دفن شده باشند.

یک سنگ لحد و طرز قرار گیری این گودی به سمت قبله که دلیل اثبات وجود گورستان تاریخی قاراصاندوق است

یکی از باستان شناسان اداره کل میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری آذربایجان غربی با بررسی ضمنی برخی شواهد به دست آمده احتمال داد در محوطه ای که این اجساد کشف شده اند احتمالا یک آتش سوزی بزرگ نیز رخ داده باشد. رضا حیدری شاهد این ادعایش را وجود بقایای خاکستر بر سطح زیرین اجساد کشف شده و سوختن برخی استخوانهای موجود دانست.

حیدری خاکسترهای حاصل از یک آتش سوزی بزرگ را نشان می دهد

همچنین وجود قطعات ظروف سفالی که بقایای سوختگی تا مغز این ظروف نفوذ کرده بودند،خبر از یک آتش سوزی عظیم می داد که به نظر می رسد عمدی بوده و خبر از وقوع یک جنایت بزرگ علیه بشریت در آغاز قرن بیستم میلادی می دهد.

عمق گودبرداری شده محل حدود 4 متر است و بقایای اجساد از عمق یک متری شروع و تا سه متر زیر زمین نیز وجود دارند که این مهم نیز حاکی از حفر چاله ای عمیق برای دفن دسته جمعی اجساد قربانیان این واقعه تلخ تاریخی است.

طرز قرار گرفتن این جسد وجود گور دسته جمعی را تقویت می کند

در فاصله یک متری از کف محل گودبرداری شده نیز بقایای خاکسترها موجود بوده و به وضوح قابل مشاهده است.

همچنین با وجودیکه قطعات دیگری از ظروف سفالی و حتی لعابدار کشف شده در این محل نشان از وجود یک محوطه تاریخی بزرگ دارد و نیازمند بررسی و انجام پژوهش های باستان شناسی است، به علت عدم ثبت این محوطه در فهرست آثار ملی، عملیات عمرانی تا لحظه تنظیم این گزارش همچنان ادامه داشته و ماشین آلات حفاری همچنان زیر نظر پیمانکار طرح به گودبرداری خود ادامه می دهند.

برابر آخرین اخبار دریافتی، با هماهنگی مهندس فری معاون میراث فرهنگی استان اکیپ یگان حفاظت این سازمان به محل اعزام شد تا ضمن بررسی وضعیت محل،از تخریب آثار به دست آمده جلوگیری کنند.

گفتنی است در ضلع شرقی این محوطه به هنگام حفر گودی توسط بیل مکانیکی، بقایای آثار سفالینه و ظروف لعابدار دارای نقش و نگار زیبای دوره اسلامی به دست آمد. همچنین در این محل تونلی نیز دیده شد که نشان از وجود یک قنات تاریخی در این محل دارد.

تونلی که نشان از وجود یک قنات تاریخی دارد

لازم به ذکر است قبرهایی نیز در قسمت سطحی این محوطه مشاهده شدند که متعلق به گورستان تاریخی «قاراصاندوق» اورمیه هستند اما اجساد این قبور تفاوت عمده ای با دیگر اجساد موجود در عمق پایین تر که به صورت غیرمتعارف و بعضا سوخته دفن شده اند دارد.

یک گور متعارف که سنگ لحد و آجرچینی دیواره های آن به خوبی نمایان است

سمت راست این تصویر می توانید یک گور دیگر را ببینید که لحظاتی بعد با این ماشین مکانیکی تخریب می شود. طی چند روز گذشته چنین آثاری با این گودبرداری تخریب و بار کامیونها شده و رفته اند

اینهم یک لوله سفالی لعابدار که به نظر می رسد وسیله انتقال آب در گذشته بوده است

هنوز هیچ مرجعی رسمی اطلاعات دقیقی از این محوطه منتشر نکرده اما در صورت اثبات فرضیات این گزارش، احتمالا حقایق تلخی از یک رویداد تاریخی علیه بشریت به دست خواهد آمد.

منبع : آینا نیوز
آذربایجانلی بازدید : 327 جمعه 05 آبان 1391 نظرات (0)
کشف یک محوطه تاریخی(گور دسته جمعی فاجعه جیلولوق) در خیابانی مدنی اورمیه+تصاویر
 
کشف یک محوطه تاریخی در محل گودبرداری مدرسه در حال ساخت 15 خرداد اورمیه(مهر سابق) کارشناسان میراث فرهنگی استان را به شگفتی واداشت.آیا بقایای اجساد کشف شده در محل مدرسه 15 خرداد وجود گور دسته جمعی مربوط به فتنه جیلولوق را ثابت می کند؟
به گزارش آینانیوز، دبیرستان دخترانه 15 خرداد که با قدمتی 75 ساله تخریب و در حال نوسازی بود، بر روی محل گورستانی تاریخی به نام «قاراصاندوق» از گورستان های قدیمی شهر اورمیه قرار داشت که تجدید بنای این مدرسه در این محل علاوه بر کشف این گورستان بقایای اجسادی را نیز نمایان ساخت که نحوه دفن آنها حقایق بسیاری را از یک رویداد تلخ تاریخی پیش روی باستان شناسان و کارشناسان میراث فرهنگی استان گشود.
در این محوطه استخوانهای مردگانی یافت شد که به نظر می آمد به صورتی دسته جمعی احتمالا در یک رویداد تلخ تاریخی کشته شده اند.
هنوز هیچ چیز به درستی اثبات نشده، اما فرضیاتی مطرح است مبنی بر اینکه این اجساد در اثر فتنه تاریخی «جیلولوق» که نزدیک به یک قرن پیش در اورمیه و چند شهر دیگر استان آذربایجان غربی به وقوع پیوست، کشته و دفن شده باشند.
یکی از باستان شناسان اداره کل میراث فرهنگی،صنایع دستی و گردشگری آذربایجان غربی با بررسی ضمنی برخی شواهد به دست آمده احتمال داد در محوطه ای که این اجساد کشف شده اند احتمالا یک آتش سوزی بزرگ نیز رخ داده باشد. رضا حیدری شاهد این ادعایش را وجود بقایای خاکستر بر سطح زیرین اجساد کشف شده و سوختن برخی استخوانهای موجود دانست.
همچنین وجود قطعات ظروف سفالی که بقایای سوختگی تا مغز این ظروف نفوذ کرده بودند،خبر از یک آتش سوزی عظیم می داد که به نظر می رسد عمدی بوده و خبر از وقوع یک جنایت بزرگ علیه بشریت در آغاز قرن بیستم میلادی می دهد.
عمق گودبرداری شده محل حدود 4 متر است و بقایای اجساد از عمق یک متری شروع و تا سه متر زیر زمین نیز وجود دارند که این مهم نیز حاکی از حفر چاله ای عمیق برای دفن دسته جمعی اجساد قربانیان این واقعه تلخ تاریخی است.
در فاصله یک متری از کف محل گودبرداری شده نیز بقایای خاکسترها موجود بوده و به وضوح قابل مشاهده است.
همچنین با وجودیکه قطعات دیگری از ظروف سفالی و حتی لعابدار کشف شده در این محل نشان از وجود یک محوطه تاریخی بزرگ دارد و نیازمند بررسی و انجام پژوهش های باستان شناسی است، به علت عدم ثبت این محوطه در فهرست آثار ملی، عملیات عمرانی تا لحظه تنظیم این گزارش همچنان ادامه داشته و ماشین آلات حفاری همچنان زیر نظر پیمانکار طرح به گودرداری خود ادامه می دهند.
برابر آخرین اخبار دریافتی، با هماهنگی مهندس فری معاون میراق فرهنگی استان اکیپ یگان حفاظت این سازمان به محل اعزام شد تا ضمن بررسی وضعیت محل،از تخریب آثار به دست آمده جلوگیری کنند.
گفتنی است در ضلع شرقی این محوطه به هنگام حفر گودی توسط بیل مکانیکی، بقایای آثار سفالینه و ظروف لعابدار دارای نقش و نگار زیبای دوره اسلامی به دست آمد. همچنین در این محل تونلی نیز دیده شد که نشان از وجود یک قنات تاریخی در این محل دارد.
لازم به ذکر است قبرهایی نیز در قسمت سطحی این محوطه مشاهده شدند که متعلق به گورستان تاریخی «قاراصاندوق» اورمیه هستند اما اجساد این قبور تفاوت عمده ای با دیگر اجساد موجود در عمق پایین تر که به صورت غیرمتعارف و بعضا سوخته دفن شده اند دارد.
هنوز هیچ مرجعی رسمی اطلاعات دقیقی از این محوطه منتشر نکرده اما در صورت اثبات فرضیات این گزارش، احتمالا حقایق تلخی از یک رویداد تاریخی علیه بشریت به دست خواهد آمد.

قره صاندیق سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

قره صاندیق، سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

قره صاندیق، سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

قره صاندیق، سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

قره صاندیق، سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

قره صاندیق، سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

قره صاندیق، سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

قره صاندیق، سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

قره صاندیق، سند زنده نسل کشی مسلمانان آذربایجان

منبع : وبلاگ آیین شایین و گوناز




آذربایجانلی بازدید : 387 جمعه 28 مهر 1391 نظرات (0)

قیمت دلار در سی سال اخیر

قیمت دلار همواره یکی از موضوعات مورد بحث در جامعه از بعد از انقلاب سال 1357 تاکنون بوده است. این موضوع در سال های اخیر شکل جدی تری در جامعه داشته گرفته و به یکی از دغدغه های اصلی ایرانیان تبدیل شده است. این مطلب قیمت دلار را در چهار دوره تاریخی بعد از انقلاب یعنی دوران ریاست جمهوری خامنه ای و نخست وزیری میرحسین موسوی ، دوران ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی ، دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی و دوران ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد بررسی می کند.

1. دوران جنگ ( ریاست جمهوری خامنه ای و نخست وزیری میرحسین موسوی):
دلار 27 تومانی سال 60 در پایان سال 67 با افزایش 3 برابری به 96 تومان رسید که البته با توجه به شرایط جنگی کشور در آن دوران چندان عجیب به نظر نمی رسید. بالاترین نرخ دلار در این دوره در سال 1366 با قیمت 99 تومان در بازار آزاد رقم خورد.


2. دوران سازندگی ( ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی ):
در دورانی که جنگ تمام شده بود و به دوران سازندگی معروف شد هم دلار در پایان هشت سال بیش از سه برابر گران شد و در آستانه 500 تومان قرار گرفت. بیشترین نرخ دلار در سال 1376 و برابر 478 تومان بود.


3. دوران اصلاحات ( ریاست جمهوری محمد خاتمی ):
شاید موفق ترین رییس جمهور در زمینه کنترل دلار محمد خاتمی بود که در زمان قدرتش دلار کمی بیشتر از یک و نیم برابر شد. در ضمن خاتمی تنها رییس جمهوری بود که توانست در دلار 863 تومانی سال 1378 را در سه سال بعد کاهش دهد. به عبارتی دیگر تنها سیر نزولی دلار در تاریخ بعد از انقلاب در بین سال های 78 تا 81 اتفاق افتاد.
 

4. دوران انرژی هسته ای ( ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد ) :
سیاه ترین دوران تاریخ اقتصاد ایران در نیمه دوم ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد اتفاق افتاد جایی که دلار با جهشی 4 برابری به 4000 تومان رسید که با توجه به اینکه حدود 8 ماه از ریاست جمهوری احمدی نژاد باقی است باید دید این رقم در نهایت آیا باز هم افزایش خواهد یافت یا که خیر.
 

در پایان نمودار قیمت دلار در ایران در 30 سال اخیر بدین شرح است که قضاوت در مورد این مسائله را به خوانندگان می سپاریم.

منبع : میراث شب
آذربایجانلی بازدید : 285 شنبه 22 مهر 1391 نظرات (0)
وضعیت کارمندی با درآمد یک میلیون تومان درماه و مقایسه با حداقل حقوق در سایر کشورها

 

حقوق ماهی یک میلیون تومان درآمد نسبتا خوبی در بین کارمندان است و اکثر افراد درآمدی پایین تر از این میزان دارند. در نمودار زیر می توانید نحوه کاهش ارزش درآمد این کارمند از اواخر سال 89 تا کنون و نیز پیش بینی یک سال آینده را ببینید. در این نمودار فرض شده که ادامه روند نزولی ارزش ریال در برابر دلار مشابه با اواخر سال 89 تا اواسط سال 90 باشد و افت ناگهانی ارزش ریال مشابه با ماههای اخیر رخ ندهد. (قیمت دلار حال حاضر در این نمودار 3600 تومان در نظر گرفته شده است)

حداقل حقوق کارگر در ایران برای سال 91 برابر با 389 هزار و 754 تومان به اضافه 35 هزار تومان بن است! (منبع) اگر هر دلار حتی برابر با 3000 تومان در نظر گرفته شود این حقوق معادل 142 دلار در ماه خواهد بود! از آنجایی که با حذف یارانه ها و به کارگیری دستورالعملهای بانک جهانی ادعا شد که قیمتها در ایران باید به سمت جهانی شدن برود تا بتوان با عضویت در سازمان تجارت جهانی از مزایای آن استفاده کرد، اما در این میان هیچ توجهی به میزان درآمد افراد در سایر کشورها نشد. به عنوان مثال در سال میلادی جاری در فرانسه حداقل حقوق یک کارگر تازه کار 1262 یورو در ماه است که با در نظر گرفتن هر یورو برابر با 4600 تومان معادل 5 میلیون و 800 هزار تومان می شود!!! این در حالیست که در حال حاضر قیمت بسیاری از اقلام در ایران از جمله خوراکیهایی مانند گوشت از قیمتهای کشورهای اروپایی نیز بالاتر است. نقشه زیر حداقل حقوق را در برخی کشورهای اروپایی نشان می دهد.

از آنجایی که به دلیل مشکلات و موانع بیشمار در تولید بخصوص در اثر تحریم ها و افت ارزش ریال و کاهش درآمد دولت، بسیاری از صنایع تولیدی از کار افتاده اند و واردات جای آنها را گرفته است در آینده نزدیک شاهد مشکلات بسیار شدیدتر بسیاری از خانواده ها در تامین نیازهای روزمره خود خواهیم بود.

منبع : دلنوشته ها

آذربایجانلی بازدید : 366 شنبه 22 مهر 1391 نظرات (0)
 زبان تو تُرکی و زبان من فارسی نیست !

زبان تو تُرکی و زبان من فارسی نیست !

یازار : حسن راشدی 18/ 7 /91

امسال که سال اول نظام دو مرحله ای « ابتدایی ، دبیرستان » بعد از نظام آموزشی سه مرحله ای : «ابتدایی ، راهنمایی ، دبیرستان »است ، در متن کتاب فارسی سال ششم ابتدایی آن شعری از غلامعلی حداد عادل به نام : « ای زبان فارسی » با تعریف و تمجید از زبان فارسی به عنوان زبان مادری گنجانده شده است که نه تنها سازگار با زبان و فرهنگ جامعه کثیرالمله و چند زبانی مردم ساکن ایران نیست بلکه یک نوع تفکر پان فارسیستی و تک زبانی را بر همه دانش آموزان سراسر کشور که شاید بیش از ۷۰% زبان مادری آنان غیر فارسی است تحمیل و القاء می کند .

این شعر نه تنها در متن کتاب درسی استانهای فارس زبان ، که در کتاب درسی همه استانهای غیر فارسی زیان نیز برای تدریس گنجانده شده و توصیه شده است تا دانش آموزان آنرا حفظ هم بکنند !

بیت اول این شعر با این متن آغاز می شود :

« ای زبان فارسی ، ای دُرّ دریای دَری ای تو میراث نیاکان ، ای زبان مادری »

و بیت سوم آن اینگونه ادامه می یابد :

« کابل و تهران و تبریز و بخارا و خُجند جمله ، ملک توست تا بلخ و نشابور و هَری »

و در بیت پنجم و آخر چنین آمده است :

« فارسی را پاس می داریم ، زیرا گفته اند قدر زر ، زرگر شناسد قدر گوهر ، گوهری »‌

تدریس این متن در بین همه دانش آموزان کشور ، چه آنهایی که زبان مادریشان فارسی است و چه آنهایی که زبان مادریشان غیر فارسی است این معنا و مفهوم را تداعی میکند که همه شما دانش آموزان سراسر کشور باید زبان فارسی را زبان مادری خود بدانید و علاوه بر آن ، این تنها حق زبان فارسی است که باید در ایران پاس داشته شود !

در این ابیات نه تنها زبان مادری ساکنین شهر تهران که بیش از ۵۰% ساکنین آن را ترکان(۱) تشکیل می دهند و حداقل ۲۰% دیگر ساکنین آن به زبانهای کردی ، لری ، عربی ، ترکمنی ، بلوچی و غیره تکلم می کنند فارسی فرض شده ، حتی زبان مادری مردم شهر تبریز که «مادرشهر آذربایجان» است و زبان مردمش هم ترکی است و یک نفر فارس زبان بومی هم در خاک آن زندگی نمی کند فارسی نشان داده شده است !

آقای غلامعلی حداد عادل هر شعری را که دوست دارد بسراید ، ایشان حتی تبریز را هم می تواند از «جمله ملک» زبان مادری فارسی خویش بنامد ، چرا که کسی اورا نه به جرم پان فارسیست بودن و نه به جرم تشویش اذهان عمومی محاکمه نخواهد کرد ، او هر چه و هر طور می خواهد مکنونات ذهنی خویش را به زبان شعر در آورد و اسب خودرا به هر سمت و سویی که دوست دارد بتازاند ، ستایش از زبان مادری خویش بکند و کتابش را هم به چاپ برساند ، اما خود وی و یا دیگران حق ندارند این شعر را داخل کتاب ششم ابتدایی بکنند که در همه مدارس ایران و در بین همه دانش آموزان فارس زبان و غیر فارس زبان تدریس می شود .

پراکندگی ترکان در ایران

آنها نباید با تفکرات افراطی و ترسیم ایران = فارس مغز پاک فرزندان آذربایجان و فرزندان دیگر نقاط ایران را که زبان مادری آنها ترکی است با تحمیل این تفکر که زبان مادری شما فارسی است آشفته کنند !
زبان مادری چیزی نیست که با تحمیل زبان مادری دیگران در متون درسی ،بتوان نوباوگان را بیگانه بر زبان مادری خویش کرد ، نونهالان آذربایحان و فرزندان ترک دیگر نقاط ایران از بدو تولد ، عشق و محبت بی انتهای مادران دلسوز و عزم و اراده ، زحمت و غیرت پدران خودرا در تک تک کلمات ترکی به گوش جان شنیده اند و با آن انس گرفته اند .

هرگز « آب » ی که در کلاس درس از لابلای ورقهای بی روح کتاب اول ابتدایی با خشم و تهدید و حتی جریمه معلم به او آموخته می شود مزه و خنکای « سو » یی که از دستان پرمهر مادران ، و پدران زحمت کش گرفته و نوش جان کرده اند را نخواهد داد ، اما او در شرایطی زندگی می کند که چاره ای جز تحصیل به زبان فارسی برای باسواد شدن ندارد ، لذا نباید ذهن این فرزندان را با موضوعاتی که ارتباط منطقی و ملموس با محیط فرهنگی و زبانی او ندارد مغشوش کرد . طبیعی است زبان فارسی زبان مادری فارس زبانهای ایران است و ما ترکان هم همه زبانها را ،‌از جمله فارسی را هم که زبان چندین میلیون همکشوری است محترم می شماریم اما این زبان ، فقط زبان رسمی و دولتی من آذربایجانی و دیگر ترکان و همه آنهایی که زبان مادریشان غیر فارسی است می باشد . ما در کشور کثیرالمله و کثیراللسانی به نام ایران زندگی می کنیم که به همه زبانهای موجود در آن باید به دیده احترام نگریسته شود نه فقط به یک زبان ، و باید حقوق زبانی و فرهنگی همه زبانهای موجود در کشور با توجه به نسبت کثرت جمعیت آنها رعایت گردد . امروز اگر شعر انحصارگرایانه " زبان فارسی " در کتاب درسی دانش آموزان ۳۰ میلیون ترک و چندین میلیون کرد ، لر ، ترکمن ، عرب و بلوچ گنجانده می شود که آنرا به عنوان زبان مادری تلقی کرده و حفظ کنند ، نه از این بابت است که غیر فارس زبانان ایران به زبان مادری خود بی تفاوتند و به آن اهمیت نمی دهند و یا ۳۰ میلیون ترک ساکن ایران زبان مادری خودرا دوست ندارند و یا نمی خواهند به زبان ترکی خود تحصیل کنند و یا بجای یادگیری متن‌های انساندوستانه و مترقیانه کتاب « دده قورقود »‌ که هزار سال پیش و به ترکی نوشته شده می خواهند اشعار زن ستیزانه فردوسی طوسی چون :

‌ » زن و اژدها هر دو در خاک به === جهان پاک از این هر دو ناپاک به

زنان را ستایی …… را ستای === که یک …… به از صد زن پارسای

چو زن زاد دختر دهیدش به گرگ === که نامش ضعیف است و ننگش بزرگ

که را در پس پرده دختر بوَد === اگر تاج دارد بد اختر بوَد (۲) »

و اشعار نژادپرستانه و ضد ترکی وی :

«‌ که ای تُرک بد گوهر دیو زاد === که چون تو سپهبد به گیتی نیاد

به صد تُرک بیچاره‌ی بدنژاد === که نام پدرشان ندارند یاد

تن ترک بدزاد بی جان کنم === زخونش دل سنگ مرجان کنم

‌ که آن تُرک بد پیشه و ریمن است === که هم بد نژاد است هم بدتن است

و ابیات ضد عرب حکیم طوس ! :

« ز شیر شتر خوردن و سوسمار === عرب را به جای رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو === تفوو بر تو ای چرخ گردو ن تفوو »‌

را در مدارس بخوانند و بر آن افتخار کنند ! بلکه از این بابت است که آنهایی که در مسئولیت تدوین برنامه های تحصیلی برای مردم ایران کثیرالمله قرار دارند هنوز از درک عمیق واقعیتهایی که در جهان امروز و حتی در کشورهای همسایه در زمینه شناخت حقوق زبانی و فرهنگی ملل و اقوام ساکن در یک کشور کثیرالمله می گذرد عاجز اند و نمیدانند همه کسانی که در ایران زندگی می کنند و به زبان ترکی ،‌ لری ، ترکمنی ، کردی ،عربی و بلوچی و غیره صحبت می کنند هم ، زبان مادری خودرا دوست دارند و حق زبانی و فرهنگی هم برای خود قائلند .‌ طبیعی است ترکانی که در ایران زندگی می کنند و اکثریت نسبی و حد اقل ۴۰ %‌ (4) و یا ۳۰ میلیون از جمعیت ۷۵ میلیونی آنرا تشکیل می دهند هر کدامشان به اندازه آقای حداد عادل و یا هر فارس زبان دیگری به زبان مادری خویش عشق می ورزند و آنرا از جان و دل دوست دارند و آرزو دارند بجای شعر « زبان فارسی » حداد عادل ، شعر : « تورکون دیلی » استاد شهریار در متون درسی آنان گنجانده شود که میگوید :

تورکون دیلی تک سئوگیلی ایستَکلی دیل اولماز اؤزگه دیله قاتسان بو اصیل دیل اصیل اولماز (3)

( زبانی به زیبایی و دوست داشتنی ترکی پیدا نمی شود ، و این زبان اصیل را اگر آغشته با زبان بیگانه کنی اصالتش را از دست می دهد )

ترکان ایران قابلیت زبان خودرا اگر بیشتر ندانند در هیچ زمینه ای کمتر از زبان فارسی نمی دانند و این حق را هم به خود می دهند که از همه امکانات کشور در زمینه تحصیل به زبان ترکی از ابتدایی تا پایان دانشگاه ، برنامه های رادیو – تلویزیون ، مطبوعات و دیگر رسانه های گروهی ، مثل همکشوریهای فارس زبان برخوردار شوند ، چرا که با توجه به کثرت جمعیت ترکان در ایران این حق زبان ترکی است که به عنوان دومین زبان رسمی کشور و موازی و دوش به دوش زبان فارسی ، در اقصی نقاط ایران علاوه بر تدریس و تحصیل در همه مقاطع تحصیلی و از ابتدایی تا پایان دانشگاه ،در زمینه های هنری سمعی و بصری نیز مثل زبان فارسی توسعه پیدا کند.

طبیعی است بقیه زبانها هم با توجه به نسبت جمعیت خود حق برخورداری از تحصیل تا مقاطع خاص در مناطق و استانهای خود و توسعه و ترقی آنرا دارند ؛ در این صورت است که می توان با اعتقاد به حق برابری و احترام متقابل ، بدور از هر گونه حس برتری طلبی و حاکم و محکوم و بدون دغدغه در کنار هم زندگی کرد و به این واقعیت رسید که نه زبان مادری ترکان می تواند فارسی باشد و نه زبان مادری فارسها ترکی ! بلکه هر کدام با دوست داشتن زبان خود می توانند درک متقابل احترام به زبان و فرهنگ همکشوری غیر همزبان خودرا هم داشته باشند و در این شرایط است که شعر مولای رومی مصداق پیدا میکند که :

«همدلی از همزبانی بهتر است » و به معنای دیگر :

« بجای تلاش برای تحمیل زبان خود به دیگران به نیت همزبان کردن آنان با زور و فشار و هزینه فراوان، به همدل کردن آنها بکوشیم بدون دغدغه و هزینه ای !»

…………………………………………………………

  1. بنا به نوشته روزنامه همشهری در سال ۱۳۷۲
  2. شاهنامه فردوسی ، چاپ کلکتّه سال ۱۸۲۹ میلادی ، ص ۲۸۲
  3. دیوان ترکی استاد شهریار «‌تورکون دیلی »
  4. گفته وزیر امور خارجه دکتر علی اکبر صالحی در سفر به ترکیه در آنکارا در زمستان سال ۱۳۹۰ . گرچه آمار غیر رسمی جمعیت ترکان در ایران را بیشتر از این رقم می داند

آذربایجانلی بازدید : 247 یکشنبه 09 مهر 1391 نظرات (0)

گرانی کمر "مردم" را شکست


عصرایران - تشخیص اولویت ها و اقدام بر اساس آنها ، از اولین و بدیهی ترین وظایف نمایندگان مجلس شورای اسلامی است ؛ با این حال ، بسیار مشاهده می شود که مجلسی ها ، در مسیری می روند و مسائلی برایشان مهم است که اساساً دغدغه مردم نیستند. این ، درست همان جایی است که مردم را می آزارد و از این که می بینند وکلایشان در عوالمی سیر می کنند که متفاوت با خواست ها و نیازهای آنهاست بر می آشوبند.

همین دیروز بود که خبر رسید بعد از گران شدن های مکرر انواع لبنیات ، بار دیگر قیمت این مواد خوراکی پرمصرف ، تا 33 درصد افزایش یافت.

یا در ماه های اخیر ارزش پول ملی ، با سرعت تمام در سراشیبی سقوط قرار گرفته و هر روز از ارزش آن کاسته می شود ؛ دلار ، برغم تکذیب رئیس جمهور و مقامات بانک مرکزی ، به سمت مرزهای سه هزار تومان حرکت می کند و در لحظه نگارش این یادداشت ، 2830 تومان است.*

گرانی به حدی بالا گرفته که حتی صدای اعتراض مراجع عظام تقلید نیز بلند شده است و در این میان ، مردمی که برای خرید به بازار می روند ، در جواب چانه زدن هایشان برای تخفیف ، به کرات ، این پاسخ را می شنوند که قیمت ها ، مال خرید قبلی است و حالا خودشان که بخواهند مجدداً همان کالاها را تهیه کنند ، باید گران تر بخرند!

در میان این گرانی ها که از خوراک تا پوشاک و از مسکن تا درمان را شامل می شوند و کمر مردم را شکسته اند ، مجلسی ها نه تنها اقدامی نمی کنند ، بلکه عملاً سکوت هم کرده اند ، گو این که معتقدند گرانی ، تقدیر لایتغیّر ملت ایران است و نه تنها کاری نمی توان کرد ، بلکه کاری هم نباید کرد ؛ ولی برای خالی نبودن عریضه می توان به حاشیه هایی پرداخت که هر چند برای ملت اهمیتی ندارد ولی لااقل وقت مجلسی ها را پر می کند تا حقوقشان حلال شود!

به عنوان مثال ، در حالی که نمایندگان در قبال گرانی های روزافزون و افزایش مستمر قیمت ها سکوت کرده اند و مردم ایران ، انتظار عمل از وکلایشان دارند ، بحث روز مجلس به جای توجه به این مسائل مردمی باشد ،این است که وزیر ورزش را استیضاح کنند که چرا معاونت ورزش بانوان را حذف کرده یا به امور ایثارگران در این وزارتخانه بی توجه است و به مسائل فرهنگی در ورزش اهمیت نمی دهد و ورزش زورخانه ای مشکل دارد و نظایر این...!

به راستی آیا دغدغه مردم این ها هستند و این که "فردی به نام عباسی وزیر ورزش باشد یا نباشد" یا آن که مردم غم نان دارند و هشت شان گرو نه شان است و از این که می بینند روز به روز و گاه ساعت به ساعت و لحظه به لحظه ، ارزش پول مملکت شان پایین می آید و قدرت خریدشان در هم می شکند، نگرانند؟ 
استیضاح ، هر چند "حق" مجلس است ، اما رسیدگی به معیشت و زندگی مردم "وظیفه" مجلسیان است و تصویر مجلس ، هنگامی زشت می شود که وظیفه را بر زمین بگذارند و به دنبال حقوق شان باشند!

به نظر می رسد ، دستکم بخشی از نمایندگان از مطالبات مردم منحرف شده و در پی بازی های سیاسی خودشان هستند و ماجرای استیضاح وزیر ورزش ، درست در وسط میدان گرانی ها نشان می دهد که بسیاری از آقایانی که به نام ملت بر کرسی های وکالت ملت تکیه زده اند، اوضاعشان به حدی خوب است که گرانی ها را حس نمی کنند و تنها نگرانی شان ، مشکلات فدراسیون قایقرانی و لیگ برتر و ورزش زورخانه ای و مواردی از این دست است!
البته این احتمال هم وجود دارد که بخواهند با حاشیه های این چنینی ، حواس مردم را از مشکلات اصلی منحرف و به مسائل بی فایده ای مانند استیضاح ، سرپرستی وزارتخانه ، رأی اعتماد به وزیر معرفی شده و ... مشغول کنند!

اما سخنی با مجلسی ها 

آقایان و خانم ها ! باور کنید که این ها هیچ کدام درد و دغدغه مردم نیستند. همین دیروز اعلام شد که "پارازیت ها" سقط جنین را در کشور افزایش داده است ، مصرف شیشه و کراک بالا رفته ، قیمت کالا و خدمات هم روز به روز افزایش می یابد و سکه و ارز هر روز رکورد تازه ای می زنند. 

اگر واقعاً نماینده مردم هستید ، به جای تسویه حساب های سیاسی و گرو کشی های جناحی و استیضاح بازی در این ماه های آخر عمر دولت ، به داد مردم برسید و اگر راست می گویید و هنری دارید ، آن را در کاستن درصدی ولو اندک از گرانی ها نشان دهید و الا استیضاح که عبارت است از "نوشتن یک کاغذ A4 خطاب به هیات رئیس مجلس و دادن رأی موافق یا مخالف یا ممتنع" کاری است که از عهده هر انسانی که سواد خواندن و نوشتن داشته باشد ، بر می آید برخلاف مدیریت بازار و کاستن از قیمت ها "مردان تدبیر" می خواهد.
آذربایجانلی بازدید : 563 جمعه 07 مهر 1391 نظرات (0)

چندروز پیش درخبرها داشتیم که ...


عصر ایران ؛ امیر خالق نژاد - نماینده مردم میاندواب ،شاهیندژ وتکاب در مجلس شورای اسلامی از در آمد 109 میلیارد و500 میلیون تومانی استحصال وبرداشت طلا از معدن طلای آق دره شهرستان تکاب خبرداد.
حجت الاسلام روح اله بیگی در جمع مردم تکاب با اعلام این خبر افزود:روزانه 15 کیلوگرم طلا از معدن طلای آقدره تکاب  بعنوان دومین معدن طلای کشور استحصال وفرآوری می شود.

وی گفت: شهرستان تکاب در حالی بار محرومیت ومشکلات را به دوش می کشد که با وجود دو معدن بزرگ طلا ، استحصال طلا درامدهای چشمگیری  را نصیب بهره برداران می کند.

وی تصریح کرد :سهم شهرستان تکاب از در امدهای کلان معادن طلا نا مشخص است وشهرستان تکاب با داشتن کمبودهای فراوان از  عواید این معادن بی بهره است.

وی تاکید کرد :باید سازوکاری فراهم شود تا بخشی از در آمد معدن طلای آقدره  در حدود 15 یا 20 درصد برای توسعه ورفع محرومیت از شهرستان تکاب اختصاص یابد.

معادن طلاي تکاب آن طور که بايد کمکي براي توسعه اين شهرستان نکردند و عايدات مناسبي از محل اين معادن نصيب تکاب نشده است.
پیش از این نیز تعدادی از مسوولان اجرایی تکاب در اظهار نظرهای جداگانه ای  اعلام نموده اندشهرستان تکاب با وجود ثروت‌هاي عظيم معادن طلا هم‌چنان درگير فقر و محروميت و عقب افتادگي از روند توسعه است و گرد محروميت در جاي جاي اين شهرستان کهن و با فرهنگ غني ديده مي شود.
گفتنی است تنها سهم تکاب از منابع و معادن غني طلا به کارگيري چند صد نيروي کار در معادن و کارخانجات طلا است و غير از آن هيچ سهمي از محل درآمدهاي معادن و کارخانه هاي طلا به اين شهرستان اختصاص نمي يابد.
عوارض مختلفي از جمله مشکلات زيست محيطي گريبانگير تکاب از ناحيه فعاليت‌هاي معدني و استخراجي شده است در حاليکه درصدي از درآمدهاي اين معادن مي بايست طبق قانون براي توسعه منطقه هزينه شود.

معدن طلاي آق دره در 30 كيلومتري شهرستان تكاب و 15 كيلومتري مجموعه ميراث فرهنگي و گردشگري تخت‌سليمان در جنوب آذربايجان غربي واقع شده است و بعد از معدن موته اصفهان به عنوان دومين معدن طلاي كشور و يكي از معادن بزرگ طلاي خاورميانه محسوب مي‌شود.

اين معدن داراي بيش از 30 تن ذخيره قطعي طلا است، پروانه بهره‌برداري از اين معدن در سال 1378 صادر شده است. فعاليت كارخانه استحصال و فرآوري طلاي پويا زركان در جوار معدن طلاي آق‌دره از سال1383 با سرمايه‌اي بالغ بر 20 ميليون دلار و با به كارگيري 750 نفر از كارشناسان، متخصصان حوزه استخراج و استحصال طلا و كارگران و كاركنان ديگر در شهرستان تكاب آغاز شد.اين كارخانه سالانه 2/2 تن طلا با عيار سه گرم در تن توليد مي‌كند.

علاوه بر معدن طلاي آق‌دره، معدن طلاي زره‌شوران تكاب با ذخيره 7 ميليون تن كانسنگ طلا با عيار 8/5 گرم در تن به عنوان بزرگ‌ترين معدن طلاي خاورميانه در شهرستان تكاب در انتظار بهره‌برداري است.
این خبرهم چندماه پیش به صورت بسیار محدود درقالب چند وبلاگ منتشر شد اخراج کارگران بومی معادن طلای تکاب آذربایجان .....

کارگران اخراج شده معدن طلای آق دره تکاب برای بار سوم دست به تجمع اعتراض آمیز زدند.شعارنوشته های این کارگران به خوبی گویای مطالباتشان است...
فهرست تعدادی از معادن طلای آزربایجان . به نظر شما ثروت آزربایجان به کجا میرود؟
- معدن آقا میر، شرف آباد، هیزجان، خوینرود، سیه کلان، کوه قاجار، مازگر، مزرود و انجرد درمنطقه ورزقان
- معدن نبی جان در شهرستان کلیبر
- معدن مسجد داغی در شهرستان جلفا
- معدن زگلیک، نقدوز، وزایلیک، قاومیش اولان، ساریخانلو، زرینه رکاب در منطقه اهر
- معدن قره قلات، بایچه باغ و زرشوران در تخت سلیمان
- معدن طلای آق دره و کانسارهای گچه کنبد، گزدره، آی قالاسی، چیچکلو و عربشاه در تیکان تپه
- معدن دیزج تکیه و کلاز در منطقه اشنویه
- معدن شاخ شاخ و اوچ دره در منطقه صائین قالا
- معدن قیزل بولاق، کلیسا کندی و خانگل در منطقه چالدران
- معدن قوچاش در منطقه قره ضیاالدین
- معدن سیدتاج الدین در منطقه تسوج
- معدن دلقوز داغ در منطقه عجب شیر
- معدن دوستان در منطقه حسنلو سولدوز
- معدن نازلو قره چمن و تیکمه داش در منطقه بوستان آباد
- معدن طلای خاروانا و اندیس های طلای آرموداق و آقوران در منطقه میانه
- معدن خلف و خمس در منطقه خالخال
- معدن طلای دوست بیگلو و کانسار موئیل در منطقه خیاو (مشکین شهر)
- معدن اسدآباد، چنگوری، خمارک و خوم دره در منطقه سلطانیه
- معدن سهرین، سیدکندی، قره آغاج، قره گل، گل تپه، گویجه قیه و مهرجان در زنجان
- معدن الوند،خلیفه لو، ریزه جین و زه آباد در ابهر
- معدن طلای توزلار در ماهنشان
- معدن گازرخان در الموت قزوین
- معدن قلعه سیلوار، داش کسن بهارلو و علی آباد دمق در همدان
معدن طلای آقدره در شهرستان تکاب
آذربایجانلی بازدید : 202 یکشنبه 02 مهر 1391 نظرات (0)

نمایندگان مجلس شورای اسلامی با بررسی فوری طرحی برای تسریع در روند بازسازی مناطق زلزله زده آذربایجان شرقی مخالفت کردند.

به گزارش خبرنگار پارلمانی مهر، نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی روز یکشنبه بررسی دو فوریت طرح تسریع در روند بازسازی مناطق زلزله زده و مدیریت بحران فاجعه ملی 25 مرداد 1391 در آذربایجان شرقی را در دستور کار داشتند.

براساس این گزارش جمعی از نمایندگان به دنبال عدم رسیدگی دقیق به مشکلات مناطق زلزله زده و مردم این مناطق طرحی با قید دو فوریت برای حل مشکلات ارایه کردند.

پس از اظهارات موافق و مخالف مجلس با 99 رای موافق، 74 رای مخالف و 26 رای ممتنع از 240 نماینده حاضر با دو فوریت این طرح موافقت نکردند. تصویب دوفوریت این طرح نیازمند موافقت دوسوم نمایندگان حاضر در مجلس بود. 41 نماینده حاضر در مجلس نیز در این رای گیری شرکت نکردند.

سپس مجلس برای تصویب یک فوریت طرح وارد رای‌گیری شد که مجدداً نمایندگان با 110 رای موافق، 55 رای مخالف و 27 رای ممتنع از 237 نماینده حاضر به یک فوریت این طرح نیز رای ندادند. 45 نماینده حاضر در مجلس نیز در این رای گیری شرکت نکردند.

به گزارش مهر، مخالفان با طرح مذکور معتقدند به جای تبعیض قائل شدن بین مناطق دچار حادثه باید طرح جامعی برای حوادث غیرمترقبه کل کشور اندیشیده شود زیرا تمام موضوعاتی که در طرح تهیه شده گنجانده شده جزو اختیارات دولت است و هم اکنون دولت می‌تواند از این اختیارات استفاده کند .

از سوی دیگر موافقان فوریت این طرح تاکید داشتند دولت طبق وعده‌ای که داده نمی‌تواند 45 روزه مسکن دایم برای ساکنان مناطق زلزله زده تهیه کند، مشکلات زیادی گریبان مردم این مناطق را گرفته است و هرچه زودتر باید به روند بازسازی سرعت داده شود.

در نهایت نمایندگان با دو فوریت و یک فوریت این طرح موافقت نکردند و طرح به صورت عادی در کمیسیون مربوطه بررسی خواهد شد در حالی که با این وضعیت در صورت بررسی در کمیسیون و حتی تصویب در مجلس نیز طراحان به هدف خود مبنی بر تسریع در روند بازسازی نخواهند رسید.

خبرگزاری مهر

آذربایجانلی بازدید : 242 شنبه 01 مهر 1391 نظرات (0)

 
گزارش زیبای یک مادر، یک زن و یک خبرنگار از روزهای نازیبای زلزله زدگان
***************************************


بعد از ظهر شنبه با لرزش ِ موبایلم که روی ویبره بود از خواب پریدم. آن تماس دو خبر بد داشت: فوت عمه ام و زلزله در آذربایجان. گیج بودم و غمگین. چند ساعتی گذشت تا به خودم مسلط شوم. عمه، عمه ی تابستان های شادِ کودکی هایم رفته بود و آذربایجان ِ مهربان و بی دریغ کودکی هایم لرزیده بود و حالا معلوم...
نبود در کجا چه کسانی زیر آوار هستند. زیر ِ آوار آن دیوارهای کاهگلی ِ قطور و سقف های چوبی ِ فروریخته.

نیمه های شب در صفحه ی فیس بوکم کوتاه نوشتم “می روم آذربایجانم؛ آذربایجان ِ زخمی و گریانم”. باید می رفتم! شروع کردم به جمع کردن وسایل ضروری سفر. خانواده ام در حال آماده شدن برای انتقال و خاکسپاری عمه بودند در آذربایجان. وسایل هر چهار نفرمان – خودم، همسر و دوقلوهایم – را جمع کردم در یک ساک کوچک که زیر پایم جا بشود، و صندوق ماشین را پر کردم از پتو و لباس و اسباب بازی. جایی برای نوار بهداشتی که از اول فکرم را مشغول کرده بود، نماند.

ظهر یکشنبه در پمپ بنزینی حوالی زنجان به اکیپی از امدادگران داوطلب برخورد کردیم که توقف کوتاهی داشتند برای تهیه ی سوخت و استفاده از سرویس بهداشتی. چهار ون پر از پتو و لباس بود. خواهش کردیم کمک های ما را هم همراهشان ببرند؛ پذیرفتند. باید صندوق ماشین را برای نواربهداشتی ها خالی می کردم. این جور وقتها به زنان و حیای نابودگری که همیشه همراهشان است فکر می کنم. این که در آن ویرانی ها بدون آب و وسایل بهداشتی چه خواهند کرد. به بیماری های احتمالی ای که دچارش می شوند و دم بر نمی آورند چون از نگاه ِ مادرانه شان همیشه چیزی هست که از خودشان مهمتر باشد.

کم کم تلفن ها شروع شد. دوستانی که استتوس فیس بوکم را دیده بودند زنگ می زدند و پیشنهاد کمک می کردند. تصمیم گرفتیم پولها را به حساب من واریز کنند و من در نزدیک ترین شهر برای زلزله زده ها خرید کنم. حوالی پنج بعد از ظهر هلال احمر بستان آباد بودیم. یک میلیون و سیصد هزار تومان پول جمع شده بود. امدادگرهای هلال احمر می گفتند آب! آب نیاز دارند مردم! و من تاکید داشتم که پول های امانتی را آن طور هزینه کنم که خواسته شده! باید نوار بهداشتی و لباس زیر زنانه می خریدم! پوشک و شیر خشک و سرلاک! شیشه شیر و پستانک!

برای خرید در داروخانه و لباس فروشی، وقتی فهمیدند برای زلزله زده هاست، آن قدر تخفیف دادند که پول برای آب هم بماند! سیصد هزار تومان هم ماند برای آب، که با راهنمایی امدادگرهای هلال احمر از کارخانه خریدیم و باز هم با تخفیف. در واقع کسی سود نمی گرفت. فقط قیمت تمام شده ی کالا! همکار دکتر داروساز، وقتی ما خرید می کردیم، گفت که از طرف او هم دویست هزار تومان سرلاک و شیرخشک بگذارند.

کالاها را آماده کردیم و انتقالش را به امدادگرهای هلال احمر بستان آباد سپردیم و رفتیم برای خداحافظی با عمه. خاکسپاری شبانگاه انجام شد. آذربایجانی ها رسم دارند که مرده روی زمین نماند … و صبح راهی شدیم به سمت ِ مناطق زلزله زده.

اطلس جغرافیایی می گفت برای رفتن به سمت “هریس” لازم نیست از سراب به بستان آباد بروی. از “دوزدوزان” به سمت مهربان پیچیدیم و بعد به سمت هریس. می دانستم که شهر “هریس” خسارت زیادی ندیده؛ باید می رفتیم به روستاها. “کلوانق” و “بخشایش” ما را به “ورزقان” می رساند. رفتیم “کلوانق” و از آنجا “بخشایش”. فکر کردیم شاید بعد از بخشایش جایی برای خرید کردن پیدا نکنیم. سوپرمارکت همه چیز داشت. غذای کنسروی، لوازم بهداشتی، مرغ و گوشت. یکی از مهندسان معدن “سونگون” که به همراه همکارانش ستادی مردمی تشکیل داده بودند، تلفنی گفت که کنسرو لازم دارند و غذای خشک. فروشنده ی سوپرمارکت اما چیزی به ما نفروخت! راهنمایی مان کرد به فروشگاه آفتاب که به نوعی ستاد پخش مواد غذایی و بهداشتی شده بود برای زلزله زده ها. دو وانت نیسان و یک سمند در حال بار زدن غذا و آب بودند. همراهشان شدیم. ششصد هزار تومان دیگر جمع شده بود، خرما و کمپوت و کنسرو و شکلات خریدیم و راه افتادیم به سمت روستاهای ویران شده. ویرانی … ویرانی … ویرانی …

“گلدیر” و “سرند” تقریبا پنجاه درصد ویران شده بودند. چادرهای سفید هلال احمر نور امیدی بود که کمک ها رسیده است. گاه چند چادر کنار هم، گاه با فاصله از هم مردم را در خود اسکان داده بودند. مثل ساختار روستایی آذربایجان، هر کس انگار خیمه اش را در زمین خودش علم کرده بود. کنار هر ویرانه ای، چادری! تلخ بود، اما می شد امیدوار بود که فاجعه ی بم تکرار نشده است؛ این امید تا وقتی پا برجا بود که برسیم به “باجه باج”.

کوه ریزش کرده بود و معلوم بود که جاده دست کم تا چند ساعت مسدود بوده است. بعضی جاها در سمت ِ مقابل ِ کوه جاده، سنگ ها را جمع کرده بودند. پاکسازی ِ جاده می توانست چند ساعتی طول کشیده باشد.

به “باجه باج” رسیدیم و اینجا انگار آغاز ِ مصیبت بود. روستا به کلی ویران شده بود. انگار خانه ها درسته فرو رفته بودند توی زمین و انباشته ی کاه که مرسوم است در مناطق روستایی آذربایجان بر بام خانه انبار می شود، مثل کلاهی بی سر، بر زمین گذاشته شده بودند. از لا به لای ویرانه ها ستونهای چوبی بیرون زده بود. ستون هایی که اسکلت خانه های کاهگلی ِ روستاهای آذربایجان هستند. موقع زلزله مردان اغلب در مزارع مشغول کار بوده اند و زنها و کودکان در بعد از ظهر ِ تشنه ی ماه رمضان در خانه. آوار اغلب بر سر زنان و کودکان فرو ریخته بود.

دورتر از آوارها نزدیک سرسبزی دره ها چادرها علم شده بودند و گروهی از روستاییان همچنان مبهوت در میان سفیدی ِ چادرها به بیرون نگاه می کردند. گروهی از مردم، مردان و زنان مُسن، با ترس و لرز میان ویرانه ها به دنبال بازمانده ی وسایلشان بودند. کودکانی روی تل ِ اثاثیه ی بیرون آمده از آوار نشسته بودند. امدادگرها، که اغلب مردم بودند، در حال پخش مواد غذایی، آب و پتو بودند. گاهی هم چند نیروی نظامی با اسلحه یا بدون اسلحه ایستاده بودند. نیروهای هلال احمر، داوطلب و کادری، چادرها را علم کرده بودند و هرچند خسته، اما جواب پرسش های امدادگرهای مردمی را می دادند و راهنمایی شان می کردند.

کودکان، کودکان ِ خسته و خاک آلود، چشم هایشان پر از ناامنی بود. نوشابه و خوراکی هایی که به دستشان رسیده بود، سفت چسبیده بودند. انگار زلزله بهانه ای بوده که فقر و دور نگه داشته شدگی ِ این مردم به چشم بیاید! به کودکی یک بسته چوب شور دادم. به ترکی گفت: این چیست؟ خوردنی ست؟ کودک ِ دیگری جوجه ای یافته بود در میان ویرانه ها، در ِ یک بطری آب معدنی را پر از آب کرده بود و به جوجه آب و دان می داد. بغلش کرده بود و نوازشش می کرد. ذات ِ این بچه های فقیر و مصیبت زده، بخشندگی ست. می توانی در آغوششان بگیری و گرم شوی.حتی در اوج این ناامنی و بی پناهی شان.

اما از مناعت طبع این مردم بگویم … زلزله زده باشی، دو روز مطلقا بدون آب و غذا مانده باشی، کودک باشی، و وقتی به تو غذا یا آب می دهند بگویی “بروید به روستای بعدی. به ما کمک کرده اند. اما آنها هنوز آب و غذا ندارند” … یا مثلا با زنی، مردی روستایی هم کلام شوی، دلداری اش بدهی و از نیازهایش بپرسی و بگوید “شرمنده ایم که مهمان ما هستید و امکان پذیرایی نداریم” … یا بگویی بچه هایی که والدینشان را از دست داده اند کجا هستند؟ و جواب بشنوی “اینجا بچه ای بی سرپرست نمی ماند. ما همه فامیل داریم و بچه هایی که والدینشان زخمی یا کشته شده اند نزد فامیل ها امن و آرام هستند” …

از “باجه باج” به سمت ِ “چوبانلار” رفتیم. وضعش مثل روستای قبل بود. کمک ها رسیده بودند. چادرها علم شده بودند. مردم داشتند لا به لای ویرانه ها زندگی شان را می جستند. در آنجا کسی کشته نشده بود؛ تعدادی زخمی داشتند. و عجیب این که “باجه باج”ی ها که سی و شش کشته و دو مفقود داشتند می گفتند بروید “چوبانلار”! آنها کمک بیشتری نیاز دارند! حق داشتند! ویرانی زیاد بود، اما آن جاها هم که هنوز فرو نریخته بود، فرسوده و ویران بود.

آموزگاری را دیدم که چند سال پیش در این روستاها درس می داده؛ آمده بود سراغ دانش آموزانش را بگیرد. بچه ها با دیدن آقا معلم شاد شدند. در آغوشش آرام گرفتند. اما وقتی سراغ بعضی ها را می گرفت و نبودند، غمگین می شدند. کودکانه آه می کشیدند و می گفتند اکبر مرد. خدیجه هم مرد. مریم بیمارستان است. زهرا مرد …

مردم این روستاها همچنان منتظر کمک هستند. نه تنها آب و غذا! آنها به ما دل بسته اند. به مردم دل بسته اند. لا به لای گفت و گوهای فارسی ِ امدادگران دنبال کلمه هایی آشنا هستند و امنیت می جویند. با یکی از امدادگران هلال احمر حرف می زدم. می گفت حضور مردم در اینجا دردی را دوا نمی کند. کار باید سازماندهی شده باشد. روستا باید به زودی بازسازی شود. این کار تک تک مردم نیست! باید نیروهای متخصص بیایند. تجربه ی زلزله ی بم را داشت و همسر زابلی اش هم در چادر کناری مشغول کار بود. می گفت باید فکری به حال زمستان اینها بکنیم! حضور هیجان زده ی مردم در اینجا ترافیک ایجاد می کند و ضمن این که هزینه و وقت زیادی می گذارند اما لطفشان موثر واقع نمی شود. مردم اینجا زبان فارسی بلد نیستند. نمی توانند با کمک کننده ها ارتباط برقرار کنند. کسی می تواند اینجا موثر باشد که یا مددکار ترک زبان باشد یا متخصص بازسازی روستا. بعد به زلزله زده ای که کنجکاوانه به حرفهای ما گوش می داد، به ترکی گفت: از حرفهای ما چه فهمیدی؟ به چی گوش می کردی؟ مرد ِ خاک آلود ِ مستاصل جواب داد: اسکان! درباره ی اسکان حرف می زدید! و پیرزنی که انگار با ناجی زندگی اش رو به رو شده بود گفت: خانه های ما را کی می سازید؟ یعنی تا زمستان می توانیم در خانه زندگی کنیم؟

و تو فرو می ریختی، وقتی می شنیدی از مسکن مهر آمده اند و بعد از دلجویی گفته اند ما توان ساخت دوباره ی روستا را نداریم! یا فکر کن بخواهند از آن آپارتمان های بدقواره و ناامن بسازند برای مردمی که در کلبه های دنج کوهستانی در پهنه ی بی دریغ طبیعت کودکی کرده اند، بزرگ شده اند، بچه دار شده اند و پیر شده اند.مردم روستاهای زلزله زده ی آذربایجان کمی امنیت می خواهند و خانه های بازسازی شده ی بی آلایش ِ خودشان را. بازسازی چند روستا کار سختی نیست، اگر فقط کمی کمک هایمان سازماندهی شده تر باشد.

غروب بود و داشتم روستاهایی را که بعد از گذشت سه روز چهار بار زیر پاهای من لرزیدند ترک می کردم. جاده های چاک خورده از زمین لرزه اما همچنان داشتند کمک های مردمی فراوانی را به روستاها می رساندند. مردم سنگ تمام گذاشته اند، دستمریزاد! از دور و نزدیک تریلی و کامیون و وانت بود که داشت برایشان کمک می برد. زوجی روی سقف رنوی کوچکشان آب معدنی گذاشته بودند و می بردند. در عین حال وانت هایی پر از آب معدنی بود که داشت از “چوبانلار” و “باجه باج” بر می گشت. شاید می رفت به سمت “جیغه”، روستای ویران شده ای دیگر در حوالی اهر.

داشتم بر می گشتم تهران و به روستاهایی بازسازی شده فکر می کردم که تابستان بعد می توانستند میزبان من و تو باشند با آغوشی باز و مهربان. آن زن ِ میانسال ِ مهربان می تواند جایگزین عمه ی درگذشته ام باشد. می شود دوباره این روستاها را ساخت و به جای بغض کردن در حین نوشتن یا خواندن این سفرنامه، سال بعد سفرنامه ای دیگرگون نوشت.
  •  
آذربایجانلی بازدید : 394 شنبه 01 مهر 1391 نظرات (0)
برنامه کودک به زبان ترکی نیامده رفت...

بعد از سال ها مطالبه مردمی از مدیران صداوسیمای مرکز آذربایجان شرقی، بالاخره چند ماه پیش بود که برنامه کودک به زبان ترکی هرچند در ساعتی که اصلا مناسب نبود (حدود ساعت 14) از سیمای سهند پخش شد.
آیتم هایی شبیه به آیتم های این برنامه از سال ها قبل از شبکه های استانی اردبیل و آذربایجان غربی پخش می شد و علی نواداد مدیرکل صداوسیمای مرکز آذربایجان شرقی که اتفاقا خودش...
از بانیان پخش برنامه کودک ترکی در شبکه های اورمیه و اردبیل بود، پخش این برنامه از شبکه استانی سیمای سهند را منوط به مجوز شورای تامین می دانست، تا این که پخش برنامه کودک ترکی از فصل بهار در سیمای سهند آغاز شد.
اما روابط عمومی صداوسیمای استان به رسانه ها خبر فرستاده است که قرار بر این شده که "بچه ها سلام " که مراحل تولید را پشت سر می گذارد، جایگزین این برنامه شود.
اين برنامه فارسی که مخاطبان اصليش را گروه سني دبستاني ها عنوان کرده، با ساختار ترکيبي ـ نمايشي هر روز به غير از جمعه ها ساعت ۱۴:۳۰ به تهيه کنندگي فريبا بيات، قرار است پخش شود.
قصه ها و ضرب المثل ها، نمايش، گزارش، معرفي کتاب کودک، مطالب علمي، سرگرمي و بهداشتي در قالب آيتم هاي گروهي دانش، زنگ سلامت، مطالب جالب و شنيدني از جمله آيتمهاي اين برنامه مي باشد.
انگار صداوسیمای کذایی دوباره تسلیم خط قرمزهای کذایی شد.
آذربایجانلی بازدید : 327 جمعه 31 شهریور 1391 نظرات (0)

 


سلام همسایا
گلدیم قاپیزی چالدیم. هئچ کیم آچمادی.
گلدیم دئیم کی کالبا حوسین اولوب زلزله‌ده.
اعلامیه‌سین یاپیشدیردیم قاپیزا.
--------------------------------------
او قاپینی کیملر دویرمیش، کیملر آچارمیش؟!!
ایندی تکینه دایانیب و باخیر. آمما اینانمیر گوردویونو بلکه اونا گوره دوشمور

هئچ سانمازدیم سنی آغلار گورم بیر گون،
همیشه گولردین.
چوخ تلویزیونا باخمارام آمما
سنین سسین گلنده
قاچاردیم تلویزیون قاباغینا.
...
کئف ائلردیم.
هئچ سانمازدیم سنی آغلار گورم بیر گون ،
آمما اونوتموشدوم کی ائل اوغلون
ائل غمی آغلادار تکجه.
نه یادیوا دوشدو کی آغلادین؟
او قوجا آروادین شیرین دانیشماسی؟
یا اوشاقلارین کئفی کی دوربینی گوروبلر؟
او گئجه کی ایت قووالادی سنی
چوخ گولدو جاماعات،
سن ده کی کئف ائلیردین میللت شاد اولا.
هئچ سانمازدیم سنی آغلار گورم بیر گون.

 

 

ژاپن کشوری است واقع دریکی از قمرهای اورانوس که مردمانش نه تمدن آریایی سرشان می شود و نه اسلامی نه تمدن 4هزار ساله دارند و نه چیزی...!
سران و حاکمانش هم نه گفتگوی تمدنها هوش ائله ماخ می کنند و نه نحوه صحیح مدیریت جهانی!
اما مسئولانش بعد از زلزله می آیند و در مقابل دوربینها جلوی پای ملت می افتند و زانو و پیشانی بر زمین از ملتشان به خاطر احتمالا چند دقیقه احمال در امداد رسانی به زلزله زدگان عذرخواهی می کنند.

 

آذربایجانلی بازدید : 304 جمعه 31 شهریور 1391 نظرات (0)
نقش زبان رسمی در مرگ تدریجی زبان مادری

                                                 اعظم  احمدی

   دردنیایی که ما در آن زندگی میکنیم نزدیک به پنج هزار زبان وجود دارد درحالی که قریب به ۱۹۰کشور وجود خارجی دارند ؛ این یعنی در هر کشوری بطور میانگین بیست الی بیست وچهار زبان برای تکلم وجود دارد ؛ حال در برخی کمتر و دربرخی دیگر بیشتر.

البته این امر موید این است که اقصی نقاط جهان با اصطلاح چند زبانگی آشنا هستند ،از این روست که جوامع زبانی همواره در ارتباط با هم و در کنار هم قرارمیگیرند.و همین چند زبانگی خود باعث میشود که این زبان ها با یکدیگر در تماس و برخورد باشند.

حال این برخوردها می تواند در سطح جامعه رخ دهد یا در سطح فردی (یعنی فردی بخواهد زبان دیگری را بیاموزد).نتیجه ی همین برخوردهاست که زبان شناسان را وا می دارد تا در مورد آن به بحث و بررسی بپردازند ؛ که حاصل آن ذیل "زبان شناسی اجتماعی" قرار می گیرد. آنچه ما در این مبحث می خواهیم بدان بپردازیم این است که در جامعه ی ما این اتفاق چگونه و به چه شکلی رخ می دهد و آنچه ماحصل این اتفاق (برخورد) است چه چیزی است ؟

   زبان شناسان معتقدند که تداخل ها و قرض گیری ها در بین زبان ها امری ست عادی و طبیعی ، همسایگی بین جوامع زبانی این امکان را برای آن ها فراهم می آورد که از تجارب یکدیگر برای نامیدن ، رساندن مفهوم ، مکالمه و…استفاده کنند اما آنچه که این مباحث طبیعی را قابل توجه می نمایاند چگونگی بکارگیری زبان "مهمان"در بکار گیرندگان "میزبان"است. حال این اتفاق چگونه رخ می دهد؟ یعنی این که تداخل ها در چه سطحی وچگونه وارد زبان دیگری می شوند ؟

مسلما چگونگی ورود این تداخل ها از سوی "سخنوران"رخ میدهد ، یعنی کسانی که زبان جدید را مورد استفاده قرار می دهند ، اما در چه سطحی ؟

 زبان شناسان در سه سطح  زبان مهمان را جای میدهند:

 1) تداخل های واجی؛        2) تداخل های نحوی؛        3) تداخل های واژگانی. 

     تفاوت در مصوت های کوتاه و بلند که واژه را به لحاظ تلفظ دچار تغییر میکند ؛ دشواری این مصوت ها و تفاوت قایل شدن بین این مصوت ها گاهی چنان سخت است که سخنوران برای بکاربردن سهل آن ،واژه را آن گونه که راحت تر هستند مورد استفاده قرار می دهند ؛ در حالی که در زبان اصلی واژه آن گونه بکار برده نمی شود.

در تداخل های نحوی ساختار زبان متحول می شود ؛ یعنی جمله در زبان مهمان با قواعد دستوری زبان میزبان ساخته می شود. معمولا کسانی که زبان دومی را می آموزند،آن را در قالب زبان اول بکار می گیرند که ترجمه ی لفظ به لفظ هم از اشتباهاتی است که در این سطح صورت می گیرد ؛ در نهایت تداخل واژگانی که تنها واژگان به عاریت گرفته می شود.

گاه واژه به همان صورت اصلی بکار برده می شود گاه برای راحتی تلفظ آن ، مورد تغییر قرار می گیرد و به لهجه ی کاربران زبان میزبان در می آید. این مورد در پیامد منطقی خود می تواند به قرض گیری بینجامد که برخلاف تداخل که امریست فردی،قرض گیری امریست جمعی.*  اما بکارگیری هم زمان دو زبان به هیچ وجه تداخل زبانی به حساب نمی آید.وقتی افراد به تناوب از هر دو زبان استفاده می کنند ممکن است آن دو در گفتارافراد در هم آمیخته شوند و "دو زبان گونگی" را پدید آورند.یعنی هنگام استفاده،از زبانی به زبان دیگر می روند و هردو را درهم می آمیزند و قاعده ای هم بر آن مترتب نیست ، بلکه ترکیبی از دو زبان است که آنچه مد نظر این نوشتار است همین قسم از "دوزبان گونگی"ست. چرا که وجود دو صورت زبانی در جامعه ای واحد پیامد ناخوشایندی برای یکی از زبان ها به همراه دارد ؛ این پیامد تقسیم " گونه پست "  و " گونه والا " ی زبان می باشد.حالا می توان مشخصه های این دو را از یکدیگر با توجه به کاربردهایش معین کرد:

۱) تقسیم نقش در کاربرد زبان ها؛ گونه ی والا همان زبانی  است که در محافل رسمی،آموزش،دانشگاه ها،سخنرانی ها و مکاتبات مورد استفاده قرار می گیرد.اما گونه ی پست در گفت و گوهای خودمانی،در ادبیات مردمی و شفاهی به چشم می خورد.

 2) گونه ی والا از یک اعتبار اجتماعی برخوردار است که گونه پست فاقد آن است. همین که کسانی که نمی توانند زبان والا را در محافل رسمی و غیر رسمی بکار گیرند،خجالت زده می شوند و یا تاسف می خورند.

    3) گونه ی والا برای تولید ادبیات رسمی و فاخر مورد استفاده قرار می گیرد و همه ی امکانات کشور هم در اختیار اوست. به عنوان مثال وجود مرکزی به نام " فرهنگستان زبان و ادب فارسی "که از وظایف آن پالایش زبان فارسی از لغات "غیر" است،نشان از آن دارد که حفاظت از این زبان به حاشیه راندن زبان های دیگررا به دنبال دارد.هر چند این روند عادی و طبیعی تلقی می شود ولی وقتی عادلانه است که برای زبان های دیگر جامعه نیزچنین امکانی فراهم شده باشد.

 4) معمولا گونه پست " به طور طبیعی " آموخته می شود و زبان مادری گویندگان محسوب می شود اما گونه ی والا در آموزش بکار گرفته میشود و این یعنی ، کسانی که تحصیل کرده هستند می توانند به این زبان صحبت کنند ؛ و در طرف دیگر تحصیل نکردگانی هستند که به زبان مادری تکلم می کنند ! می توانیم حالت دیگری را هم متصور شویم؛ از آنجایی که در بحث از فرهنگ ، به آموزش اعتبار خاصی بخشیده می شود ناخودگاه هم زبان آموزش و هم زبان آموزش دیدگان (البته آموزش دهندگان نیز!) از اعتبار اجتماعی خاصی برخوردار می شوند ، حال می توان حدس زد که چه اتفاقی می افتد؟ بله؛ صاحبان خاص فرهنگ همانانی هستند که آموزش دیده اند و زبان رسمی را هم آموخته اند و بی بهره گان از فرهنگ؛ همانانی که نمی توانند زبان رسمی را بکارگیرند.(خوشبختانه به برکات حرکات انقلابی دیگر آموزش دیدگان،صاحبان خاص فرهنگ به شمار نمی آیند!).

 5) زبان معیار؛ به طور معمول گونه ی والا ،زبان معیار تلقی می شود و  بقیه ،جزئی از آن   (لهجه،گویش و… ).تلویزیون،آثار مکتوب و فرهنگ سازی از این طریق و… این را به نمایش می گذارد که تنها یک زبان معیار وجود دارد.

    با مباحث ارائه شده می توان گفت که آنچه در جامعه ی ایرانی رخ می دهد "دوزبان گونگی"ست و تقسیم "گونه والا" و "گونه پست" نیز در آن به وضوح دیده می شود.به نظر می رسد اکثریت افراد جامعه از "دو زبان گونگی " بهره می برند و با القائات صورت گرفته؛ ناخودگاه زبان مادری خود را "گونه پست" و زبان دوم را "گونه والا" می پندارند ! از این رو سعی می کنند قبل از شروع آموزش رسمی و مدرسه ای ، زبان دوم را به فرزندان خود آموزش دهند.

   متاسفانه تقسیم بندی های زبانی که با حرارت تمام نیز ارائه می شوند نوعی "تحقیر" و "پست" بودن را در نهاد خود نهفته دارند ؛ این که زبانی اصل و معیار است و زبانی لهجه، و آن یکی گویش و آن دیگری درباری ست و این یکی نسبش به همسایه برمی گردد و یکی دیگر اصالتش با خاک در آمیخته ، و زبان از آنِ جامعه ای متمدن است و گویش ها و لهجه ها خاصِّ جوامع غیرمتمدن و قبیله ای و… ، همگی نشان از وجود نوعی خود برتر بینی است که با تحقیر دیگران حاصل می آید .

البته می توان مدعی شد که همه ی اینها حاصل مدرنیته است ؛ چرا که روند مدرنیزاسیون بود که آنچه را از گذشته به ارث برده بود را نادیده می گرفت و آن را تحقیر می کرد.از این رو برای تشکیل دولت-ملی دست به ابداعات جدیدی زد و دولت ها را در قالب ملت ها درآورد و ملت ها را در قالب زبان . از این طریق ناسیونالیسم نیز پا به عرصه ی وجود گذاشت تا "دوگانه" ی متضاد دیگر  با عنوان " خود "  و "غیر" در اندیشه ی سیاسی غرب شکل گیرد.** البته این نکته منکر پیشرفت های بدست آمده از طریق مدرنیته نیست  اما به لحاظ نگاه ارزشی به مسائل طبیعی ، می توان مدرنیته را به چالش کشید(همان کاری که پست مدرن ها برآن هستند!). 

          می توان ماحصل "دوزبان گونگی" را این گونه بیان کرد که به خاطر احساس امنیتی که در بکارگیری زبان به کاربران آن دست می دهد بستگی به نوع نگاهی که در اجتماع وجود دارد؛گویندگان دست به انتخاب زبان خود می زنند. از این رو اگر از طرف جامعه ، فشار و سخت گیری (لزوما این سخت گیری ها سخت افزاری نیست ) نسبت به بکارگیری زبان رسمی وجود داشته باشد، این زبان در اولویت قرار می گیرد و شخص برای نجات خود از فشارها سعی وافر می نماید که بدون هیچ لغزشی زبان رسمی را بکار گیرد ؛ حال اگرموفق نشود ، می توان تصور کرد که چگونه به لحاظ روحی و عاطفی شکننده است !

  روحی ، از آن جهت که اعتماد به نفس حضور در اجتماع را تحت تاثیر قرار می دهد و عاطفی ، از آن رو که می توانست یکی از ویژگی های برجسته ی شخص در برقراری ارتباط عاطفی باشد (برای هر دو جنس زن و مرد،می تواند مهم باشد).   همه ی اینها در جامعه ای  اتفاق می افتد که زبان ، مورد تمسخر قرار می گیرد و شمایل افراد گنگ و در حاشیه (که نگارنده هیچ اعتقادی بدان ندارد!) به سخنوران یک زبان تقلیل می یابد  و بدتر از آن ، مورد پرسش قرار گرفتن افراد در مواقعی که به زبان مادری خود صحبت می کنند،است که این جدایی فرد از اجتماع را بطور مضاعفی به رخ می کشند. یعنی این که این زبان از اهمیت چندانی برخوردار نیست و اعتباری ندارد و با این اوصاف فاقد تشخص اجتماعی نیز می تواند باشد ؛ پس بکارگیرنده ی آن مورد پرسش قرار می گیرد؛که چرا؟!

این است که بکارگیری زبان مادری در اجتماعی که همه ی تلاش ها برای به حاشیه راندن و تحقیر کردن آن است با نگاه های تعجب برانگیز دنبال می شود و " نا امنی زبانی " آشکارا نمایان می گردد!                     

   ترس از بکارگیری زبان مادری که مورد سخره قرار می گیرد و عدم بگارگیری زبان دوم (رسمی) به صورت سلیس و روان و مثل زبان مادری ، که طبیعت آن است و در جوامع پیشرفته ، یک اصل پذیرفته و طبیعی می باشد ولی در جوامع جهان سومی نوعی نقص به حساب می آید ، فرد را در تنگنای روحی – روانی قرار  می دهد که می توان حدیثی مفصل خواند از این مجمل !

   آنچه که در بالا به آن اشاره شد پیامدی است که فرد را دچار استرس و نگرانی می کند ؛ اما آنچه در ذیل می آید یک نگرانی اجتماعی را در خود به همراه دارد ، چرا که پیامد این نگرانی ها که فرد دچار آن می شود این است که هر چه سریعتر خود را با زبان معیار وفق دهد و اگر خود نتوانست ، حد اقل فرزندانش را از این کابوسِ استرس و نگرانی نجات دهد !     برهمگان روشن است که کودکان بیشتر به چشم اعتماد دارند و آنچه را که می بینند باور می کنند؛تا این که با افاضات فاضلانه به آنان گوشزد کنیم و آنان را بباورانیم که گفته هایمان حقیقت دارد.حال اگر بزرگترها  بدان عمل نمی نمایند دلیلی بربی اعتباری حقایق و وقایع گفته شده نیست ؛ با همه ی اینها کودک در ذهن خود ،چیز دیگری را می پروراند.

بگذارید به صراحت گفته آید که اگر قرار باشد در جامعه ای زبان افراد به سخره گرفته شود و کسانی که زبان مادری را مورد استفاده قرار می دهند افرادی حاشیه ای تلقی شوند، و همه ی آموزش و رسانه ها به نفع زبان رسمی (دوم) باشد و همه ی تلاش ها برای حفظ تنها یک زبان که عجالتا زبان معیار نیز قرار میگیرد،باشد و افراد متشخص تنها با این زبان شناسانده شوند ( از طریق رسانه های تصویری ومکتوب ) آن وقت خود کودک هم می تواند تشخیص دهد که والدینی که با او به زبان دوم صحبت می کنند چرا این کار را میکنند؟! با این که والدین با هم به زبان اولشان صحبت می کنند ولی  ترجیح می دهند با کودک خود به زبان دوم صحبت کنند ؛ در چنین شرایطی ، کودک هر دو زبان را متوجه می شود ولی دیگر  زبان اول را بکار نمی گیرد ،دلایل بسیاری را هم برای بکارنگرفتنش دارد !

 حال آن کودک پس از سالیانی که از "دوزبان گونگی" به خاطر ارزش و قرب یک زبان به "تک زبان گونگی" گرویده ، طبیعی است با فرزند خود تنها به یک زبان صحبت خواهد کرد ؛ اگر جمع کثیری از افراد جامعه دست به این کار بزنند ( که می زنند ) می توان حساب کرد یک نسل بعد چه بلایی بر سر زبان مادری خواهد آمد و در دو نسل دیگر  وجود زبان اول ( مادری ) را در منطقه مورد نظر باید در داستانها خواند !!

   به نظر می رسد زبان به عنوان یک میراث بشری،سوای تعلق خاطر به هر زبانی ، بسیار بیش از این ها ارزش دارد که برای حفظ آن دست به کاری نزد و فقط منتظر ماند. چطور برای حفظ بنا یا اثری تاریخی کوشش ها بعمل می آید؛ چرا که آن بنا شکوه و عظمت دوره ای را به نمایش می گذارد و قابل پاسداشت است،زبان نیز به عنوان یک دستاورد بشری (که قابل مقایسه با هیچ یک از دستاوردهایش نیست)،چنانکه می دانیم بشر بعدها و با سیر تاریخی و پیشرفت به کشف (ابداع) آن نائل شده، از ارزش بسیار والایی برخوردار  است که برخوردهای سیاسی و عقیدتی با آن نا بخشودنی خواهد بود !

      …………………………………………………….

 

   *کالوه، لویی- ژان، درآمدی برزبانشناسی اجتماعی،ترجمه ی محمد جعفر پوینده،تهران:نقش جهان،۱۳۷۹

 **اشاره به بخشی از نظریات ژاک دریدا فیلسوف پست مدرن فرانسوی که مدعی بود اندیشه ی سیاسی غرب

آذربایجانلی بازدید : 320 یکشنبه 26 شهریور 1391 نظرات (0)

بيزيم كنديميز بعداززلزله ....

بو ويديو مني هرباخدیغیمداآغلادیر . هله ده بيزيم يوردداشلاريميز قورتولماييپلار اونلاري هئچ اونوتمياق هاوانين سويوقي دا يئتشيپ ...... سيزآللاه بونلاري اونوتمياق ..

آذربایجانلی بازدید : 356 جمعه 24 شهریور 1391 نظرات (0)
گناه در فرهنگ ژاپنی ها
 
 
بر گرفته از صفحه تهمینه میلانی فیلمنامه نویس و کارگردان سینمای ایران

می‌گویند در فرهنگ ژاپنی مفهمومی بنام "گناه" وجود نداره... و اصلا" مردم با این مفهموم هیچ آشنایی ندارن... تنها مفهوم بازدارنده در اونجا، "شرمندگی" است. واسه همینه که کسی که درست کارش و انجام نمیده و پیش مردم شرمنده میشه، حتی ممکنه که دست به خودکشی بزنه، چون دیگه چیزی برای از دست دادن نداره... "شرمندگی" مفهوم زمینی و "گناه" مفهوم آسمانی است. "شرمندگی" بین شخص و اطرافیانش اتفاق میفته، اطرافیانی که شخص همیشه اونها رو میبینه، ولی "گناه" بین شخص و خدایی هست .... و نتیجه این 2 باور رو ببینید!

بی‌دینان ژاپنی ، آزاده !

بعد از آنکه خواندیم که چطور وقتی برق شهر قطع شد مردم داخل سوپر مارکتها و فروشگاههای بزرگ به آرامی و در تاریکی همه چیزهایی را که در سبد خریدشان قرار داده بودند سر جایشان برگرداندند و به آرامی از فروشگاهها خارج شدند.

چیزی نگذشت که تمیزی و نظم کمپهای مردم سیلزده که توی ورزشگاههای شهر بنا شده بود توجه همه را جلب کرد ، بعد دیدیم که مسئولان شهر جلوی مردم سجده میکنند و معذرت میخواهند بخاطر اینکه سونامی شده و ما نتوانستیم بهتر از این از شما مراقبت کنیم.

چیزی نگذشت که عکس مدارس صحرایی شهر فوکوشیما منتشر شد ! با نهایت شرمندگی سالن ورزشی رو پارتیشن زده بودند و بصورت کلاسهای مجزا با حداکثر ۱۵ دانش آموز در آورده بودند . نکته اش هم اینکه همه کلاسها یه ال سی دی ۳۲ اینچی داشت. وزیر آموش و پرورششان هم توی رسانه ها ضمن کلی عذر خواهی قول داد که بزودی حداقل امکانات را برای دانش آموزان مهیا خواهد کرد. یعنی این چیزها را تازه زیر حداقل میدانند! محاسبه کنید حداکثر را.

چند روز قبل هم مطلع شدیم که پیرمردهای ژاپنی سپاه مهندسین پیر تشکیل داده اند و داوطلب اینکه بروند فوکوشیما و در مهار نیروگاه کمک کنند تا جوانترها در معرض تشعشعات نیروگاه و مرگ قرار نگیرند! چرا؟ چون نسبت به جوانها کمتر از عمرشان باقی مانده و اثرات ناگوار رادیواکتیو زمان کمتری در کشورشان باقی خواهد ماند و خودشان هم زمان کمتری رنج و دردش را تحمل خواهند کرد! همینقدر منطقی و بشر دوستانه.

حالا هم که این خبر پایین در آمده که بزرگواری میفرمایید و میخوانید:


بازگرداندن میلیاردها ین پس از سونامی:

بگزارش خبرگزاری آلمان، مردم ژاپن، که در ماههای گذشته، بحران سیل ، سونامی و نشت مواد رادیواکتیو را پشت سر گذاشته‌اند، بیش از سه و نیم میلیارد ین ( بیش از ۴۵ میلیون دلار) پول را که در مناطق سیل زده یافته اند به دولت بازگردانده اند.

همچنین ۵۷۰۰ گاوصندوق پیدا شده پس از سیل که حاوی بیش از دو میلیارد ین بوده، به دولت داده شده است.

سخنگوی پلیس ژاپن اعلام کرد مردم و داوطلبان همچنان کیف پولهای پیدا شده را تحویل میدهند و تا کنون ۹۶ درصد مبالغ پیدا شده، به صاحبانشان بازگردانده شده است.

زلزله و سونامی در ژاپن که در ماه مارس رخ داد، دستکم ۲۰ هزار کشته و هزاران نفر بیخانمان برجا گذاشت.

اونوقت فکرشو بکنید خدا ما رو ببره بهشت، اینا رو ببره جهنم!
آذربایجانلی بازدید : 231 جمعه 24 شهریور 1391 نظرات (0)
سلام زلزله
دیروز که آمدی من و لیلا و حمید روزه کله گنجشکی بودیم

فرصت افطار را هم ندادی
عجله ات برای چه بود ؟

همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر بنام سقف بر سرمان انباشته بود

پیکرهای کوچک مان را در هم پیچید و...

ما رفتیم ولی روح کوچکم دید که خیلی ها آمدند

آنها که هیچ گاه در روستایمان ندیده بودمشان
لدور هم آورند ، با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا
میدانی لودر همان ماشینی ست که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده می کنند
ودر روستا ها برای برداشتن آوار از سر مردم...

قرار است وام هم بدهند ، دستور داده اند خیلی خیلی خیلی سریع
همان وامی که پدر هرگز نتوانست ، برای گرفتن نصف آن نیز ضامن پیدا کند
تا خانه بهتری برایمان بسازد و مجبور نشود هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند
وای پدر ، چقدر سنگین کرده بودی این آوار را

می دانی زلزله
با آمدن تو ، روستای ما را شناختند
می گویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد ، درست
ولی مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟
چرا برخی آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلب شان
به شش ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟

می دانی زلزله به چه فکر می کنم
به روستای بعدی ، ثواب بعدی ، لودر بعدی و درمانگاه بعدی
و به زنده های لودر و کمپوت ندیده
به پدرهایی که با تنگدستی ،
آوارهای بعدی را تکه ، تکه ، تکه بر سقف خراب خود می چینند
تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را از زیر آن بردارند

می دانی زلزله
ما که رفتیم ولی خدا کند روزی بنویسند
ز مثل زندگی
آذربایجانلی بازدید : 281 سه شنبه 14 شهریور 1391 نظرات (0)

خبر دهان به دهان، کوچه کوچه می چرخید:
دوباره گوشه ای از سرزمین مان لرزیـــد

 


جهانِ کوچکِ تب کرده ریخت زهرش را
میانِ وحشتِ «تبریـز» میشد این را دید


زمینِ وحشیِ عصـــــرِ قبیحِ مردادی!
چه خوب میشد اگر «آذری» نمی رقصید!


ولی چه سود، که رقصید و چشمها پُر شد
زبانِ«تُرکی» ما را که او نمی فهمید!


سرِ شکسته ی خود را گذاشت بر زانو
چرا که مادرم «ایران» دگر نمی خندید


سرِ بدونِ تنی زیر تلّی از آوار
«وطن وطن» می گفت و سوال می پرسید:


-مگر نه این که سرِ سرفراز این خاکیم؟
به «روزنامه» چرا ضجه هایمان نرسید؟!


شبِ عزای عمومیّ ما «خصوصی» شد
بساط «خنده و بازار» شوق ته نکشید؟


بخواب دخترکم با عروسکت در خاک
نپرس اینکه کجای قضیه می لنگید؟!!!


و اتفاقِ بدی که مهم نبود افتاد!
خبر، دهان به دهان قاره، قاره می چرخید...


امید صباغ نو


..............................................................
لینک دانلود فایل صوتی شعر
http://s3.picofile.com/file/7476186662/saber_sadeh.mp3.html

 

آذربایجانلی بازدید : 352 دوشنبه 23 مرداد 1391 نظرات (0)

ناگفتني ها ازحادثه زلزله آذربايجان

گزيده اي از نظرات هموطنان عزيز درباره زلزله اخير آذربايجان

در کشورهای دیگر یک معدن خراب می شود30معدنچی کشته می شود روسای کشور عزای عمومی اعلام میکنند یا در آمریکای کافر یکی با اسلحه وارد سینمای می شود دهها نفر برگبار میبندد عزای عمومی اعلام میکنند

در ایتالیا در ماه مه زلزله اومد دهها نفر کشته شدند عزای عمومی اعلام شد یا6نظامی این کشور در افغانستان کشته شد عزای عمومی اعلام شد

در بحرین بابت زلزله آل خلیفه 3روز عزای عمومی اعلام کرد

در چین بابت زلزله ای که اومد3روز عزای عمومی اعلام شد تازه اینا کمونیستند ادعای مسلمانی و ارزشهای بالای انسانی و... هم ندارند

اما اینجا چی؟ واقعا شرم آوره

ایکاش انقدر که مسئولان نگران جان مردم سایر کشورها از میانمار و کشورهای عربی و بوسنی و...هستند نگران جان مردم کشور ایران هم بودند .....

حساب کنید که با سه هزار میلیارد تومن چند هزار خانه کاه گلی و خشتی روستاهای محروم ایران را میتوان با استحکامات از نو ساخت، آیا تلفات این زلزله جنایت علیه مردم ایران نیست، کافیست دو سه نفر تو آمریکا به ضرب گلوله یه دیوونه کشته بشند تا دولتمردان ما دادشان به هوا برود که بیایید نگاه کنید اینجا کشور آمریکاست ، ولی حالا که در چند قدمی کشور خودشان مردم دسته دسته به علت اهمال کاری و خیانت مسئولین در خانه های لرزان و سست از بین میروند کسی از این آقایان به اصطلاح مسئول صداشون در نمیاد...

شهرستان ورزقان با دو شهر و یکصد و ده روستا, "صاحب یکی از بزرگترین معادن مس جهان", بیمارستان ندارد!!!

این دولت کجاست. پس چرا خبری نیست ازش. فقط در مورد ورزش آنهم بعد از مدال هنر دارد که خود را نشان دهد. تا کی می خواهد این مردم را عوام فرض کند. چرا همه اش تو اخبار از بدبختی همه جای دنیا هست الا مردم بی گناه خودمان. این خیانت است در حق ملت. آسیب دیدگان چشم به راه کمک های سریع و همدردی های مسئولانی هستند که رای مردم را برای انتخابات می خواهند!!!

با این که مسئولان همواره بر این تاکید دارند که ایران کشوری زلزله خیز است اما هنگامی که زلزله ای رخ می دهد همان مسئولان اول از همه غافلگیر می شوند.تا کی شعار؟؟؟

 در ترکیه زمین لرزه شد 5 دقیقه بعد اخبار دقیق و امداد خواهی از طریق چندین کانال تلویزیونی به مدت چندی روز حتی هفته مخابره شد. تلویزیون ایران انگار زمین لرزه را هم امری خلاف میپندارد . نه اطلاع رسانی نه اخبار و نه ..... براستی این تلویزیون ایران به چه دردی میخورد؟ نه مسابقات المپیک پخش میکند ( زنده ) نه اخباری به این مهمی را مخابره میکند . من واقعا هم ترسیدم و ه بسیار متاسف شدم. چه بسا از فک . فامیلم هم براشون اتفاقی افتاده که متاسفانه نتونستم ازشون خبری بگیرم . نرفتم هم که راه هارو بیخودی اشغال نکنم که نیروهای امدادی بتونن راحت تردد کنند . تو این شب عزیز با چشمهای گریان به همه کشته شدکان رحمت مجروحان صحت و برای خانواده هاشون صبر مسئلت دارم... ما به جر خدا کسی رو نداریم. خدایا به دادمون برس 

بنده که به طریقی در امر اعطای وام ساخت مسکن روستایی هستم روستائیانی که در آخر کار به بنده مراجعه می کنند می گویند برای اخذ وام 4 ماه دوندگی کشیده اند و این وام صرفا در قبال وثیقه ملکی اعطا می شود و از این همه دوندگی و معطلی به زمین و زمان فحش و ناسزا می گویند.ایا شایسته نیست که اعطای وام ساخت مسکن روستایی بدون بروکراسی های سخت اداری اعطا شود تا هموطنان عزیزمان اینچنین قربانی طبیعت نشوند.  

دلم از پخش خنده بازار از شبكه سراسري كشورم به درد اومد. در واقع شكست و اين زخم حالا حالاها خوب نخواهد شد.

بله اگر عکاس و نوسنده محترم خبر بالا معادن غنی طلای سونگون را بیاد داشته باشند آن موقع متوجه خواهند شد که ورزقان بظاهر روستا اما در اسم شهرستان فاقد امکانات اولیه لازم یک شهرستان متوسط به پائین هم نمی باشد .

 

خواهرم تو در اوج فاجعه در آغوش مادر آرام گرفته ای ولی من چه کنم که داغ این آغوش اشک هایم را خشکاند. من به کدامین آغوش پناه ببرم از این درد جانفرسا. با که سخن بگویم ازبی پناهی ها و آه ها و فغان ها. کوچه کوچه شهر مملو از فریاد و ضجه ها ی مادران و پدرانی است که به دنبال فرزندی می گردند که دیشب در کنار هم با لبخند افطار کردند. با که سخن بگویم از دردهایم که برادران و خواهرانمان اکنون زیر تن ها خاک نفس نفس انتظار دست یاری ای را می کشند.

دستهای کودکی که زیر آوار مانده است. نگاه مضطرب مادری که حتی پس از مرگ نیز چشم های نگرانش به دنبال کودک اش می گردد. گام های لرزان پدری که مرگ فرزندش کمرش را شکست. آوار، آوار، آوار و فاجعه. اینجا آذربایجان است. اینجا ایران است. اینهایی که اکنون در زیر تن ها خاک اسیر گشته اند انسان هستند همچون من و شما. اکنون مناطق زلزله زده ی آذربایجان را باید دریافت. رنگ ها و زبان ها و نژاد ها را کنار باید گذاشت. حتی نمی توان یک لحظه خود را جای این عزیزان تصور کرد.

هر کس به نحوی و نوعی که می تواند باید یاری برساند. باید و باید و باید زیرا که همگی انسان هستیم از یک خاک از یک روح. آن کودک گریانی که بدنبال مادر از دست رفته اش شیون می کند اکنون نیازمند برادران و خواهران خویش است. منشینید. منشینید که زندگی این است. زندگی دست دردمندی را گرفتن است. دردمندی که بزرگترین درد دنیا را بر دوش می کشد. مرگ و این واژه ی سه حرفی چقدر تلخ و تلخ و تلخ است.

آی آدمها که نشسته اید خموش اندکی فریاد. اندکی گام برداشتن و اندکی دست گیری. اینجا آذربایجان است همان جایی که افتخارش را بر سینه می زنیم. اینک دریابیم مادران و پدرانی را که دیشب زیر یک سقف بودند و اکنون در میان آوارها به دنبال هم می گردند. اکنون دریابیم انسانهایی از جنس خودمان را که دیشب افطار را در کنار هم صرف کردند و اکنون سفره هایشان مملو از خاک و سنگ وسیمان است. دریابیم سفره های سحری ای را که اکنون بی کس مانده است. مگذاریم این فاجعه بیش از بیش عزیزانمان را بیازارد. این سفره ها نباید خالی بمانند. این دستها نباید همچنان زیر آوار بمانند باید دستها را گرفت.

نگاه نگران و گریان کودکانمان به دنبال ما می گردند. چشم هایشان را منتظر مگذاریم.

یاری کن ای هموطن. المپیک اینجاست و قهرمان اش تویی هستی که می ایستی و دست هموطن خود را می گیری. جایزه هم نه سکه است و نه مدال. تنها اشک های کودکی است که سر بر سینه ات یک دل سیر از جدایی می گرید.

هموطن یاری کن .اکنون برادر و خواهرت در گوشه ای از بیمارستانهای آذربایجان عزیزمان شاید منتظر قطره ای خون است، بگذارید این خون هایمان دوباره بر جسم تکیده ی دوستانمان زندگی بخشد. اهدای خون اهدای زندگی است پس دریغ مکنیم.

آب، غذا و دارو نیز بدشدت مورد نیاز است. به عنوان جزء کوچکی از جامعه آذربایجان تمامی مبالغ جمع شده در تی اف سی پلاس را نیز برای کمک به زلزله زدگان آذربایجان اهدا می کنیم. اکنون هنگام دریغ نیست، هستند بسیاری که به کمک ما نیاز دارند. دستهای معمصومشان را خالی مگذاریم.

شاید روزگاری منی که این مقاله را می خوانم نیازمند یاری هموطنانم باشم.

آذربایجان اکنون به سوگ نشسته است و داغدار است. کمک کنیم تا داغمان بیشتر از این نگردد.

 

آذربایجانلی بازدید : 259 یکشنبه 22 مرداد 1391 نظرات (0)
محمد سهرابی
یادداشت: عملکرد منفعلانه رسانه ملی در پوشش اخبار زلزله مهیب آذربایجان


تبریز، اردبیل، ارومیه و حتی زنجان در شرایط عادی به سر نمی برند. زلزله به قدری مهیب بوده  که در شرق ترکیه هم احساس شده است.

رسانه های محلی و سایت های خبری از اولین دقایق وقوع زمین لرزه شروع به اطلاع رسانی می کنند. اما تلوزیون مشغول پخش مسابقات المپیک است! شبکه سهند مشغول آموزش کوفته تبریزی است! شبکه خبر مشکلات و معضلات اقتصادی اروپا را بررسی می کند، آن یکی به بحران سوریه می پردازد، دیگری سخنرانی دارد و...

مشکل یکی دو تا نیست. در ساعات اولیه وقوع زمین لرزه شبکه های ارتباطی دچار اختلال شدید می شود و هر کس به دنبال خانواده خود می گردد...

سوالی مهم! چرا رسانه ای که عنوان ملی بودن را یدک می کشد و با بودجه صدها میلیاردی بیت المال که توسط همین زلزله زدگان محروم پرداخت شده است ارتزاق می کند، اقدام قابل توجهی در راستای اطلاع رسانی دقیق و فوری انجام نداد؟

در حالی که رسانه های غربی با قطع برنامه های عادی خود به پوشش حادثه زلزله پرداخته و در آن زمینه اطلاع رسانی کردند.

عملکرد این رسانه به اصطلاح ملی در ساعات و روز بعدی حادثه نیز موجب بهت و حیرت مردم ایران شد. رسانه ملی تنها در بخش خبرهای عادی خود در لابلای اخبار به موضوع بحران به وجود آمده در منطقه محروم زلزله زده اشاره کرد و از اطلاع رسانی فوری و اعزام اکیپ های خبری و گزارش های زنده خبری در آن رسانه خبری نیست!

در حالی که میلیون ها نفر نگران وابستگان خود در منطقه زلزله زده هستند، صدا و سیما به پخش برنامه های روتین و عادی خود ادامه می دهد و این واقعا اسف بار و غم انگیز است.

این از روحیه نوع دوستی هم میهنان ما دور است که در داخل کشورش تعداد زیادی از هم وطنانش در مصیبت و آواره گی به سر برند، اما رسانه ای که داعیه ملی بودن دارد مشکلات مردم اروپا، سوریه و... را بررسی کند!

محمد سهرابی

آذربایجانلی بازدید : 407 جمعه 13 مرداد 1391 نظرات (0)
یک داستان بسيارخواندنی از صادق زیباکلام: آذری غریب...!
 
هنوز هر بار که وارد کریدورهای دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی می‌شوم و از پله‌های قدیمی که از زمان رضاشاه تا به حال خم به ابرو نیاورده‌اند بالا می‌روم، بی‌اختیار احساس می‌کنم که افضل را دومرتبه می‌بینم. احساس می‌کنم عنقریب افضل با پاهای نیمه‌فلجش در حالی که دو دستی طارمی‌ها را گرفته و دارد به سختی پایین می‌آید با من سینه‌به‌سینه خواهد شد.



 نمی‌دانم در چشمان نافذ این جوان ترک که از روستای کوچکی بین بناب و مراغه می‌آمد چه بود که هنوز هر وقت به او و نحوه‌ی مرگش می‌اندیشم ترسی جانکاه با آمیزه‌ای از ناامیدی و خشمی فروخورده از نظام آموزشی دانشگاهی‌مان سراپای وجودم را می‌گیرد. 

جزء ورودی‌های سال 72 بود. انصافاً که چه ورودی‌هایی بودند. هر کدام آیتی از هوش و ذکاوت و شاهکاری از استعداد. درخشان‌ترین استعدادهای اطراف و اکناف کشور، از کرمان، تبریز، شاهرود، نیشابور، بابل، بندرانزلی، اصفهان... و بالاتر از همه از روستایی بین مراغه و بناب، همانجا که افضل در سال 52 متولد شده بود و همانجا هم در یک روز گرفته‌ی تابستان 79، خون گرمش بر روی آسفالت داغ کنار روستایشان ریخته شد. 

همیشه‌ی خدا در دانشکده با کت‌وشلوار بود. یک کت‌وشلوار سرمه‌ای که از بس آنها را پوشیده بود، شسته و اطو زده بود، مثل ورق استیل شده بودند. سال 71 دیپلمش را می‌گیرد و همان سال در رشته‌ی پزشکی قبول می‌شود. اما دلش همواره پیشِ علوم انسانی بود. در همان نیمه‌های راه ترم اول، عطای پزشکی را به لقایش بخشید و سال بعد مجدداً در آزمون شرکت نمود و وارد دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران شد. 

با زجر و مشقتی جانکاه راه می‌رفت. بعدها فهمیدم که در بچگی فلج اطفال می‌گیرد و به همین خاطر بود که راه رفتن برایش عذاب الیم بود. همیشه در نخستین جلسه‌ی کلاس با یکی، یکی دانشجویانم آشنا می‌شوم. از محل تولد و زندگی‌شان می پرسم. نوبت به افضل که رسید گفت از نزدیکی‌های مراغه می‌آید. گفتم چه جالب. می‌دونی مراغه یک جایگاه مهم در تاریخ معاصر ایران داشته، گفت نه. گفتم پس تو چی می‌دونی؟ مراغه محل تولد اصلاحات ارضی بود. نام مراغه، یکی دو سال شب و روز در رادیو و تلویزیون و مطبوعات بود.

 نام مراغه یادآور سال‌های 41 و 40، یادآور حسن ارسنجانی، دکتر علی امینی و اصلاحات ارضی است. پرسید استاد چرا مراغه؟ گفتم این را تو به عنوان تحقیق پاسخ بده. چون سر کلاس نشسته بود متوجه مشکل پاهایش نشدم. آنچه که توجه‌ام را جلب نمود، گیرایی و برقی از هوش و استعداد بود که در چشمان درشت و زیبایش به چشم می‌خورد. چشمانی جذاب و نافذ که به‌ندرت روی بیننده تأ‌ثیر نمی‌گذارد. 

عادت دارم که همه‌ي دانشجویانم را به اسم کوچک بشناسم. افضل تنها نامی بود که همان بار نخست به یادم ماند. کمتر به یاد دارم که قبلاً دانشجویی می‌داشتم که نامش افضل بوده باشد.
جلسه‌ی سوم چهارم بود که بعد از کلاس در دفتر نشسته بودم و پیپم را چاق کرده بودم که سروکله‌ی افضل پیدا شد. آنجا بود که برای نخستین بار متوجه فلج بودن و ناراحتی پاهایش شدم.

 روبرویم نشست و گفت اجازه دارم سؤال کنم؟ با سر جواب مثبت دادم و سؤالش را مطرح کرد. ناراحت شدم از سؤالش. زیرا سؤال خوبی بود و طرح آن به درد کلاس می‌خورد. بهش گفتم خوب بود این سؤال را سر کلاس مطرح می‌کردی. سرش را پایین انداخت و هیچ نگفت. 
آن داستان یک مرتبه‌ی دیگر هم تکرار شد و افضل بعد از اختتام کلاس آمد به دفترم و سؤال کرد. اتفاقاً آن سؤالش هم پرسش خوبی بود.

 این‌بار دیگر با لحنی حاکی از خطاب‌وعتاب بهش گفتم که افضل تو چرا سر کلاس صحبت نمی‌کنی و پرسش‌هایت را آنجا مطرح نمی‌کنی؟ مثل لبو سرخ شد. چشمان جذاب و مردانه‌اش را به پایین انداخت. از بخت بد افضل، آن روز، روز زیاد جالبی نبود و خلق و خوی من تعریفی نداشت. دلم گرفته بود، خسته بودم و بعد از کلاس دو تا قرص آسپرین قورت داده بودم.

 افضل را رهایش نکردم. با تحکم و مثل یک آموزگار بداخلاق کلاس اول ابتدایی سرش هوار کشیدم که چرا جواب نمیدی؛ چرا سر کلاس حرف نمی‌زنی، نمی‌پرسی و ازت که سؤال می‌کنم به جای پاسخ دادن، موزاییک‌های کف کلاس را می‌شمری؟ حرف بزن. نمی‌دانم چقدر طول کشید؛ اما افضل بالاخره حرف زد. با صدایی حزن‌انگیز و لرزان و شکسته گفت: «بچه‌ها به لهجه‌ام می‌خندند؛ حتی یکی از اساتید به مسخره بهم گفت صد رحمت به فارسی حرف زدن پیشه‌وری.» 



برخلاف تصور خیلی از آدم‌ها، کلاس‌های حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران خیلی هم یکنواخت، سرد و بی‌روح نیست. اتفاقاً بعضی وقت‌ها چیزهایی توی این کلاس‌های بزرگ، با سقف‌های بلند و مملو از دوده، سیاهی و آشغال اتفاق می‌افتد که اگر نویسنده‌ی توانایی پیدا شود از آنها می‌تواند دست‌مایه‌ی یک نوشته‌ی معرکه را بیرون بکشد. گاهی وقت‌ها اساتید و دانشجویان، سطح این قبله‌ی امید میلیون‌ها جوان پشت کنکوری که صعود بر این قله‌ی رفیع برایشان غایت و نهایت است را آنقدر پایین می‌آورند که آدم برای یک لحظه فکر می‌کند این جمع در حقیقت تشکیل شده از کوپن‌فروش‌های میدان انقلاب که برای نهار یا استراحت آنجا جمع شده‌اند.
 چه کسی می‌تواند باور کند در جایی که سرشیر علوم انسانی مملکت جمع شده به لهجه‌ی یک دانشجوی شهرستانی که فارسی را به زحمت و با لهجه‌ی غلیظ ترکی یا کردی صحبت می‌کند، بخندند؟

 ولی افضل راست می‌گفت و این بار اول نبود که من با این مسئله روبرو شده بودم. همیشه به این تیپ دانشجویان می‌گفتم که آنها به خودشان می‌خندند، اتفاقاً لهجه‌ی شما خیلی هم شیرین است، اصلاً فارسی اصیل همین لهجه‌ی شماست و از این قبیل حرف‌های ساده‌لوحانه.

 اما آن روز، روز بدی بود. اصلاً حال و حوصله‌ی این بچه‌بازی‌ها را نداشتم. خیلی بهِم برخورده بود که به افضل خندیده بودند. منتهی بیشتر از همه از دست خودِ افضل عصبانی بودم. گفتم افضل ببین، همه‌ی شما شهرستانی‌ها یک اصل و نسبی لااقل دارید. مثلاً تبریز، کرمان، شیراز یا رشت، دویست ‌سال پیش، پانصد سال پیش هم برای خودش جایی بوده، فرهنگ و تمدنی داشته، ولی میشه به من بگی تهران دویست سال پیش کجا بوده، چی چی بوده؟

 من بهت می‌گم تهران چی بوده، یک ده‌کوره بوده که تا قبل از اینکه آقامحمدخان آن را پایتخت کند، نه در هیچ نقشه‌ای موجود بوده و نه هیچ نامی از آن نزد مورخی، تذکره‌نویسی و یا در سفرنامه‌ای بوده. یک اصفهانی، یک تبریزی و یک شیرازی می‌تواند بگوید من کی هستم، تاریخم چیست، از کجا آمده‌ام و کی بوده‌ام. اما تهرانی‌ها چی؟ اجداد ما تهرانی‌ها احتمالاً یک مشت ماجراجوی فرصت‌طلب بی‌ریشه و بی‌اصل و نسب بودند که وقتی آقامحمدخان، فرمانده‌ی نظامی و پادشاه‌شان تصمیم گرفت در روستای کوچکی در دامنه‌ی البرز به نام تهران رحل اقامت بیافکند، آنها هم با او ماندند. آنان که اصل و نسب و جای درست و حسابی داشتند در پایتخت بی‌نام و نشانِ جدید نمانده و به مناطق خود بازگشتند.

 این را یک نفر که پدر و مادرش از جایی به تهران مهاجرت کرده‌اند و خودش در تهران متولد شده به تو نمی‌گوید. این‌ها را کسی دارد به تو می‌گوید که مادرش مال بازارچه‌ی نایب‌السلطنه، پدرش مال محله‌ی «خانی‌آباد» و خودش وسط «بازارچه‌ی آب منگل» متولد شده. یعنی قدیمی‌ترین محلات تهران.

 ولی واقعیت آن است که ما نه ستارخان داشتیم، نه باقرخان، نه حیدرخان عمواوغلی، نه شیخ محمد خیابانی، نه ثقةالاسلام و نه شهریار. شماها صد سال پیش یونجه خوردید اما مقاومت کردید و تسلیم استبداد محمدعلیشاه نشده و مشروطه را مجدداً به همه‌ی ایران بازگرداندید.

 و باز شماها در بهمن 1356 زمانی که آدم‌ها توی دلشان هم هراس داشتند که از گل بالاتر به رژیم شاه بگویند، قیام کردید و تبریز را عملاً چندساعتی گرفتید. کی به کی بایستی بخندد؟ 

شماها بازار تهران یعنی مرکز ثقل اقتصاد کشور را قبضه کرده‌اید. هر بازاری که سرش به تنش می‌ارزد ترک است. یک سوپرمارکت، یک خواروبارفروشی، در هیچ کجای تهران پیدا نمی‌شه که مال ترک‌ها نباشه. رستوران‌ها، کافه‌ها، پیتزاپزی‌ها، چلوکبابی‌ها، ساندویچی‌ها و... همه ترک هستند. مصالح‌فروش‌ها، ابزارفروش‌ها، لوازم یدکی‌فروش‌ها، پیچ و مهره‌فروش‌ها یکی پس از دیگری ترک هستند.

 آذری‌ها بدون شلیک یک گلوله تهران را نه تنها گرفتند، بلکه خوردند. نوش جانتان، چون عُرضه دارید و پشتکار.

 اما ما تهرانی‌ها چی؟ هیچ چی، برو دم میدان انقلاب ببین همه‌ی مسافرکش‌ها، کوپن‌فروش‌ها و آسمان‌جل‌ها همه‌ بچه‌های تهرانند. برو راه‌آهن ببین مسافرکش‌ها که برای شوش، بهشت‌زهرا، پل سیمان، میدان خراسان و انقلاب داد می‌زنند همه لهجه‌های دِبش تهرونی دارند. نه یک کرمانی، نه یک اصفهانی، نه یک ترک و نه یک رشتی میان‌شان نمی‌بینی.

 شما ترک‌ها بازار و اقتصاد تهران را قبضه کرده‌اید، بچه‌های تهران هم خطوط مسافر‌کشی‌های تهران را قبضه کرده‌اند. بلندپروازترین بچه‌های تهران سر از گاوداری و خوک‌دونی در ژاپن درآورده‌اند و آنجا عمله شده‌اند. که تازه مدتی است آنجا هم دیگر راهمان نمی‌دهند. در خلال حرف‌هایم چند تا دیگه از دانشجویان هم آمده بودند و با من کار داشتند. همانجا ایستاده بودند و آنها هم گوش می‌کردند. اتفاقاً یکی دوتا از آنها دختر بودند و بچه تهران. از آن تیپ‌هایی که آدم فکر می‌کند مال ناف واشنگتن، پاریس یا لندن هستند. دیگر به یاد ندارم چه گفتم، فقط می‌دانم ساکت که شدم هیچ‌کدام‌شان نماندند و بدون آنکه حرفی بزنند رفتند. گفتم، آن روز حال و حوصله‌ی درستی نداشتم. 

آن حرف‌ها حداقل فایده‌ای که داشت افضل را به من نزدیک‌تر کرد. در آن ترم و ترم بعدش که افضل با من درس داشت، اقلاً هفته‌ای یک بار می‌آمد پیشم. پر از سؤال بود. پر از ابهام بود. پر از سرگشتگی بود. 

یک روز به اتفاق چند نفر دیگر از بچه‌ها در حالی که بحث می‌کردیم از دانشکده آمدیم بیرون. تا سر چهارراه فاطمی با من آمدند. آنجا افضل روی لبه‌ی حوضچه‌ی مقابل پارک لاله دیگه نشست. طبق معمول کتش تنش بود و خیس عرق شده بود. گفت استاد به عمرم این قدر پیاده نرفته بودم. دستاشو محکم بر روی پاهایش می‌فشرد. آشکارا درد می‌کشید. بحث آن روزمان از توی کلاس شروع شد. افضل می‌گفت که استاد شما همه‌ی آنچه را که در دبیرستان به ما‌ آموخته‌ بودند برده‌اید زیر سؤال. عصاره‌ی‌ آنچه که ما در دبیرستان از تاریخ ایران یاد گرفته بودیم آن بود که هر مشکل و بدبختی که در مملکت ما اتفاق افتاده، خارجی‌ها کرده‌اند. شما درست عکس این را می‌گویید و به ما نشان می‌دهید که هر بدبختی که به سر ما‌ آمده نهایتاً ریشه در عملکرد خود ما ایرانی‌ها داشته و اساساً خارجی‌ها کاره‌ای نبوده‌اند و ما دچار یک جور توهّم و مالیخولیا در مورد خارجی‌ها هستیم.

 مشکل دیگری که شما برای ما ایجاد کرده‌اید آن است که خیلی از شخصیت‌هایی را که به ما آموخته بودند، پست، پلید، خائن، وابسته، مزدور و خراب هستند، شما به نوعی تبرئه می‌کنید و در عوض خیلی از خوب‌ها را با مشکل برایمان مواجه ساخته‌اید. بالاخره این وسط ما بایستی به حرف شما گوش کنیم یا به حرف وزارت آموزش و پرورش، صدا و سیما و به حرف تاریخ رسمی؟ بحث‌مان از آنجا شروع شد که گفتم به حرف هیچ‌کداممان، بلکه می‌بایستی به عقل‌تان رجوع کنید. خودتان فکر کنید، تجزیه و تحلیل کنید، استدلال‌ها و تحلیل‌های مرا بچینید کنار همدیگر و مال دیگران را همین‌طور، ببینید کدام منطقی‌تر است؛ کدام دارای انسجام و منطق درونی هست؛ و کدام بیشتر به دلتان می‌نشیند. حرف دیگرم به افضل آن بود که دانشگاه اساساً یعنی جایی که برای آدم سؤال طرح می‌کند، پرسش بوجود می‌آورد.

 افضل می‌گفت که اشکال کلاس شما در این است که شما بیش از آنچه که به سؤالات پاسخ دهید، برای دانشجویانتان سؤال مطرح می‌کنید. بیش از آنچه که دانشجو را راهنمایی کنید، دانسته‌های قبلی‌اش را برایش ویران می‌کنید و مشکل این است که در خیلی از موارد چیزی هم جای آنها نمی‌گذارید؛ فقط آنها را برایش بی‌ارزش و بی‌اعتبار می‌کنید.

 به افضل گفتم اتفاقاً استاد یعنی همین و دانشگاه هم یعنی همین و استاد یعنی کسی که بتواند در شما سؤال ایجاد کند، کسی که بتواند آموزه‌های قبلی را با شک و تردید روبرو سازد. استادی که نتواند در شاگردش سؤال ایجاد کند برای لای جرز خوب است. استادی هم که تصور کند پاسخ همه‌ی سؤالات را می‌داند و بحرالعلوم است، آنقدر بی‌سواد و بی‌مایه است که حتی نتوانسته سؤالات را هم به درستی بفهمد. چون خیلی از سؤالات پاسخی ندارند. کار علم و عالم به دنبال پاسخ رفتن است و نه لزوماً به دست آوردن پاسخ.

 زیرا برخلاف علوم کاربردی، در علوم انسانی، پاسخی برای سؤالات وجود ندارد. آنان که فکر می‌کنند پاسخ‌ها را می‌دانند، در حقیقت سؤالات را به درستی نفهمیده‌اند. چه اگر پرسش‌ها را به درستی درک می‌کردند و پی به معانی عمیق این پرسش‌ها می بردند، درمی‌یافتند که پاسخ به این پرسش‌ها همواره در طول تاریخ دغدغه‌ی علما، حکما، فیلسوفان و صاحبنظران بوده است و تنها چیزی که درخصوص این پرسش‌ها وجود ندارد، پاسخ‌های شسته و رفته و مشخص است.

 
افضل هر روز بیشتر در دلم جای می‌گرفت و هر روز بیش از پیش به او علاقمندتر می‌شدم. مدتی خیلی جدی افتاده بود به دنبال اینکه برود به دنبال فلسفه. می‌گفت می‌خواهم بدانم «هستی» چیست؟ چقدر باهاش بحث کردم که به دنبال فلسفه نرود. بهش گفتم بیا و این یک حرف مارکس را قبول کن که «مهم، شناخت هستی و جهان نیست، بلکه مهم آن است که چگونه آن را تغییر دهیم.» بالاخره راضی‌اش کردم که در همان علوم سیاسی باقی بماند.

 کم‌کم علاقمندش کرده بودم به سیر تحولات سیاسی در ایران. هر بار که دنبالم لنگ می‌زد و از این طرف دانشکده به آن طرف می‌آمد، احساس می‌کردم یک «شاگرد» بالاخره برای خودم پیدا کرده‌ام.

 انصافاً که استعداد داشت. بعد از لیسانس در دانشکده‌ی خودمان فوق لیسانس قبول شد. شروع فوق لیسانسش مصادف با تحولات دوم خرداد شد.

 مثل خیلی از دانشجویان دیگر، برای نخستین بار به مسایل ایران علاقمند شده بود. چند بار پرسید «حالا استاد شما فکر می‌کنید واقعاً خاتمی بتونه کاری بکنه؟» همیشه از زیر پاسخ این سؤالش شانه خالی می‌کردم. یک روز به طعنه بهم گفت، فرض کنید منم تلویزیون و دکتر لاریجانی هستم، بهم جواب دهید. خیلی بهم برخورد.

 چون یک موی افضل را به صدتا تلویزیون نمی‌دادم. با خنده بهش گفتم «خراب شه این دانشکده که بعد از 5 سال تحصیل علوم سیاسی هنوز نتوانسته به تو یاد دهد که اونی که قرار است تغییر دهد، اونی که می‌تونه کاری بکنه، خاتمی نیست بلکه تو هستی و نه خاتمی. اون‌هایی که نشسته‌اند که خاتمی برایشان کاری بکند، تا آخر هم نشسته خواهند ماند و به قول برشت «در انتظار گودو» خواهند ماند. 

مدتی رفت تو نخ ترجمه. مُصر بود که آثار غربی را ترجمه کند. یکی، دوتا ترجمه کرد که انصافاً خوب بود. برای آدمی که به عمرش هرگز پای به کلاس انگلیسی کیش، تافل و «قانون زبان» نگذارده بود، خیلی خوب انگلیسی می‌فهمید. بعضی جملات و پاراگراف‌ها را مشکل داشت و از من می‌پرسید. با آن لهجه‌ی غلیظ ترکی‌اش وقتی انگلیسی می‌خواند غوغا می‌شد

 بالاخره رأیش را زدم و نگذاشتم برود دنبال ترجمه. بهش می‌گفتم افضل، تو اگر می‌رفتی سوربن، آکسفورد، هاروارد و منچستر، یک کسی می‌شدی. من می‌خواهم که تو فکر کنی، از خودت نظر بدهی؛ از خودت اندیشه، ایده و فرضیه بدهی. نمی‌خواهم فقط هنرت این باشد که صرفاً بگویی دیگران چه گفته‌اند. اینکه بتوانی افکار افلاطون، ارسطو، لاک، هابز، میل، روسو، هابرماس و فوکو را به فارسی ترجمه کنی، خوب است و فی‌الواقع، خیلی هم خوب است. اما این کارها را خیلی کسان دیگر هم می‌توانند انجام بدهند و انجام داده‌اند.

 اما کار بهتر و بنیادی‌تر، کاری که ما در این 60، 70 سال که دانشگاه داشته‌ایم، کمتر عُرضه و توان انجام آن را داشته‌ایم، تولید فکر و اندیشه و نقد و نظر و تجزیه و تحلیل از جانب خودمان بوده است. این کاری است که تو و امثال تو رسالت انجام آن را دارید. 

سرانجام آن لحظه‌ای که همه‌ی عمرم انتظارش را کشیده بودم، بعدازظهر روز 24 دی 77، نزدیک ساعت 2 اتفاق افتاد. این فقط من نبودم که شیفته‌ی افضل و آن همه استعداد، هوش، قدرت تحلیل و درکش شده بودم. اساتید دیگر هم به تعبیری او را کشف کرده و شناخته بودند. خیلی دلم می‌خواست که افضل مرا به عنوان استاد راهنمای پایان‌نامه‌اش انتخاب می‌کرد و آن روز بعدازظهر افضل آمده بود که پیرامون پایان‌نامه‌اش با من صحبت کند. 

درست مثل دختر یا زنی که مدت‌ها در انتظار پیشنهاد ازدواج و خواستگاری مرد مورد نظرش به سر برده باشد، سعی کردم هیجانم را از پیشنهادش مخفی کنم. مِن‌مِن‌کنان گفتم من و تو به اندازه‌ی کافی با هم کار کرده‌ایم و بهتر است برای رساله‌ات با یک استاد دیگر کار کنی. من هم کمکت می‌کنم. حال یا به عنوان استاد مشاور یا همین‌جوری.

 در پاسخم گفت استاد اجازه هست بنشینم و قبل از آنکه چیزی بگویم نشست. بعد گفت «آقای دکتر زیباکلام اجازه دارم یک چیزی را بگویم»؟ هیچ وقت افضل بهم «دکتر زیباکلام» نگفته بود.

 این اولین بار بود. گفتم چی می‌خواهی بگی؟ گفت می‌خواهم پاسخ حرف‌های سال 72‌تان را بدهم؛ که در مورد ترک‌ها، فارس‌ها و بچه‌های تهران صحبت کردید. منتظر پاسخی نماند و با تُن صدا و  حالتی که توی اون پنج سال ندیده بودم گفت که شما آن روز خیلی چیزها در مورد بچه‌های تهرون گفتید، اما یک چیز را از قلم انداختید؛ یا نخواستید بگویید.

 شما آن روز آنقدر تند رفتید که به من اجازه ندادید بگویم اون‌ها که به لهجه‌ی من خندیدند اصلاً کجایی بودند. آقای دکتر زیباکلام، برخلاف تصور شما اون‌ها تهرانی نبودند. نه اینکه تهرانی‌ها همه «فرشته» باشند، نه. اما یک چیزی را امروز بعد از پنج سال زندگی در تهران فهمیده‌ام که شما در فهرست ویژگی‌های تهرانی‌ها آن روز از قلم انداخته بودید.

 شما به معرفت و لوطی‌گری بچه‌های تهرون اصلاً اشاره‌ای نکردید. ضمناً دسته‌گل‌هایتان برای غیر تهرانی‌ها خیلی هم دیگه بزرگ و بی‌قاعده بود. من در این پنج سال چه در دانشکده، چه در کوی دانشگاه و خوابگاه و چه خیلی جاهای دیگه، با بچه‌های شهرستان‌های مختلف آشنا شدم و سر کردم؛ آقای دکتر زیباکلام، اتفاقاً بچه‌های تهرون زیاد هم بد نیستند. این هم پاسخ پنج سال پیش شما. 

بعد رفت سراغ پایان‌نامه‌اش. گفت می‌خواهد راجع به ایران کار کند و می‌خواهد که سوژه‌اش را من انتخاب کنم. البته با شناختی که از او دارم. گفتم راجع به «آزادی» کار کن. گفت این‌که ایران نیست، این می‌شود حوزه‌ی اندیشه‌ی سیاسی و فلسفه. به طعنه بهش گفتم، نه واقعاً مثل اینکه دیگه جدی، جدی خیلی چیزها یاد گرفته‌ای. از ته دل خندید و گفت استاد چرا وقتی شما مرا مسخره می‌کنید، من هیچ‌وقت ناراحت نمی‌شوم؟ گفتم برای اینکه استادت هستم و بهت علم آموخته‌ام.

 گفت اساتید دیگر هم بهم خیلی مطلب یاد داده‌اند، اما اگر احساس کنم دارند مسخره‌ام می‌کنند قطعاً تحمل نمی‌کنم؛ همچنان که یکی، دو بار نکردم. گفتم شرح شاخ و شانه کشیدن‌هایت را سر کلاس... و... شنیده‌ام؛ از هنرهایت دیگر نمی‌خواهد برایم تعریف کنی.

 بعد در حالی که دو مرتبه حالت همان پسربچه‌ای را که سال 72 از روستاهای اطراف مراغه آمده بود و خجالت می‌کشید حرف بزند که به لهجه‌اش بخندند را به خود گرفته بود، گفت نه استاد دلیل اینکه از تمسخرها، طعنه‌ها و حرف‌های شما هرگز آزرده نشدم چیزی دیگری است. آدم طبیعتاً وقتی استادی را می‌بیند که منظماً و همیشه به مستخدم‌های دانشکده سلام می‌کند، آن‌وقت باید خیلی احمق باشد که از تمسخرهای چنین استادی برنجد

 اتفاقاً من قبل از اینکه متوجه درس شما بشوم، متوجه سلام‌کردن‌تان به مستخدم‌های دانشکده شدم. عاشق این کارتان شدم. از آن تقلید می‌کنم، در دانشکده، در کوی و در هر کجا که مستخدمی را می‌بینم به او سلام می‌کنم. گفتم، ببین باز هم آن‌وقت می‌گویند که دانشگاه دارد جوانان ما را منحرف می‌کند. 

پرسید روی چه چیز آزادی برای رساله‌ام کار کنم. گفتم روی اینکه ما ایرانیان از آزادی چه درک و استنباطی داریم؟ فکر می‌کنیم آزادی یعنی چی؟ و با آن چه کار بایستی کرد؟ گفت ما یعنی دقیقاً کی؟ گفتم نخبگان سیاسی، علما، صاحبنظران و رهبران سیاسی، نویسندگان و روشنفکران.

 درک این‌ها از مقوله‌ی آزادی را در مقاطع مختلف مورد مقایسه قرار بده. ببین مثلاً یک روشنفکر، یک عالم دین، یک آزادیخواه در عصر مشروطه چه درک و تصوری از آزادی داشته و امروز چه تصوری دارد. اولاً آیا ادراکات بخش‌های مختلف نخبگان فکری و سیاسی جامعه از آزادی یکسان است یا نه؟ بعد این‌ها را در مقاطع مختلف مقایسه بکن. اگر تفاوت‌ها زیاد باشد، کار بعدی آن می‌شود که چه علل و عواملی باعث می‌شوند تا برداشت یک روشنفکر یا رهبر دینی از برداشت و درک یک روشنفکر یا رهبر دینی دیگر متفاوت باشد.

 ثانیاً اگر معلوم شود که درک ما نسبت به مقوله‌ی آزادی نسبی و به‌مرور زمان در حال تغییر است، اسباب و علل بوجود آمدن این تغییر کدام هستند. گفت استاد کار جالبی است اما فرضیه نداریم؛ چه کار کنیم؟ این را که به‌همین صورت اساتید گروه نمی‌پذیرند چون می‌گویند فرضیه ندارد. گفتم تو برو کار را شروع کن، گروه با من، یک جوری مثل همیشه یک فرضیه‌ی الکی دست‌وپا می‌کنم و به خوردشان می‌دهم.

 بعد که افضل رفت، احساس مطبوعی بهم دست داده بود. احساس می‌کردم اینکه دانشجویی مثل افضل مرا به عنوان استاد راهنمایش انتخاب کرده باعث می‌شود خستگی از تنم به در رود. احساس می‌کردم واقعاً کسی هستم برای خودم. احساس می‌کردم بهم یک مدال بزرگ افتخار علمی داده‌اند. 

کم‌کم دوره‌ی فوق‌لیسانس افضل داشت تمام می‌شد و من بایستی برایش فکر کار و استخدام می‌کردم. افضل نظر مرا در مورد دکترا در ایران می‌دانست. بارها گفته بودم، دکترا در ایران یک دروغ بزرگ است. هرکس برای ادامه‌ی دکترا در داخل یا خارج ازم می‌پرسید، بدون درنگ می‌گفتم که اگر می‌خواهی واقعاً درس بخوانی و چیزی یاد بگیری حتماً برو خارج.

 اما اگر هدفت بیشتر، گرفتن مدرک است تا یاد گرفتن و علم و آگاهی، خوب همین جا بمان و دکترایت را بگیر. مطمئن بودم برایش یک کار تحقیقاتی توی یک بنیادی، نهادی و دستگاهی می‌توانستم جور کنم و همین‌که افضل چند هفته‌ای آنجا کار می‌کرد، خودش را نشان می‌داد، جا می‌افتاد.

 این اطمینان زیاد از حد من باعث شد که مثل خرگوش در مسابقه‌اش با لاک‌پشت به خواب غفلت فرو روم. باورم نمی‌شد که عُرضه ندارم برای افضل یک کاری پیدا کنم. خیلی گشتم، خیلی زیاد. اما افضل نه وابستگی داشت و نه عضو نهاد یا تشکیلاتی بود. وضعیت فلج بودن پاهایش هم مزید بر علت می‌شد. اگر کسی بهم می‌گفت تو نخواهی توانست برای افضل یک کاری با حقوق ماهی 50، 60 تومان که مخارجش را تأمین کند پیدا کنی، باور نمی‌کردم و حاضر بودم هر قدر که می‌خواهد با او شرط‌بندی کنم که موفق می‌شوم. 

اما هر روز که می‌گذشت، بیشتر با این واقعیت تلخ روبرو می‌شدم که شوخی‌شوخی مثل اینکه نمی‌توانم برای افضل یک کاری پیدا کنم. افضل با هوش و ذکاوتی که داشت متوجه شده بود و خودش به تکاپوی یافتن کار افتاد. چند هفته و بعداً سه، چهار ماه شد که افضل را ندیدم. برایم تعجب‌آور بود. هرگز سابقه نداشت که این مدت همدیگر را نبینیم. حتی افضل به مراغه هم که می‌رفت با من تلفنی تماس می‌گرفت.

 تا اینکه یک روز یکی از همدوره‌ها و دوستان افضل بهم اطلاع داد که افضل در تبریز مشغول به کار شده. او در امتحان ممیزی وزارت دارایی قبول شده و حالا هم به عنوان کمک‌ممیز در دارایی تبریز مشغول به کار شده است. 

وقتی این را شنیدم بی‌اختیار به یاد «آری چنین بود برادر» شریعتی افتادم. روایت انسان‌ها، موجودات، جوامع، فرهنگ‌ها، تمدن‌هایی که نفرین شده هستند و همواره بایستی بدبخت و درمانده باقی بمانند. من کاری به مسایل سیاسی ندارم، اما جامعه‌ای که «افضل» آن برود و کمک‌ممیز دارایی تبریز شود، به نحو حزن‌انگیز و احمقانه‌ای اولویت‌هایش را گم کرده است. جامعه‌ای که بهترین، بهترین‌هایش را و نخبه‌ترین استعدادهایش را بعد از آنکه از میان یک میلیون و چند صد هزار نفر انتخاب می‌کند و او را پنج شش سال تربیت کرده و سپس رهایش می‌کند که برود کمک‌ممیز دارایی شود، چه جوری می‌خواهد ژاپن، فرانسه، آلمان و ایتالیا شود؟

 آیا هیچ شانسی دارد که حتی ترکیه، مکزیک یا پاکستان شود؟ من مرده شما زنده، با این اولویت‌ها به پای بنگلادش هم نخواهیم رسید.

 فقط دعا کنیم این نفته باشه، که بفروشیم و بخوریم؛ چون خدائیش خیلی بی‌مایه هستیم، خیلی. فقط ادعا داریم و خالی‌بندیم. توی همه جای دنیا یک روالی هست، یک نظم و نسقی هست که افراد خوش‌فکر، بااستعداد و ممتازشان را جذب و جلب می‌کنند. نمی‌گذارند هر روز بروند و پرپر شوند. حتی توی حبشه و کشور دوست و برادرمان بورکینافاسو هم فکر کنم دانشجویان و فارغ‌التحصیلان ممتازشان را یک خاکی بر سرشان می‌کنند و همین‌جوری رهایشان نمی‌کنند.

 احساس کردم اگر یک دفعه یک سمینار، سخنرانی و مصاحبه مسئولین درخصوص جذب و جلب استعدادهای درخشان، فرار مغزها، توطئه‌های استکبار جهانی برای جذب متخصصین ایرانی بشنوم، یا الفاظ رکیک می‌دهم یا هرچه را که همه‌ی عمرم خورده‌ام، بر روی پرمدعای خالی‌بندشان شکوفه می‌زنم. 

فقط یکبار دیگر افضل را دیدم. اواخر فروردین یا اوایل اردیبهشت 79 بود. یک روز صبح که از کلاس می‌آمدم بیرون جلوی در منتظرم بود. دلم می‌خواست بدن لاغر و نحیفش با آن پاهای فلجش را در آغوش می‌گرفتم و او را محکم به خودم می‌فشردم. واقعاً دلم برایش تنگ شده بود.

 به جای همه‌ی این‌ها دستش را محکم فشار دادم و برای چند لحظه‌ای دستش را رها نکردم. هیچ نگفت. بعد که آمدیم به اطاقم گفت استاد معذرت می‌خواهم، چاره‌ای نداشتم، باید می‌رفتم. حقیقتش پدرم پیرتر و زارتر از آن هست که باز ازش پول بگیرم. حالا یک مدتی هستم؛ شاید جور بشه برم دانشگاه آزاد مراغه یا بناب یا یکی دیگه از شهرستان‌های اطراف تبریز و به صورت حق‌التدریس درس بدهم. بعد دیگر هیچ چی نگفت.

 قیافه‌ی من نشان می‌داد که تو دلم چه می‌گذشت. بهش گفتم می‌دونی چیه؛ یک چیز دیگه راجع به بچه‌های تهران است که باز از قلم انداختیم. خیلی بی‌عرضه هستند؛ یا حداقل من هستم. فکر نمی‌کردی نتوانم دست و بالت را در یک جایی بند کنم؛ حقیقتش خودم هم فکر نمی‌کردم آنقدر بی‌عُرضه و بی‌دست‌وپا باشم.

 بعد یک مرتبه افضل غرید گفت استاد جلوی من راجع‌به خودتان این‌جوری حرف نزنید. من برمی‌گردم. من شاگرد شما هستم، شاگرد شما می‌مانم و روزی که شما نیستید، من دنبال کارهایتان را می‌گیرم، اینکه آخر دنیا نیست. گفتم نه اتفاقاً آخر دنیا است.

 آخرهای دنیا همیشه همین‌جوری شروع میشن؛ یک نفر را بزرگ می‌کنی، بعد فارغ‌التحصیل می‌شود؛ بعد می‌رود دارایی تبریز؛ بعد ازدواج می‌کند؛ بعد با آن حقوق که نمی‌تواند در تهران زندگی کند؛ بعد بچه‌دار می‌شود؛ بعد دیگر حتی آنجا هم نمی‌تواند برایت کار کند چون بایستی شبانه‌روز بدود که زن و بچه‌اش را تأمین کند و بعد هم علی می‌ماند و حوضش. نه افضل، همیشه همین‌جوری بوده. حالا می‌توانی بفهمی «ما چگونه ما شدیم» و ژاپن چگونه شد ژاپن. 
بعد دیگه افضل را ندیدم. 

چند بار تلفنی تماس گرفت. گفت رساله‌ام آماده است برای دفاع، اما دانشکده مجوز دفاع نمی‌دهد چون در مهلت مقرر نتوانسته‌ام آن را آماده کنم. گفت بایستی بیایم تهران و فرم تمدید مهلت پایان‌نامه را بگیرم و علت تأخیر را بنویسم و شما موافقت کنید و برود در شورای گروه. گفتم نیازی به آمدنت نیست، من خودم انجام می‌دهم. فرم را گرفتم و در قسمتی که پیرامون علت تأخیر در انجام رساله خواسته شده بود نوشتم: چون برای استاد راهنمای رساله مشکلات و گرفتاری‌های زیادی بوجود آمده بود، لذا دانشجو نمی‌توانسته از نظرات وی استفاده نموده و نتیجتاً کار عقب می‌افتاد.

 روزی که تقاضای تمدید افضل در گروه مطرح شد، دکتر احمدی مدیر گروه‌مان با لهجه‌ی شیرین مشهدیش گفت «دکتر زیباکلام این خط شماست که؛ این را دانشجو خودش بایستی پر کند و او بایستی توضیح دهد که چرا تأخیر کرده، دانشجو بایستی بنویسد که برایش مشکلات پیش آمده و شما آن را تصدیق کنید و گروه هم می‌پذیرد. اینجا به جای اینکه دانشجو بنویسد برایش مشکل پیش آمده، شما نوشته‌اید برای خودتان مشکل پیش آمده، یعنی چه؟» رئیس ما، دکتر احمدی، مدیر دقیقی است، اما نمی‌دانم آن روز توی چشم‌های من چی دید که کوتاه آمد و زیر لب گفت خیلی خوب تصویب شد.

 چند روز بعد افضل تماس گرفت. پرسید استاد چی شد، گروه قبول کرد مهلت انجام رساله تمدید شود؟ گفتم آره؛ با خوشحالی پرسید، استاد ببخشید، حتماً کلیشه‌ی همیشگی دانشجویان را نوشتید که چون منابع این تحقیق کم بود دانشجو نیاز به فرصت بیشتری برای انجام تحقیق داشته است؟

 گفتم نه. با تعجب پرسید که استاد سرکار رفتنم را که ننوشتید؟ گفتم نه. با نگرانی پرسید، استاد چی نوشتید؟ گفتم افضل چه فرقی می‌کنه؟ نظام دانشگاهی که آنقدر ورشکسته و بدبخت است که نمی‌پرسد خود این آدم چه شده و چه بلایی سرش آمده، اما متّه به خشخاش می‌گذارد که چرا دوماه یا چهارماه دیرتر می‌خواهد دفاع کند، آیا اهمیتی دارد که آدم در پاسخش چه بگوید و چه بنویسد؟ اما چون خیلی علاقمندی بهت می‌گویم چه نوشتم. نوشتم برای استاد راهنما مشکل و بدبختی پیش آمده بود. 

گفت استاد، جانِ من راست می‌گویید؟ گفتم آره. گفت نوشتید چه مشکلی برایتان پیش آمده بود؟ گفتم تو باید حالا همه چیز را بدانی؟ گفت استاد تو را خدا بگویید دلم یک ذره شد. گفتم آخه خصوصی هست؛ گفت نه استاد، بگویید. گفتم نوشتم رفته بودم برای زایمان. 

افضل قرار بود تیرماه 79 بیاید برای دفاع. مجوز دفاعش از معاونت آموزشی دانشگاه آمده بود و از اساتید مشاور و مدعوین هم من برای دفاع وقت گرفته بودم؛ اما جلسه‌ی دفاع هرگز برگزار نشد. یک روز قبل از حرکت به سمت تهران، افضل می‌آید به روستای رُش بزرگ که محل زندگی‌اش بود؛ روستایی میان مراغه و بناب.

 فکر کنم می‌آید که از پدرومادرش خداحافظی کند برای حرکت به تهران. حدود ساعت 30/1 بعدازظهر سر جاده‌ی روستایشان از اتوبوس پیاده می‌شود. درحالی‌که عرض جاده را با پاهای فلجش، مثل همیشه آهسته عبور می‌کرده، اتومبیلی با سرعت به او نزدیک می‌شود. افضل که نمی‌توانسته بدود یا حتی تند برود، درست وسط جاده قرار داشته که اتومبیل به او برخورد می‌کند. به احتمال زیاد، افضل مرگش را جلوی چشمانش برای چند ثانیه می‌بیند

. اما نمی‌توانسته بدود. اتوبوس رفته بوده و کسی هم به جز افضل از اتوبوس پیاده نمی‌شود. بنابراین، صحنه‌ی تصادف را هیچ‌کس نمی‌بیند. پیکر ضعیف و لاغر افضل به هوا پرتاب می‌شود و سپس کف اسفالت داغ جاده میان مراغه و بناب ولو می‌شود

. صاحب اتومبیل که آدم باوجدانی بود! با همان سرعت به حرکت خودش ادامه می‌دهد. نخستین کسانی که افضل را می‌بینند، بعدها می‌گویند که حرف می‌زده، اما به‌شدت دچار خونریزی بوده. هیچ‌کس جرأت نمی‌کند به وی دست بزند. حدود یکی دو ساعتی همان‌طور بوده تا سرانجام او را به بیمارستان می‌رسانند اما ظاهراً همان‌جا فوت می‌کند. 

دانشکده در تیرماه تعطیل بود و من هم به ندرت می‌آمدم. ظاهراً یکی دوتا از دوستان افضل پارچه‌ی سیاهی را جلوی در دانشکده نصب می‌کنند و من بی‌خبر می‌مانم. حدود سه، چهار هفته بعد من به دانشکده آمدم و هیچ خبری و علامتی از مرگ افضل نبود.

 سر پله‌های اصلی دانشکده خانم برزنده، مسئول بخش تحصیلات تکمیلی دانشکده را دیدم و از وی پرسیدم خانم برزنده پس دفاع افضل یزدان‌پناه چی شد؟ گفتید که مجوز دفاعش هم که آمده. گفت: آقای دکتر اون که بنده‌ی خدا مُردِش، می‌گن تو راه آمدن به تهران رفته زیر ماشین.

بعضی وقت‌ها من از بی‌غیرتی و پوست‌کلفتی خودم خجالت می‌کشم. آن لحظه که خانم برزنده این‌ها را گفت، یکی از آن لحظات است. هیچی نگفتم، آنقدر خونسرد بودم که خانم برزنده فکر کرد من کل ماجرا را می‌دانم. بچه که بودیم توی کوچه فوتبال بازی می‌کردیم. بعضی وقت‌ها لگد می‌خورد به ساق پاهایمان و از فرط شور بازی، آن‌موقع اصلاً درد حالی‌مان نمی‌شد. اما شب که می‌خواستیم  بخوابیم تازه زق‌زق و درد شروع می‌شد. 

مرگ افضل هم برایم این‌جور شد. حتی از خانم برزنده حال فرزند و مادرش را هم پرسیدم. فقط احساس کردم که بایستی برم آنجا. بایستی برم سر خاکش. به تدریج بیشتر فهمیدم چه شده. به یکی دو تا از دانشجویانم که همدوره‌ی افضل بودند سفارش کردم که مراسم چهلم افضل را چند روز قبلش به من بگویند و آدرس رُش بزرگ را هم گرفتم. 

روز چهلمش به اتفاق دو تا از دخترانم از تهران حرکت کردیم و درست ساعت 30/1 بود که رسیدیم به حسینیه‌ی بزرگی که وسط روستای افضل بود. پدرش وقتی مرا دید با اشک و ناله به ترکی گفت افضل جان برای ما بلند نمی‌شوی لااقل برای استادت بلند شو،‌ آن استادت که همیشه از او حرف می‌زدی. از تهران آمده، پسرم پاشو نگاهش کن.

بعد از مراسم به اتفاق بستگان افضل به منزلش رفتیم، به اتاقش و جایی که افضل شب‌ها و روزهای زیادی را در آنجا سپری کرده بود. بستگانش به‌زحمت فارسی حرف می‌زدند و پدرش آشکارا تاب برداشته بود. کم‌کم نزدیک عصر می‌شد. قبل از بازگشت بر سر مزارش رفتم.

 قبرستان رُش بزرگ بر روی یک تپه‌ی بلندی قرار گرفته که چشم‌انداز جالبی به اطراف دارد. قبر افضل بالای تپه است، جایی که رُش بزرگ را می‌شود قشنگ دید. حتی آدم بیشتر که دقت کند در آن دوردست‌ها می‌تواند، حسن ارسنجانی، علی امینی، مراغه و اصلاحات ارضی را هم ببیند. سنگ قبرش بزرگ است و بر روی آن اشعاری را که خود افضل سروده بود نوشته‌اند. اشعاری نغز و دلنشین. برادرانش گفتند: که خیلی شعر می‌گفته و نوشتنی هم زیاد داشته

. دلم می‌خواست من هم یک جمله روی سنگ مزارش اضافه می‌کردم: این‌جا محل به زیر خاک رفتن امید و آرزوهای یک استاد است که چند صباحی فکر می‌کرد گمشده‌ا

آذربایجانلی بازدید : 277 یکشنبه 08 مرداد 1391 نظرات (0)

ستارخان

کلمه سردار تو رو یاد کی میندازه؟

آفرین...

 ستارخان...

 روحش شاد...
 بازم مخاطبم تویی ... درست شنیدی... آروم و راحت تکیه ت رو بده به صندلیت و متن رو تا آخر بخون...


چندین سال قبل... اون موقع که انگلیس و روسیه به ایران حمله کرده بودن... تهران و فارس زبانان یه هفته جلوی دشمن دووم آوردن و بعد از یه هفته پس افتادن... اما تبریز با ستارخان و باقرخان ۹ ماه جلوی دشمن وایسادن... آره رفیق درست شنیدی... بدون اسلحه... بدون غذا... با زن و بچه... ولی پر از شهامت... تا دلت بخواد... میدونی چقدر؟؟؟!!

 انقدر شهامت داشتن که یونجه و برگ مو خوردن اما نذاشتن دشمن بیاد تو خاک... اونطوری شد که رومون اسم گذاشتن و بهمون گفتن تورک ...ر!!! آره درست شنیدی رفیق... ما یونجه خوردیم و جنگیدیم و سهممون از این جنگیدن شد یه عالمه جوک و توهین به تورکا...میدونی ستارخان کی بود؟! کسی که ساده زیست... باشرف زیست... با سربازاش جنگید و جنگید تا من و تو امروز مجبور نباشیم پشت چراغ قرمز انگلیس بایستیم...

یه بار این نوشته ستارخان رو از قلم خودش خوندم... توام بخون... پشیمون نمیشی...:

 ستارخان نوشت بود: من هیچ وقت گریه نمیکردم چون اگه اشک میریختم آذربایجان شکست میخورد و اگه آذربایجان شکست میخورد ایران زمین می خورد...اما تو مشروطه دو بار اون هم تو یه شب اشک ریختم...

 حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم... بدون غذا... بدون لباس... از قرارگاه اومدم بیرون ... چشمم به یه زن افتاد با یه بچه تو بغلش... دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف یه بوته علف... علف رو از ریشه در آورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن...با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که ما رو به این روز انداخته...

 اما... مادر کودک اومد طرفش و بچه ش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم...

 خاک میخوریم اما خاک نمیدیم...

 اونجا بود که اشکم در اومد... با خودم گفتم باید امشب حمله کنیم... رفتم و به سربازام گفتم باید امشب حمله کنیم... یه سردار میخوام که بره و به باقرخان خبر بده که بعد از نماز صبح حمله میکنیم...اما بدونین هرکسی بره امیدی به زنده موندنش نیست... یکی بلند شد و گفت من میرم! گفتم نه تو زن و بچه داری... یکی دیگه بلند شد گفتم نه تو مادرت تنها می مونه... یه نفر بلند شد و گفت سردار من میرم چون من نه زن و بچه دارم٬ نه پدر و مادر... گفتم باشه... صبح یه اسب بهش دادم و رفت...

 اون سردار جوون رفته بود خبر داده بود و وقت برگشتن از پشت با تیر زده بودنش...خودش رو به زور رسونده بود به قرارگاه... به طبیب گفتم این از سربازای خوبه منه... سعی کن حتما معالجه ش کنی...

 طبیب چند دقیقه بعد با گریه از چادر اومد بیرون و بهم گفت:سردار! تو چطور سرداری هستی که هنوز نمیدونی سربازت زنه یا مرد... اونجا بود که فهمیدم اون زن موهاشو کوتاه کرده بود و اومده بود تو میدون و وقتی طبیب میخواست معالجه ش کنه به خاطر اینکه طبیب بدنش رو لخت نبینه نذاشته بود پیرهنش رو در بیاره... دوباره اشکم ریخت...


آره رفیق... یه نفر داشت راه میرفت اما قبل از این که برسه به مین خورد زمین... نه به خاطر اینکه سر خورد... نه... به خاطر اینکه رفیق تورکش هلش داد و خودش پرید رو مین... یه روز یه گردان از تورکا  رفتن جنگ و دیگه هیچ وقت برنگشتن... چون رفتن و جون دادن...

ما همونایی هستیم که با لشکر عاشورا بلند شدیم رفتیم خرمشهر رو آزاد کردیم و اومدیم... پس یادت باشه هر وقت اسم آذربایجان رو شنیدی بگی زنده باد و وقتی قدم تو خاکش گذاشتی سجده کنی...!!

 روت میشه واسه جوک بسازی و روش اسم بذاری و ...؟؟؟!!!!

 با خودت رو راست باش ... رفیق!

آتا خان

 

آذربایجانلی بازدید : 406 یکشنبه 08 مرداد 1391 نظرات (1)

صحبتی با اقوام فارس

یادم میاید توی دبستان که درس میخواندیم وقتی توی کتابهای تاریخ اسمهایی را میدیدم که ریشه های زبان ترکی خودمان راداشت مثل: اوزون حسن،قزل باشها،آق قویونلوها،قره قویونلوها وچند تا اسم دیگر که انگشت شماربود ،چقدر احساس خوبی بهم دست میداد وخوشحال میشدم ازاینکه ما تُرکها هم توی تاریخ این کشورچند تا اسم داریم! و همینطور وقتی از ترکان سلجوقی وغزنوی وخوارزمی بعنوان مهاجم وآدمهای خونریز وظالم یاد میکردند احساس سرافکندگی وناراحتی میکردم و خلاصه چند تا امپراطوری تُرکها که تو کتاب تاریخ مدرسه بود همه بد بودند ونقطه ضعفهای بزرگ داشتند واما امپراطوری هایی که فارسها تشکیل داده بودند وظاهراً محدود میشد به ساسانیان وهخامنشیان خیلی خوب وعدالت گستر و متمدن بودند ! وقتی هم که توی کتاب تاریخ لغت آزربایجان را درزبان فارسی ریشه یابیش میکردند ( آزربایگان-آزر آباد گان- مکان آتش –جایگاه آتش و...) چقدرخوشم میامد!!



خواهش میکنم دست نگهدارید و اینقدردرباره من واین احساساتم بد قضاوت نکنید ،آخر تقصیر من نبود که از وقتی چشم باز کرده بودم توی تلویزیون کلی کارتون قشنگ دیده بودم که شخصیتهایش فارسی حرف میزدند و چند تا مجری خانم مهربان بودند که آنها هم فارسی حرف میزدند و فیلم های خارجی خوبی که پخش میشد فارسی بودن ،حتی –آلن دلون – هم که من عاشقش بودم فارس بود و همه آدمهای مهم مملکت فارس بودند و حتی تمام ترانه هایی که تو خانه بود واز زمان شاه مانده بود خواننده هاش فارسی میخوندند گیرم که –هایده- و –مهستی- پدرشون –تُرک- مادرشون – لُر- بودند یا –گوگوش- و-عارف- و-داریوش- و –جمشید نجفی- و... زبان مادریشون تُرکی بوده! اما خوب آنها هم شاید تقصیری نداشتند چون زمان شاه هم تلویزیون فارسی زبان بود و دولت از کسایی که فارسی میخوندند خوشش میومد و حمایت میکرد. توی کلاس اوٌل هم که رفتم دیدم همه چیز فارسی خونده و نوشته میشه، خوب باید سعی میکردم وقتی بزرگ شدم مثل – آلن دلون- یا شخصیتهای مهم دیگر که فارس زبان بودن من هم بدون لهجه، فارسی صحبت بکنم چون اگر با لهجه –تُرکی- فارسی صحبت میکردم حتماً بهم میخندیدند و مسخره ام میکردند مثل اون دلقکها یا رفته گرای فیلمها که دیده بودم با لهجه تُرکی، فارسی صحبت میکردند! خوب تقصیر من نبود تا سن حدود بیست سالگی این چیزها تو وجودم رسوب کرده بود تا اینکه با وارد شدن به دانشگاه ودیدن آدمهایی که یک حرفهای دیگر میگفتند مثلاً درباره سیاستهای پان فارسیستها و شوونیستها و تئوریسینهایی که میخواستند همسان سازی فرهنگی بکنند وهمه را توی داخل مرز ایران فارس زبان و فارس فرهنگ بکنند و تو تلویزیون ملی طرز درست خواندن ونوشتن فارسی را یاد میدادند اما حرفی از زبانهای دیگر نبود!

– شاهنامه - را میراث ملی می دانستند اما اشاره ای به – دده قورقود - نمیکردند!

خوب وقتی این صحبتها را شنیدم اوضاع فرق کرد. چون اینها همه تلنگری شد تو ذهن من و یک مطالعه کوتاهی تو کتابهای تاریخ غیر از کتابهای مدرسه کردم ودچار حیرت وشگفتی شدم.



فهمیدم که این قضیه به این سادگی ها هم نیست و جریان برمیگرده به دوره ساسانیان و زمان اردشیربابکان که بطور برنامه ریزی شده وحکومتی شروع کرده اند به تحریف تاریخ واز بین بردن آثار فرهنگی و تاریخی -اشکانیان تُرک- وا ز آن زمان همچنان این روند دربین پان فارسیستها ادامه یافته تا اینکه در نهایت در عصرحاضر –رضا شاه- شده فرزند خلف همان تفکر شوونیستی . شاید یک عده بپرسند :آخرچه دلیلی داشته که حاکمان و تئوریسین ها ونخبگان وپان فارسیستها به چنین کاری دست بزنند؟ جوابش خیلی ساده وروشن است چون تُرکها تنها مردمی بودند که از نظرکثرت جمعیت وقدرت تشکیل حکومت و فرمانروایی بردیگر اقوام ایرانی ، میتوانسته اند با اقوام فارس رقابت کنند. چنانچه تاریخ گذشته هم حاکی از آن است که حکومتها وامپراطوری های تُرکان به مراتب خیلی بیشتر از فارسها بوده است وچون کُردها ولُرها وبلوچها و شمالی ها وعربها و...جایی برای ابراز قدرت نداشته اند بنابراین نوک حمله پیکان متوجه تُرکان بوده است.

فهمیدم که ما تُرکها حدود 4500 سال قبل ازمیلاد برای اولین بار وارد فلات ایران شده ایم وعده ای از ما هم تا آسیای صغیر وشرق اروپا رفته وساکن شده اند.میگویم اولین بار چون بعد از آن تاریخ بارها این مهاجرت از آسیای میانه به این سرزمین ها ادامه داشته است.

فهمیدم که فارسها که نژاد هند-اروپایی نامیده شده اند بعد ازما و900سال قبل از میلاد وارد ایران شده اند وبهترین وساده ترین دلیلش هم علاوه بر اسناد معتبر این است که ما زمینهای مرغوب وپرآب وخوش آب وهوایی را که الان در سرتاسر ایران درآنها ساکنیم به هیچ قیمتی به آنها واگذار نکرده ایم وبرای حفظ آن جنگیده ایم وبسیاری ازفارس زبانها (به قول فردوسی ،سیستانیها،که آنها را ایرانی اصیل میدانسته) مجبور شده اند در نواحی کویری ساکن شوند وبا کمبود آب وگرمی هوا بسازند.



فهمیدم که بسیاری ازشاعران معروف که به فارسی دیوان اشعار دارند خود تُرک زبان بوده اند اما خوب به دلیل اینکه شاهان تُرک علاقه زیادی به اشعار فارسی داشته اند ،شاعران را چه فارس زبان وچه تُرک زبان تشویق به گفتن اشعار فارسی کرده اند.چنانچه میدانیم مولوی ازتُرکان بلخ افغانستان کنونی ونظامی ازتُرکان گنجه قفقاز ،ناصرخُسرو،صائب تبریزی ، اوحدی مراغه ای و دهها شاعر دیگرهمه ترک بوده اند اما متاسفانه ما فقط میتوانیم نسخه ترکی مثنوی مولوی را درکتابخانه -اسکندریه مصر- پیدا کنیم ونه درایران !

فهمیدم که باستان شناسان فرانسوی درسرزمین بین النهرین وعراق کنونی ، کتیبه هایی گلی یافته اند که جز واولین ادبیات نوشتاری تاریخ بود ه است وزبان این کتیبه ها – التصاقی- وشبیه زبانهای اجدادی زبان ترکی میباشد واسم این قوم – چومور- بوده است که وقتی ترجمه درمتن های عربی شده است (صدها سال زبان عربی ،زبان علمی کشورهای خاورمیانه بوده است) تبدیل به لغت – سومور یا سومر- شده است . - چومور- یک لغت ترکی است به معنای – گل خالص- که اکنون نیز بسیاری ازترکان آزربایجان غربی ازاین لغت استفاده میکنند.واین قوم به خاطراستفاده از کتیبه های گلی برای ثبت نوشته های خود به این نام معروف شده اند.



فهمیدم که سالها قبل از – کوروش - یکی از شاهان تُرک به اسم - حمورابی - دستورنصب منشورحقوق شهروندی وحقوق بشری و آزادی ادیان را درمیدان اصلی شهر – بابل - داده است.

فهمیدم که کتاب – دده قورقود – ما تُرکان که سال 1999 از سوی – یونسکو – مورد بزرگداشت قرارگرفت وسال 99 را سال – دده قورقود- نامگذاری کرد، یکی از شاهکارهای ادبی- فولیکوریک وحماسی جهان است و فقط دو نسخه از آن دردنیا وجود دارد یکی که به زبان تُرکی آزری است درکتابخانه –دُرسدن- آلمان یافت شده است ودیگری که به – تُرکی آناتولی است در کتابخانه – واتیکان- کشف شده وتاکنون به تمام زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است.

فهمیدم که – میرزا حسن تبریزی- ملقب به – میرزا حسن رُشدیه - بنیانگذار آموزش نوین در ایران بوده واورا – پدرفرهنگ جدید ایران - مینامند.کسی که برای اولین باردرزمان ناصرالدین شاه درایران مدارس به سبک کنونی را برپا کرد ودرآن شروع به تدریس به زبان فارسی وترکی کرد.

فهمیدم که 70% دانش آموزانی که وارد مدارس ابتدایی میشوند غیر فارس زبان هستند (طبق آماروزارت آموزش وپرورش) وباید زبان مادری 30% بقیه دانش آموزان رایادبگیرند چنانچه براساس تحقیقی که یک آذربایجانی انجام داده است ،میانگین نمرات دانش آموزان ترک زبان مقاطع ابتدایی درواحدهای -املاء وانشاء- پایین تر ازآنهایی است که زبان مادریشان فارسی است درحالی که درواحد –ریاضی- میانگین بالاتری نسبت به فارس زبانها دارند.خوب حداقل براساس قانون اساسی ایران ، به هرکس درایران باید خواندن ونوشتن به زبان مادریش را درمدرسه بیاموزند که چنین چیزی را ما نمی بینیم !

فهمیدم که رهبران قوم فارس ما تُرکان را به هنگامه جنگ ودفاع از تمامیت ارضی کشور(حفظ منابع درآمد زا وثروت زا) وسرزمینمان آزربایجان را برای منابع غنی اش میخواهند یعنی ازباغات میوه،زمین های زراعتی برای گندم وسیب زمینی و... وازمعادن طلا ،اورانیم ومس و... بهره برداری میکنند بدون اینکه کوچکترین سرمایه گذاری های اقتصادی برای ایجاد اشتغال انجام دهندویا کوچکترین ارزشی برای حقوق این ملت ومطالبات آنها قائل باشند.

نمونه آن کارخانه –کاوه سودا- ی مراغه، که دیدیم پساب های شیمیایی آن چندین هکتار از اراضی کشاورزی مراغه وبناب را نابود کرد وهنوز یک ریال هم بعنوان خسارت به صاحبان زمین نداده اند البته ما فقط عوارض ظاهری را میبینیم وخدا میداند که وارد شدن این مواد شیمیای به آبهای زیرزمینی درآینده چه عواقبی رابرای ساکنین این منطقه بدنبال خواهد داشت.

مثال دیگر معدن – سونگون- قاراداغ کلیبر است که 40% منابع مس کشور را درخود جای داده است .نکته حائزاهمیت در این است که دولت بدون اینکه اقدامات وتدابیرپیشگیرانه درموردپیامدهای زیست محیطی استخراج مس وفلزات دیگردر دل جنگلهای بکروزیبای کلیبر بکند ومجوز سازمان محیط زیست (البته معلوم نیست مجوزی که میدهد چقدر قانونی باشد) راداشته باشد درحال بهره برداری از آن میباشد درحالی که بودجه ای که جهت توسعه صنعت توریزم به این مناطق اختصاص داده میشود در مقایسه با مناطق فارس نشین رقمی ناچیز است و ازسوی دیگر جنگلهای –قاراداغ- از طرف سازمان –یونسکو- بعنوان منطقه ای حفاظتی وذخیره گاه – بیوسفری- (ژنتیکی) درکره زمین اعلام شده است که اهمیت حفاظت این جنگلها ازآلوده شدن با فلزات سنگین را نشان میدهد.



برادران وخواهران فارس زبان ! چگونه است که وقتی صحبت از آزادی ودموکراسی وحقوق بشر جاری درکشورهای غربی میشودآب ازلب و لوچه تان سرازیر میشود و دچار حسرت میشوید که کاش درایران نیز چنان بود اما وقتی حرف از حقوق و مطالبات اقوام غیر فارس ویا حتی سیستم دولتی فدرالیسمی به میان میاید ، حس نژاد پرستی و برتری جویانه تان سر میکشد وسریع انگ جدایی طلبی میزنید (هرچند که براساس قوانین مترقی حقوق بشری یک ملت حق دارد بطور آزادانه برای ماندن یا نماندن درسایه یک دولت تصمیم بگیرد ) وبرای جنایاتی که هرروزه درسرزمینهای غیرفارس روی میدهد حتی اعلامیه ای درجهت محکومیت ویا همدردی صادر نمیکنید و در رسانه هایتان آنها را منتشر نمیکنید!درحالی که برعکس آنرا از ما انتظار دارید ،یعنی اگر از طرف رژیم ظلمی ، جنایتی علیه شما شد ما به خیابانها بریزیم و خود را به کشتن دهیم!



بنابراین خواهشی که ازشما داریم اینست، چنانچه میخواهید به حقوق انسانیتان، زبانتان ، فرهنگتان، تاریخ گذشته تان، شاهانتان و به خودتان احترام بگذاریم ، شما نیزباید با ما اینگونه باشید.ازهمه - تُرکان ایرانی- که حساس وآشنا با هویت و تاریخمان هستند نیز میخواهم که من ودیگر تُرکان را که سرنوشتی همچون سرنوشت من داشته اند را قدری تحمل ، راهنمایی ،مهربانی ، کمک و همراهی کنند تا ما نیز بتوانیم با شناخت تاریخ ، فرهنگ وزبان خود ، جایگاه واقعی - ملت تُرک - را دراین سرزمین بشناسیم.

قارلی گئجه لر

آذربایجانلی بازدید : 719 شنبه 07 مرداد 1391 نظرات (0)
بالاخره تابوهای کذایی شکست و صداوسیمای مرکز آذربایجان شرقی تن به پخش برنامه کودک به زبان ترکی آذری داد.

پس از گذشت چندین سال از پخش برنامه کودک ترکی «اسلام غنچه لری» که یکی از برنامه های فاخر صداوسیمای مرکز آذربایجان شرقی بود، بالاخره تابوها شکست و باری دیگر پخش برنامه کودک از تلویزیون محلی به زبان ترکی آغاز شد.

علی نواداد رییس صدا و سیمای آذربایجان شرقی در چندین نوبت در پاسخ به چرایی عدم پخش برنامه کودک به زبان ترکی آذری، دلیل آن را بخش نامه مراجع امنیتی ذکر کرده بود و این در حالی بود که صدا و سیمای مرکز اردبیل با پخش برنامه «آقا بابا» به زبان ترکی و همینطور ده ها برنامه دیگر و صداوسیمای مرکز آذربایجان غربی چنین بهانه ای را برای خود نمی دیدند.

به هر روی باید پخش «شکوفه های سهند» را که هر روز ساعت ۱۴ مهمان خانه های مردم آذربایجان که بیش از نود درصد آنان با فرزندان خود به ترکی آذری سخن می گویند را اتفاقی مبارک و در جهت پیشگیری از بهانه های واهی رسانه های بیگانه و حفظ شاخصه های بومی مردم غیرتمند آذربایجان دانست.

برنامه شکوفه های سهند برای مخاطب ۷ الی ۱۲ سال تولید می شود. این برنامه به صورت استودیو محور می باشد که پلاتوها و نمایشهای آن توسط مجری خاله گلاب و نبات و نقلی که دختر کوچولو و عروسک می باشد اجرا می شود. بخش های دیگر برنامه شامل قصه گویی در مکان های مختلف با حضور بچه ها، مسابقه در مدارس، کارتون، آموزش نقاشی و وله های گرافیکی می باشد.

عوامل برنامه :
تهیه کنندگان : علی صیامی و ابراهیم محمدی
کارگردان : ابراهیم صحت
اجرا : اکرم رضایی و محدثه تقی لیواری
نویسنده : اکرم رضایی
صدابردار : اندرزگو
تصویربرداران : وطن خواه – نوروزی
قصه گو : فریبا رضایی
 
نگاهی به آغاز پخش اولین برنامه کودک شبکه سهند به زبان ترکی

شاپرک با تغییرات اساسی بر می گردد

نصر نیوز: برنامه تلويزيوني شاپرك نزديك به 6 سال است كه براي گروه خردسال و كودك آذربايجان شرقي از صدا و سيماي اين مركز روي آنتن مي رود و در طول اين مدت نزديك به 900 برنامه از آن پخش شده است.  
           
 

به گزارش نصر نیوز، شاپرك محفلي است كه با سبك و سياق همان برنامه هاي كودك شبكه هاي سراسري اجرا مي شود و در هر قسمت از آن كودكاني از تبريز و ساير شهرهاي استان مهمان استوديو كوچك اين برنامه مي شوند. آیتم هایی از قبیل وله های تصویری و گرافیکی، عروسکی به نام عسلی، قصه گویی، مسابقه تلفنی و حضوری، اجرای سرودهای شاد، آیتم گل گفتی، عکس و نقاشی های ارسالی و... بخش هاي مختلف اين برنامه را تشكيل مي دهند. ولي در اين بين، با وجود پخش اين حجم از برنامه، شاپرك هنوز نتوانسته آنطور كه بايد مخاطبان كودك و خردسال خود را جذب كند.و انتقادات زيادي به روند آن وارد مي شود.
امكانات كم و دغدغه هاي ريز و درشت
"مهدي گوهريان" تهيه كننده برنامه شاپرك مي گويد: بايد بپذيريم كه گروه خردسال ما كه هنوز به مدرسه هم نمي روند و تا امروز تنها به زبان مادري خود صحبت كرده اند، در اين برنامه مجبورند كلام خود را به زبان فارسي تغيير دهند، در نتيجه همين موضوع باعث مي شود كودك ما در برنامه احساس غريبي كند و آن شور و حال خاصي كه در برنامه هاي كودك بايد باشد اينجا كمتر اتفاق مي افتد.
 من خودم پس از گذشت اين همه سال هنوز در فارسي صحبت كردن مشكل دارم و با توجه به اين نمي توان از كودكاني ك به برنامه مي آيند انتظار داشت ولي با اين وجود ما تمام سعي خود را مي كنيم تا بچه ها هم در برنامه شركت كنند و به برنامه انرژي دهند ولي متاسفانه بظاعت كمي داريم.
وي ادامه مي دهد: ولي اكنون ديگر مسئولان صدا و سيماي استان به اين نتيجه رسيده اند كه برنامه ها را به طرف اجراي آيتم هايي با زبان تركي سوق دهيم. الان هم تقريبا اين روند را با پخش آيتم هايي با سرود تركي آغاز كرديم.
و از اوایل مرداد ماه  برنامه  کاملا به زبان ترکی اجرا می شود و تغییراتی اساسی در دکور انجام می شود.و به دنبال یک چهره جدید  برای اجرا نیز هستیم .

گوهريان در پاسخ به اينكه در برنامه ها تا چه ميزان به بحث هاي فرهنگ فولكلور منطقه مي پردازيد، تصريح مي كند:
تا جايي كه امكان داشته باشد تلاش  مي كنيم اين اتفاق در برنامه ها بيافتد.
مثلا بخشي به نام قصه گويي داريم كه در آن سعي كرده ايم داستان هاي بومي اي كه به فرهنگ ما نزديكتر هستند را براي قصه گويي انتخاب كنيم تا كودكان با اين قصه ها كه ريشه در فرهنگ خودشان دارد آشنا شوند و حتي در نوع لباس مجري برنامه نيز باز هم بهرغم امكانات كم سعي كرده ايم اين بافت سنتي حفظ شود.
اين هنرمند تبريزي مي افزايد: در عين حال نبايد فراموش كنيم كه ما در شهرستان ها با حداقل امكانات كار مي كنيم و
در اين صورت من هيچوقت نمي توانم با برنامه مثل "عمو پورنگ" رقابت كنم.
در كارگاه هاي آموزشي كه در تهران برگزار مي شود وقتي به تماشاي برنامه هاي كودك ديگر استان هاي كشور مي نشينيم، واقعا مي بينيم كه برنامه ما يك سر و گردن از بقيه استانها بالاتر است ولي با اين حال بايد قضاوت را بر عهده بيننده گذاشت چرا كه هنوز هم براي توليد يك برنامه استاندارد جاي كار زيادي داريم.
رضايت 99 درصدي مخاطبان گوهريان كه مسئوليت بخش كودك و نوجوان صدا و سيماي آذربايجان شرقي را بر عهده دارد، مي گويد: طبق نظرسنجي هايي كه در زمستان سال 90 توسط سازمان صورت گرفته است، شاپرك توانسته 54 درصد از مخاطبان را جذب كند كه اين تعداد با رضايت مندي 99.6 درصدي به ديدن برنامه نشسته اند.
البته من به شخصه به چنين نظرسنجي هايي اعتقاد ندارم چرا كه طبق اصول بايد ازمخاطبان واقعي برنامه اين نظرسنجي انجام شود  چرا كه مخاطب ما گروه خردسال است و حتي مخاطباني از همجوار و حتي شهرستان دزفول هم به ديدن اين برنامه مي نشينند، با تكيه به اين موارد نمي دانم اين نظرسنجي ها واقعا تا چه ميزان دقيقه است.
گوهريان كه تحصيلات خود را در زمينه ادبيات فارسي به پايان رسانده است، در مورد اينكه در توليد برنامه ها تا چه ميزان به نظرات كارشناسان صاحب نظر توجه مي كنيد، مي گويد: طبق جلسات تقريبا ماهانه اي كه با حضور كارشناسان كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در صدا و سيما برگزار مي شود، تا حد زيادي سعي مي كنيم از اين نظرات استفاده كنيم.
 همچنين نظرات مشاوره اي از مهدهاي كودك نيز در نظر گرفته مي شود چرا كه نمي خواهيم برنامه به تكرار بيافتد. فكر مي كنم به همين دليل هم باشد كه برنامه تا امروز دوام آورده و پخش مي شود. برنامه اي كه اين همه سال پا برجا مانده اگر پشتوانه فكري نداشت نمي توانست به كار خود ادامه دهد. همين حالا برنامه تا 6 ماه ديگر رزرو شده است.

مشكل زبان و خجالتي بودن كودكان
"سونيا بدري"  مجري خوش خنده شاپرك است كه از همان روزهاي شروع برنامه در كنار خردسالان آذربايجاني بوده است.
وي كه كار خود را از سال 1373 در سيماي سهند آغاز كرده، در تمام اين 7 سال با اجراي صميمانه خود سعي كرده كودكان سرسخت و اخمو را با خود همراه كند.
بدري در مورد نحوه آشنايي خود با شاپرك مي گويد: براي اجراي اين برنامه دنبال كسي مي گشتند كه فارسي را بدون لهجه صحبت كند و چون من از كودكي ابتدا زبان فارسي را ياد گرفته بودم و پس از آن زبان تركي را آموختم، اين لهجه زياد در گويشم ام مشخص نبود. تست دادم و از فرداي همان روز اجراي شاپرك را شروع كردم.
وي مي افزايد: بچه هاي اين منطقه مثل مردم آذربايجان با حجب و حيا هستند و آن به اصطلاح حاضر جوابي هايي كه در بچه هاي تهراني وجود دارد را اينجا شاهد نيستيم. در خون آذربايجاني ها متانت ريشه دارد و همين از آنها به كودكان هم به ارث رسيده است كه همين باعث مي شود بچه ها در برنامه ها سرسخت و غير قابل نفوذ به نظر برسند.
بدري نيز به معضل درماندگي در نوع گويش خردسالان اشاره مي كند و ادامه مي دهد: اين خجالتي بودن و بيحالي در بچه ها به زبان برنامه هم ربط دارد به طوري كه اگر برنامه بطور تركي و محلي اجرا مي شد بچه ها خيلي راحت تر مي توانستند ارتباط برقرار كنند و خيلي راحت خود واقعي شان را نشان دهند.
اين مجري خوش ذوق و كاربلد تبريزي مي گويد: براي همراه كردن بيشتر بچه ها و به نوعي شكستن آن جو غريبگي سعي مي كنم در برنامه ها از نيم ساعت قبل در استوديو باشم و موضوع برنامه آن روز را با كودكان مطرح كنم ، تا شايد بدين طريق نيز كمي بيشتر بچه ها با برنامه اخت شوند.

وي در مورد اينكه چقدر سعي مي كند مسائل تربيتي را بطوركارشناسانه در برنامه مطرح كند، مي افزايد: قبلا پيشنهاد داده بودم كه در برنامه از نظرات كارشناسان تربيتي كودك هم استفاده كنيم ولي اين امكان مقدور نشد ولي خودم سعي مي كنم با مطالعه كتاب هاي تخصصي و بصورت عملي با ديدن بچه هاي آشنا كه اطرافم زندگي مي كنند اين مسائل را پيدا كنم چرا كه همين از برخوردهاي نزديك خيلي بيشتر از مباحث تئوري مي تواند راهگشا باشد و اين گونه خلاوجود كارشناس را پر مي كنم.
بدري همچنين در پاسخ به اينكه احساس نمي كند پس از چند سال ديگر شاپرك خيلي به تكرار رسيده است، تصريح مي كند: به همين زودي تغييرات خيلي اساسي در روند برنامه اعمال خواهد شد كه يكي از آنها تغيير مجري برنامه است.
البته نبايد فراموش كنيم كه يك خردسال بر خلاف ما بزرگترها اين تكرار را دوست دارد، مثل بچه هايي كه از شنيدن چند باره يك شعر و داستان خسته نمي شوند.
وي از امكانات خيلي كم شبكه استاني گلايه مي كند و مي گويد: ما سعي مي كنيم تا جايي كه امكان دارد نظراتي كه از طرف مردم ارائه مي شود را در برنامه اعمال كنيم ولي واقعا امكانات خيلي كمي داريم. مثلا بينندگان شبكه استاني، برنامه شاپرك را با برنامه "فيتيله"  مقايسه مي كنند و معتقدند برنامه ما ضعيف است در حالي كه شايد در فيتيله چندين نفر در پشت صحنه درگير آن برنامه هستند در حالي كه ما تنها با چند نفر محدود برنامه را توليد و اجرا مي كنيم.
امكانات شهرستان ها در مقايسه با تهران يك به 100 است و بدنبال آن دست تهيه كننده در آنجا براي تغييرات جذاب در برنامه خيلي باز است.
به گفته بدري، كسي كه شاپرك را مي بيند از اين اتفاقات پشت صحنه و امكانات كم كه ما با آن دست و پنجه نرم مي كنيم اطلاعي ندارد و درست تر اين است كه با در نظر گرفتن تمام فاكتورها اين مقايسه را انجام دهيم.

گزارش از سحر فکردار


آذربایجانلی بازدید : 280 جمعه 23 تیر 1391 نظرات (0)

درياچه اورميه به وضعيت فوق‌العاده نگران‌كننده رسيد

با وجود تمام هشدارهايي که از سالها قبل دوستداران محيط زيست درباره حفظ درياچه اورمیه و لزوم حفظ وجلوگيري از نابودي آن کرده بودند، امروز شاهد خبرهايي مبني بر نفس‌هاي پاياني اين درياچه هستيم

در حالي که بين 60 تا 70 درصد اين درياچه به طور کامل خشک شده و هنوز هم مسوولين نه تدبير درستي انديشيده اند و نه وارد عمل شده‌اند همه وعده‌هاي بي پايان و بي ثمر به جايي رسيد که چند روز اخير خبر از وقوع طوفان نمکي از سطح درياچه اورمیه شد، طوفاني که سلامت مردم روستاها و شهرهاي اطراف و حيات فلامينگوها و جانداران ديگر را به خطر مي اندازد و حال امروز خبر از زوال اين درياچه و تمام جانداران وابسته به آن است. خبري که اشک را برگوشه چشمان همه مي نشاند. چه ايراني، چه غير ايراني...

 

در اين رابطه، نماينده اورمیه در مجلس اظهار كرد: وضعيت درياچه اورمیه از يك وضعيت خطرناك و التهابي به يك وضعيت فوق‌العاده نگران‌كننده رسيده است.

 

عابد فتاحي،در مورد آخرين وضعيت درياچه اورمیه اظهار كرد:‌ وضعيت درياچه از شرايط خطرناك و التهابي به يك وضعيت فوق‌العاده نگران‌كننده رسيده است و متاسفانه بايد بگويم كه به مرگ اين درياچه نزديك شده‌ايم.

 

وي گفت: متاسفانه تاكنون هيچ اقدام عملي در جهت بهبود وضعيت درياچه اورمیه انجام نشده است. طرح‌هايي كه در اين زمينه مطرح شده عمدتا بلندمدت هستند و زماني به نتيجه مي‌رسند كه ديگر چيزي از درياچه باقي نمانده است.

 

نماينده مردم اورمیه با تاكيد بر اينكه مساله درياچه اورمیه يك مساله سياسي، قومي، جغرافيايي و يا حتي فرهنگي نيست، ادامه داد: درياچه اورمیه متعلق به همه مردم ايران است و نابودي آن، بر وضعيت همه مردم ايران تاثيرگذار خواهد بود.

 

اين عضو كميسيون بهداشت و درمان مجلس با تاكيد بر اينكه طرح آبرساني به درياچه اورمیه از طريق درياچه خزر يا سد ارس طرح‌هاي بلندمدت است، گفت: نمي‌توان در كوتاه مدت اميدوار بود كه چنين طرح‌هايي بتوانند وضعيت درياچه اورمیه را بهبود ببخشند.

 

وي در پاسخ به اين سوال كه اقدامات كوتاه‌مدت مناسب براي بهبود وضعيت درياچه اورمیه چه خواهد بود، تصريح كرد: مهمترين نكته‌اي كه امروز به نظر مي‌رسد اين است كه حقابه درياچه اورمیه از رودخانه‌هاي سيمينه‌رود، زرينه‌رود، نازلو، براندوز، شهرچاي، مهاباد و سردشت به درياچه سرازير شود. نماينده مردم اورمیه با بيان اينكه» متاسفانه سازمان محيط زيست كشور به اين مساله بي‌توجه است»، گفت: شن‌هاي روان در حاشيه درياچه اورمیه در حال تثبيت شدن هستند و اين مساله براي درياچه اورمیه در حكم فاجعه است.

 

اين عضو كميسيون بهداشت و درمان مجلس ادامه داد: در تمام ايران تا به حال درياچه‌هاي بسياري خشك شده‌اند اما مساله درياچه اورمیه بسيار متفاوت است. وسعت و نمك بسيار زياد اين درياچه مي‌تواند موجب فلج شدن منطقه شود و هزينه‌هاي بعدي آن بسيار بالا خواهد بود.

 

فتاحي با تاكيد بر اينكه مساله درياچه اورمیه بزرگترين معضل تمام كشور است، گفت: در حال حاضر احتياج به برگزاري يك كنفرانس علمي سراسري وجود دارد كه تمام كارشناسان و خبرگان در سطح جهاني و البته داخلي در آن شركت داشته باشند و راه‌حل‌هاي عملي براي نجات درياچه اورمیه را به بحث بگذارند. همچنين نجات درياچه اورمیه نيازمند بودجه است.

 

نماينده مردم اورمیه ادامه داد: كناره‌هاي درياچه اورمیه نياز به لايروبي دارد، همچنين در اثر اقدام براي ميان‌گذر درياچه اورمیه بسياري از نقاط بستر اين درياچه آسيب ديده است و بايد ترميم شود. تاكيد ما بر اين است كه درياچه نبايد فداي ميان‌گذر شود.

 

اين عضو كميسيون بهداشت و درمان مجلس گفت: آب اندكي كه ممكن است در ماه‌هاي آينده به درياچه سرازير شود تماما جذب نمك درياچه خواهد شد و نمي‌تواند تاثيري بر بهتر كردن وضعيت درياچه اورمیه داشته باشد.

 

وي در مورد اقدامات عملي براي جلوگيري از بدتر شدن وضعيت درياچه اورمیه گفت: لايه‌هاي نمك درياچه بايد شكسته شوند. حفر چاه‌هاي غير مجاز در اطراف درياچه بايد متوقف شود و همچنين چاه‌هايي كه تاكنون حفر شده‌اند بايد پلمپ شوند. توجه به مساله حقابه درياچه اورمیه بسيار مهم است. در حال حاضر به دليل كاهش وحشتناك آب درياچه اورمیه، بارندگي در منطقه به شدت كاهش يافته است و همچنين ريزگردها موجب آلودگي هواي منطقه شده‌اند. به همين دليل به نظر مي‌رسد ستاد حوادث غيرمترقبه بايد در اين مورد اقدام كند.

 

روزنامه مردم سالاری

تعداد صفحات : 5

درباره ما
آذربایجان منیم ائلیم، آذربایجان منیم دیلیم، دوغراسالار دیلیم دیلیم، باشقا دیله چؤنن دئيیل، دیلیم اؤلسه من ده اؤللم، آنا دیلیم اؤلن دئيیل، باشقا دیله دؤنن دئیيل . anadilim@ymail.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 174
  • کل نظرات : 214
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 15
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 17
  • بازدید ماه : 45
  • بازدید سال : 3,148
  • بازدید کلی : 253,310