loading...
آذربایجان
آذربایجانلی بازدید : 374 سه شنبه 22 آذر 1390 نظرات (0)

موسیقی ترکی آذربایجانی

در موزه ایران باستان در تهران و موزه لور در قسمت تاریخ ایلام به مجسمه های کوچک نوازندگانی با قدمت دوهزاره قبل از میلاد برمی خوریم که همچون آشیقان ما سرپا ایستاده و ساز خود را برروی سینه نگاه داشته اند.

چنین نوازندگانی را که مشابهش را می توان در میان ترکان امروزی پیدا کرد سرنخی از قدمت هنر موسیقی آشیقی بدست می دهد. آشیقان به عنوان راویان دردها، قهرمانی ها و داستان های ملت و گاه در نقش ریش سفیدان و خردمندان قوم خود از قداست و احترام خاصی در بین ملت ترک برخوردارند.

 این قداست و احترام را می توان در داستان هایی چون دده قورقود، کوراوغلو، آشیق غریب و ... مشاهده کرد که نقش اصلی از آن آشیقان است. آشیق با نامهای متفاوتی چون اوزان و بخشی در بین ملت های ترک شناخته شده است. آشیق یک نوازنده معمولی نیست. آشیق، یک ملت است و آنهم ملت ترک!

صفی الدین ارموی (قرن 13 میلادی) وعبدالقادر مراغه ای (قرن 14 میلادی) دو موسیقیدان بزرگ آذربایجانی با شهرتی جهانی هستند که در پی ریزی اصول علمی موسیقی نقش عمده ای را بازی کرده اند. موسیقی ترکی با انواع متفاوت خود شامل ماهنی ها (موسیقی فولکلور)، موسیقی آشیق، موسیقی مقامی (یا ردیفی)، موسیقی کلاسیک موسیقی عشایر-روستایی(شامل موسیقی قشقایی، شمال خراسان و ...) بالاخره اخیراً پاپ و جاز از تنوع، وسعت و ظرافت بی نظیری برخوردار است.

پرداختن به شهرت جهانی موسیقی آذربایجانی در این بحث کوتاه غیر ممکن است ولی تنها می توان افسوس خورد که جوانان ما غافل از این گنجینه گرانبهای خویش فقط خود را با موسیقی های بی مایه و غیر هنری غربی و فارسی مشغول ساخته اند.

در آذربایجان شمالی از اوایل قرن 20 فعالیتهای ارزشمند و زیادی در راستای تئوریزه کردن موسیقی آذربایجانی به عمل آمد که منجر به خلق اپراها، باله ها، سمفونی های مدرن ملی آذربایجانی (نظیر اپرای لیلی و مجنون، کور اوغلو، شاه اسماعیل، سئویل، نادرشاه و ...) با الهام از موسیقی غربی برای اولین بار در آسیا گشت که از شهرتی جهانی برخودارند.

 

در طول تاریخ ملت ترک آذربایجان چه خدمت هایی برای ایران کرده اند؟

آیا می دانید که آذربایجان زادگاه اولین چاپخانه، ترجمه اولین کتب خارجی، نخستین رمان، ادبیات کودک، نخستین کتابخانه عمومی، اولین شعر نو، اولین سینما، اولین نمایشنامه و تئاتر، اولین عکاسی، نخستین دانشگاه پزشکی، اولین دانشکده پرستاری و مامایی، نخستین کارخانه ها، نخستین انجمن زنان و اولین حق رأی به زنان، نخستین شهرداری، آموزش و پرورش نوین، نخستین مدرسه کرو لال ها، اولین مدرسه نابینایان، نخستین کودکستان و ... در ایران بوده است؟ شاید انتخاب تبریز به عنوان یک ولیعهدنشین در زمان قاجاریه نیز به خاطر همین پتانسیل استثنایی ملت آذربایجان بود ( منبع 11 ).

مؤسس اولین مدرسه به سبک نوین در ایران، میرزاحسن خان رشدیه بود که در همین راستا کتابی به اسم "وطن دیلی" نوشت که در سال 1312 قمری در تبریز چاپ شده است. ایرانی ها و بخصوص هموطنان فارس زبانمان رشد و گسترش زبان فارسی را نیز مدیون حکومت های ترک هستند ( منبع 12و13 ).

سرزمین آذربایجان، دانشمندانی چون پروفسور لطفی زاده واضع تئوری فازی، پروفسور حسین جوان از مخترعین لیزر، پروفسور جواد هیئت و پروفسور یحیی عدل از پیشگامان جراحی مدرن در ایران، پروفسور هشترودی را به جامعه علم و دانش معرفی کرده است. از مورخین و ادبیات شناسان معاصر ملی ترک نظیر پروفسور جواد هیئت، پروفسور ذهتابی، رحیم رئیس نیا، صمد سرداری نیا و ... نیز نام بردن لازم است.

آذربایجان مهد انقلاب مشروطه نیز بوده است که در زمان خود حرکتی بسیار مترقی محسوب می شد. حرکات آزادی خواهانه ای دیگر چون قیام شیخ محمد خیابانی، حکومت 21 آذر 1324 نیز از سرزمین آذربایجان برخواسته است. آذربایجانی ها در انقلاب اسلامی نیز بین ملت های ایران پیشرو بودند. آذربایجانی ها در اکثر جنگ های بین ایران و کشورهای دیگر چون جنگ چالدران، جنگ های ایران و روسیه پرچم دار جبهه بودند. در جنگ ایران و عراق نیز با همت لشکر عاشورای آذربایجان و اعطای شهدای فراوان بود که شهرهای خوزستان از دست بعثیان خارج شد.

آذربایجانی ها علاوه بر پرچمداری حرکات و نهضت های روشنفکری و آزادی خواهی در ایران و دلاوری و فداکاری در جبهه های جنگ، در صحنه های ورزشی نیز همیشه برای ایران افتخارآفرینی کرده اند. اما افسوس از ذره ای قدردانی!. متأسفانه در ایران با تلفیقی سیاستمدارانه، ترکان مردمانی سخت کوش معرفی می شوند که خانم هایشان دست پخت خوبی دارند! و نقش بنیادین آذربایجانی ها در جریانات روشنفکری، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی به عمد فراموش می گردد.

 

آیا ترکان ایران یک ملت را تشکیل می دهند؟

از ملت دو تعریف متفاوت شده است، یکی تعریف اتنیک و قومی است که به مفهوم مجموعه ای از انسان ها با خصوصیات زبانی و تاریخی و فرهنگی مشترک است و دیگری مفهوم سیویک و سیاسی آن است که به مفهوم مجموعه ای از انسان ها با دولت و قانون مشترک و حقوق مساوی است که در نوشته حاضر اصطلاح تابعیت ( یا ملت- دولت) برای مفهوم دوم مناسبتر تشخیص داده شده است.

با این تعریف یک اردبیلی ترک جزء ملت ترک محسوب می شود که تابعیت ایرانی دارد. یعنی تعریف اتنیک و سیویک ملت در ضدیت با یکدیگر نیست، چندین ملت می توانند تابعیت واحدی داشته باشند و بالعکس ملت واحدی می تواند از تابعیت چندگانه برخوردار باشد. کشورهای کثیرالملله در دنیا نظیر ایران فراوان هستند و صحبت از ملت ترک و عرب و فارس و غیره به معنی سوق دادن کشور به سوی تجزیه نیست، بلکه آنچه یک کشور را به سوی هرج و مرج و تجزیه پیش می برد، قائل شدن حقوق نابرابر برای ملت ها است.

 سر آغاز شونیسم فارس در ایران

حال که مروری اجمالی به تاریخ و فرهنگ ترکان داشتیم، درک می کنیم که ما ترکان نه تنها همچون قارچهای یکروزه در ایران جوانه نزده ایم، بلکه ملتی با بیش از 27 میلیون جمعیت و ریشه ای چندین هزار ساله در منطقه سکونت خود هستیم. ما صاحب زبانی قدرتمند و زیبا و فرهنگ و ادبیاتی بسیار غنی هستیم که پشتوانه عظیمی برای ملت ما محسوب می شود.

اما دوباره به سئوالات اول نوشته برمی گردیم. چرا ما از هویت (کیملیک) و دارایی فرهنگی (وارلیق) خود بی خبر هستیم؟ و آنچه را از تاریخ ایران می دانیم اکثراً در جهت تحقیر ملت و فرهنگمان است؟

جواب را باید در 80 سال سیستم حاکم شونیسم فارس که ارمغان رژیم پهلوی است جست. شوونیسم یعنی اعتقاد به برتری نژادی و یا حقوقی ملتی بر ملت دیگر(تمجید بیمار گونه یک ملت همراه با تحقیر و تخریب ملل دیگر. این عبارت از اسم نیکلای شوون مداح دیوانه ناپلئون گرفته شده که با مدح ناپلئون و فرانسویان ملل دیگر را تخریب و تحقیر می کرد . عبارت هنر نزد ایرانیان است و بس یک ذره از دریای سیاه شووینزیم فارس میباشد . )  . با کنار رفتن قاجاریه یا آخرین حکومت ترک در ایران، رژیم نژادپرست پهلوی با نقاب وحدت ملی ولی دراصل برای خدمت به اربابان خارجی خود تمرکزگرایی (سانترالیسم) افراطی و یکسان سازی اجباری هویتی- فرهنگی کشور کثیرالملل ایران را در دستور کار خود قرار داد.

طبق سیستم جدید شوونیستی، ایران یعنی تنها سرزمین ملت فارس و دیگر ملت های ترک، کرد، عرب، بلوچ و ... باید از صحنه فرهنگی- سیاسی ایران محو می شدند. دلیل استعمارگران خارجی بخصوص انگلیس برای این سیاست نیز ایجاد قدرتی یکپارچه به عنوان سدی در مقابل رقیب استعماری روسیه (که به تازگی سیاستهای ضد سرمایه داری را نیز پیشه کرده بود) و ساده کردن بازی های استعماری خود در منطقه با جایگزینی یک مهره بجای چندین کانون قدرت ملی بود.

 البته دلایل دیگری نیز برای مبارزه با عنصر ترک نیز در این منطقه وجود داشت. اول خاطره تلخ اروپاییان از دولت مقتدر عثمانی و دیگری ترس از پیشرو بودن ملت ترک آذربایجان در حرکات روشنفکری و ضد استعماری بود، چرا که در آن زمان در نتیجه ارتباط زبانی ملت ترک آذربایجان با آزادیخواهان همزبان خود در آنسوی رود آراز و ترکیه دروازه ورود اندیشه های نو و آزادیخواهی به ایران بود.

این دوران مقارن بود با عصر نظریه های نژادپرستی به خصوص تئوری ساختگی نژاد برتر آریا در اروپا، که دستاویز استثمارگران شده بود. این تئوری های نژادپرستانه، ساخته و پرداخته اروپاییان، در ایران منبع الهام و تغذیه برای عده ای روشنفکر جیره خوار دربار پهلوی گشت تا با این رژیم در نابودی ملت های ایرانی غیر فارس همراه گردند. آنها برای نابودی دیگر ملت ها، یکسان سازی اجباری هویتی ملت ها را پیشه کرده و زبان و فرهنگ ملت ها را مورد حمله قرار دادند. حکومت مرکزی نابودی فرهنگی ملت ها را به نسل کشی ترجیح داد، هرچند که در مواردی نیز جنایت و خونریزی را نیز بر این ملت ها روا داشت.

فعالیت های شونیستی در این دوران عموماً در قالب ایده های پان ایرانیستی صورت می گرفت. پان ایرانیست ها طرفدار ایجاد ملت واحد ایرانی از طریق نابودی هویت ملت های غیر فارس و فارس سازی اجباری آنها هستند. از اینروست که پان ایرانیستها ( =شونیستها) به پان فارس نیز معروف گشته اند.

مرامنامه شونیسم فارس را میتوان در نژادپرستی آریایی، ترک ستیزی، عرب ستیزی، اسلام ستیزی، باستان گرایی و تبلیغ دین زرتشت خلاصه کرد. اگرچه جرقه های شونیسم فارس قبل از رژیم پهلوی و تحت تأثیر غربیان در ایران زده شده بود، ولی ارتقاء آن در حد یک سیاست حکومتی از زمان رضاخان شروع شد. از بنیانگذاران باستان گرایی و شونیسم آریایی نیز می توان از آخوندزاده، جلال الدین میرزای قاجار، میرزا ملکم خان و در نسل بعد، سیدحسن تقی زاده، کاظم زاده ایرانشهرتبریزی، محمودافشار، احمدکسروی، تقی ارانی، ملک الشعرای بهار، رضازاده شفق، محمد علی فروغی، جوادشیخ الاسلام زاده، یحیی ذکاء و ... نامبرد.(5)

آذربایجانلی بازدید : 365 سه شنبه 22 آذر 1390 نظرات (1)

ادبیات زبان ترکی آذربایجانی

متاسفانه به دلیل سانسور و تحریف حقایق تاریخی، ترکان ساکن ایران و دیگر ملت های ایرانی شاید تصور کنند که شهریار تنها شاعر ترک آذربایجانی است،

 یا اینکه شعرای آذربایجانی همچون نظامی و شمس و قطران فقط به زبان فارسی می نوشتند، اما چنین نیست، شعرای زیادی به زبان ترکی آذربایجانی شعر گفته اند و نویسندگان زیادی به این زبان نوشته اند.

کتاب "دده قورقود" با شهرت جهانی، معروفترین اثر حماسی ترکان، بخصوص ترکان آذربایجان است. در حالی که یونسکو سال 1999 را بنام سال دده قورقود نامگذاری می کند ما از وجود چنین اثری بی خبر هستیم!.

سه نسخه دست نویس دده قورقود با نویسنده های نامشخص در کتابخانه های درسدن، واتیکان و برلین موجود است. اگرچه تاریخ کتابت آن را بعضی از محققین به قرن 11 میلادی (5 هجری) و بعضی دیگر به قرن 15 میلادی نسبت می دهند، اما داستانهای آن مربوط به قرون 9-10 میلادی و حتی قدیمی تر می باشد.

کتاب دده قورقود با 12 داستان آن از قدیمی ترین آثار ادبیات شفاهی جهان بشمار می رود. کتاب دده قورقود داستان های اقوام اوغوز را بازگو می کند و مهمترین وقایع تاریخی این داستان ها در آذربایجان و قسمت شرقی آناتولی رخ داده و در آن از قهرمانی ها و ویژگی های قومی مردم این سرزمین سخن رفته است.

 قهرمان اصلی 12 داستان این حماسه – دده قورقود- آشیقی است که نقش ریش سفید قوم را داشته، و با نصیحت های با ارزش و انسانی خود ، چراغ راه قبیله خود می شود. برخلاف شاهنامه فردوسی که مدحنامه شاهان باستانی است و دستاویز نژادپرستان دشمن ترک و عرب. دده قورقود حماسه ای مملو از افکار و احساسات والای انسان دوستانه می باشد ( منابع 29،3و43 ).

اولین آثار مکتوب ادبی ترکی آذربایجان متعلق به فرن 13 میلادی و اشعار حسن اوغلو و نصیر باکویی است. اثر منظوم ترکی این زمان نیز، صحاح النجم اثر هندوشاه نخجوانی است. در قرن 14 میلادی شاهد شاعران بزرگی چون نسیمی، قاضی برهان الدین، و ضریر هستیم. نسیمی، عارف و فیلسوف بانی فرقه حروفیه را می توان مؤسس معماری شعر آذربایجان شمرد. شاه اسماعیل ختایی و فضولی دو شاعر توانای قرن 15 میلادی هستند.

فضولی شهرتی جهانی دارد و اشعارش به زبان های مختلف ترجمه شده است. اگرچه دیوان وی از سال 1828 شش دفعه در تبریز چاپ شده است، اما دریغ از یک بیت از او در کتب درسی جدید ما.

از شعرای ترک قرون 16و17 می توان از صائب تبریزی، قوسی تبریزی،تأثیر، امانی و شاه عباس ثانی نام برد. واقف و آقا مسیح شیروانی، نمونه ای از شعرای قرن 18 هستند. در قرن 19 نیز شاهد شعرای بنامی چون نباتی، هیدجی، تئلیم خان ساوه ای، مأذون خان قشقایی و شکوهی مراغه ای هستیم. دهها شاعر دیگر چون حقیقی، شیخ قاسم الانوار، حبیبی و صراف و ... و ادیبان معاصری چون معجز شبستری، ساهر، سهند، حداد، کریمی مراغه ای و شهریار ...، که علی رغم سرکوبی شدید زبان ترکی در دوران پهلوی به ترکی شعر گفته اند، را نیز می توان نام برد ( منابع 6و7 ).

از آثار ترکی قدیم معروف در ایران به دیگر لهجه های ترکی می توان به کتب دیوان لغات ترک ( قرن پنجم هجری و اولین کتاب زبان شناسی دنیاقوتادغوبیلیک، نهج الفرادیس، عتبه الحقایق و آثار ارزشمند علیشیر نوایی(قرن نهم هجری) اشاره کرد.

 اگر بخواهیم گنجینه ادبی معاصر آذربایجان شمالی را نیز به آن اضافه کنیم باید از ادیبان بزرگی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلیل محمدقلی زاده، علی اکبرصابر، حسین جاوید، جعفر جبارلی، سلیمان رستم، صمد وورغون، میکاییل مشفق، خلیل رضا، بختیار وهابزاده و ... نام برد. ادبیات ترکی در همسایه غربی مان - ترکیه- با شهرتی جهانی مایه افتخار و منبع الهامی برای دیگر ترکان است. می توان به نویسندگان و شاعرانی چون یونس امره، یاشار کمال، اورهان پاموک، عزیز نسین، ناظم حکمت و ... اشاره کرد.

به ادبیات کتبی اشاره کردیم، گریزی نیز به ادبیات شفاهی غنی آذربایجان بزنیم که اصولاً با ادبیات شفاهی دیگر ملتها خصوصاً ملت فارس قابل مقایسه نیست. بیاتی ها اشعار شفاهی آذربایجان به تنهایی گنجینه ایست بسیار ارزشمند، که می توان از آن بعنوان آیینه ملت ترک آذربایجان نام برد. ادبیات و موسیقی آشیق ها با قدمتی چندین هزارساله جایگاه و تقدس خاصی بین ترک ها و آذربایجان دارد که مشابه آنرا شاید کمتر بتوان در ملت های دیگر یافت. آتالار سؤزو یا امثال زبان ترکی که عموماً پندهایی عاقلانه و انسانی است، از هویت ملی متفکر و انسان دوست سخن می گوید. آغی لار (مرثیه ها) و لای لای لار نیز قسمتی از پندهایی عاقلانه و انسانی از ادبیات شفاهی ما را تشکیل می دهند.

داستان های فولکلوری چون دده قورقود، کوراوغلو، آرزی و قمبر، عباس و کولگز، عاشیق غریب، قاچاق نبی و ... از غنای ادبیات شفاهی ما سخن می گویند. ادبیات شفاهی غنی آذربایجان از قدمت و اصالت این ملت روایت می کند( منبع 3 ).

همانطور که شرح داده شد، برخلاف ادعای جاعلین تاریخ که مدعی اند زبان ترکی زبان کتابت نیست و آن را در حد یک لهجه یا گویش فقط برای تکلم تقلیل می دهند، می بینیم ادبیات شفاهی و کتبی ما دارای قدمتی چندهزارساله و با پیشینه ای بسیار قدیمی تر از زبان فارسی است. بعنوان شاهدی دیگر باید ذکر شود که در فاصله بین سالهای 1830-1890 یعنی قبل از ظهور دشمنان زبان ترکی در ایران جمعاً 123 اثر فقط به زبان ترکی آذربایجانی در 20 شهر مختلف چاپ شده است که از این آثار چاپ 43 اثر در تبریز و 37 اثر در تفلیس بوده است. آیا انکار کنندگان زبان ما میتوانند این آثار را نیز ناشی از تحرکات پان ترکی در آن زمان محسوب کنند؟!

 چرا بعضی شعرای ترک به فارسی شعر گفته اند؟

تئوری های مختلفی در مورد نحوه رواج زبان فارسی دری ( البته امروزه لهجه فارسی رایج در ایران را دیگر دری نمی نامند) در ایران موجود است. گفته میشود مبدأ زبان فارسی دری ماوراءالنهر بوده و زبان های منطقه سغد و خوارزم بستر این زبان محسوب می شوند.

 این زبان در قرن سوم هجری تحت حمایت سامانیان گسترش یافته و درقرون چهارم و پنجم به خراسان امروزی راه می یابد. فردوسی با صرف 30 سال به پیرایش و پالایش این زبان نورسیده می پردازد. فارسی دری با حمایت پادشاهان سلسله های ترک همچون غزنویان و سلجوقیان بتدریج در کل ایران رایج می شود و امواج آن در قرون ششم تا هشتم در شیراز با پدیداری شعرایی چون حافظ و سعدی پدیدار می گردد.

در قرن پنجم هجری شاهد لغتنامه اسدی طوسی هستیم که برای تفهیم لغاتی که به همراه فارسی دری به ایران وارد شده است و معادل آنها در دیگر زبان های ایرانی وجود نداشته تدوین شده است. این موج به غرب ایران دو یا سه قرن دیرتر می رسد، به گونه ای که ناصرخسرو در سفرنامه خود اشاره صریح دارد که در تبریز قطران نام، شاعری را دیده که شعر نیکو می سروده ولی زبان فارسی نیک نمی دانسته ( منبع 30 ). البته بعضی از مورخین که بنیان تاریخ ایران را به دور از قصد و غرض و دیدگاه های نژادپرستی بررسی کرده اند، معتقدند که ارتباطی بین زبان پارسی امروزی و فارسی باستان یا زبانهای پهلوی وجود ندارد و زبان پارسی دری یا درباری، پرورش یافته دربار سامانیان می باشد( منبع 21 ).

به هر حال واضح است زبان فارسی با دستور زبان ساده و مجموعه لغوی خود با انبوهی از لغات ترکی و عربی و زبان های ایرانی دیگر، نقش زبان ارتباطی بین الملل ( اسپرانتوی آن زمان) منطقه را بازی می کرد. در ترویج زبان فارسی در ایران شاهان سلسله های ترک نیز نقش مؤثری داشتند. چرا که قصد آنها نه ترویج زبان ترکی، بلکه تأسیس امپراطوری های بزرگ بر اساس دین اسلام بود.

به گونه ای که دربار پادشاهانی چون سلطان محمود غزنوی مأوای شاعرانی فارسی گوی بود. تمایز هویت از حکومت ترک عثمانی نیز یکی از دلایل شاهان ترک ایران در به رسمیت شناختن زبان فارسی بود. در دوران 1000 ساله حکومت ترکان ( از غزنویان تا پایان قاجاریه) ترکی زبان درباری و فارسی زبان شعر و ادبیات و عربی زبان دین و فلسفه محسوب می شدند و برخی شاعران ترک نیز دنباله روی همین سیاست به شعر پارسی روی آوردند. آنها با سرودن شعر پارسی قصد پیدا کردن مخاطبین بیشتر در منطقه، قدرتنمایی در زبان غیر مادری، رقابت با شاعران دیگری که مورد لطف دربار قرار گرفته بودند داشتند.

 اما به غیر از این دلایل می توان به دلایل تخصصی-ادبی زیر نیز اشاره کرد: شاعران ملت های فارس و ترک هردو تحت تأثیر ادبیات قوی عرب به اوزان عروضی در شعر متمایل گشتند. از آنجایی که اصوات کوتاه زبان ترکی بیشتر مناسب قالب اصیل و قدیم زبان ترکی یا قالب سیلابی (نظیر بیاتی ها) است نه اوزان عروضی، عرصه فعالیت برای ترک زبانان در استفاده از قالب عروضی تنگ بوده و از طرفی زبان فارسی با اصوات بلند خود توانست براحتی در قالب اوزان عروضی خودنمایی کند.

 به همین دلیل حتی شاعران ترکی که در اوزان عروضی شعر ترکی سروده اند نیز مجبور به استفاده از بعضی کلمات فارسی و عربی در ادبیات خود بوده اند. اوزان عروضی را فقط در آثار کلاسیک ترکی می توان مشاهده کرد و اکنون قالب هجایی یا سیلابی نظیر حیدربابا و شعر نو رایج می باشد.

دلیل دیگر را از زبان علیشیر نوایی که از سرودن اشعار فارسی توسط ترکان ناراحت بوده می شنویم: « در ترکی ظرافت و تازگی و ریزه کاری بسیار است ولی بکار بستن آنها ساده نیست، کسانی که به سرودن شعر می پردازند از این نوع دشواری ها می گریزند و به کار آسان، یعنی سرودن شعر پارسی می پردازند. بتدریج این کار بصورت عادت شده و رهایی از آن دشوار می شود و جوان ها نیز دنباله روی این افراد می شوند»( منبع 9 ).

ای کاش پادشاهان ترک و شاعران ترک پارسی گوی می توانستند وضعیت امروز را ببینند و آب در آسیابی نمی ریختند که اکنون سنگ هایش در حال خرد کردن و تحقیر زبان مادری ماست. در عصر حاضر نیز ممنوعیت و محدودیت هشتادساله اخیر زبان ترکی در ایران مانع از رشد نویسندگان و شاعران ترک نویس در ایران شد.(4)

 یازار : یاشار تبریزلی

آذربایجانلی بازدید : 404 پنجشنبه 17 آذر 1390 نظرات (0)

قدرت و امکانات زبان ترکی

هماهنگی اصوات یکی از زیباترین خصوصیات زبان ترکی است که باعث راحتی تلفظ و خوش آهنگی آن می شود.

  در زبان ترکی صداهای خشن (O,U,A,I) و صداهای نازک (Ö,Ü,E,Ə,İ) نمی توانند در ریشه یک کلمه با هم مخلوط شوند و با همان ترتیب فوق در کلمه می آیند مانند: Gözəllik و Ayrılık. کلمات خارجی نیز حتی المقدور تحت تأثیر این قانون جالب قرار می گیرند مانند کلمه عربی حسین (Hoseyn) که در ترکی Hüseyn و کلمه عربی عباس (Əbbas) که در ترکی (Abbas) گفته می شود. ترکها هنگام فارسی صحبت کردن نیز ناخودآگاه از این قانون طبیعی پیروی می کنند.

پسوندهای ترکی بسیار غنی و متنوع است و امکان لغت سازی و غنای لغوی این زبان را بالا می برد. پسوندهایی نظیر: چی، لی، سیز، لیق و ...

در زبان ترکی کلماتی با اختلاف جزیی در معانی موجود است که در فارسی نیست، مثلاً برای انواع دردها کلمات: آغری، آجی، سیزی، یانقی، زوققو، سانجی، گؤینمک، گیزیلدمک و اینجیمک بکار می رود که هرکدام درد بخصوصی را بیان میکنند.

• کلمات ترکی بر خلاف فارسی انعطاف زیادی برای اصطلاح سازی دارند، بعنوان مثال: از کلمه دیل به معنای زبان در ترکی 36 اصطلاح و تعبیر موجود است: دیل آچماق، دیل-آغیز ائتمک، دیلی توتماق و ...

• علاوه بر غنای لغوی، تحرک و قابلیت لغت سازی، بیان مفاهیم جدید و غنای مفاهیم مجرد و همچنین تنوع بیان و قدرت بیان و تفاوت های جزئی کلام از دیگر عوامل غنای زبان ترکی است. به همین دلیل و به اعتراف زبان شناسان، نثر زبان ترکی برای بیان اندیشه و مفاهیم و موضوعات مختلف علمی و فلسفی و اجتماعی رساتر و مناسب تر از بسیاری زبان های دیگر است. مفاهیم و اندیشه هایی را که در ترکی می توان با یک جمله بیان کرد، جملات و شرح مفصلی را در زبان های دیگر ایجاب می کند.

افعال ترکی از نظر وجوه و زمان های متعدد بسیار غنی است، ترکیب این وجوه و زمان ها منجر به 50 شکل مختلف برای بیان حالات مختلف می گردد. مثلاًدر فارسی به جای هر دو حالت (گلیردیم و گلردیم) فعل (می آمدم) بکار می رود، یا برای حالت هایی چون (گلجکدیم = قرار بود بیایم) و ( گلسیدیم = اگر می آمدم) در فارسی افعال مستقل و واحدی وجود ندارد.

افعال ترکی همه با قاعده اند، جز فعل ناقص (ایمک) به معنی بودن.

• افعال متعدی در ترکی به سادگی با اضافه کردن پسوند به افعال لازم ساخته می شود: اوخشاماق=شبیه بودن اوخشاتماق= تشبیه کردن.

افعال متعدی درجه دو و درجه سه نیز در ترکی قابل ساخت است:

وورماق=زدن (متعدی) ووردورماق=بوسیله کسی زدن(متعدی درجه دو) ووردوتدورماق=وسیله زدن کسی را فراهم کردن(متعدی درجه سه).

• ترکیب پسوندها و حالات افعال در ترکی به خلق کلماتی منجر می شود که بیان آنها در فارسی با یک یا چند جمله مقدور است. مثال: سئویشدیرمه لی ییک (یک فعل در ترکی)= آنها را باید وادار کنیم که همدیگر را دوست داشته باشند ( دو جمله در فارسی).

 از دیگر خصوصیات زبان ترکی

• زبان ترکی از طرف زبان شناشان به عنوان سومین زبان قانونمند و توانمند دنیا شناخته شده است و حتی یکی از تورکولوژهای بنام، زبان ترکی را اعجاز غیر بشری معرفی کرده است.

• زبان ترکی حدود 24000 فعل دارد که در فارسی بیش از 5000 نمی باشد.

• حدود 1650 لغت ترکی آذربایجانی شناخته شده است که برای آنها لغات مستقلی در فارسی نیست. مانند: یایخالاماق، یوبانماق، یودورتماق و ...( منبع 9 ).

• چند هزار لغت با ریشه ترکی در زبان فارسی موجود است که از این لغات بیش از 600 لغت جزء کلمات مصطلح و روزمره است، مانند: آقا، خانم، بابا، ماما، آبجی، داداش، دایی، بی بی، آتش، بشقاب، قابلمه، دولمه، سنجاق، اتاق، من، تخم، دوقلو، باتلاق، اجاق، آچار، آرزو، دگمه، تشک، فشنگ، توپ، قاچاق، گمرک، اتو، آذوقه، اردو، سوغات، اوستا، الک، النگو، آماج، ایل، بیزار، تپه، چکش، چماق، اردک، چوپان، چنگال، چپاول، چادر، باجه، بشکه، بقچه، چروک و ... ( منبع 28 ).

بیان حقیقت مزایای زبان ترکی نسبت به فارسی بر اساس دلایل علمی دلیل بر برتری ملت ترک بر فارس نمی شود و چنین منظوری نیز در این نوشته مد نظر نیست، بلکه هدف افشای حقایقی است که هشتاد سال مغرضانه جهت تحقیر و نابودی ملت ما کتمان و تحریف شده است.

 آیا ترکی رایج در ایران و جمهوری آذربایجان و ترکیه متفاوت است؟

همانطور که نوشته شد ترکی رایج در ایران به سه گروه عمده آذربایجانی، ترکمنی، خراسانی و گروه های خلجی، قزاقی، اویغوری و ازبکی تقسیم می شود. ترکی رایج در جمهوری آذربایجان نیز ترکی آذربایجانی است.

زبان ها با سه رکن اساسی با هم قابل مقایسه هستند:

1.    دستور زبان.

2.     لغات اصلی مانند (مادر، آب، کوه و ...).

3.    لغات دسته دوم (لغات علمی، سیاسی و ...).

دو رکن اول، ارکان اصلی زبان هستند که تغییر آنها قرن ها زمان می طلبد، ولی رکن سوم لغات که ناشی از پیشرفت روزمره بشریت بوده که از عمر آنها زیاد نمی گذرد. مقایسه دو زبان بر اساس لغات دسته دوم و حکم دادن بر شباهت و تفاوت دو زبان درست نمی باشد. ترکی آذربایجانی رایج در دوطرف رودخانه آراز هر دو یک لهجه واحد از یک زبان هستند که دو رکن اول آنها دقیقاً یکی است و حکومت پهلوی و اجباری بودن آموزش به زبان فارسی از ابتدایی تا دانشگاه، برای ترکان ایران به جای آموزش به زبان مادری، عدم امکان تکوین لغات ترکی علمی و سیاسی و ... و در نتیجه فراموشی بعضی لغات می باشد.

دلایل نسبتاً مشابهی نیز در آن سوی آراز باعث نفوذ زبان روسی در ترکی شده است. زبان های ترکی دو لهجه متفاوت از یک زبان می باشند که با گذشت زمان تبدیل به دو زبان با ادبیات مخصوص به خود اما بسیار نزدیک به هم شده اند، شبیه آنچه برای زبان انگلیسی- آمریکایی و انگلیسی-بریتانیایی در حال اتفاق افتادن است.

دستور زبان ترکی آذربایجانی و ترکی استانبولی تقریباً یکی است، میزان اشتراک لغات اصلی هم بسیار زیاد بوده و موارد متفاوت موجود اکثراً ریشه مشترک دارند، تفاوت بیشتر در لغات دسته دوم می باشد.

علاوه بر تفاوت لهجه، تحمیل شدن زبان فارسی به ترک ها از زمان پهلوی به این سو در ایران، باعث افزایش تفاوت ها نیز شده اشت، چنانچه اگر به عنوان مثال یک ترک ایرانی زبان مادری خود را به طور صحیح بیاموزد در درک ترکی آناتولی مشکل زیادی نخواهد داشت.(3)

یازار : یاشار تبریزلی http://azerses.110mb.com

آذربایجانلی بازدید : 408 دوشنبه 07 آذر 1390 نظرات (0)

دکتر صادق زیباکلام:

خیلی از ما ایرانی ها نژادپرست هستیم

صبح آزادی: اندیشه برابری و عدالت تاریخ درازنایی دارد. هر آنچه به انسان و رنج هایش مربوط است در دایره این اندیشه چای می گیرد. رونالدد دورکین از نسل جدید فیلسوفان حق است که بر روی چگونه کاستن دردهای انسان بسیار اندیشه کرده است. او را می توان خلف جان رالز دانست که بر بسیاری از حوزه های بی عدالتی و تبعیض می شورد. تبعیض نژادی یکی از حلوه های نخستین بی عدالتی است.در بازخوانی این نوع تبعیض در جامعه ایرانی سراغ دکتر صادق زیباکلام رفته ایم. این استاد دانشگاه تهران که کنش های بسیار موثری در حوزه های مختلف جامعه ایرانی داردٰ در این گفتگو به صراحت از نژادپرستی ایرانی پرده بر می دارد و بر نگاه انکارگرایانه برخی روشنفکران درباره تبعیض های قومی می شورد.

 رونالد دورکین، فیلسوف حقوق دانشگاه نیویورک، دیدگاه های منحصر به فردی درباره برابری، تبعیض نژادی، عدالت، اخلاق و حقیقت دارد. به نظر شما، نسبت یا وضعیت ما ایرانی ها با این واژه ها چگونه است ؟ ما چقدر عادل هستیم و چقدر بی انصاف؟ چقدر به برابری اعتقاد داریم و چقدر تبعیض آمیز عمل می کنیم؟ پرسش مشابه دیگری که میخواستم با شما در میان بگذارم این است که برخی از متفکران، و صاحب نظران، ادعاهای کلانی مطرح می کنند و حکم کلی می دهند مثلا می گویند؛ ما ایرانی ها از اندیشیدن امتناع داریم ، یا ما ایرانی ها، باهوش و تمدن ساز هستیم. آیا شما اساسا با این دست نظرات در خصوص ایرانیان موافقید؟

ببینید من به عنوان یک قاعده کلی با تمام گزاره هایی که اینگونه شروع می شوند: ما ایرانی ها و بعد یک صفت، یک ویژگی، یک الگوی رفتاری و یک هنجار فرهنگی به دنبالش ذکر می کنند مخالفم. یا اگر بخواهم درست تر و علمی تر بگویم، من اساسا هیچ کدام از اینها را قبول ندارم. چه مثبت و چه منفی. چون فقط منفی نیست. چیزی را که الان شما مطرح می کنید و می گویید؛ ما ایرانی ها و بَعدش این جمله منفی که ما ایرانی ها خیلی اهل اندیشیدن نیستیم و اندیشه ورزی نمی کنیم؛ من این را قبول ندارم. عکسش را هم اگه می گفتید باز هم خیلی قبول نمی داشتم. مثلا اگه شما می گفتید خیلی از متفکرین و اندیشمندان معتقدند که در بین مردم منطقه خاور میانه یا اسیای مرکزی ایرانی ها از نظر اندیشه خصوصا اندیشه سیاسی خیلی جلو هستند، باز من می گفتم که همچو چیزی نیست. ما ایرانی ها در مجموع هیچ تفاوتی با افغانی ها با عراقی ها با اماراتی ها با پاکستانی ها با هندی ها با ژاپنی ها با نروژی ها با آمریکایی ها با انگلسی ها با فرانسوی ها با برزیلی ها و با هیچ بنی بشر دیگری نداریم. هیچ فرقی نداریم هیچ تفاوتی نداریم. تمام این گزاره ها که یا دسته گل برای ما می فرستند یا به عکسش بر سر ما می کوبند و ما را محکوم می کنند به داشتن این یا آن خصلت ناشایست، پایه و اساسی ندارند. من این ها را در حقیقت یک جور نژاد پرستی و راسیسم می دونم.

یعنی شما حکم های منفی را نمی پذیرید ولی درباره ادعاهای مثبت، اعتقاد دارید که در بطن این ادعاها، یک جور، برتری طلبی و نژادپرستی حاکم است؟

یک چیزی را من قبول دارم خیلی از ما ایرانی ها متاسفانه نژاد پرست هستیم. شما اگر دقت کنید می بینید که در فرهنگ های دیگر هم علیه قومیت ها ، ملیت ها و اقوام اقلیت شان جوک می سازند ولی فکر نمی کنم مثل ایران باشد که اینقدر علیه ترک ها و لرها هتاکی می کنند.

کسانی که چنین جوک هایی را نقل می کنند، ادعا می کنند، تنها یک جوک است و چیز دیگری نیست.

خب ببینید این درست است که جوک بی آزار است و بیشتر برای تفریح و انبساط خاطر است ولی یادتان باشد که درون این جوک ها، یک عنصر نژاد پرستی تلخی هم نهفته است. در حقیقت در پس آن ها، نگاه بدی به ترک ها ، گیلانی ها و لرها وجود دارد. یا نگاه ما ایرانی ها به اعراب مثال دیگری از نژاد پرست بودن ما ایرانیان را به نمایش میگذارد. من معتقدم که خیلی از ایرانی ها از اعراب بدشان می آید و فرقی هم نمی کند چه ایرانی های بی دین و چه ایرانی های دیندار. ولی شاید شما بگویید که آقای دکتر خیلی از عرب ها هم از ما ایرانی ها بدشان می آید. آره من قبول دارم. خیلی از عرب ها هم از ما ایرانی ها واقعا بدشان می آید حالا این مورد بحث ما نیست.

به نظر شما این روحیه راسیستی از کجا آمده؟ چرا ایرانی ها اینقدر احساس برتر بودن نسبت به دیگران دارند؟

من معتقدم ما ایرانی ها به دلیل پایین بودن سطح فرهنگی مان، نژاد پرست هستیم چون اساسا نژاد پرستی با پایین بودن سطح فرهنگ رابطه مستقیم دارد. در اروپا هم همین جوری است. در اروپا هم، اکثر نژاد پرست ها خیلی آدم های تحصیل کرده و روشنفکری نیستند. ضد یهودی ها و ضد خارجی ها و ضد مسلمان ها اکثرا به طبقات پایین اجتماع تعلق دارند. ولی در ایران این جوری نیست. برای اینکه شما خیلی از افراد تحصیل کرده را می بینید که از اعراب متنفر هستند و خیلی از آدم های متدین را هم می بینید که از اعراب متنفرند منتها در آدم های غیر مذهبی، نفرت از اعراب به صورت عام است و در میان افراد مذهبی تر، نفرت از اعراب در قالب لعن و نفرین کردن به سنی ها خودش را نشان می دهد. یعنی بغض و کینه خیلی از ما ایرانی ها از اهل سنت و بزرگان اهل سنت در حقیقت، رویه دیگر نفرتمان از عرب ها است. من بعضی وقتها فکر میکنم خیلی از ما ایرانی ها نتوانسته ایم شکست تاریخی مان از اعراب و قادسیه را علیرغم گذشت ۱۴۰۰ سال فراموش کنیم. هنوز در اعماق وجودمان بغض و کینه عمیقی نسبت به اعراب داریم. بغض و کینه ای که همچون آتش زیر خاکستر هرزگاهی بهانه ای پیدا میکند و فوران می کند.

آقای دکتر، برای دعوی خود، مصداقی هم دارید؟

فراوان؛ این ساخته و پرداخته ذهن من نیست من چند تا کد یا بقول شما مصداق می آورم که شما ببینید چه جوری این مسئله خودش را نشان می دهد. هر وقت که همسایگان عرب ما در امارات ، بحرین ، قطر و کویت، یک موضع گیری علیه ایران می کنند، اگر دقت کنید می بینید که واکنش مسئولین جمهوری اسلامی درست است که سیاسی هست ولی بیشتر از اینکه سیاسی باشد نژادی هست. یعنی چی؟ یعنی مثلا سخنگوی وزارت خارجه ما، یا وزیر خارجه ما، یا ائمه نماز جمعه ما، رئیس مجلس ما و…، یک جوری واکنش نشان می دهند که بوی تحقیر از سخنان آنها بیرون می آید. فی المثل می گویند؛ "اصلا شما هم آدمید؟ توی امارات اصلا عددی هستی؟ اگر ایرانی ها کنار خلیج فارس فوت بکنند شما را باد می برد. شماها دیگه چه می گویید!" می دانید چه می خواهم بگویم؟ اکثرا گفته می شود که این ها از خودشان فکری ندارند ؛ اعرابی که مخالف ما حرف زده اند اربابانشان انگلیس ، آمریکا و فرانسه به این ها خط می دهند. این ها که از خودشان اراده ای ندارند. این ها اصلا کاره ای نیستند. ببنید که چه نگاه تحقیر آمیزی در ایران حاکم است.

البته به نظر می رسد، این نگاه، تنها از آن حکومت نیست، مردم نیز، چنین نگاهی دارند.

صد البته که درست میگویید. بله، مردم هم همین جور هستند و حتی تند تر و سخیفانه تر از مسئولین بعضا واکنش نشان می دهند. دو سه سال پیش، سر قضیه سه تا جزیره و نام خلیج فارس که اماراتی ها یک موضع گیری ای کرده بودند، یک سری از مردم آمده بودند جلوی سفارت امارات تظاهرات می کردند. تمام شعار هایی که می دادند و کارهایی که می کردند مخالفت سیاسی نبود، تماما تحقیر بود. یک کیک درست کرده بودند رویش ۳۵ تا شمع گذاشته بودند و فوت می کردند و شعار می دادند که امارات، کشورک، ۳۵ سالگی ات مبارک؛ از طرف ایران ۲۵۰۰ ساله. یعنی ما ۲۵۰۰ سال عمرمان است شما ۳۵ سال و به اندازه ۳۵ سالگی ات صحبت کن. یا شما خیلی شنیدید که بسیاری از هموطنان مان با یک حالت نفرتی نسبت به اعراب به ایرانی های دیگر می گویند که چرا به این کشورهای عربی مسافرت می کنید و پولتان را می برید آنجا خرج میکنید. ولی هیچ وقت کسی نمیگوید که چرا این همه ایرانی هر سال می روند به ترکیه و انجا پول خرج میکنند. میگویند که این یعنی یک نگاه از بالا به پایین و حقیرانه نسبت به اعراب داشتن. این دیگر ربطی به حکومت ندارد این ها خود مردم اند.

ولی آقای دکتر ترکیه حالت گردشگری و مسافرت بمنظور تفریح است. ملیت های دیگر هم برای گردشگری به ترکیه یا جاهای توریستی دیگر میروند.

من عقلم میرسه که به ترکیه برای گردش و تفریح میروند. اما فرقی نمیکند. یکنفر از رفتن به عمره ، کربلا یا سوریه ممکن است خیلی بیشتر ارضاع و اغنا شود تا از رفتن به گوش آداسی یا آنتالیا. احتمالا اگر مکه و مدینه یا کربلا در ترکیه یا مالزی بودند ایرادی نداشت. یا اگر ترکها یا مالزیایی ها یا هر کس دیگری غیر از اعراب ساکنین انجا بودند کسی نمی گفت که چرا میروید و جرا پولتون را آنجا خرج میکنید. همچنان که امروزه کسی نمی گوید چرا پولتان خرج ترکها ،مالزیایی ها یا تایلندی ها می کنید؟

این نوع نگاه های تحقیرآمیز، از کی شروع شده؟ محصول کدام دوره تاریخی است؟

زمان شاه هم این جوری بود. نگاه بسیار تحقیر آمیزی علیه اعراب وجود داشت. الان هم هست. من می خواهم یک مرحله جلوتر بروم. من می خواهم بگویم بخشی از انگیزه فرهنگستان زبان فارسی از اینکه لغات عربی را از فارسی کنار می گذارند، همان بغض و کینه ای است که ما علیه اعراب داریم. برای اینکه لغتی که بیش از هزار سال است که وارد فارسی شده و جا افتاده و جزء زبان فارسی شده ، در گلستان و بوستان ، شاهنامه ، دیوان حافظ و مثنوی معنوی هم هست، چرا باید حذف شود؟ اصلا این لغت کجا نیست؟ این لغت جزئی از حافظه تاریخی ما است. فرهنگستان آقای حدادعادل این لغت را حذف می کند و به جایش یک لغت نامانوس می گذارد و هیچ کس هم مصرفش نمی کند. این کار فرهنگی نیست این همان نفرت از اعراب است. فرهنگستان زبان فارسی در زمان رضا شاه تاسیس شد و هم در زمان رضا شاه و هم شاه سابق دقیقا همین کار را میکردند و به بهانه زپان پارسی ، لغات عربی را که ۱۴۰۰ سال میشد جزء زبان فارسی شده بودند حذف می کردند و بجای ان الفاظ و اصطلاحات من در اوردی و کاملا نامانوس با زبان و فرهنگ مردم وضع میکردند. به نظر من این نشان دهنده همان ضدیت با اعراب هست.

ما در قانون اساسی، اصل ۱۵ را قرار می دهیم که مثلا ترک ها می توانند زبان خودشان را یاد بگیرند بعد شرع هم می گوید نژاد و ملیت مهم نیست مهم تقوا است و الی آخر . قانون و شرع خیلی قشنگ مطرح می شوند اما از کوچه و بازار تا دانشگاه، جور دیگری عمل می کنیم. همان تفکر راسیستی و نژاد پرستانه که شما می فرمایید در خیلی جاها غالب است. به نظر شما، چرا چینین است؟ چرا به راحتی قانون می نویسیم ولی در اجرای آن، اصلا اهمیتی نمی دهیم حتی برعکس هم عمل می کنیم؟

ببینید برای پاسخ به این سوال باید یک سوال اساسی تر مطرح کرد. آیا به لحاظ نژادی، واقعا بین ترک ها و غیر ترک ها یا فارس ها، تفاوتی وجود دارد؟ یعنی مثلا اگه شما بیایید در طی ده سال متوالی تست آی کیو بگیرید از بچه های بین سنین ۵ تا ۱۰ سالگی بین بچه های ترک و بچه های فارس، آیا بعد از ده سال نتیجه نظر سنجی و تحقیق میدانی شما نشان می دهد که یک تفاوت معناداری بین بچه های ترک و بچه های فارس یعنی بچه هایی که در تبریز از پدر و مادر ترک متولد می شوند و بچه هایی که از پدر مادر فارس تهران متولد می شوند وجود دارد؟ آیا نتیجه تحقیق شما نشان میدهد که بچه های فارس باهوش تر هستند یا برعکس، نشان میدهد که بچه هایی که در تبریز و ارومیه متولد می شوند باهوش و گوش ترند؟ یا اینکه تفاوتی ندارند؟ من به عنوان کسی که ظرف بیست سال گذشته صدها دانشجوی ترک و صدها دانشجوی غیر ترک از زیر دستم رد شده، من واقعا تفاوتی بین اینها ندیده ام. یعنی شماری از بهترین دانشجویان من ترک بوده اند و شماری از بدترین دانشجویان من هم ترک بودند. درباره فارس ها همینطور. شماری از بهترین دانشجوها و شاگردهای من از بچه های تهران بودند و شماری از بدترین دانشجوهایم هم از بچه های تهران بودند. واقعا من نمی توانم بگویم که بچه های شمال یا ترک یا یک جای دیگر چیز دیگری هستند. من عادت دارم با دانشجوهایم خیلی نزدیک و صمیمی باشم واقعا من هیچ فرقی بین ترک و غیر ترک نمی بینم.

اگر هیچ تفاوتی بین ترک و غیر ترک نیست که می فرمایید نیست، پس این فرهنگ ضد ترکی از کجا بوجود آمده است؟

ممکن است برخی بگویند، تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها، پس حتما یک چیزی بوده که مردم می گویند ترک ها این جور هستند، ترک ها آن جور هستند. من به‌جد می گویم نه، هیچی نبوده هرگز چیزی نبوده است. پس چرا این مساله وجود دارد؟ من می گویم ما به عنوان محققین اجتماعی در این باره، دوتا کار می توانیم انجام دهیم. یکی اینکه می توانیم بگوییم که حتما یک چیزهایی بوده که این باور در میان مردم شکل گرفته. این محقق باید فرضیه اش را با آزمایش های میدانی، بالینی و چه می دانم ژنتیکی ثابت کند که هرگز نمی تواند. رویکرد دوم این است که محقق اجتماعی باید فرض را بر این بگذارد که چنین تفاوتی واقعا وجود ندارد. اگر محقق اجتماعی بگوید هیچ تفاوتی وجود ندارد باید برود دنبال سوال شما که پس چرا این فرهنگ بوجود آمده است؟ چرا این بغض و کینه بوجود آمده است؟ چرا این احساس برتری در یک گروه از مردم نسبت به یک گروه دیگر بوجود امده؟

و شما به این رویکرد دومی اعقاد دارید؟

من با همه وجود جزء گروه دومی هستم. من در این بیست سال هیچ تفاوتی بین ترک ها و غیر ترک ها ندیده ام

چرا این نگاه وجود دارد؟

به نظر من پاسخ این سوال، خیلی پیچیده است. برای اینکه به تحولات سیاسی جامعه ایران و به تاریخ ایران و از همه مهمتر به نوع مناسبات سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی بین تهران و آذربایجان در طول تاریخ بر می گردد. به عبارتی دیگر نمی توان نگاه فارس ها به ترک ها و نگاه ترک ها به فارس ها را در خلا بررسی کرد. همچنان که نفرت ما از اعراب را نمی شود در خلا و بدون در نظر گرفتن گذشته میان ما و آنها بر رسی کرد. البته می شود یک سری شعار بدهیم مثل اینکه"بنی آدم اعضای یکدیگرند که در یک آفرینش ز یک گوهرند"، "ما همه مسلمانیم"، "ما همه از یک نژادیم"، " اسلام می گوید همه برابر هستیم"، و… . صبح تا شب، این حرف ها را می زنیم ولی شب که می رسد می بینیم که از صبح شعارهای برابری و مساوات و همه مثل هم هستیم و .. دادیم ولی در حقیقت تمام مدت برعلیه این شعارها عمل کرده ایم. نمی توان با این شعارها، از واقعیت های جامعه فرار کرد.

به تاریخ سیاسی ایران اشاره کردید. در این باره بیشتر صحبت کنید به نظر نمی رسد، مساله، مولود جدیدی باشد.

بله، این مساله ریشه تاریخی دارد. رضاخان دستور داده بود کسانی که ترکی صحبت می کنند، باید جریمه بپردازند. این کار ظلم و تبعیض آشکار بود. همین رضاخان، خشن ترین فرماندهان نظامی خود را به آذربایجان اعزام می کرد تا بتواند سیاست یکسان سازی فرهنگی را پیاده کند. تا چیزی بنام آذری یت ، کردی یت ، لری یت و هیچ چیز دیگری بجز فارسی یت نباشد. این تصور همواره در تهران وجود داشته که به هر چیزی بجز فارسی یت با دیدی تردید آمیز و سوء ظن نگاه کند. این احساس برای بسیاری از فارسی زبان ها بوده که اساسا به اقلیت ها به عنوان تهدیدی بر سر راه امنیت ملی نگاه کنند.

بنظر شما این رویکرد ندید دیگران اگر نگفته باشیم حذف غیر ما چقدر توانسته موفق باشد ؟ آیا این رفتارهای تبعیض آمیز، امروز برای جامعه ما چالش به وجود نیآورده است؟

نه بنظر من خیلی موفق نبوده. با ندید دیگران آنها محو و غیب نمی شوند بلکه بر عکس زخم خورده و مسله دار هم میشوند. اگر شما ۲۰ سال پیش یعنی سال ۱۳۷۰ که من درسم تمام شده بود و تازه به ایران برگشته بودم و در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران کارم را شروع کرده بودم، با من مصاحبه می کردید که آقای زیبا کلام به عنوان استاد علوم سیاسی که کار شما تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران معاصر است آیا ناسیونالیسم، قومیت گرایی، ملیت گرایی یا به زبان خیلی ساده، مساله ترک و فارس، چالشی برای جامعه ایران هست یا نه؟ من آن زمان، با همه ی وجود به شما می گفتم نه، چنین چیزی وجود ندارد. اما اگه شما همین سوال را امروز از من بپرسید خیلی مطئن نیستم که همان پاسخ را به شما خواهم داد. اگه شما از من بپرسید که چقدر احتمال می دهید که یک روز در آینده مسئله تبریز و مساله آذربایجان، تبدیل به یک مسئله ی سیاسی شود؟ می گویم من خیلی احتمالش را می دهم که در آینده یکی از مشکلات جدی ما مسئله آذربایجان باشد.

چه مساله ای؟

من اگر ریگی به کفش داشتم مثلا من اگر مامور سازمان سیا یا MI6 انگلستان بودم و می خواستم تمامیت ارضی ایران را به هم بریزم و کسی در سال ۷۰ بمن میگفت که چرا از مسئله قومیت استفاده نمی کنی می گفتم فایده ندارد . ولی آیا الان هم میشود این را به همان قرص و محکمی سال ۷۰ گفت ؟ ما بجای اینکه مثل جوامع دیگر در باره مشکلات ، مسائل و تهدیدات بالقوه سیاسی و اجتماعی مان فکر کنیم ، گفتگو کنیم ، بررسی کنیم ، مدام سعی میکنیم که این مسائل را انکار کنیم. سال ۷۰ کی آذری ها می رفتند در قلعه بابک، مراسم می گرفتند؟ امروز من وقتی می روم دانشگاه تهران، کلی پوستر می بینم که درباره شب شعر ترکی، موسیقی آشیق لر و … اما در سال ۷۰ چنین چیزهایی نداشتیم. وجود کنش های هویت‌خواهانه جدید در میان جوانان ترک، نشان می دهد ما با مساله ای بنام آذربایجان مواجه هستیم.

چه باید کرد؟ همانطور که شما می گویید، بسیاری از غیر آذری ها اگر جزو همان طیف گسترده نژادگرا هم نباشند به تعبیر شما راه انکار و پاک کردن صورت مسئله بجای حل آنرا پیش گرفته اند.

عرض کردم با انکار مسئله و اینکه به روی خودمان نیاوریم مسئله نه خود بخود حل میشود نه غیب میشود و نه از میان می رود. به عقیده من قدم اول اینه که ما بپذیریم این مسئله رو داریم. بنظرم باید صریح و آشکار درباره این مساله فکر کرد ،حرف زد و در مقام چاره جویی برامد. باید بجای اینکه این مساله را امنیتی و غیرقابل طرح تلقی کنیم، درباره آن کنکاش کنیم. ما نباید انکار کنیم که مشکل داریم. البته برخی از همکاران خود من با رویکرد من مخالفند. آنان معتقدند اگر پیرامون مسئله قومیت بصورت علنی حرف بزنیم این باعث می شود قومیت ها جری تر شوند و آب به آسیاب دشمن داریم می ریزیم. قبح مسئله باصطلاح میریزد و آنها علنی و بی پرده آنوقت بیایند جلو. برخی اساتید مهم و مطرح علوم سیاسی ما مثل جناب دکتر عباس مصلی نژاد ، دکتر حمید احمدی ،دکتر ابراهیم متقی ، دکتر احمد نقیب زاده ، بخصوص استاد حمید احمدی و خیلی های دیگه این نظر را دارند که اصلا نباید در مورد مسائل قومیتی حرف زد. فکر می کنم خیلی از مسئولین هم چنین نظری دارند که حرف زدن پیرامون این موضوع باعث گسترده تر شدن آن می شود

ولی شما ظاهرا اینجوری فکر نمی کنید؟

من نه ظاهرا نه باطنا اینجوری فکر نمی کنم. عرض کردم ابعاد مسئله روز به روز دارد گسترده تر می شود.

راه حل چیست؟

ببینید قبل از یافتن هر راه حلی، اول باید تکلیف این پرسش را مطرح کنیم که اگر یک اقلیت نخواهد با یک اکثریت زندگی کند و خواسته باشد مستقل باشد، این حق را دارد یا نه؟ من معتقدم هیچ گروهی را به زور نبایستی نگه داشت. چون آخرش جدا میشوند. اگر واقعا در یک رفراندم کاملا آزاد نصف بعلاوه یک آذریها بگویند ما نمی خواهیم جزء ایران باشیم ، به زور نمیشود انان را نگه داشت. استقلال حق هر بشری و حق هر قومی است. اما معتقدم استقلال یا جدایی نه شدنی است ، نه اکثریت قریب به اتفاق آذریها خواهان آن هستند و نه اساسا استقلال دردی و مشکلات آذریها را حل می کند. راه حل، دموکراسی واقعی است. اگر دموکراسی در ایران حاکم باشد، این مسائل بطور کلی حل می شوند. اگر یک آذربایجانی ببیند که به برابری اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی با دیگر اقوام رسیده است، دیگر احساس تبعیض نخواهد کرد. در دموکراسی واقعی، یک ترک به حقوق خود می رسد مثلا آنها زبان مادری خود آموزش می بینند بخشی از درآمد و مالیات آذربایجان را در آذربایجان خرج می شود، شورای محلی تشکیل می شود و تصمیمات اختصاصی آذربایجان در همان مجلس اتخاذ می شود. در این شرایط، هیچ آذربایجانی، سراغ استقلال نخواهد رفت. ممکن است شما از من بپرسید چرا اینقدر مطمئن هستم که دموکراسی حلال همه مشکلات و مسایل قومیتی و پاد زهر همه تلاش های جدایی طلبانه است؟ پاسخ من تجربه جوامع دیگر است. ما که فقط در ایران مسئله قومیت ها را نداریم. در بسیاری از کشورها مسئله اقوام و ملیت های مختلف وجود دارد اما هیچ بحران و مشکل ندارند. سوییس ، بلژیک ، هند ، کانادا ، انگلستان و خیلی کشورهای دیگر دارای اقلیت های قومی هستند. اما نه اقلیت هایشان میخواهند جداشوند ، نه خود مختاری می خواهند ، نه خود گردانی می خواهند ، نه استقلال میخواهند ، نه منطقه ای که اقلیت هایشان در آن مناطق زندگی میکنند نا امن است ونه هیچ مشکل دیگری دارند.

چرا؟

چون دموکراسی همه آن خواسته هایی را که دارند به آنها داده. اسکاتلندی ها یا ایرلندی ها از انگلستان جدا شوند که چه چیزی بدست آورند؟ سوییسی های فرانسوی تبار از اکثریت کشورسوییس جدا شوند که چه جیزی بدست آورند؟ فرانسوی های ایالت کبک کانادا از کانادا جدا شوند که چی بدست آورند؟ مسلمانان هند از هند جدا شوند که چی بدست آورند؟ کردهای عراق از عراق جدا شوند که چی بدست آورند؟ البته همواره یک اقلیت کوچک در همه اقلیت ها هست که بدلایل احساسی،شونیستی و آرمان گرایانه بخواهد که از اکثریت جدا شود و مستقل باشد. در همه آن مثال هایی که من برای شما آوردم در میان اقلیت هایشان یک در صد کوچکی خواهان استقلال و جدایی هستند. در اسکاتلند یک حزب ناسیونالیست اسکاتلندی فعالیت میکند و تعدادی هم نماینده دارد. در ایالت کبک کانادا شماری از فرانسوی تبارها خواهان جدا شدن از کانادا هستند. شماری از مسلمانان هند معتفدند علیه انان تبیعض در جامعه هند اعمال میشود و خواهان جدایی و خودمختاری هستند. در همین کردستان عراق برخی احزاب و چهره های کرد خواهان جدایی از عراق و تشکیل یک کشور مستقل کردستان هستند. اما اکثریت اسکاتلندی ها، فرانسوی های کبک ،کردهای عراق یا مسلمانان هند می خواهند جزء جامعه اکثریت باشند.

مساله همین نحوه تفسیر از دموکراسی است. به نظر می آید بسیاری از دموکراسی خواهان ایران، دموکراسی را برای گروه و قوم و نژاد خود می خواهند. نوعی دموکراسی که در اصل منجر به تحمیل اراده اکثریت به اقلیت میشود.

دموکراسی، دموکراسی است و انواع و اقسام ندارد. دموکراسی یعنی همان که در کانادا است، در هند است، در ژاپن است ، در انگلستان است یعنی حاکمیت قانون. من کی گفتم دموکراسی یعنی حاکمیت اکثریت؟ اتفاقا یکی از بزرگترین دغدغه های نظریه پردازان دموکراسی همین بحث است که چگونه میتوان حقوق اقلیت را از گزند تعرض اکثریت در نظام های دمکراتیک مصون داشت. من این بحث را مفصلا در کتاب "پنج گفتار پیرامون حکومت" مطرح کرده ام. این انتقاد که شما می فرمایید، بر جریان های دموکراسی خواهی در ایران وارد است. ما خیلی به این مسایل تا بحال نپرداخته ایم. ضمن آنکه عمر دموکراسی هم در جامعه ما هرگز خیلی زیاد نبوده. از سوی دیگر، اگر واقعا خواهان پیشرفت و توسعه کشور هستیم باید به این مسایل خیلی جدی بیاندیشیم. نمی شود با حذف صورت مساله ای به این مهمی، خیلی جدی مدعی مردم سالاری، توسعه و عدالت بود

برگرفته از : مصاحبه دوهفته نامه صبح آزادی با دکتر صادق زیبا کلام

آذربایجانلی بازدید : 600 جمعه 04 آذر 1390 نظرات (0)

سالانه بودجه ای برابر با چندین میلیون دلار در اختیار میراث فرهنگی قرار می گیرد تا صرف بازسازی و مرمت و نگهداری از بناهای تاریخی و باستانی کشور شود و در این چند ساله همواره این بودجه صرف مرمت پرسپولیس ٬ آرامگاه فردوسی ( شاعر بلند آوازه ی ترک ستیز ) ٬ ویرانه های شهر سوخته در کرمان ٬ خانه های به اصطلاح قدیمی یزد ٬ آرامگاه حافظ و سعدی و … می شود . ( در مورد سعدی هم باید این نکته را یادآور شوم که در زمان تحصیل مدام در کتاب های درسی می خواندیم که شعر «بنی آدم اعضای یکدیگرند» در سر در سازمان ملل نقش بسته که بعدها مشخص شد این گفته بلوفی بیش نبود.)ا
مسلما این بودجه ای که در این موارد صرف می شود از مالیات هایی که توسط مردم ( فارس و غیره فارس) پرداخت شده بدست آمده است . پس همان مقدار که در مناصق کویری و عمدتا فارس نشین هزینه میشود باید در سایر مناطق نیز هزینه شود .
آیا آثار باستانی که در آذربایجان وجود دارند ارزش نگهداری ندارند یا شاید اهمیت نگهداری این آثار و ابنیه کمتر از گورستان فردوسی باشد !!!؟ ب

برای روشن تر شدن موضوع بهتر است چند مورد از ابنیه باستانی کم ارزش آذربایجان را نام ببریم

http://mw2.google.com/mw-panoramio/photos/medium/41765768.jpg http://mw2.google.com/mw-panoramio/photos/medium/20608217.jpg

تپه حسنلو در سولدوز : که شامل ساختمان های هفت طبقه است که در زیر تپه مدفون هستند و به مراتب قدیمی تر و باشکوه تر از تخت جمشید می باشد.

عکسهایی از مجموعه باستاني تخت سليمان

عکسهایی از مجموعه باستاني تخت سليمان


تخت سلیمان در تکاب و آتشکده آذرگشتسب که اولین آتشکده در جهان می باشد.


گنبد سلطانیه در زنجان که بزرگترین گنبد خشتی جهان می باشد.

عکس خانه مشروطه تبریز

مسجد کبود ٬ ارک علیشاه و خانه مشروطه که سمبل مبارزه و ایستادگی ملت آذربایجان می باشند.
مسجد جامع و برج سه گنبد متعلق به سال 580 هجری قمری در ارومیه
مساجد متعدد قدیمی ٬ مناره شمس تبریزی ٬ مقبره پوریای ولی ( در این مورد به علت ناشناس ماندنش توضیحاتی داده خواهد شد )س
حکاکی ها خان تختی سلماس
بقعه شیخ شهاب اهری در اهر
بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی در اردبیل
قلعه باستانی بابک در کلیبر
کاخ سردار باغچه جوق در ماکو
و صدها مورد دیگر ...

چرا تا کنون هیچ کدام از این ابنیه مورد مرمت قرار نگرفته اند ٬ آیا غیر از این است که یک خواست و هدف بی شرمانه مانند از بین بردن هویت تاریخی یک ملت در پشت این بی اعتنایی ها قرار دارد

مزار مهجور پوریای ولی02

مزار مهجور پوریای ولی 01

مزار مهجور پوریای ولی 04

اما بحث در مورد پوریای ولی پهلوان بلند آوازه که شاید اندک کسی اطلاع دارد که وی ترک و ساکن خوی بوده است و آرامگاه ویران شده ی ولی در خوی مکانی برای زیارت اهالی می باشد اگر همت زائران این آرامگاه نبود شاید اثری از آن باقی نمی ماند
جای تامل ست که چرا شاعر نژادپرستی را که اعمال بی شرمانه ایرانیان کویرنشین در نبرد با تورانیان را حماسه نامیده و بسی حماسه سراییده !؟؟ را این چنین تکریم نموده و پهلوان حماسه آفرینی را که آوازه اش در جهان پیچیده را این گونه به فراموشی می سپارند

شرح حال زندگی پوریای ولی که توسط استاد علی صدرایی به رشته ی تحریر در آمده را برای شناسایی خفایای زندگی آن بزرگ مرد و رفع شکیات موجود مورد توجه قرار می دهیم
اولین نكته در مورد این پهلوان اسطوره ای این است كه در مقطعی از تاریخ دو پهلوان و عارف زندگی می كردند كه در برخی از منابع تاریخی این دو نفر را به اشتباه بك نفر ذكر كرده اند
الف-پهلوان پوریایی ولی یا خواجه پری یار
ب-پهلوان محمود خوارزمی قتالی كه مزارش در خوارزم است
طبق منابع موثق، پهلوان محمود قتالی فرزند پهلوان پوریای ولی بوده و با عنوان محمود قتالی بن پوریای ولی از وی نام برده شده متاسفانه در برخی از منابع متاخر كلمه«ابن» كه به معنی«فرزند» است، حذف نموده و منابع معاصر نیز هر دو شخصیت را یكی فرض نموده و پهلوان محمود قتالی را مشهور به پوریای ولی ذكر كرده اند. این اشتباه در دایره المعارف بزرگ اسلامی هم تكرار شده است. اما باید توجه داشت كه پهلوان محمود قتالی هر چند كه عارف و پهلوان نامداری بوده و آثاری هم با یادگار گذاشته، ولی هرگز در شهرت و نام آوری به ای پدرش پهلوان پوریای ولی نمی رسید
در مورد اینكه پهلوان پوریای ولی در خوی زندگی كرده و در همچنین شهر و در گورستان مشهور به« پیرولی » دفن شده است به 2 سند مهم تاریخی اشاره می كنیم
الف-در یك طومار قدیمی كه در عهد صفویه و حدود 400 سال قبل بر برروی پوست آهو نوشته شده، صراحتا آمده است كه پهلوان پوریای ولی از شهرستان خوی بود. متن كامل و تصویر این طومار در كتاب « ورزش باستانی ایران» نوشته دكتر پرویز ور جاوند آمده است
ب-در كتاب خطی«مرآت الشرق» كه شرح حال 680 دانشمند شیعه قرن های 13و14 هجری قمری ذكر شده، زندگینامه پهلوان پوریای ولی و وجود مزارش در گورستان «پیرولی» خوی قید شده. در این كتاب به سنگ قبر پوریای ولی هم اشاره شده و عین سنگ نوشته، قید شده است . در سنگ قبر اسامی 7 تن از اجداد پوریای ولی ذكر شده بود. نام پدر پوریای ولی، محمود بود و پسر وی نیز محمود نام داشته. این رسم در بین مردم خوی و منطقه وجود داشته و هنوز هم وجود دارد. كسانیكه به پدر خود علاقه بسیار دارند، برای زنده نگه داشتن نامش، فرزند خود را به آن نام می خوانند
در آن سنگ فبر تاریخ فوت پوریای ولی سال 420 هجری قمری ذكر شده است
«كتاب مرآت الشرق» تصحیح توضیح استاد صدرایی منتشر خواهد شد
ج-مورد و سند دیگر داستانی در مورد پوریای ولی است كه مردم خوی از گذشته های دور این داستان را بهصاحب بقعه پیرولی نسبت می دهند. ما نمی توانیم از داستانهای كه مردم بصورت سینه به سینه نقل می كنند.، بهسادگی بگذریم. همچنان كه قبل از اینكه تحقیقات مورخین در مورد مزارشمس تبریزی منتشر شود. مردم خوی با نقل داستانهای به مزارشمس در خوی اشاره می كردند. بهر حال این داستان كه در كتابهای تاریخی هم نقل شده، علت اسطوره شدن پوریای ولی را نشان می دهد
جوانی به نام «معالق» از فقرای شهر خوی كه از نعمت پدر محرومبود. عاشق دختر حاكم این شهر می شود. او كه تنها فرزند مادرش بود، از شدت عشق بیمار و بستری می گردد. مداواهای پزشكان در علاج بیمار كارگر نمی افتد چرا كه بیماری عشق درمان جسمی ندارد. بالاخره پسر زبان می گشاید واز عشقش به دختر حاكم می گوید. مادرو نزدیكانش وی را را نكوهش می كنند. اما پسر بر عشق خویش پایداری می كند و مادر به ناچار به خواستگاری دختر حاكم می رود. خبر به گوش دختر حاكم می رسد و وی ازدواج خود با آن پسر یتیم را مشروط به پیروزی اش بر پهلوان نامدار خوی،پوریای ولی می كند. از آنجا كه عشق منطق دیگری دارد. پسر جوان با وجود اینكه می داند، توان غلبه بر پوریای ولی را ندارد، برای مبارزه و كشتی گرفتن اعلام آمادگی می كند. تاریخ مبارزه برای یكی از روزهای جمعه تعیین می شود
در نماز جمعه یكی از مساجد، مادر آن جوان حلوای نذری پخش می كند. پوریای ولی كه در نماز حضور داشت. از مادر می پرسد: نذرت جیست و او جواب می دهد: پسرم برای ازدواج با دحتر حاكم باید با پوریای ولی كشتی بگیرد و نذر كرده ام تا پسرم پیروز گردد
پوریا دچار تردید می شود. تردید در مورد حفظ موقعیت خود به عنوان پهلوان شهریا اجانب نذر یك مادر و حركت در جهت رساندن یك جوان به آرزوی خود. این تردید و تصمیمی شجاعانه كه می گیرد. باعث اسطوره شدن پوریای ولی می گردد. روز موعود فرا می رسد. پوریا و جوان عاشق در میدان كشتی حاضر می شوند. جمعیت انبوهی به تماشا ایستاده اند. همه انتظار دارند. در چشم به هم زدنی ، پهلوان نامدار شهرشان پیروز گردد. اما نتیجه چیز دیگری است. پهلوان خود را مغلوب جوان عاشق می كند
خود پهلوان پوریای ولی در این مورد می گوید: وقتی پشتم به خاك رسید و آن جوان بر سینه ام نشست. ناگهان حجاب دیدگانم به كنار رفت و آن معرفتی و آن معرفتی را كه سالها در جستجویش بودم، در مقابل دیدگانم یافتم.
مردم، جوان پیروز را بر دوش خود گرفتند و به سمت خانه حاكم حركت كردند. پهلوان شهر مغلوب شد و در زیر دست و پای مردم نظاره گر شادی آن جوان و گریه های شوق مادرش بود. دیگر هیچكس پوریا را به چشم پهلوان نمی نگریست
سالها بدین منوال سپری شد و مردم زمانی متوجه قضیه شدند كه پهلوان پوریا نقاب خاك بر سر كشیده یود. از آن زمان پوریا به پهلوان افسانه ای و اسطوره ای تبدیل شد
د-ده فرمان مشهور جوانمردی كه از پوریا به یادگار مانده، جزو اصول ورزش باستانی است و این ده فرمان سالها سرلوحه پهلوان خوی بوده و هنوز هم سینه به سینه نقل می گردد

آذربایجانلی بازدید : 434 جمعه 04 آذر 1390 نظرات (2)

روشنفکران  ایران هر کدام بسته به گرایشات فکری و نظام عقیدتی خود و میزان باور به عدالت و برابری که در اندیشه آنان وجود داشت ، نگاههای متفاوتی به زبان ترکی ، جایگاه آن در ایران و لزوم  حمایت یا تخریب آن داشته اند .


مرحوم جلال آل احمد که از روشنفکران آزاد اندیش کشور بود ، همواره بر خلاف اکثر شبه  روشنفکران شووینیست و پان فارسیست ایران معاصر ، نگاهی واقعا آزاد اندیشانه و روشنفکرانه به مساله داشته و سعی داشت راهکاری مناسب و عقلانی و در عین حال عادلانه برای مساله زبان ترکی در ایران طرح کند .

 شبه روشنفکران فاشیست سابق و که معاصر ایشان بودند ، واقعیتی به نام زبان و فرهنگ و هویت ترکی آذربایجانی و مساله تدریس و ترویج زبان ترکی را که جزئی ازحقوق فطری و انسانی ترک زبانان ایران بود ، چنان به مساله ای امنیتی و تابویی غیر قابل طرح تبدیل کرده بودند که طرح آن به هر شکل و عنوان جرم و گناه کبیره تلقی شده و مستوجب مجازات بود.

 در آن زمان به زبان ترکی نه به عنوان زبان بخش اعظم جامعه ایران ، بلکه به عنوان معضلی امنیتی می اندیشیدند که باید با حذف و نابودی اش برطرف می گردید .

مرحوم جلال آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» در فصل مربوط به روشنفکر و مساله زبان ترکی ، در خصوص سیاستهای فاشیستی و غیر انسانی دولت فارسگرا و از حمایت نابجای به اصطلاح روشنفکران پان فارسیست از این سیاستهای فاشیستی و نژادپرستانه انتقاد کرده ، می نویسد :

« از جمعیت 25 میلیونی ایران دست کم 7 میلیون نفر در حوزه زبان مادری ترکی بدنیا می آیند . اما به این زبان مادری حق ندارند در قلمرو فرهنگ و هنر ، مطبوعات و ابزار ارتباط و خدمات اجتماعی سخن بگویند .

ناچارند زبان فارسی بکار برند .

یعنی در مدارس ، رادیو ، تلویزیون و مطبوعات و در نامه نگاری های دولت به کار بردن زبان مادری ایشان ممنوع است .  

از اوایل قرن هجری ( 1304 شمسی سال مصادف با به قدرت رسانده شدن رضا خان ) به بعد حکومت تهران [ پهلوی] برای یکدست کردن [ آسیمیله نمودن ] مردم در سراسر مملکت نه تنها کوشا بود و ... و اکنون چهل و چند سالی است که تمام کوشش های حکومتهای ایران نه تنها بر محو کردن زبان ترکی است ،  بلکه آن را آذری نامیدند ، زبان تحمیلی نامیدند .  

علاوه بر اینکه موجب نوعی نفاق مخفی شده ایم و صرف نظر از متلک گویی های خفت آور که در این میان رائج است  و نمونه هایش به قلمرو ادبیات و تاریخ نویسی هم سرایت کرده است .

و نیز شنیه ایم که از داوطلبان کنکورهای دانشگاه های مملکت ، ترک زبانان 30درصد کمتر از فارسی زبانان پذیرفته می شوند .

آیا تصدیق نمی کنید که با توجه به اینکه ابزار کار روشنفکر کلام و زبان است ، به این طریق 7 – 8 میلیون [یعنی یک سوم جمعیت ایران25 میلیونی  ] ترک زبان مملکت یا در نطفه خراب می شوند یا وسیله عرض وجود نمی یابند ؟؟؟ یا اگر [ امکان عرض وجود ] یافت به کج روی می افتد ؟

توجه کنید به اینکه آذربایجانی جماعت چه مقتصد از آب در آمده است ؟

چراکه فعالیت فرهنگی را از او گرفته ایم و تنها فعالیت اورا در مشاغل مادی آزاد گذاشته ایم . توجه کنید از آغاز پیدایش مفهوم ملیت ، تا کنون حکومت تهران اگر نه از نظر سیاسی و اقتصادی – ولی حتما از نظر فرهنگ – آذرایجان را مستعمره خویش میداند و اولین نتیجه سوء استفاده این استعمار فرهنگی ، کشتن زبان و فرهنگ ترکی است ...

زبان مادری از آنجا که دیگر زبان رسمی نیست به قهقرا می رود و این پسروی مانع رشد آن میشود و حتی گاه به نیستی تهدیدش میکند .»

نوشته های فوق که عینا از کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» جلال آل احمد آورده شده است ، تنها گوشه ای از تبعات این ظلم و جنایت در حق ترک زبانان ایران را بیان میدارد . در طول صد سال اخیر پروژه ژنوساید فرهنگی و نسل کشی هویتی علیه ترکان توسط دولتمردان و شبه روشنفکران شووینیست و پان فارسیست پیاده شده است .

هموطنان فارسی زبان ما فقط لحظه ای خود را در وضعیت ما تصور کنند اگر می توانند،  که میدانم که نمی توانند و فرض کنند که زبانشان در مدارس و ادارات و دانشگاهها و نشریات و رادیو و تلویزیون مطرود و صحبت و کتابت به آن همچون جرمی مذموم ، مستوجب مجازات است .

وضعیتی را فرض کنند که حق ندارند نامی از حافظ و سعدی و فردوسی ببرند و شعرا و ادیبان و نویسندگان معاصرشان همچون نیما و اخوان و هدایت و شاملو زندانی یا در تبعید باشند و یا مجبور به نوشتن به زبان عربی و غیر فارسی باشند همچنین  تمام کانالها به زبانی غیر از زبان آنان باشد .

آیا واقعا یک لحظه هم تحمل می کنند ؟؟

برادران فارسی زبان ما فرض کنند که در کشوری زندگی می کنند که هزاران جوک و متلک بارشان میشود و همه جور تحقیر و تخریب علیه شان صورت میگیرد .

یادتان هست قضیه خلیج فارس ؟

اعراب فقط نام خلیجی را [که اکثر جمعیت حاشیه آن عربند ] خلیج عرب نامیدند .

چه قدر حساسیت و تنش ایجاد شد و چه حرکاتی صورت گرفت ؟؟

چقدر عصبانی و ناراحت شدند ؟؟

در حالیکه نام صدها و هزاران مکان و رودخانه و شهر و روستای ترکی و آذربایجانی به اجبار به فارسی برگردانده شد حتی نام بین المللی خزر و کاسپین که نام قوم ترکی خزرها است در ایران به اشتباه مازندران خوانده میشود و هیچ کس حساسیتی نشان نمی دهد .

چرا ما آنچه را برای خود نمی پسندیم براحتی برای دیگران میپسندیم ؟؟

چرا فکر میکنیم که هنر فقط نزد ایرانیان است و بس ؟؟

چرا فقط فارسی را که طبق نظر زبان شناسان دنیا یکی از ناقص ترین و پر ابهام ترین زبانهای دنیا است ، شیرین میدانیم و هیچ حرمتی برای زبان دیگران از جمله ترکان و کردها و اعراب قائل نیستیم ؟؟

مخلص کلام :

اگر به عدالت معتقدند ، پس یک ترک و عرب هم تمام حقوق زبانی و فرهنگی و اقتصادی که یک فارس تهرانی از آن بهره مند است را باید داشته باشد ولی اگر غیر این می اندیشند نژاد پرستند.

هرکس ملیت و نژاد و زبان خود را برتر از ملیت ونژاد و زبان دیگری بداند( به هربهانه ودلیل ) و سعی در تحقیر و تکذیب و تخریب دیگران نماید ، فاشیست است .

امیدوارم جامعه چند ملیتی ایران نیز افکار متحجرانه مبتنی بر ناسیونالیسم افراطی و نژاد پرستی را کنار کذاشته و بر اساس اصل برابری و برادری و عدالت ، به سوی جامعه ای متکثر ، چند صدایی ، دموکراتیک و آزاد پیش روند .

جامعه ای که در آن رنگ پوست و زبان و ملیت و جنسیت و طبقه عامل برتری نیست و انسانها به خاطر انسان بودنشان از حرمت و احترام برابر برخوردارند .

به امید آن روز .

گزینش متن و حاشیه نگاری : رسول سواران

آذربایجانلی بازدید : 953 جمعه 04 آذر 1390 نظرات (0)

متأسفانه در دوران پهلوی،به پیروی از افکار ملی گرایانه افراطی و شوونیستی بیش از نیم قرن در این باب سیاست جبر و تحمیل اعمال شد و از چاپ و انتشار هر گونه کتاب تورکی جلوگیری به عمل آمد و زبان فارسی هم بصورت زبان انحصاری دولتی و تحمیلی در آمد!در نتیجه این سو ء تدبیر و انحصار طلبی و سیاست زور گویی،زبانهای غیر فارسی مردم ایران،بویژه تورکی رسماممنوع شد.البته اینگونه رویه و اعمال غیر انسانی و ضد مردمی بدون واکنش نماند و در مردمی که زبانشان ممنوع اعلام شده بود عکس العمل هایی نا مطبوع و گاهی کینه و نفرت برانگیخت و خواه و نا خواه از شیرینی لهجه فارسی هم در مذاق آنها کاسته شد


بعد از سقوط رژیم پهلوی و رفع ممنوعیت دولتی در مدت کوتاهی کتاب و مجله و روزنامه به زبان تورکی چاپ و منتشر شد و دیوانهای شعرای تورکی گو قدیم و جدید تجدید چاپ گردید و زبان تورکی مجددا” ولو بطور نسبی فرصت و میدان هنرنمایی یافت.

در حال حاضر 25 لهجه یا زبان تورکی در مناطق مختلف شوروی سابق،ترکستان شرقی(چین)،ترکیه و بالکان زبان رسمی مردم است و در حدود20 لهجه یا زبان تورکی دارای کتابت و ادبیات کتبی است.

ادبیات شفاهی تورک ها بسیار غنی است و در هر منطقه ضمن ویژگی های عمومی و قدیمی خصوصیات محلی را نیز در بردارد.ادبیات شفاهی تورک زبانان ایران شاید غنی ترین و یا یکی از غنی ترین آنها در نوع خود میباشد.

کتاب ده ده قورقود که داستانهای اقوام اوغوز را بازگو میکند،یکی از قدیمی ترین آثار ادبیات شفاهی است و بطوریکه اغلب دانشمندان معتقدند،همچنانکه از متن کتاب هم بر می آید مهمترین وقایع تاریخی این داستانها در آذربایجان و در قسمت شرقی آناطولی رخ داده و در آن از قهرمانی ها و ویژگی های قومی و قبیله ای مردم این سرزمین سخن رفته است.

طبق آمارهای اخیر در دنیا شش هزار زبان موجود است که نیمی از آنها کمتر از ده هزار و یک چهارم آنها کمتر از یک هزار گویشور دارند و تنها 20 زبان هستند که صدها میلیون نفر بدانها سخن می گویند.زبان شناسان معتقدند که یک زبان به شرطی می تواند زنده بماند که حداقل یک صد هزار نفر گویشور داشته باشد بنابراین بیش از نیمی از زبانهای حاضر در حال نابودی هستند.

اینترنت،حکومتهای ملی در گزینش و تحکیم زبانهای ملی و تضعیف دیگر زبانها نقش مهمی دارند. پیشرفت علمی و صنعتی شدن و روشهای ارتباطی نوین نیز به نابودی زبانها کمک می کند.زبانی که در اینترنت نباشد زبانی است که در دنیای نوین “دیگر وجود ندارد“،این زبان مورد استفاده قرار نمی گیرد و در تجارت هم بکار نمی رود.

در حال حاضر هر سال ده زبان از بین می رود،افق آینده نیز تیره تر به نظر میرسد.برخی چنین پیش بینی کرده اند که 50 تا 90 درصد زبانهای فعلی در این قرن از بین می روند و بدین سبب حفظ آنها امری ضروری به شمار میرود.

مسئله زبان در قرن21 ام دو سئوال را مطرح میسازد.از یکسو زبانهای ملی یا پر گویشور چگونه در برابر پیشتازی زبان انگلیسی مقابله کنند؟از سوی دیگر،زبانهای فرعی یا محلی چگونه می توانند از خطر نابودی نجات یابند و در جهت توسعه پیش بروند؟

برای حمایت از زبانهای محلی و جلوگیری از نابودی آنها در 10-12 سال اخیر مقامات بین المللی تصمیماتی اتخاذ و قطعنامه هایی صادر کرده اند . از جمله:

در18 دسامبر 1992 مجمع عمومی سازمان بین الملل متحد بیانه مربوط به حقوق اشخاص متعلق به اقلیت های قومی یا ملی،مذهبی و زبانی را به تصویب رساند.این بیانیه کشورها را موظف کرد تا از موجودیت و هویت اقلیتها در داخل مرزهایشان حمایت کنند.از میان حقوق پیش بینی شده برای اشخاص متعلق به اقلیتها عبارتند از:حقوق برخورداری از فرهنگ خاص خودشان / حق استفاده از زبانشان / اجازه شرکت مؤثر در فعالیت های فرهنگی،مذهبی،اجتماعی،اقتصادی و زندگی عمومی و نیز در تصمیم گیریهای مربوط به اقلیتی که به آن متعلق هستند./ اجازه تاسیس و اداره موسسات مربوط به خودشان،حق ایجاد ارتباط صلح جویانه و خالی از تبعیض با اعضای گروه خودشان یا دیگر اتباع کشورهای دیگری که با آنها پیوندهای مشترک قومی ، مذهبی و زبانی دارند.این نخستین سند قابل قبول جهانی و جامع مربوط به حقوق اشخاص وابسته به اقلیتهاست و از همین رو بر نحوه اجرا و تصویب قوانین ملی کشورها تأثیر خواهد گذاشت.

شباهت و خویشاوندی زبانها از دو نظر بررسی میشود:

1-منشأ زبانها

2-ساختمان و شکل خارجی زبانها(موروفولوژی)

زبان تورکی از نظر منشأ جزو زبانهای اورال-آلتای و یا به بیان صحیحتر،از گروه زبان های آلتائی است.

زبانهای اورال-آلتای به مجموعه زبانهایی گفته میشود که مردمان متکلم به آن زبانها از منطقه بین کوه های اورال-آلتای(در شمال ترکستان)برخاسته و هر گروه در زمانهای مختلف به نقاط مختلف مهاجرت نموده اند.

این گروه زبانها شامل زبانهای فنلاند،مجارستان(اورالیک)و زبانهای تورکی،مغولی،منچو و تونقوز(زبانهای آلتائیک)میباشد.

از نظر ساختمان و موروفولوژی زبانها به سه دسته تقسیم میشوند:

1-زبانهای تک هجائی ویاتجریدی :مانند زبان چین جنوب شرقی آسیا.در این زبانها کلمات صرف نمی شوند و پسوند و پیشوند نمی گیرند و تغییر نمی کنند.گرامر منحصر به نحو و ترکیب و ترتیب کلمات است که معانی کلمات را تغییر میدهد.در این زبانها آکان یا استرس(تاکید یا وورغو)،تن صدا و انتو ناسیون یا آهنگ ادای کلمات و جمله بسیار مهم است و معنا را مشخص میکند.در زبان چین تعداد کمی از واژه ها تک هجایی هستند.

2-زبانهای تحلیلی یا صرفی : در این زبانها ریشه کلمات هم ضمن صرف تغییر می نماید مانند:گفتن – می گویم. زبانهای هند و اروپائی و از آن جمله زبان فارسی جزو این گروه می باشند.

3-زبانهای التصاقی یا پسوندی : در این زبانها کلمات جدید و صرف افعال از چسبانیدن پسوندهای مخصوص به ریشه کلمات ایجاد میشود و این مسئله سبب پیدایش لغات جدید و غنای لغوی می گردد.در این زبانها ریشه ثابت و در موقع صرف تغییر نمی یابد.پسوندها تابه آهنگ ریشه بوده و به آسانی از آنها قابل تشخیص اند. زبان تورکی و گروه زبانهای اورال-آلتائی جزو این دسته می باشند.

در زبانهای هند و اروپائی از جمله فارسی پیشوندهای جر(ادات)یا حروف اضافه وجود دارد. در صورتی که در تورکی پیشوند وجود ندارد. مثلا در برابر کلمه ی انترناسیونال (فرانسه)و بین الملل(عربی)،در تورکی میلّتلر آراسی و یا اولوسلار آراسی گفته میشود.یعنی به جای پیشوند ، پسوند بکار میرود،چون در تورکی کلمات از آخر تکامل و توسعه پیدا می کنند.

در زبانهای هند و اروپائی عنصر اصلی(مبتدا و خبر)در بتدا قرار می گیرد و عناصر بعدی با ادات ربط یه شکل حلقه های زنجیر به یکدیگر مربوط میشوند و اگر عناصر بعدی قطع شوند ساختمان جمله ناقص نمی شود . ولی در تورکی ترتیب عناصر کاملا بر عکس است . یعنی ابتدا باید عناصر ثانوی و فرعی تنظیم و گفته شود،عنصر اصلی، یا فعل هم در آخر قرار می گیرد. مثال در فارسی = من به شیراز رفتم تا دوستم را ببینم که اخیرا از فرانسه آمده و در آنجا شش سال طب خوانده است.

حال همین مثال در تورکی = آلتی ایل صب اوخویاندان سونرا فرانسادان یئنی قاییدان دوستومو گؤرومک اوچون شیرازا گئتدیم.

جی،ال،لویس در دستور خود اجزای جمله تورکی را به ترتیب زیر می شمارد:

1-فاعل2-قید زمان 3- قید مکان 4-مفعول غیر صریح5-مفعول صریح6-قید و هر کلمه ای که معنی فعل را تغییر دهد7-فعل.

هر چیز معین بر غیر معین مقدم است،یعنی اگر مفعول صریح معین باشد بر مغعول غیر صریح غیر معین مقدم میشود.مثال جمله مرتب تورکی چنین است:

نقاش گئچن گون موزده گلن لره تابلولارینی اوزو گؤستردی یعنی نقاش روز گذشته در موزه تابلوهای خود را به تماشاچیان خودش نشان داد.

بعلاوه هر عنصری از جمله که به آن بیشتر اهمیت داده شود نزدیک فعل قرار می گیرد.

در صورتی که جمله با فعل ختم نشود جمله معکوس گفته میشود که در محاوره ،شعر و سبکهای خاص به کار میرود.

هماهنگی اصوات:یکی از بارزترین ویژگی های تورکی هماهنگی اصوات است.اصوات یا آواها در زبان به عنوان عناصر بسیط تشکیل دهنده کلمات دارای نقش اساسی هستند در زبان تورکی بین اصوات مختلف ریشه وپسوند هماهنگی موجود است.

هماهنگی اصوات سبب میشود که کلمات تورکی دارای آهنگ خاص بوده و تلفظ صحیح آنها اثر مطبوعی در شنونده ایجاد نماید.

حروف یا صداهای رایج تورکی 32 عددند که از آنها 9صائت و بقیه صامت هستند.

در تورکی بر خلاف فارسی و عربی صدادارها کوتاه اند و به همین علت شعرای تورکی گو در شعر عروضی به اجبار از کلمات فارسی یا عربی استفاده کرده و یا بعضی اوقات صداها را کشیده تلفظ می کنند.وزن عروضی بر خلاف وزن هجایی برای شعر تورکی مناسب نبوده و در شعر معاصر جای سابق خود را از دست داده است.شعر تورکی قبل از پذیرفتن اسلام با وزن هجایی سروده شده و “قوشوق” یا “قوشقی” نامیده میشد.بعد از آنکه بر اثر مهاجرتها تورکان به اعراب و فارسی زبانان نزدیک شدند وزن عروضی آن را از آن اقتباس و به مرور وزن کلاسیک شعر تورکی قرار دادند.با وجود این شعرای خلقی (اوزانها و عاشیقها) اشعار خود(بایاتی ، قوشما و…)را با وزن هجائی سروده اند.

در بررسی مقایسه ای زبانها از چهار نقطه نظر تحقیق میشود:

1-از نظر جمله بندی یا نحو

2-از نظر مورفولوژی یا شکل خارجی و پسوندها

3-از نظر آوائی یا فونتیک(صداها)

اینک درباره لغات و مخصوصا” افعال تورکی در مقایسه با لغات و افعال فارسی توضیحاتی داده میشود.

در این باب امیر علیشیر نوائی در حدود 500سال قبل در کتاب محاکمة اللغتین بحث قابل توجهی نموده و بعنوان مثال یکصد لغت تورکی را که معادل آنها در فارسی نیست مطرح نموده است ،همچنین تعداد زیادی از افعال تورکی را که فارسی ندارد برشمرده است.

نوائی می گوید معادل این کلمات که صد تای آن بعنوان نمونه ذکر شد در فارسی وجود ندارد،بنابراین اگر بخواهیم معانی این کلمات را به فارسی زبانها بفهمانیم ناچار باید به کمک جمله هایی با کمک گرفتن از کلمات عربی متوسل شویم.

لغاتی را که نوائی در کتاب خود بعنوان مثال بکار برده کلمات تورکی جغتائی است و اغلب برای تورک زبانان ایران نا آشناست از اینجهت در این رساله به جای آنها لغات مشابه تورکی آذربایجانی بکار برده شده است.

در این رساله در حدود 1700 کلمه تورکی آذربایجانی درج شده که در فارسی کلمه مستقلی برای آنها بکار نمی رود. ضمنا” بعنوان نمونه در حدود 350 کلمه تورکی نقل شده که عینا” در فارسی بکار میرود مانند:آقا،خانم،سراغ،اوغور،قاب،قاشق،قابلمه،دولمه،بیرق،سنجاق و امثال آنها.

در مقایسه دیکسیونرهای تورکی آذربایجانی تورکی ترکیه مشاهده میشود لغاتی که معادلشان در فارسی موجود نیست در دو لهجه تورکی یکی نبوده و در بیش از 30%لغات با هم متفاوتند.از طرفی از هر ریشه لغتی 1- 4 کلمه ذکر شده،در صورتیکه در تورکی از یک ریشه تعداد زیادی کلمات ساخته میشود و هر کدام معنی بخصوصی دارند.ضمنا” باید خلطر نشان نمود که در حال حاضر 28 زبان یا لهجه مستقل تورکی وجود دارد که 20 لهجه آن دارای کتابت و ادبیات میباشند و هر کدام دارای لغات مترادف بیش از یک هزار لغت تورکی آذربایجانی می باشند.با این ترتیب معلوم میشود که هزاران کلمه در تورکی موجود است که معادل آنها در زبان فارسی موجود نیست.

در زبان تورکی کلماتی با اختلاف جزئی(نوآنس)در معانی موجود است که در فارسی نیست.مثلا”برای انواع دردها کلمات:

آغری/ آجی/ سیزی/ یانقی/ زوققو/ سانجی/ گؤینه مک/ گیزیلده مک اینجمک، بکار می رود که هر کدام درد بخصوص را بیان می کنند.

آغری معادل درد فارسی است(درد عضوی).

سانجی به درد کولیک احشاء تو خالی گفته میشود مانند قولنج روده،

آجی به درد پرووکه گفته میشود مانند درد در موقع کشیدن دندان.

سیزی به درد خفیف سوزش دار گفته میشود.

یانغی معادل سوزش میباشد.

زوققو درد همراه ضربان است مانند درد آبسه ودرد عقربک انگشتان و امثال آنها.

گؤینه مک شبیه سوختن است و در دقایق اول سوختگی دیده میشود.

اینجیمک دردر موقع پیچ خوردگی مفاصل و یا درد حاصل از ضربه و سقوط میباشد.

گیزیلده مک درد شبیه گزگز کردن دردناک می باشد.

در فارسی برای تمام حالات فوق لغت درد و یا سوزش بکار می رود.

در تورکی به گریه کردن آغلاماق گفته میشود.ولی این کلمه مترادفهای زیادی دارد که هر کدام حالات مختلف گریه را بیان می کند.مثلا”:

آغلامیسماق یعنی بغض کردن و به حالت گریه افتادن بدون اشک ریختن.

بؤزمک به معنی حالت گریه گرفتن کودک.

دولوخسونماق به معنی حالت گریه به خود گرفتن و متأثر شدن بزرگسال و پر شدن چشم از اشک میباشد.

آغلاشماق به معنی گریه دسته جمعی و تعزیه بکار میرود.

هؤنکورمک با صدای بلند گریه کردن و هؤککولده مک گریه با هق هق میباشد.

بوزلاماق با صدای بلند گریه کردن و از سرما لرزیدن میباشد.

ایچین چالماق به معنی از فرط گریه کردن گریه بدون اشک و یا هق هق نمودن است .

کؤیرلمک به معنی حالت گریه دست دادن است.

در تورکی جغتائی اینگره مک و سینگره مک به معنی یواش یواش بطور مخفی گریه کردن و سیقتاماق به معنی زیاد گریه کردن و اؤکورمک به معنی با صدای بلند گریه کردن میباشد.همچنین ییغلاماق به معنی گریه کردن و اینجگیرمک به معنی با صدای نازک گریه کردن است.

در تورکی اوُسانماق به بیزار شدن و به تنگ آمدن می گویند.بیقماق،بئزیکمک،بئزمک و چییریمک هم با اختلاف جزئی همان معنی را میدهد مثلا”:چییریمک بیشتر بمعنی زده شدن میباشد.

ترپشمک به معنی تکان خوردن

و ترپتمک به معنی تکان دادن است

ولی چالخالاماق به معنی تکان دادن به منظور سوا کردن(مثلا سوا کردن کره از ماست)،

قاتیشدیرماق به معنی مخلوط کردن

و قاریشدیرماق به معنی به هم زدن با قاشق و غیره .. میباشد.

ییرقالاماق به معنی تکان دادن و جنباندن

و سیلکه له مک به معنی تکان دادن درخت و یا لباس و فرش و امثال آن میبا شد.

در فارسی برای هیچکدام از این تعبیرات لغات مستقل به خصوصی وجود ندارد.

ایمرنمک،قیمسانماق که با اختلاف جزئی به معنی آرزو کردن و هوس کردن و نیسگیل به معنی آرزوی براورده نشده و حسرت میباشد،هیچکدام معادل مستقلی ندارند.

برای دعوا کردن کلمات متعددی بکار می رود که هر کدام شکل و حالت ویژه ای را از دعوا بیان می کنند مانند:

دؤیوشمک:همدیگر را کتک زدن

ووُروشماق:همدیگر را زدن

ساواشماق:با یکدیگر دعوا و جنگ کردن و گلاویز شدن

دیدیشمک:دعوا همراه چنگ زدن همدیگر

چارپیشماق:دعوا و برخورد به یکدیگر،تصادم

دالاشماق:با هم دعوای لفظی کردن

دارتیشماق:با هم مشاجره کردن

چاخناشماق:با هم سر شاخ شدن

تؤتوشماق:دعوا با گرقتن همدیگر

بؤغوشماق:دعوا همراه یقه ی همدیگر را گرفتن و خفه کردن

تیپشمک و تیپکلشمک:دعوا همراه لگد انداختن به هم

خیرتدکلشمک یا فیرتیلاقلاشماق:دعوا همراه گلوی همدیگر را گرفتن

سؤیوشمک:همدیگر را دشنام دادن

دیرشمک:دعوا کردن،رو در روی هم ایستادن

بؤغازلاشماق:گلوی همدیگر را گرفتن،رو در روی هم قرار گرفتن،دعوا کردن

چیرپیشماق:زدوخورد

دُروشماق:مناقشه،مجادله،رو در رو شدن

سؤپورلشمک:گلاویز شدن،در هم آویختن

همچنین برای اینکه بگوئید فلانی از در وارد شد ، بسته به شخصیت فلانی و نحوه ی ورود و مناسب گوینده با وی کلمات زیر بکار میرود:

قاپی دان گلدی(از در آمد،بطور متعارف)

قاپی دان ایچری بویوردولار(از در تشریف فرما شدند)

قاپیدان گیردی(از در وارد شد،بطور خودمانی)

قاپی دان گئچدی(از در گذشت)

قاپی دان سؤخولدو(از در خودش را چپاند)

قاپی دان تپیلدی(از در خودش را به زور تو کرد)

قاپی دان دوروتولدو(از در یواشکی تو آمد)

قاپی دان سؤروشدو(از در سر خود آمد تو،بمعنی مجازی)

در تورکی به مرغابی «اؤردک» گفته میشود ولی برای انواع آنها اسامی مختلف بکار میرود.مثلا” به اردک ماده«بورچین» و به اردک نر«سونا» و همچنین «یاشیل باش» گفته میشود

در تورکی برای اسب و اغلب حیوانات اهلی در هر سنی نام مخصوص وجود دارد.مثلا”«قولون»برای اسب نوزاد،«دای» به اسب دوساله و «یولان»به اسب پنج ساله گفته میشود

برای صداهای حیوانات مختلف و عناصر طبیعت لغات ویژه ای بکار میروند مانند:

سو شیریلتیسی:صدای شرشر آب

یارپاق خیشیلتیسی:صدای خش خش برگ

اوت پیچیلدیسی:صدای افتادت باد در سبزه

گؤی گورولتوسو:صدای غرش آسمان

قافلان نریلتیسی:صدای غرش پلنگ

قوش جیویلتیسی:صدای جیک جیک مرغ

اینکلرین بؤیورمه سی:صدای گاوها

شلاله نین چاغلاماسی:صدای ریزش آبشار

همچنین در برابر کلمه«کندن»فارسی شش کلمه تورکی موجود است که هر کدام در محل و مورد خاصی بکار می رود:

قازماق: بمعنی کندن زمین و امثال آن

یولماق:بمعنی کندن مو و کندن از ریشه

سویماق:بمعنی کندن پوست و رازهزنی

اویماق:بمعنی کندن چوب و امثال آن برای منبت کاری و در آوردن چشم بکار میرود.

قوپارماق: برای کندن جزئی از چیزی

قیرتماق:برای کندن و برداشتن جزئی از چیزی و نشگون گرفتن است.

بطوریکه مشاهده میشود در فارسی به جای کلمات مستقل تقلید صداها بطور مکرر بکار میرود.

در تورکی لغات مشابه(اومونیم)یا لغاتی همانند با معانی مختلف بسیار است که در شعر و ادبیات برای جناس و ایهام بکار میرود مانند:آت بمعنی اسب و آت بمعنی بیانداز.

زبان تورکی از نظر لغات برای مفاهیم مجرد بسیار غنی است.افعال تورکی بطوری که خواهیم دید از نظر نوع،وجه و زمان بسیار متنوع میباشد.در نتیجه زبان تورکی برای بیان اندیشه بطور دقیق بسیار مناسب و رساست.

نا گفته نماند با آنکه لغت باعث غنای زبان است ولی غنای زبان بیشتر تابع تحرک و قابلیت لغت سازی،افاده و بیان مفاهیم جدید وغنای مفاهیم مجرد همچنین تنوع بیان قدرت بیان تفرعات و تفاوتهای جزئی(نوآنس)کلام است.

با در نظر گرفتن مراتب فوق، نوائی و بسیاری از شرقشناسان معتقدند که نثر زبان تورکی برای بیان اندیشه و مفاهیم و موضوعات مختلف علمی،فلسفی،اجتماعی و … رساتر و مناسبتر از زبانهای دیگر است.

مفاهیم و اندیشه هایی را که می توان در تورکی با یک جمله بیان نمود،جملات و شرح مفصلی را در آن زبان ایجاب می نماید.

در زبان یا همان لهجه فارسی واژه های بسیط سخت گرفتار کمبود است زیرا بیشتر آنها به مرور زمانها رها گشته و از یاد رفته است،*واژگان زبان فارسی برای مفاهیم علمی مجهز نیست*، و مترجمان ایرانی بیش از همه این درد جانکاه را احساس می کنند و از این، عذاب می برند.گاه میشود که انسان یک ساعت ،یک روز و حتی یک هفته تمام درباره بهمان تعبیر زبان خارجی می اندیشد،مغز و اعصاب خود را می فرساید و از هم می گسلد و سر انجام نیز راه

آذربایجانلی بازدید : 364 جمعه 04 آذر 1390 نظرات (0)

""برای متحدالجنس نمودن ایران بهترن کارها نشر معارف فارسی و ایران است. اما آن هم نه به طوری که محسوس شود که می‌خواهند آنها را فارس کنند""

در شکل‌گیری یک پدیده اجتماعی عوامل مختلف دخالت دارند، اشاره به یک عامل و غفلت از عوامل دیگر، موجب شناختی ناقص و گمراه کننده می‌شود. انقلاب 21 آذر هم از این قاعده مستثتنی نیست.

21 آذر عوامل مختلف داخلی و خارجی داشت از جمله عوامل خارجی این قیام، جنگ جهانی دوم، اشغال ایران توسط متفقین و همینطور توسعهطلبی‌های اتحاد جماهیر شوروی بود، که در بخشهای دیگر این کتاب تا حدی بدانها پرداختهشدهاست.

برخی از روی غرض و یا نادانی سعی می‌کنند 21 آذر را در توطئه شوروی خلاصه کنند و هیچ سخنی از عوامل داخلی که عمده ترینش ظلمها و تبعیضهای کثیف پهلوی در حق آذربایجان بود سخن به میان نمی‌آورند.

همیشه این مقاله نخنما را-که امروزه هم گاه برای توجیه رفتار تبعیض آمیز حکومت مرکزی به آن توسل جسته می‌شود، پیش می کشند که این استثمار و عقب ماندگی در تمام ایران بوده است.

سخنی که سستی آن بر هیچ فرد عاقلی پوشیده نیست.ذیلا به برخی از اسناد که سیاستهای خاندان پهلوی و مزدوران آنها را در قبال آذربایجان و اقلیت‌های دیگر اعم از عرب و کرد و بلوچ و ترکمن نشان می‌دهد اشاره می‌شود. آیا همین سیاستهای استحاله گرایانه کافی نبود-و نیست که آذربایجان قیام کند.

1- محمد علی فروغی، نخست وزیر رضا شاه و ایدئولوگ رژیم پهلوی درخصوص سیاست حکومت مرکزی در قبال اقلیت‌های قومی از جمله ترک‌ها می‌گوید: «اول اینکه باید خرسند و خوشوقت باشیم از اینکه مبتلا به تعهداتی راجع به اقلیت‌های خودمان نشده‌ایم و عهداً و قانوناً کسی نمی‌تواند به جامعه ملل و یا هیچ مقام دیگر از دولت ایران نسبت به این موضوع شکایت کند… ارمنی، یهودی و نصرانی (آسوری) چون عددا قلیل‌اند کمتر محل ملاحضه‌اند. ولیکن از سه عنصر ترک و کرد و عرب نباید غافل بود.

حاجت به تذکر نیست که مجاورت خوزستان یعنی اراضی عرب‌نشین ما با عراق و مجاروت کردستان ما با ترکیه و عراق و مجاورت تمام شمال و شمال غربی ما که بسیاری از سکنه‌اش ترک زبانند با ترکیه، قفقار و ترکمنستان موجب نگرانی و بلکه مخاطره است… برای متحدالجنس نمودن ایران بهترن کارها نشر معارف فارسی و ایران است. اما آن هم نه به طوری که محسوس شود که می‌خواهند آنها را فارس کنند… (محمد علی فروغی، یغما سال اول، شماره7)]به نقل از وارلیق شماره 3 -130[

2- محمدعلی فروغی در ارتباط با تغییر خط فارسی از عربی به لاتین ضمن معیوب دانستن خط عربی، به منظور ممانعت از ارتباط فرهنگی ترکهای ایران با ترکهای قفقاز و آناطولی و به عبارت دیگر در راستای جلوگیری از خودآگاهی ملی ترکهای ایران با آن تغییر خط فارسی از عربی به لاتین مخالفت می‌کند: «من از کسانی هستم که خط ایرانی (عربی) را ناقص و دارای معایب می‌دانم … ما باید یک مدت عوض شدن خط ترک‌ها (ترکیه) و ابقاء خط حالیه خودمان را برای مصالح سیاسی مغتنم بشماریم و استفاده بکنیم. یعنی اختلاف خطی را که بین ترکهای ترکیه و ترکهای ایران حاصل شده مزید بینونیت بین آنها قرار دهیم و لو اینکه بالمآل مصلحت ما هم در اصلاح و یا تغییر خط باشد.» (محمدعلی فروغی، یغما، سال اول، شماره7)] به نقل از وارلیق، شماره130- 3 [

3- محمود افشار بزرگ شوونیست پان فارسیست در رابطه با آموزش ترکی در ایران می‌گوید: «اگر مردم آذربایجان توانستند روزنامه‌های ترکی را به آسانی بخوانند و به ترکی چیزی بنویسند و شعر بگویند، دیگر چه نیازی به فارسی خواهند داشت؟ … به همین ملاحضات نگارنده با آموختن پنج دقیقه زبان ترکی هم در مدرسه یا دانشگاه آذربایجان مخالفم. ترکی در ایران از ترکتازی به وجود آمده است. این زبان در چند قرن پیش به طور مهاجم وارد کشور شده و قسمتی از خاک وطن عزیز ما را گرفته است … می‌خواهیم آموزش زبان فاررسی را اجباری و مجانی و عمومی نمایند و وسایل این کار را فراهم آورند… برای من تردیدی نیست که بی‌هیچ زحمت و دردسری برای هیچکس و مخالفتی از هیچ کجا به مقصود خواهیم رسید، بی آن که آذربایجانی‌ها احساس کنند. حتما اینکار به دست خود آذربایجانی‌ها صورت گیرد…(یگانگی ایرانیان و زبان فارسی، محمود افشار، آینده، سال 1307، تهران)

4- عباس اقبال آشتیانی از دیگر طراحان سیاست زبانی دولت ایران دائر بر امحاء زبانهای قومی کشور، می‌گوید: «آمدیم به سیاست زبانی که دولت باید در داخله ایران معمول و مجری دارد… در باب دو زبان عربی و ترکی … دولت بیش از همه باید در یک امر بسیار مواظب و شدیدالعمل باشد… مخصوصاً مامورین او نباید بگذارند که هیچ روزنامه و کتاب و مجله ای که به ا ین زبانها در خارج از ایران منتشر شده… داخل کشور و در بین مردم به خصوص اطفال مدارس منتشر گردد.» (عباس اقبال آشتیانی، مجلة یادگار، سال دوم، شماره‌های 3 و6، سال 1324 ).

5- سندی دیگر که گزارش آموزش و پرورش استرآباد(گرگان) به وزارت داخله در اردیبهشت 1305 میباشد عمق خباثت و کینه توزی دولتمردان پهلوی نسبت به زبان ترکی را نشان می‌دهد: «قسمت دیگر در حکم تسخیر روح تراکمه( ترکمن ها) است، ترتیب بسط معارف در صحرا و لزوم تربیت اطفال تراکمه و تبدیل زبان ترکی آنها به پارسی و … است. در صحرا اشاعت معارف و زبان پارسی علاوه بر محاسن دیگر در سیاست تاثیر مهمی دارد.

آرامش ابدی یموت اگر خواسته باشیم یموتستان نشده و با ترکمنستان خطرناک تازه تشکیل یافته روح یک جهتی پیدا نکند، تنها از راه خلع سلاح بدون تغییر روح طغیان تراکمه تعیین نمی‌شود… واجب است با بودجة کافی چندین باب مدرسه مجانی در قمیش‌تپه، خواجه نفس، آق قلعه، گنبد قابوس، اومچالی و بعد به ضرورت در نقاط دیگر تاسیس شود و فعلاً پانزده نفر معلم ایران پرست، آشنا به رموز سیاست و غیر مانوس با زبان ترکی از مرکز برای مدارس فوق انتخاب شوند… و یکی از موارد مهم پروگرام مدارس این باشد که هیچ درسی به زبان ترکی تدریس نشود… چندانکه به بسط معارف و تبدیل زبان ترکی به پارسی در صحرا ابرام کرده‌ام برای بسیاری از مناطق دیگر استرآباد مثل رامیان و حاجیلر و کوهساران هم که ترک زبانند باید این مقصود عملی شود.» (تورکمن صحرای، 1925-1916، اقیمرات گورگنلی)

این سیاست استثمارگرایانه را مقایسه کنیم با خط مشی دموکراتیک حکومت ملی آذربایجان در قبال اقلیت‌های زبانی آذربایجان: «… سایر مللی که در آذربایجان زندگی می کنند حق دارند که امور خود را به زبان مادریشان انجام دهند. آنها زبان مادری خود را در مدارس آموزش خواهند دید. امور دادگاهها به زبان آذربایجانی انجام خواهد پذیرفت برای کسانی که به زبان آذربایجانی آشنایی ندارند، مترجم تعیین خواهد شد

آذربایجانلی بازدید : 425 جمعه 27 آبان 1390 نظرات (0)

دده قورقود

 

كتاب دده قورقود
نام «دده قورقود» اكنون در دنيا شناخته شده است و شايد گمنام ترين جايي كه شناخت كمتري نسبت بدان دارند ايران باشد. غالب دانشگاههاي بزرگ دنيا آنرا از شاخه هاي تخصصي زبان تركي تدريس مي كنند و ترجمه هاي آن در ادبيات زبانهاي ديگر نيز وارد شده است. داستانهاي دده قورقود به هزاران سال پيش برمي گردد اما قديمي ترين نسخه خطي استنساخ شده از آن مربوط به سال 444 قمري است و شانزده سال بعد بايد جشن هزاره نسخه خطي آن برپا گردد و یونسکو سال 1999 را به نام دده قورقورد نام گذاری كرده بود.

. واژه دده به معنی «بابابزرگ» است. .«دده قور قود» اولين عاشيق تاريخ آذربايجان است ، محل خاکسپاری دده‌قورقود حماسي در نزدیکی شهری که به نام او قورقود نامیده شده قرار دارد. این شهر در مسیر راه آهن به قیزیل‌اوردا در قزاقستان(قفقاز) و در ۱۵۰ مایلی شرق دریاچه آرال قرار دارد است. دده‌قورقود در سن ۳۰۰ سالگی درگذشت.
در اوايل قرن « 19» ديتس [Ditz] دانشمند و زبان‌شناس آلماني يك نسخه از اين كتاب را استنساخ كرد و سپس در روي آن به بحث و تحقيق پرداخت و داستان كشته شدن « دپه كوز به دست بساط» را به آلماني ترجمه نموده به چاپ رسانيد. پس از ديتس پروفسور نلدكه Noldeke در سال 1859 تمام نسخه‌ي خطي دده‌قورقورد را كوپيه و ترجمه كرد ولي چون قسمت زيادي از داستان‌ها را نتوانست بخواند، لذا از چاپ و ترجمه خودداري نمود. دانشمند شهير روسي و. بارتولد [V.Bartold] با استفاده از تحقيقات و يادداشت‌هاي نلدكه، دنبال كار او را گرفت، و در سال 1894راجع به اين كتاب در مطبوعات كشور امپراتوري روسيه نخستين اطلاعات را در اختيار دانشمندان قرار داد. و قسمت‌هايي از آن را نيز به زبان روسي ترجمه و منتشر نمود. اين كار مورد استقبال شايان شرق شناسان روسي واقع شد و درباره‌ي زبان و زمان پيدايش و تدوين داستان‌ها و شخصيت دده‌قورقود تحقيقات مفصلي به عمل آمد و مقالات متعددي نوشته شد،در اوايل قرن بيستم « انجمن تدقيق آثار اسلامي و ملي استانبول» درصدد انتشار اين كتاب برآمد و بدين‌منظور
« معلم رفعت» از نسخه‌ي اصلي كتاب عكسي گرفت و تصحيح نمود و شرح و فهرست مختصري بر آن افزود و در سال 1915 م. برابر 1332 قمري به چاپ رسانيد... در روي نخستين صفحه‌اش عبارت « كتاب دده قور قود علي لسان طائفه‌ي اوغوزان» نوشته شده است.


در صفحه‌ي 3، مقدمه‌اي دارد كه اين طور شروع مي‌شود: « بسم‌الله الرحمن الرحيم ـ رسول عليه‌السلام زماننه يقين بيات بريندن (بويندن) قورقود آتا ديرلر برار قوپدي، اوغوزون اول كيشي تمام بيلجسيدي، نه ديرسه اولردي، غايبدن در لو خبر سويلردي، حق تعالي انك كوكلنه الهام ايدردي». و با اين عبارات خاتمه مي‌يابد: « قورقود اوغوز قومنك مشكلني حل ايدردي، هرنه ايش اولسه، قورقود آياته طانشمينجه ايشلمزلردي، هر نه كه بيورسه قبول ايدرلردي سوزين طوتب تمام ايدرلردي» ] به نام خدا و بخشنده مهربان ـ نزديك به زمان رسول عليه‌الاسلام، مردي به نام قورقود برخاست. آن مرد داناتر از همه غزها بود، ‌هر چيزي كه مي‌گفت، مي‌شد. غيب‌گويي‌هاي درستي مي‌كرد. حق‌تعالي به قلب او الهام مي‌نمود.[
داستانها و حماسه هاي اين كتاب تاريخي كه از تاريخ كهن آذربايجان برمي خيزد ، خيرخواهانه و انساندوستانه است و هر آذربايجاني بلكه هر ايراني بايد به داشتن چنين فرهنگ والائي در هزاره هاي پيش بنازد. فرهنگ و ادبيات آذربايجان داستانهاي حماسي و اخلاقي دده قورقود را هم دارد.. تحقيقات و تدقيقات درباره اين اثر و آثار ديگر تركي بدست افراد علاقمند به زبان و ادبيات تركي صورت مي گيرد كه كار آقاي گونئيلي در مورد دده قورقود در خور توجه است. از ايشان در چند سال پيش هم تحقيقاتي درباره داستانهاي دده قورقود ديده بوديم اما كتاب جديد ، به نحو احسن مكمل كارهاي قبلي خود و افراد ديگر چون استاد محمدعلي فرزانه بوده است.
بازخواني مجدد دده قورقورد همراه بوده است با معادل كردن واژه ها و اصطلاحات با تركي معاصر و منظوم كردن آن به گونه اي بوده است كه عاشيق ها هم اكنون مي خوانند و در واقع دريائي از فرهنگ و معارف تركي آذربايجاني به روي عاشيق ها گشوده شده است و مفاهيم والائي براي انتقال به شنونده خواهند داشت. داشتن قريحه زيباي شعر در ذوق گونئيلي همراه با آشنائي گسترده ايشان به فولكولوريك آذربايجان دست به دست هم شده و اثر زيباي حاضر را خلق كرده است. زبان شعر گونئيلي مانند شهريار و گذشتگان خود بسيار روان و دلنشين است و قابل فهم و درك براي هر تركي است. بي شك ديري نخواهد گذشت تا دده قورقود با اين بيان در زبان تركها جاري خواهد شد.
نسخه مورد استناد ايشان ، همان نسخه معروف نگهداري شده در كتابخانه كرال آلمان مي باشد كه گويا همان نسخه بازخواني شده در قرن 15 ميلادي است. تاكنون صدها ترجمه ، بازخواني ، به روز كردن و شرح از دده قورقود در كشورهاي مختلف و به زبانهاي گوناگون صورت گرفته است اما در سال 1355 بود كه از روي ترجمه انگليسي آن ، ترجمه فارسي هم انجام شد و به چاپ رسيد و بعد از انقلاب اسلامي ايران نيز به همت جناب آقاي محمدعلي فرزانه به زبان تركي به چاپ رسيد. در سال 1378 نيز به دست جناب آقاي گونئيلي «دده قورقود كيتابي و دده قورقود كيتابيندا سؤزلر ـ آدلار» انتشار يافت و در سال 1382 در تكميل كار خويش چنين اثر ارزشمندي را به ادبيات تركي ايران عرضه داشتند.

داستانهاي دده قور قود به صورت نمايشنامه تئاتر توسط انجمن هاي ادبي و هنري در شهرهاي تهران ، اروميه ، تبريز، اردبيل ، زنجان و .... اجرا شده است و در عرصه سينماي ايران ،يدالله صمدي در سال 1372 يكي از داستانهاي دده قور قود به نام دلي دومرل را كارگرداني نمود ،اين فيلم محصول گروه فيلمسازي همراه در مدت زمان 98 دقيقه ساخته شده است. موسيقي متن از حسن زندباف ،اشعار تركي از محمد باقر جعفري زاد، آواز از اسفنديار قره باغي، محمدرضا متين ،ساز آذربايجاني از عمران حيدري.

خلاصه داستان دومرل :دده قور قود، عاشق اهل آذربايجان، عفريت مرگ را رو در روي خود مي بيند. اما به عاشيق تا خاموش شدن سازش به او فرصت ادامه زندگي مي دهد. عاشيقي بانواختن سازش افسانه دمرل را شرح مي دهد: دومرل جواني است که از رهگذران باج مي گيرد و از پدر و مادر پيرش مراقبت مي کند. دمرل بورلاخاتون را در شکارگاه مي بيند و به خواستگاري او مي رود و پس از پيروز شدن بر خواستگاران بورلاخاتون با او پاي سفره عقد مي نشيند. او به توصيه عموي بورلاخاتون به بارگاه خان خانان مي رود تا يهوداي يک چشم و افرادش را تارو مار کند. ده سال پس از پيروزي بر يهوداي يک چشم دمرل صاحب دو فرزند مي شود و از حمايت مردم دست مي کشد و محبوبيت خود را از دست مي دهد، تا اين که روزي مرد سفيد پوشي را ملاقات مي کند که شباهت به جواني خود دارد. دمرل ناخواسته باعث مرگ جوان مي شود و پس از آن مرگ را به مبارزه مي طلبد. مرگ قصد گرفتن جان دمرل را دارد و پيشنهاد مي کند که دمرل براي گريز از مرگ کس ديگري رادواطلب مرگ کند. حتي پدر و مادر دمرل حاضر بهفدا کردن جان خود مي شوند. بورلاخاتون تنها کسي است که حاضر مي شود به جاي دمرل به آغوش مرگ برود. آن دو به ميعادگاه مرگ مي روند و مرگ باديدن آن ها زندگي را به آن دو مي بخشد.

آذربایجانلی بازدید : 297 جمعه 27 آبان 1390 نظرات (0)

ديليم

دیلیم یالقیز ، دیلیم یالقیزدیر آی قیز

اوغول شیرین ولی قیز بالدیر آی قیز

آماندیر اوزاق دورما تورکون دیلیندن

اوکی اصلین دانار کال قیزدیر آی قیز


بیزیم تورکون دیلی گول دن ظریف دیر

بوتون دیللر دال اولسا بو الیف دیر

ادب ده علم ده هر بیر هونرده

سیز آللاه تورکلره کیم لر حریف دیر


وارلیقدا بوتون وار یوخوموز شعر و غزل دیر

هر بیر غزلی اللی آرا تورکه مثل دیر

من جعفری ام سؤز یازارام تورکو دیلینده

تورکون بالاسی تورک اولا عالمده گؤزل دیر

هوشنگ جعفري

آذربایجانلی بازدید : 245 جمعه 27 آبان 1390 نظرات (0)

بير گون اسير دوشموش بير قهرماني 

  سورغويا، سوالا چکنده جللاد: 

  - سيزين الينيزده اؤلمرم! - دئدي، - 

  مني زامان- زامان ياشادار حيات. 

  دئديلر: - گؤزونو اوياريق سنين، 

  گؤره بيلمزسن. 

  دئدي: - ياشارام! 

  دئديلر: - قولونو قيراريق سنين، 

  سيلاحين، کسرين دوشر اليندن. 

  دئدي: - ياشارام! 

  دئديلر: - قيچينا کونده ووراريق، 

  گزه بيلمزسن. 

  باشيندا ائله بير تونقال قالاريق 

  دؤزه بيلمزسن. 

  دئدي: - ياشارام! 

  دئديلر: - نيين وار آپاراريق بيز،  

  بير ده کئچميشينه دؤنه بيلمزسن. 

  دئدي: - ياشارام! 

  دئديلر: - ديليني قوپاراريق بيز، 

  دانيشا بيلمزسن، دينه بيلمزسن. 

  سوسدو قهرمان، 

  نه ياشارام دئدي، نه اؤللم دئدي. 

  سؤيله دي: - نه بيلسن ائله، ائي جللاد. 

  ديوان سنيندير، 

  دؤوران سنيندير… 

بالاش آذر اوغلو

آذربایجانلی بازدید : 267 جمعه 27 آبان 1390 نظرات (0)

                          

قارغالار

 

كئف قارغالاريندي

نه اَتلري يئمه لي دير؛ كسيب يئيه سن!

نه رنگلري ياخشيدير؛ قورودوب ساخلاياسان!

نه سسلري اوره يه ياتاندير؛ قفسه سالاسان!

اوچماغي باجاريرلار

اوغورلوقدا اللريندن گلير!

كئفلري اولسون!...

رضا دهقان

آذربایجانلی بازدید : 583 جمعه 27 آبان 1390 نظرات (0)

آشيقلار
(مقدمه فارسي)
بدون شک فولکلور آذربايجان يکي از غني‌ترين ادبيات شفاهي (عاميانه) در بين همه ملل جهان است. فولکلور آذربايجان علاوه بر انواعي که مشابه آنها در بين ساير ملل دنيا نيز رايج است, دو شاخه عمده ويژه‌ا نيز دارد که دريايي بي‌کران از ادبيات مردمي, معدني سرشار از زيبايي و ظرافت است که جنبه‌هاي گوناگوني از پروسه‌هاي اجتماعي از قبيل رويدادهاي تاريخي و آداب و رسوم و عادات و عنعنه‌جات و مبارزات و قهرماني‌ها و رنج‌ها و شادي‌ها و ناکاميها و کاميابي‌هاي مردم آذربايجان را در خود منعکس مي‌سازد که نظير آن, در بين ملل ديگر بجز بعضي از ملت‌هاي ترک زبان آنهم نه به اين وسعت, مشاهده نمي‌شود.
يکي از آن دو شاخه مهم فولکلوريک مورد بحث هنر (عاشيقي) است که خود جامع چندين هنر مهم از جمله شاعري, آهنگسازي, داستانگوي, نوازندگي, خوانندگي, اکتوري و ديگلماسيون و لطيفه‌گويي و غيره مي‌باشد.
آشيق‌‌ها محبوبترين هنرمندان مردمي هستند و با مردم رابطه بسيار نزديکي دارند زيرا آشيقي خود زاييده از بطن اجتماع بوده و پديده ايست که از داخل زندگي مردم جوشيده و موجودت يافته و با آن‌ها رشد و نمو کرده و متبلور شده است, آشيق کس است که در روستاها و کشتزارها و در شهرها و در ميان مردم زندگ مي‌کند.

 


يک آشيق، مداح و ستايشگر اجتماع خويش است که در دردها و رنج‌ها و آرزوها و شادي‌ها و سرگذشت‌هاي قومي آنها را با نواي ساز و صداي ملکوتي و ترانه‌هاي ملکوتي و ترانه‌هاي دلنواز خويش در مجالس و محافل بازگويي مي‌کند و افتخارات و قهرماني‌هاي آنها را به وصف کشيده و برمي‌شمارد. در اغلب اشعار و تصانيف آشيقي طبيعت زيباي آذربايجان, کوههاي بنام, جنگل‌هاي سرسبز, چمن‌ها و مرعزارهاي پرعلف و ييلاقها و قشلاقها و رودخانه و حتي شعرها و روستاها با نامشان, مضمون اشعار آشيقها قرار گرفته و توصيف و ستايش مي‌گردد.
آشيق در حقيقت نماينده و سخنگوي اجتماع است و هر چه مي‌گويد از جانب «او» و درباره «او» مي‌گويد داستانهاي آشيقي, تبلوري است از آرزوها و آرمانهاي مردم و ملهم از رنج‌ها و شاديهاي آنان, سخن آشيق سخني است که از دل سرچشمه مي‌گيرد و لاجرم بر دل نيز مي‌نشيند.
در قديمي‌ترين اثر کتبي ماند هبه زبان آذربايجاني (اوغوزي) موسوم به کتاب «دده قورقود علي لسان‌العز» که در تمام دنيا دو نسخه بيشتر (در آلمان و واتيکان) از آن در دست نيست, براي آشيق در آنزمان «اوزان» بر وزن مغان خوانده مي‌شدند مقامي بس بلند و ارجمند قائل شده است. اوزانها ريش سفيد قوم و مورد مشورت مردم هستند و هر جا که مشکلي پيش مي‌آيد و گرهي در کار باشد بسراغ آنها مي‌روند تا بر سر انگشتان تدبيرشان گشوده شود. «او» در ميان مردم مقام مقدسي دارد, همه از او حرف‌شنوي دارند هر جا حادثه‌اي وحدت ملي و قومي را تهديد مي‌کند اوست که با پا در مياني خود غائله را ختم و از بروز کينه و نفاق در ميان ايل خود جلوگيري مي‌کند. اوزان‌ها سازي داشته‌اند که «قوپوز» ناميده مي‌شده است.
هنر آشيقي پديده و صورتي ويژه و استثنائي از اشکال فولکلوريک است که به تنهايي دنيايي از ادبيات شفاهي مردم و نمايشگر پروسه‌هاي متنوع و متعددي از حالات اجتماعي و مراحل مختلف معيشت و فعاليت‌ها و مبارزات مردم براي رهايي از قيد ستم خودکامگان تاريخ و منعکس کننده حوادث خوب و بدي است که بر مردم گذاشته است, به عبارتي خود يک فولکلور کامل است.
يک نفر آشيق, داستانگوي دوره گرد است که سازي سنتي به همراه دارد. اين ساز در آذربايجان معمولا 7 سيم دارد و در بين ترکمانها 2 تار مي‌باشد. در ميان ترکان قشقايي که زماني از ترکان آذري جدا شد هو در ايالت فارس و قسمت‌هاي شمالي خليج فارس توطن اختيار کرده‌اند نيز آشيقهايي هستند که با ساز يا «چگور»هاي خود در ييلاق و قشلاق ايل خود را همراهي مي‌کنند.

آشیق چنگیز(سازینین تئل‌لرینین سسی آللاه وئرگی‌سی دیر)  


اين سازها براي آشيق اهميت و ارزش ويژه‌اي دارند, در حکم سلاح است براي يک مرد جنگي به تعبيري ديگز ساز ناموس آشيق است و معمولا با قطعات صدف و نقره و نگين‌ها و تصوير خود آشيق و غيره مزين و آراسته گرديده است. پوشش مخصوصي دارد که موقع غير کار درون آن گذاشته و معمولا از ميخي بر ديوار آويزان مي‌کنند.
آشيق هنرمندي است که همراه با ساز خود در جشن‌ها و عروسي‌ها و مجالس ديگر و در بعضي قهوه‌خانه‌ها (در گذشته) داستانهاي فولکلوريک مخصوصي را با لحن دل‌انگيزي نقل مي‌کند و اشعار مخصوص هر داستان را با آهنگ آن که غالبا آن نيز مخصوص است و در جاي خود در داستان, از زبان قهرمانان داستان و همراه با ترنم دلنواز ساز و با صوت داودي خويش مي‌خواند. اين داستان‌ها مانند «کوراوغلي», «اصلي و کرم», «شاه اسماعيل», «شاه عباس و زهره خان», «عاشيق غريب و صنم» و غيره که از وراء قرنها سينه به سينه نقل و تا به امروز رسيده است و امروز اپراهايي براي بعضي از آنها تصنيف شده است از کثرت تکرار, ازبر يکايک روستائيان و مردم عادي ديگري هست. با همه اينها هيچ آذربايجاني از شنيدن مجدد آنها نه تنها دلگير نمي‌شود بلکه هر بار لذت بيشتري نيز از شنيدن آن احساس مي‌کند و از فرياد آشيق همراه با طنين سيم‌هاي سازش بجوش و خروش درمي‌آيد.
اشعار آشيقي و بطور کلي تمام انواع منظوم فولکلور آذربايجان در قالب هجا هستند و همين امر مؤيد اين است که قاعده شعري آذربايجان هجا است و نه قواعد عروضي, زبان‌شناسان مي‌دانند که اين مساله در باره زبان فارسي نيز کاملا صدق مي‌کند, منته پشتوانه هزار و اندي سال شعر فارسي (دري) در قالب اوزان و بحور عروضي و آثار بي‌شمار مانده از اساتيد سخن و شعراي گذشته (و حال) که افکار و انديشه خود را عموما در اين قالب ريخته‌اند, امروز مانع از اين است که مشکلي از اين بابت احساس شود. پرواضح است که «خليل بن احمد» واضع قواعد عروضي در اختراع خويش تنها زبان خود يعني زبان عربي را مد نظر داشته است, نه زبانهاي ديگر را.
شعراي آذري گوي آذربايجان نيز در گذشته اشعار خود را عموماُّ در قالب, اوزان عروضي عرضه کرده‌اند ولي ادبيات شفاهي که از ذهن مردم تراوش مي‌يابد بدون هيچ قانوني مطابق خصوصيات زباني خويش بدون استثناء در قالب هجا سروده شده‌اند. و اين خود دليل کافي براي مناسب بودن قواعد هجائي با شعر آذربايجاني است به همان دليل بيش از نيم قرن است اکثر شعراي معاصر آذربايجاني اشعار خود را در قالب هجا مي‌ريزند حتي اوزان عروض را نيز در شعر فعلي با قوانين هجا مي‌سنجد.
اشعار و ترانه‌هاي داستانهاي آشيقي اکثرا يازده هجائي هستند که آنها را «قوشما» مي‌نامند معمولا در قالب مسمط‌هاي مربع و گاهي مخمس است و تعداد بندهاي آنها 3 يا 5و يا 7 تا است و يا هشت هجائي هستند که «گرايلي» ناميده مي‌شوند که آن نيز مسمط مربع بوده و 3 يا 5 يا 7 بندي هستند. انواع ديگري نيز از نظر قالب شعري و صنايع بديعه و غيره وجود دارد مانند استادنامه, تجنيس و قفل بند و غيره که براي احتزاز از اطناب کلام از ذکر و شرح آنها مي‌گذريم.
آشيقها در همه مجالس شادي خصوصا عروسيها حضور دارند بدون وجود آنها شادي معني و مفهومي پيدا نمي‌کند, يک آشيق در درجه اول شاعر است و شعر مي‌سرايد, آهنگساز است زيرا براي اشعاري که سروده است آهنگ مي‌سازد, داستانگويي ماهر و بذله‌گويي خوش بيان است. اکتور و هنرپيشه است زيرا ژست و اداهاي قهرمانان داستان را مجسم مي‌کند و نوازنده و خواننده است که همراه با ساز سنتي خود آهنگ‌هاي دلنشين فولکلوري را مي‌خواند, موسيقي‌شناسي است که با بيش از 70 آهنگ آشيقي آشنايي دارد. بطور کلي جامع همه اين هنرهاست.
اغلب اشعاري که آشيقها با مردم عادي در روستاها مي‌خوانند معمولا ساخته آشيق‌هاي مشهور و اساتيد اين فن در گذشته مي‌باشد که آهنگ نيز از خود آنها (سرايندگان) شعر) مي‌باشد و بدين ترتيب آشيق‌هاي ماهر و مشهور و آثار آنها براي هميشه جاودانه مي‌مانند. همه مردم آنها را ياد مي‌گيرند و کساني که دو دانگ صدا دارند در مجالس و محافلي که آشيق حضور ندارد يا در حضور آشيق همراه با نواي ساز او, آنها را مي‌خوانند به همان دليل آشيق‌هاي ماهر گذشته هرگز فراموش نمي‌شوند و تعداد اينگونه آشيقهاي معروف بسيار است و اينک به نام چند نفر از آنها اشاره مي‌کنيم.
آشيق قرباني (معاصر شاه اسماعيل) آشيق عباس توفارقانلي (توفارقان دهخوارقان, آذر شهر فعلي) معاصر شاه عباس ـ خسته قاسم اهل قريه تيکمه داش بستان‌آباد) ـ آشيق علسگر ـ آشيق واله ـ آشيق شمشير و آشيق آلي (علي) که استاد بيش از صد آشيق معروف از آن جمله آشيق علسگر فوق‌الذکر بوده است!
آشيق‌هاي معاصر نيز بعضي در محل و بعضي در سطح ملي و برخي حتي بيشتر شهرت و محبوبيت دارند و براي اينکه حقي از کسي ضايع نشود از ذکر نام آنان خودداري مي‌کنيم.
هنر آشيقي از طريق استاد شاگردي نسل به نسل منتقل مي‌گردد, چاشني اصلي داستانهاي آشيقي همانا عشق است و قهرمانان داستان غالبا سمبل جامعه و فريادگر مبارزات و عصيان توده‌هاي مردم بر عليه ظلم و ستم فئودالها و اربابان و سلاطين دولتمردان خودکامه هستند که مردانه بر عليه زورگوئيها و بيدادگريهاي آنها برپا خواسته‌اند ولي همواره شيريني تلاش آشيق در راه وصال به معشوقه است که در سرتاسر داستان سايه افکنده است.
آشيق‌ها در گذشته در حضور جمع با هم مسابقه مي‌داده‌اند و اشعاري موسوم به «دئييشمه» (مناظره) بين آنها رد و بدل مي‌شده است که اغلب متضمن معماهايي بوده که طرف ديگر بايد آن را بگشايد و با همان شعر و قافيه جواب او را بدهد. کسي که در اين مسابقه متوقف شود مجبور است که ساز خود را تسليم آشيق ديگر کرده و دست از اين هنر بردارد. از جمله اينها مناظرات بين خسته قاسم و لزگي احمد داغستاني مي‌باشد که نشانگر نبوغ و ذکاء و وسعت معلومات و مهارت شاعري هر دو آشيق بوده است.
در سالهاي اخير درباره آشيق‌ها تذکره‌هايي نوشته و آثار آنها ضبط گرديده است. زيرا گفتيم يک آشيق شاعر نيز مي‌باشد با اين تفاوت که اگر اشعار شعرا خوش‌آيند طبقه خاصي باشد اشعار آشيقي به خاطر زيبائي و ظرافت و نازک انديشي‌هايي که در آنها بکار رفته است خوش‌آيند همه مي‌باشد.
قهرمانان داستانهاي آشيقي خود نيز عموما آشيق مي‌باشند حتي اگر شاه اسماعيل با شاه عباس و يا هر کس ديگري باشد. آنها شمشير و ساز را با هم دارند. در جايي شمشير بکار مي‌برند و در جايي نيز ساز را روي سينه گرفته به مناسبت حال اشعار نغزي مي‌خوانند در حالي که منصفان اصلي اين اشعار سازندگان و داستانها بهيچوجه شناخته نيستند, در بند آخر شعرها نيز نام قهرمان داستان مثلا کوراوغلي يا کرم و غيره بعنوان تخلص آورده مي‌شود گويي که خود آنها سراينده اين اشعار بوده‌اند ولي در اشعار مستقل ديگر تخلص خود آشيقهاي سراينده شعر آورده مي‌شود.
هنر آشيقي از تأثير مذهب نيز بر کنار نيوده است و با آن در رابطه نزديک مي‌باشند في‌المثل تقريبا در همه داستانهاي آشيقي قهرمان داستان, حضرت علي (ع) را در خواب مي‌بيند و جامي را از دست او گرفته و مي‌نوشد و حضرت تصوير معشوقه و مکان وي را به او نشان مي‌دهد و از آن لحظه او خود را مکلف مي‌بيند که هر کاري که دارد رها کرده و براي يافتن معشوقه راهي ديار او گردد. در عين حال همزمان با آن معشوقه نيز خواب مشابهي را مي‌بيند و مهر عاشق را بدل مي‌گيرد و بي‌صبرانه در انتظار آمدن او دقيقه‌شماري مي‌کند. بدين ترتيب عشق در اين داستانها جنبه تقدسي به خود مي‌گيرد گاهي نيز که آشيق در راه وصال در مهلکه غيرقابل نجاتي گير مي‌کند حضرت علي(ع) بر وي ظاهر مي‌شده و او را از آن ورطه هلاک نجات مي‌دهد غالبا آشيقهاي واقعي با عنوان «حق آشيقي» يعني (عاشق حق) ناميده مي‌شوند.
در بين آشيق‌ها کساني نيز بوده‌اند که تحصيلات ديني داشته لقب ملايي گرفته‌اند مانند «ملا جمعه» که از آشيقهاي معروف مي‌باشد و نيز خسته قاسم يکي از معروفترين چهره‌هاي آشيقي مدتها در نجف اشرف مشعول تحصيل علوم دينيه بوده است. همانطور که اشاره شد هنر آشيقي در قديم جنبه تقدسي داشته و آشيق‌ها مورد احترام همه بوده‌ند و کشيدن شمشير بر آشيقي که ساز همراهش بوده حرام شمرده مي‌شده است.
در خاتمه اين قسمت از بحث مربوط به آشيق‌ها دو بند از شعر معروف آشيق علي‌عسگر را در صفات و مشخصاتي که يک عاشق بايد داشته باشد, سروده نقل مي‌کنيم:
آشيق اولوب ترک وطن اولانين
ازل باشدان پر کمالي گرکدير
اوتوروب, دورماقدا, ادبين بيله
معرفت علمينده, دولو گرکدير
خالقا حقيقتدن مطلب قانديرا
شيطاني اؤلدوره, نفسين يانديرا
ائل ايچينده پاک اوتورا, پاک دورا
داليسينجا خوش صدالي گرکدير
ترجمه فارسي
کسيکه آشيق شده ترک وطن مي‌کند
از ابتدا بايد پر کمال باشد
در نشست و برخاست با ادب باشد
از علم و معرفت مالا مل باشد
به مردم از حقيت سخن بگويد
نفس بسوزاند و شيطان بکشد
به پاکي و صفا مشهور باشد
به پشت سر نام نيکش بيايد
هومانيستي (واقع گرايانه و انساندوستانه) بودن محتويات آنهاست که از خرافات و خيالبافي‌هاي غيرملموس بدور بوده و از زندگي واقعي صحبت مي‌کند و نامردمي و ستم‌گري را تقبيح و از مظلومان و زحمت‌کشان جامعه حمايت مي‌کند.
ميرهدايت حصاري

آذربایجانلی بازدید : 365 پنجشنبه 26 آبان 1390 نظرات (0)
ستارخان سردار ملی ، ستار قره‌داغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال ۱۲۸۵ ق (۱۸۶۶ میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی قره‌داغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد ودستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کردو بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبریآن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یکسال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی اش بر می‌گشت. او و دو برادر بزرگ‌ترش اسماعیلو غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند ، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسبتازی ، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری می‌شد،سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد.اسماعیل به دلیل ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که ازمخالفان و ناراضیان بود، توسط عمال دولت قاجاریه کشته شد. این امرکینه‌ای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد
جوانی


ستاردر جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریزدرآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش برمی‌خاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت ومدتی به راه زنی مشغول شد، اما از ثروتمندان می‌گرفت و به فقرامی‌داد. سپس با میانجیگری پاره‌ای از بزرگان به شهر آمد و چوندر جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکانحفاظت از املاک خود را به او می‌سپردند. او هیچ گاه درس نخواند وسواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرارمی‌داد.

مقاومت

او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازی‌ها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفرقشون دولتی ، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او بهخارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر می‌شد و درباره مقاومت‌های سرسختانه وی مطالبی انتشار می‌یافت.

پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیهبا موافقت دولت انگلیس و محمد علی شاه،از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکتکردند و راه جلفا را باز کرد.ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت ازروسها متنفر بودند، برای رفع بهانه ی تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون بهمحمد علی شاه فرستادند :

شاه به جای پدر و تودهبه جای فرزندان است . اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگانپا به میان گزارند . ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را بهاعلی حضرت می سپاریم . هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرتبیدرنگ دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیانروس به ایران باز نماند.

.محمد علی شاه پس از دریافت این تلگراف بهنیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند ووارد تبریز شدند، [۱] ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخرجمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسولخانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شده‌است که ستارخانبه کنسول روس (پاختیانوف) که می‌خواست بیرقی از کنسول خانه خود به سردر خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت:«ژنرال کنسول، من می‌خواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایرانبیایند. من زیر بیرق بیگانه نمی‌روم.»


پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیمخان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفرباقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.

هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روزشنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجالشهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکتکردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرت‌های زیبا وقالی‌های گران قیمت و چلچراغ‌های رنگارنگ گستردند. در سرتاسرخیابان‌های ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده می‌شد.

تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس ازصرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانی‌های مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، امابه دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارتروسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان ویارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محل‌هایتعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او می‌بایست سلاح‌های خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار وترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطهگرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیمعدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.


شهادت

بعدازظهراول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر می‌شدند به فرماندهی یپرم خان ، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام ، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی ازچند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت،اما در مسیر پله‌ها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کردو مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردندو به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰رجب ۱۳۲۸ق).

بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید ودر تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) درتهران درگذشت و برخلاف وصیتش، در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیمحسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار نفر با چشمانی گریان جنازه او راتشییع می‌کردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت.
.
آذربایجانلی بازدید : 454 سه شنبه 03 آبان 1390 نظرات (2)


يكصد سال پيش اجداد من در آزربايجان، انقلاب مشروطيت را به اميد آزادي و عدالت پي ريختند. كوشش ما جهت حاكميت قانون در كشور بود. ما در ها ي تجدد و مدرنيته را بروي ايران گشوديم تا تعامل از نوع مثبت با دنياي خارج را برقرار كنيم. ما سردار ملي خود را به تهران فرستاديم و شما نيز استقبال بي نظيري از او كرديد. دستتان درد نكند. بعدش مجاهدين آذربايجاني را خلع سلاح كرديد و سردارمان را با گلوله يپرم ارمني شهيد كرديد. كمي بعد اهالي اورميه و سلماس و خوي و سلدوز را ارامنه و آسوريها قتل عام مي كردند و شما در تهران فقط تاسف مي خورديد.

(وقايع جنگ اول جهاني و بيش از 300000كشته در غرب آذربايجان) كمي بعد حكومت محلي غير مسلح آزاديستان در تبريز را لشكر اعزامي از تهران قتل عام كرد و شيخ محمد خياباني شوخي شوخي شهيد شد. ككتان هم نگزيد! بعد رضا مير پنج( سردار سپه بعدي و رضا شاه كبير بعد تر) تشريف آوردند و بعد از كلي قتل و سركوب گيلك و آزربايجاني و عرب احوازي و ترك قشقايي با هلهله و شادي، روشنفكران و اديبان و بزرگان شما كنگره فردوسي شناسي برگزار كردند و الحمدالله بزرگان امور نژاد آريايي راكشف نمودند! و قرار بر نابودي فرهنگ و زبان و اقتصاد غير فارس ها بخصوص ترك ها گذاشتند و شما نيز با سوت و هلهله و شادي اين خجسته و ميمون قرار را تاييد كرديد. بعد از اخراج شاه كبير با توافق استالين و حمايت مستقيم آمريكا لشگر تهران به سلامتي آزربايجان را نجات داد و 25000نفر را به ديار باقي و 75000نفر را به غربت فرستاد.


باز هم شعرا و فضلا و سخنوران و روحانيانتان جشن گرفتند و به در گاه باري تعالي چه استغاثه ها كه نكردند و چه شكر گزاري ها كه برگزار ننمودند. هرچه جوك و توهين و افترا و دشمني بود در حق ما روا كرديد. كتاب هاي تركي ما را سوزانديد ، زبانمان به يغما برديد ؛ فرهنگ و رسوممان بر باد داديد، دهاتمان نا آباد و جوانانمان سپور و كارگر كوره پز خانه هايتان كرديد. سپس انقلاب 29 بهمن تبريز را مصادره كرديد. شهادت آزربايجاني ها و ترور هم كيشان كردتان بر عليه آزربايجان را سهه گذاشتيد.


جنگ تمام شد و نوبت به سازندگي رسيد روستاهاي ما فقير تر و فقير تر شد و كارگران كوره پز خانه هاي شما بيشتر و بيشتر شدند . تبريز و اورميه و اردبيل و زنجان هر روز عقب افتادند و يزد و شيراز و تهران و مشهد هر روز جلوتر رفتند. ما از زبان و فرهنگ محدود تر شديم و شما فرهنگستان براي زبانتان ساختيد. بعد جوك ها و تحقير هاتان را شديد تر كرديد . ما به خيابان ها ريختيم و زبان و مدرسه و اقتصاد و شرافتمان را به دفاع برخاستيم


شما در عوض( چه موافقان و چه اپوزوسيون ) به باتومها و گلوله ها كف زديد و ما را متجاسر و جدا سر و تجزيه طلب و وابسته به خارج گفتيد . اكنون شما ظاهراً در طلب آزادي و دمكراسي و شرف و احترام به نام ايران هستيد. اما چه ايراني ؟ ايراني كه فقط در آن فارس ها آزاد باشند آن هم آزادي ميني ژوپ و مشروب والبته آزادي تحقير ملل غير فارس !!! دشمني شما با جمهوري اسلامي فقط با كلمه اسلامي آن است ، شما مي خواهيد اسلام را حذف و به جاي آن يك كلمه ديگر بگذاريد و سپس روز و روزگار از نو. دوباره بلوچ را قاچاقچي مواد مخدر ، كرد را آريايي دست دوم كه فقط بلد است سر ببرد . ترك را نفهم ، رشتي را بي غيرت و لر را ساده لوح معرفي كرده و از نفت عرب سوسمار خور براي آباداني اصفهان و شيراز و مشهد و تهران استفاده كنيد . در واقع شما سر ميز رياست است كه دشمن جمهوري اسلامي شده ايد .


شما صدها بار غدار تر و سياس تر از حريف هستيد. شما ميخواهيد امامزاده هاي اسلامي را ويران و امام زاده هاي آريايي برپا كنيد و اين بار خود از تيول قبر كوروش و داريوش جيب هايتا ن را پر كنيد . شما نژاد پرستاني هستيد كه جرات و عرضه طرح خواستهايتان را نداريد . شما هيتلر هاي زبون و بي جراتي هستيد كه پشت شعار هاي دهن پر كن آزادي و دمكراسي قايم شده ايد . رنگ سبز شما همان رنگ سياه ابومسلم خراساني است . اما اين بار ديگر حنايتان رنگ ندارد . اين بار اين تو بميري ديگراز اون تو بميري ها نيست . اين بار آزربايجان بيدار است و بازيچه دست هيچ فاشيستي نخواهد شد .

آزربايجاني از فقير و غني ، مذهبي و لاييك از طرفدار جمهوري اسلامي تا مخالف آن همه در يك صف يعني صف مبارزه بر عليه فاشيسم و شوونيسم فارس قرارگرفته و تا گرفتن همه حق و حقوق خود به مبارزه ادامه خواهد داد. درد ما تغيير رژيم نيست درد ما تغيير نگرش فاشيسمي حاكم است . ما برابري و رفع تبعيض را خواستاريم . ما طرفدار آباداني براي آزربايجان واحياء هويت ملي خويش هستيم . ما از دروغ هاي آريايي و تحريف تاريخ و فرهنگمان خسته شده ايم . ما از تجزيه سرزمين تاريخي آزربايجان و تغيير نام قسمت هاي مختلف آن منزجر هستيم . ما بر عكس شما طالب سيادت بر ملل ديگر نيستيم .

ملت آزربايجان بخودي خود آنقدر بزرگ است كه نيازي به تحقير ديگران ندارد . ما نيازي به دلسوزي امثا ل شما براي ميراث محيط زيستمان نداريم . ملت فهيم آزربايجان از بزرگ و كوچك ، روستايي و شهري و از زن و مرد ديديد كه چه مسئولانه در روز طبيعت به سيادت از ميراث سبز خود برخواست . شما بهتر است برويد و فكري به حال دخمه هاي آريايي تان بكنيد كه امروز و فردا زير آب خواهد رفت و شما ناتوان از جمع كردن حتي 500نفر براي سيادت از آن ها هستيد . كلام آخر : خانم ها و آقايان پان فارس شما ديگر در ايران آنقدر اقليت هستيد كه هيچوقت نخواهيد توانست خواست خودتا ن را بر ملت ها تحميل كنيد.

پان فارس فاشيست از آزربايجان عصباني باش و از اين عصبانيت بمير.

آذربایجانلی بازدید : 342 دوشنبه 18 مهر 1390 نظرات (1)

من اوشاق اولار کن دوشموشوک غربتین یوللارینا ، 1369 – اینجی ایل ، قارداشیمی تزه جه دوغموش ، کیچیک بیر ببک دیرقونداقدا، آغلاییشلاری ، آغلاییشلاری سانکی عوصیاندیر ظالیم غربتین اوجاغلارینا.

بابام بیزدن اونجه گئتمیشدیر تهرانا ، ایکی ایل سونرا بیزیده آلدی یانینا ، ” گوزوم آرخادا قالماسین ، اطرافیمدا اولسون اوشاقلار “دئمیشدی آناما.

” ایران خودرو ” دا ایشچی دی بابام ، اورگی، بیله گی قووتلی – دلی قانلی دی بابام . منیم کیمی سئویردی اودا خیاله دالماقی ،اوزومدن بویوک دور بلکه اومود لاریم.

آند ایچمیشدی و قرآنا یمین ائتمیشدی کی قیرمیزی بیر ماشین آلاجاغ بیزه،بابام اوچون بیر آرزو ، او و آنام ماشیندا اوتوروب ، اوشاقلاری آرخایا آتارکن آذربایجان لزگی سی قویوب و بیر آز سسینی آچیب ، سونرا ، ” هارا دادیر آنا یوردوم ”

آنام ، گوزل آنام ، قورخاردی ائشیگه چیخماغا ، ” دیل بیلمم و یول بیلمم” دییر کن گئجه گوندوز آغلاردی.

بابامین ایشدن دونوش لری بایرامیمیز اولوردو، او گلمه دن اونجه سفره میز قورولوردو ، قوخوسو هله ده بورنومدادیر ، بوغوسو گوزومده قاینییان شوربامیزین.

آه دردی آنام بیتمزدی ، سونرا دورور درین بیر اوف چکردی ، هر سفره ده گوزلری دولاردی و حسرتله قاباران اوره گی.

بیر گون هامیمیزا مژده وئردی بابام ، ” بوبایرام آذربایجان داییز” دئدی .

ایچیم ایچیمه سیغمادی ، صاباح قدر یاتا بیلمه دیم ، هانی به ماشین ،” قیرمیزی بیر ماشینلا گئده جه ییز  آذربایجانا ” دئمیشدیر بابام . ماشینسیز نه سیز نه سایاق آنا یوردوموزا دونه جه ییز دئدیم .

اماآنام اونجه ائو ایسته میش ، ” ماشین هر زامان آلماق اولار دئمیشدیر، آئو آلینمازمیش ، آخرته ایمان و دونیادا مکان” دئمیشدیر.

گوزل بابام هر زامان کی کیمی فداکاردیر، اومود لارینی یئمیش ، آنام ایلک دفعه اولار کن بیر شی ایسته میش ، سوزونو چئویرمه میشدیر بابام، یئره دوشورمه دی سوزونو ، آنام موتلو بابام اوموتلودو.آلاجاقدی ماشینی، آلاجاقدی .

طایفانین اوشاقلارینا شکلات آلدی ، بویوک آتاما گوزلوک ، نه نه مه  بیر گوللو چارقد ، اوره گیم شانلی اولاراق ، آنا یوردوما کوچمه گه  تله سیردی ، کیمسه اوردا منه تورک ، کوچمن ، یابانجی دئمییه جک، آذری موسیقی سینی دینله یه جه ییک دویاسینا .

بیر جمعه آخشامیندا یولا دوشدوک ، هر کسین بیر تعریف سیز هیجانی وار ایچینده ، دقیقه لر کئچمیر .

“وطنه یئتیشدیک ، بورا ماکو دور ” دئدی بابام، اتوبوس دان یئره یئنیب آتامین و نه نه مین قوجاغینا یورودوک ، اوشاقلار  بیزه “  فارس لارگلدی ” دئدیلر ، اوره گیم دولدو ، گوزلریم یاشلا بوشالدی ، تهراندا تورک و یابانجی ، آنا یوردومدا فارسدیلار ، دئدیلر .

بیز کیمیک ، من فارس دئیلم ، بو درد منی قوجالتمیر اولدورور .

اونجه تورپاغی اوپه جه یم ، و یمین اولون کی دوغولدوغوم تورپاغلاردا اوله جه گیم . 

آذربایجانلی بازدید : 382 دوشنبه 18 مهر 1390 نظرات (1)

گونازپورت: بیر زامانلار سنه دنیز دئیردیلر. او زامانلار من اوشاق ایدیم. اوشاقلیق عالمینده سنی چوخ بؤیوک بیر اوقیانوس ظن ائدردیم. آما سندن هئچ زامان قورخمازدیم. چونکو سن هئچ کسی بوغمازیدین. سنی دنیز آدلاندیرارکن سنین قوینوندا بؤیودوک بیز.

سنین وارلیغینا او قدر آلیشمیشیق کی سنین اولماماغین عاغلیمیزدا سیغا بیلمه ییر. بیز حایاتیمیزین سندن آختیغینی تازا بیلمیشیق. سنین بیزه آنا اولدوغونو تازا اؤیرنمیشیق. دئمک عؤمروموز سنه باغلییمیش. سن اولماسان بیزده یوخ اولاریق. ایندی، اؤز اوشاقلارینین گؤزلری اؤنونده سوزسوزلوقدان چابالایب جان وئرمکده سن! بونا نئجه دؤزمک اولار. دؤزه بیلمه دیم منده. نه الیمدن گله بیلر کی؟ سنه بیر بارداق سو گتیریردیم. یولومو کسدیلر، یولو باغلادیلار، سنه چاتا بیلمه دیم، بارداغی آلیب سیندیردیلار. دئمک سنه سو وئرمک یاساق ایمیش. مگر بورا کربلایمیش دئمک! باغیشلا منی دنیزیم، گؤز یاشلاریمدان باشقا بیر شئی سنه سونا بیلمه دیم!

آذربایجانلی بازدید : 446 یکشنبه 17 مهر 1390 نظرات (0)

اورمو گولو

اورمو گولی ایللر بویی آغلادی

آغلاییب آخیر اوره گین داغلادی

ایندیسه هیجرینده یانان دالغادی

اورمو گولی گوز یاشیوا نه گلدی؟

بوجور یاشدا گور باشیوا نه گلدی !

اورمو گولی داده یئتن یوخدی یوخ

غم سوزونه قولاخ وئره ن یوخدی یوخ

آغلار گوزون یاشین سیله ن یوخدی یوخ

چه ن چکیلیب گوز قاشیوا نه گلدی !

بوجور یاشدا گور باشیوا نه گلدی !

اورمو گولی چایلارینی دانلاماز

سوز دمه یه خوروز کیمی بانلاماز

ساکیت یاتیب دردین ئوزگه آنلاماز

چای دا اولان سیر داشیوا نه گلدی؟

بوجور یاشدا گور باشیوا نه گلدی !

اورمو گولی سن دا کمک سسله مه

اوزاخ، یوخون چایدان مدد ایسته مه

سن اونلارین باتان یئرین ایزله مه

آرخا دوران یولداشیوا نه گلدی؟

بوجور یاشدا گور باشیوا نه گلدی !

اورمو گولون دادینه یئت سن آراز

اوزاخدی یول آمما کی گئت سن آراز

گل بو گوله بیر یاردیم ائد سن آراز

آراز چایی گور قارشیوا نه گلدی !

بوجور یاشدا گور باشیوا نه گلدی !

 

شعر: امید الهامی علمداری

 

آذربایجانلی بازدید : 471 چهارشنبه 19 آبان 1389 نظرات (3)

 

دختر كوچكي هر روز پياده به مدرسه مي رفت و بر مي گشت .
با اينكه ها آن روز صبح هوا زياد خوب نبود و آسمان نيز ابري بود ،
 دختر بچه طبق معمولِ هميشه ، پياده بسوي مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر كه شد ،‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شديدي درگرفت.
 مادر كودك كه نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد

يا اينكه رعد و برق بلايي بر سر او بياورد ، تصميم گرفت كه با اتومبيل بدنبال دخترش برود .
با شنيدن صداي رعد و ديدن برقي كه آسمان را مانند خنجري دريد ،
با عجله سوار ماشينش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد.
اواسط راه ، ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل هميشه پياده به طرف منزل در حركت بود ،

ولي با هر برقي كه در آسمان زده ميشد ، او مي ايستاد ، به آسمان نگاه مي كرد و لبخند مي زد
و اين كار با هر دفعه رعد و برق تكرار مي شد.
زمانيكه مادر اتومبيل  خود را به كنار دخترك رساند ، شيشه پنجره را پايين كشيد و از او پرسيد

:" چكار مي كني ؟ چرا همينطور بين راه مي ايستي؟"
دخترك پاسخ داد،" من سعي مي كنم صورتم قشنگ بنظر بيايد، چون خداوند دارد مرتب از من عكس مي گيرد."

باشد كه خداوند همواره حامي شما بوده و هنگام رويارويي با طوفانهاي زندگي كنارتان باشد.
در طوفانها لبخند را فراموش نكنيد.

آذربایجانلی بازدید : 1998 پنجشنبه 13 آبان 1389 نظرات (0)

 

پیر مردی مفلس و برگشته بخت

روز گاری داشت ناهموار و سخت


هم پسر، هم دخترش بیمار بود

هم بلای فقر و هم بیمار بود


این،دو میخواستی اینک پزشک

این غذایش آه بودی ، آن سرشک


این عسل می خواست ، آنیک شوربا

این لحافش پاره بود ،اینک قبا


روز ها میرفت بر بازار و کوی

نان طلب میکرد و میبرد آبروی


دست برهر خود پرستی می گشود

تا پشیزی بر پشیز دیگر میفزود



هر امیری را روان می شد زپی

تا مگر پیراهنی ، بخشد به وی


شب بسوی خانه می آمد زبون

قالب از نیرو تهی ، دل پر ز خون


روز ، سائل بود و شب بیمار دار

روز از مردم ، شب از خود شرمسار


صبحگاهی رفت و اهل کرم

کس ندادش نه پشزونه درم


از دری میرفت حیران بر دری

رهنمود امٌا نه پایی نه سری


ناشمرده ، برزن و کویی نماند

دیگرش پای تکاپو پی نماند


در همی در دست و دامن نداشت

سازو برگ خانه بر گشتن نداشت


رفت سوی آسیا ، هنگام شام

گندمش بخشید دهقان یک دو جام


زد گره در دامن آن گندم ،فقیر ،

شد روان و گفت کای حٌی قدیر


گر تو پیش آری به فضل خویش دست

بر گشایی هر گره کایٌام بست


چون کنم ، یا رب در این فصل شتا

من علیل و کودکانم ناشتا،


می خرید این گندم از یکجای کس

هم عسل زان میخرید م هم عدس


آن عدس ، در شوربا میریختم

وان عسل باآب میآنداختم


درد آگر باشد یکی ، دارو یکی است

جان فدای آنکه درد او یکی است


بس گره بکشوده ای ، از هر قبیل

این گره را نیز بگشا ای جلیل


این دعا میکرد و می پیمود راه

نا گه افتادش به پیش پا نگاه


دید گفتارش فساد انگیخته

وان گره بگشود ، گندم ریخته


بانگ بر زد ، کای خدای دادگر

چون تو دانایی ، نمیداند مگر


سالها نرد خدایی باختی

این گره را زان گره نشناختی


این چه کار پست ای خدای شهر و ده

فرقها بود این گره را زان گره



چو نمی بیند ،چو تو بیننده ای

کاین گره را بگشاید ، بنده ای


تا که بر بسته تو دادم کار را

ناشتا بگذاشتی بیمار را


هر چه در غربال دیدی، بیختی

هم عسل ، هم شوربا را ریختی


من ترا کر گفتم ، ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز


ابلهی کردم که گفتم ای خدای

گر توانی این گره را بر گشای


آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت ، دیگر چه بود


من خداوندی ندیدم زین نمط

یک گره بگشودی وآنهم غلط


الغرض ، برگشت، مسکین دردناک

تا مگر بر چیند آن گندم زخاک


چوبرای جستجو خم کرد سر

دید افتاده یکی همیان زر


سجده کرد و گفت کای رب ودود

من چه دانستم ترا حکمت چه بود


هر بلایی کز تو آید رحمتی است

هر که را فقری دهی ، آن دولتی است


تو بسی زاندیشه برتر بوده ای

هر چه فرمانست ، خود فر موده ای


زان به تاریکی گذاری بنده را

تا ببیند آن رخ تابنده را


تیشه ، زان بر هر برگ و بندم زنند

تا که با لطف تو پیوندم زنند


گر کسی را از تو دردی شد نصیب

هم سرانجامش تو گردیدی طبیب


هر که را مسکین و پریشان تو بود

خود نمی دانست و مهمان تو بود


رزق زان معنی ندادندم خسان

تا ترا دانم پناه بی کسان


ناتوانی زان دهی تر بندرست

تا بداند کانچه دارد زان تست


زان بدرها بردی این درویش را

تا که بشناسد خدای خویش را


اندرین پستی ، قضایم زان فکند

تاتو را جویم ترا خوانم بلند


من به مردم داشتم روی نیاز

گر چه روز و شب ، در حق بود باز


من بسی دیدم خداوندان نال

تو کریمی ، ای خدای ذوالجلال


بردرد و نان ، چو افتادم زپای

هم تو دستم را گرفتی ، ای خدای


گندمم را ریختی تا زر دهی

رشته ام بردی ، که تا گوهر دهی


در تو پروین نیست فکر و هوش

ور نه دیگ حق نمی افتد زجوش

آذربایجانلی بازدید : 561 پنجشنبه 13 آبان 1389 نظرات (2)

 

یه روز یه ترک بود ...
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
 شجاع بود و نترس.
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد
او برای مردم ایران ، آزادی می‌خواست
و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.

 یه روز یه رشتی بود...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
او می‌توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند
اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را
و برای همین در برابر ستم ایستاد
آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند. 
 
یه روز یه اصفهانی بود...
 اسمش حسین خرازی
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.
کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.
آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت. 

یه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و...!
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
 و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند
و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ،  به  "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی!.

آذربایجانلی بازدید : 632 یکشنبه 09 آبان 1389 نظرات (0)

یونس زارعیون: پاسخ به مقاله آقای عباس مقدم, پان ترکیسم و پان آریائیسم و ...


تبریز سرد سیر است,

مردم سرد سیر اگرچه عقل

معاش می باشد اما در معاد قصور

تمام می دارند.

   به عنوان یک دانشجوی علوم سیاسی همواره سوالی که ذهنم را مشغول می کرد این بود که نخبگان و مبارزین سیاسی ایران تا چه حدی در تحلیل ها و مقالات و شعارها و برنامه های مبارزاتی خود به تحلیل و اطلاعات علمی ارج نهاده و از آن استفاده می نمایند؟

متاسفانه به غیر از تعداد اندکی از این نخبگان اکثریت مبارزین شاخص و تئوریسین های کشورمان نه تنها از تحلیل علمی به دور بوده اند بلکه در موارد زیادی نیز دانسته به تحریف واقعیت های تاریخی و اجتماعی و پوشاندن حجاب ایدئولوژیک به این واقعیت ها در جهت اهداف خود بوده اند.

  نتیجه این تفکر سد راه دانش و آزادی اندیشه بوده و نخبگان و احزاب سیاسی در ایران به جای یادگیری از رقیب و باز سازی تفکرات خود در یک فضای دموکراتیک دست به حذف رقیب با توسل به هر ابزار ممکن می زنند.

  انتخاب تفکر ایدئولوژیک و کنار گذاشتن تفکر علمی شاید از طرف مقاله نویسان و نخبگان سیاسی ایران به نظر بنده ضربه مهلکی است که اساس تفکر و شعور انسانی را نشانه رفته است. مقاله نویس و مبارز و نخبه سیاسی ایران به جای پرداختن به واقعیت های جامعه سیاسی ایران در اندیشه شکل دادن انسان ایده آل خود جهت نیل به هدف تعیین شده از طرف کلوب سیاسی خویش است. 

حال آنکه ندانسته دست به پاک کردن اندیشه تاریخی و سیاسی و اجتماعی مردم خویش است. تنها کاری که انسان ایدئولوژیک ایرانی انجام می دهد, مخدوش و غلط معرفی کردن تاریخ گذشته و تحریف آن و توضیح دادن گذشته با توجه به سلیقه شخصی و منافع گروهی خویش بوده است.

نظام تفکر ایدئولوژیکی که نخبه سیاسی ما گرفتار آن شده است و رهائی از آنرا به این زودی امیدی نیست. ایدئولوژی نظامی است فرا واقعیات اجتماعی, فرا تاریخی, فرا فرهنگی و در یک کلام ضد تاریخی و ضد واقعیت است. نمود بهتر این مسائل چه در اندیشه فعالین موسوم به سبز و چه در جبهه مقابل آن قابل مشاهده می باشد.

  آنچه در مقاله آقایان بامداد ایرانی و عباس مقدم و سایر فعالین جنبش سبز نسبت به آذربایجان و واقعیت های اجتماعی ایران دیده می شود, نه تنها علمی نیست بلکه پاراگراف هایی از تحریف و توهین به شعور انسان آذربایجانی و قومیت های ایرانی است. فعالین سبز با ایجاد میدانی از دروغ ها و تهمت ها و تحریف های تاریخی سعی در القاء این مساله هستند که تاریخ آذربایجان را از آذربایجانی بهتر می فهمند و آذربایجانی در اشتباه است و واقعیت مطلق در جیب سبزهاست.حال آنکه به مدد تفکر دوران پست مدرن که فعالین آذربایجانی نیز کنش سیاسی خود را با آن کوک کرده و به مدد تکنولوژی دیجتال ( اینترنت, ماهواره و ... ) در دنیای امروز سبزها نه تنها در تحریف تاریخ موفق نشده و حتی یک نفر از آذربایجان همراه خود نکرده اند بلکه قدم به قدم در ارائه تفکر کاملا فاشیستی خود به جامعه کوشش نموده اند.

  سبزها شاید به این توجه ننموده اند که اکنون آذربایجان دورانی از آگاهی تاریخی را سپری کرده و تاریخ پدران خویش را بهتر از سبزها می دانند. اما حجاب ایدئولوژیک که بر تفکر سبزها سایه افکنده مانع از درک واقعیت های تاریخی و اجتماعی آذربایجان شده است. 

مقاله آقای عباس مقدم با نام پان آریائیسم, پان ترکیسم و بازتاب آن در ایران, کوشش بیهوده ای است جهت تحریف تاریخ و سعی در راستای این مطلب که آذربایجان سردرگم است و جنبش سبز را درک نمی کند. و ریشه این سردرگمی انکار هویت ایرانی است ( یا بهتر بگوئیم هویت فاشیستی که ریشه در نازیسم هیتلر دارد.) حدود یک قرن است که شالوده تفکر امثال آقای مقدم تشکیل شده است از حس ضدیت با اقوام ایرانی ( تورک,کرد, عرب و ... ) و اینکه تورک و عرب و مغول وحشی بودند و به ایران حمله کرده بعدها تحت تاثیر فرهنگ عظیم ایرانی قرار گرفته اند. از لحاظ مذهبی نیز جالب اینکه پان فارسها اسلام را دین متجاوزین عرب دانسته سعی در تبلیغ دین زردشت به عنوان دین اصیل ایرانی دارند و تا آنجا پیش می روند که در خیال باطل خود ارمنیان را مظلومان عالم می دانند که ترکان آنها را قتل و عام نموده اند.

این جماعت بی ریشه که معلوم نیست مسلمانند و طرفدار اسلام و یا ارمنی زاده ای که از شکست مسلمانان مسرور می شوند است. به تحریف تاریخ و فرهنگ قومیت ها و در مرحله دوم تحقیر آنها می پردازند و با حالتی طلبکارانه از قومیت ها و آذربایجانی ها انتظار دارند تا به جنبش سبزشان بپیوندند و در تشکیل حکومت فاشیستی آنها سهیم که چه عرض کنم به عنوان سوخت موتور حرکتی آنها وارد میدان شوند و امورات خود را بسپارند به دست چند عقده ای پان فارس فاشیست که در خارج کراوات می زند و تیپ روشنفکرانه به خود می گیرند و در داخل نیز دستمال گردن را جایگزین کراوات نموده با کلمات؛ سپاس و درود, نه در ترویج برابری و حقوق انسانی که موجبات مسخره نمودن افکار سبز خویش را دارند.

در جواب امثال آقای عباس مقدم همین بس که جواب ... خاموشی است. اما چون قلم امثال آقای مقدم تاریخ و فرهنگ و زبان و در کل ریشه آذربایجانی ام را نشانه گرفته, مواردی را به عرض می رسانم و تصورم اینست که طرف آذربایجانی در مقابل توهین ها و حمله ها قواعد بازی را از طریق تبادل آزاد نظرات از طریق سایت های اینترنتی که نوعی تفکر مکتوب ملتها را نشان می دهد پی ریزی کنیم. شاید این روش همه انسانهای آزاد اندیش و هموطنان را در دریافت حقیقت کمک نماید.

بازهم معتقدم دوران همبستگی آذربایجانی به پان فارس که هم اکنون نماینده شان جنبش سبز می باشد, به پایان رسیده و طرف سبز نیت خود را کاملا رو نموده است. اما تبادل آزاد نظرات بدون تحقیر و توهین به فرهنگ ملتی روش خردپسند و علمی خواهد بود جهت احراز و یا گفتن و خواستن حقوق اولیه انسانی.

در قسمت اول مقاله از چگونگی به سلطنت رسیدن رضا شاه آغاز کرده اید و از پریشان گوئی و تناقض گوئی شروع می کنید و تا آخر مقاله نیز این سبک را ادامه می دهید. گاهی به حقیقت اجتماع حمله می برید و ناراحت می شوید و گاهی نیز در پنهان نمودن حقیقت گام برمی دارید. در قسمت کودتای سوم اسفند 1299 نوشته اید: ” رضا شاه با سرمشق گرفتن از ماشین های تبلیغاتی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی دستور تشکیل سازمان پرورش افکار را داد. تا به تفهیم آگاهی ملی ناسیونالیسم ایرانی را بنا کند.” 

اما اگر نیم نگاهی به تاریخ معاصر ایران داشته باشید متوجه می شوید که کم سوادترین افراد در ایران نیز می دانند که رضا پالانی را انگلیسها بر سرکار آوردند و با توجه به سیاست تمایل رضا شاه به آلمان نازی, انگلیسها همانطور که او را آورده بودند او را تبعید نموده و در فلاکت تمام به هلاکت رساندند. اما در مورد دستور تشکیل سازمان پرورش افکار جنابعالی باید این نکته را مشخص کنید که بالاخره طبق نوشته شما رضا شاه متاثر از آلمان دستور تشکیل چنین سازمانی را داده یا آتا تورک باعث و بانی این مساله بوده است؟!!

جواب فوق شاید جنابعالی را در درک حقیقت یاری نماید تا در یک مقاله هم رضا شاه را متاثر از آلمان و هم یاد گرفته از آتا تورک نکنید, و این مساله را نیز بدانید که ناسیونالیسم فرسنگ ها با فاشیزم فاصله دارد.

  دستور تشکیل سازمان پرورش افکار را آلمان ها توسط سفیر آلمان در ایران به رضا شاه یاد دادند, چرا که رضا شاه در قد و قواره این افکار نبود. سفیر آلمان توسط شخصی که از آلمان ماموریتش یاد دادن اصول فاشیزم به رضا شاه بود, در ادامه این سیاست دستور تشکیل سازمان افکار به رضا شاه داده می شود. نه اینکه رضا شاه سازمان افکار را تاسیس کند.

اما در بخش دوم تناقض گوئی های خود که با نام مقاله انتشار داده اید نیت اصلی خود را تقریبا آشکار نموده علنا عثمانی ها را وحشی و دشمن ملت ایران نموده اید و ارمنی ها را دوستان ضعیف و با فرهنگ خویش. تفکر فوق برایمان آشناست. همفکرانتان همچون آقایان داریوش فروهر, ورجاوند نیز به مانند شما فکر می کردند. گفته اید: ” عثمانی ها مهاجمانی بوده اند که به ضرب شمشیر بر جوامع مسیحی حکمرانی کرده و آنان را به تدریج و با کشتارهای ممتد و قتل عام های سازمان یافته نابود کرده و یا با نابودی فرهنگ و زبان و دین, آنان را تورک نموده اند. سرانجام همزمان با جنگ جهانی اول با یک کشتار سازمان یافته (ژنوسید) میلیون ها ارمنی, آسوری و دیگر گروههای دینی و زبانی را در سرزمین آبا و اجدادی خودشان از بین برده اند.”

شاید اگر اندکی به مغز پر از افکار فاشیستی خود فشار بیاورید و سعی در کتمان حقیقت نداشته باشید متوجه می شوید که اگر ترکان عثمانی نبودند اکنون شاید کشورهای مسلمان به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسید. مبارزه مسلمانان عثمانی با تهاجمات مسیحیانی که از بدو تولد اسلام همواره کینه و دشمنی خود را با مسلمانان حفظ کرده و شروع کننده جنگهای صلیبی بودند که صد سال به طول انجامید را با چه منطقی توجیه می کنید.فکر می کنم قبل از اظهار نظر در مورد سرزمین آبا و اجدادی ارامنه در کشور ترکیه امروزی اندکی مطالعه در مورد ساکنان سرزمین آنا طولی و شهرهای مهم و تاریخی آن داشته باشید تا ساکنین بومی این منطقه را بهتر بشناسید. شهرهایی مانند طرابوزان و ارزروم و آنقارا (آنکارای کنونی ) که در کتاب دده قورقود که از قدیمی ترین و تاریخی ترین کتابهای دنیاست به عنوان شهرهای ترک نشین یاد شده و حتی داستانهائی نیز از حاکمان این مناطق در آن کتاب آمده است. کتابهای تاریخی بسیاری نیز در این زمینه موجود است که قدمت سکونت ترکان در آنا طولی به چندین هزار سال پیش برمی گردد نه زمان تصرفات عثمانی. در رد ادعای شما همین بس که چندین صد سال قبل از عثمانیان سلسله سلاجقه روم از شاخه های امپراطوری بزرگ سلجوقیان ( قابل توجه آقای عباس مقدم که سلجوقیان ترک بودند نه ارمنی و آسوری ) بر سرزمین آنا طولی حکمرانی می کردند. و همچنین چندین هزار سال قبل امپراطوری هون ( علی الخصوص در زمان امپراطور بزرگ آتیلا ) کشورهای اروپای شرقی امروزی مرز میان آنها و امپراطوری روم بوده است. شاید خود ارمنی هستید؟!! در این صورت دفاع از ارمنیان متجاوز و همان آسوری ها که نام برده اید وظیفه ارمنی شما خواهد بود.

  آیا می دانید در کشورتان ایران و در سرزمینی که آذربایجان نامیده می شود همین ارمنیان مظلوم چه جنایت ها کرده اند؟ لشکرکشی ارامنه به ارومیه, خوی سلماس و هدف اشغال تبریز که همواره با جنایتهای هولناک علیه بشریت بوده را چگونه توجیه می کنید؟

جنایات سلماس در نوروز 1297 را که توسط مردم منطقه به جنایات ”جیلوو ها” مشهور شده است, نمونه بارز تهاجمات ملت مظلوم ارمنی است که جنابعالی برایشان اشک می ریزید. شاید تعجب کنید که جواب این جنایتها توسط همان ارتش عثمانی دشمن دیرینه ایران و به زعم شما مهاجمانی که به ضرب شمشیر با ارمنیان می جنگیدند, داده شد. و اگر نبود ارتش مسلمان تورک عثمانی اکنون آذربایجان با نقشه ای که انگلیس و روسیه کشیده بودند ارمنستان بزرگ بود و تبریز پایتخت این ارمنستان خیالی؟!!

آری, در عرض 2 روز جیلووها به کمک اردوی پطروس که بعد از جنایات ارومیه وارد سلماس شده بود. در بیش از 2 روز حتی زنان و کودکان و پناهندگان به مساجد را ده دم گلوله دادند. جیلوو ها دروازه های شهر را بسته بودند و از طرف دروازه اهرنجان سلماس وارد شهر شده و به زنان و کودکان و پیرمرد های گریان نیز رحم نکرده و به هر خانه ای که رسیدند اهالی آنرا کشته و خانه را سوزاندند.

آری ارمنیان مظلوم که به گفته شما در طول تاریخ مظلوم واقع شده اند, یک شبانه روز مداوم مردم سلماس را می کشتند حتی نقل است که اولاد را پیش چشمان پدر و مادر و برادر را در مقابل خواهرش می کشتند. بعد از کشتن نیز اعضای کشته شدگان را می بریدند و بعضی ها را می سوزاندند.

نقل است ارمنیان یک زن را همراه بچه اش به چاه انداختند. در دیوارها سوراخهائی ایجاد کرده بودند و سر زنان و مردان را در آن می کردند و با طناب به گاو نر می بستند و با یک حرکت سرشان را جدا می کردند. استخوانهای شهدای این فاجعه خونبار هنوز که هنوز است در روستاهای سلماس دیده می شود.

جاده های خوی و تبریز به سلماس پر از شهدای این جنایات بود و سیمیتقو نیز به یاری اکراد در سه راهی خوی هر که را می یافت برهنه کرده و می کشت1. وقایع سلماس و ارومیه را احمد کسروی در کتاب تاریخ 18 ساله آذربایجان به تفصیل آورده است. وی در این مورد می نویسد: ” نزدیک به 12هزار خانواده جیلوو ها بودند که با مارشیمون از خاک عثمانی آمده بودند. نزدیک به 20 هزار خانوار ارمنیان و آسوریان خود اورمیه, سلماس و سولدوز و آن پیرامون ها بودند که به آنها پیوستند. 5 یا 6 هزار ارمنی از ایروان و وان و نخجوان گریخته و به اینان پیوسته بودند. و هشتصد تن از سرکردگان روسی به روسستان نرفته و با اینان مانده و به همدستی 72 تن از سرکردگان فرانسه ای آنان را راه می بردند. افزارهایشان 25 توپ و 100 شصت تیر بود. نیمیتین کونسول روس, وتست کونسول آمریکا, و گوژل رئیس بیمارستان فرانسوی رشته سیاست و راهنمائی را در دست داشتند. ...”2

در برابر چنین نیروئی با آن کوششها چه کار توانستنی بود. این سوال را کسروی می پرسد اما آقای عباس مقدم جنابعالی جواب دهید این نیرو برای سرکوب مردم بی دفاع و کودکان و زنان در آذربایجان برای چه انجام شد؟ آیا آذربایجان نیز سرزمین آبا اجدادی ارمنی هاست؟ و تورکان مسلمان آنان را به تیغ شمشیر اسلام اذیت نموده اند؟!!

اندکی از کارهای عثمانیان در آذربایجان

به نوشته کسروی و با نگاهی به اسناد تاریخی عثمانیان از غرب ایران وارد آذربایجان شده و بعد از خوی وارد سلماس می شوند. کسروی می نویسد: ” مسیحیان بسیار کوشیدند ولی سرانجام ایستادگی نتوانستند و شکست خورده و ناگزیر پس نشستند و همه آسوریان و ارمنیان که در آن اطراف سکنی گزیده بودند, زنان و فرزندان خود را برداشتند و چارپایان خود از گاو و گوسفند و اسب و خر جلو انداخته همراه آنان به کوچ برخواستند.”

و اما در مورد ارومیه

کسروی می نویسد؛ چون سپاه عثمانی که جنابعالی آنها را خونریز و بی فرهنگ می دانید که ارمنیان مظلوم را کشته اند!! وارد ارومیه شدند. ”بیچاره مردم پس از 6 ماه گرفتاری خود را آزاد می دیدند زنان و مردان بیرون ریخته و از عثمانیان پیشواز کردند. بسیاری از اینان نیمه جانی داشتند و خود نمی دانستند گریه کنند یا شادی نمایند.”3 اما عثمانیان بعد از ورود به ارومیه انتقام خون برادران مسلمان خویش را گرفته و ارمنیان جنایتکار را به سزای اعمال خویش رسانیدند.

کسروی در مورد سرنوشت ارمنیان می نویسد: ”عثمانیان هر جا که ارمنی می دیدند گرفته و او را به سزای اعمالشان می رساندند. یکی از اینان دکتر اسرائیل نامی بود. که از سران مسیحیان بوده و خود دشمنی بسیاری با مسلمانان نشان داده بود. و به خونریزی پا فشاری می نمود و ... . این شگفت که او با این همه گناهان به جان خود نترسیده و در خانه یکی از مسلمانان پنهان شده بود. عثمانیها که پیدایش کردند و در جامه زنانه بیرون آوردند و پس از بازپرسی و داوری در حیاط توپخانه دارش زدند.

بدینسان اورمی به دست عثمانیان افتاد و اینان آنجا را لشکرگاه گردانیدند اما مسیحیان که بیرون رفتند رو به سوی سولدوز روانه گردیدند. عثمانیان اندکی دنبالشان کرده و کسانی را که در پشت سر می بودند کشته و یک دسته از زنان و کودکان را دستگیر ساخته بازگردانیدند.”

آری بیش از 130 هزار مسلمان به گفته کسروی در آذربایجان بیگناه کشته شدند و جنابعالی در مقاله تان از عثمانیهای وحشی نام می برید. اینها نوشته ای از جنایات ارمنی هاست. نیم نگاهی به دهه اخیر و تجاوز ارمنی ها و جنایاتشان در قره باغ که حتی به زنان حامله هم رحم نکردند و جنایات سارایوو علیه مسلمانان همه و همه نشان از روح وحشیگری و تجاوزگری ارامنه را دارد. حال شما چگونه اینها را ندیده اید, اشکال از خودتان است. که همه را عوام فرض کرده اید در حالی که خود عوام الناسی بیش نیستید.

سخن به درازا می کشد, اما در مورد قتل و عام ارامنه که بسیار هیجان انگیزانه و روشی حق به جانب به دفاع از آن برخواسته اید که اگر کسی نداند فکر می کند واقعا این جنایات اتفاق افتاده. نکاتی را نه به جنابعالی که بر علیه حقیقت هستید بلکه به خوانندگان مقاله و وجدانهای آنان متذکر می شوم. اشاره به ژنوسید کرده و گفته اید که عثمانیها میلیون ها ارمنی را در سرزمین آبا و اجدادی خود کشته اند.

در این مورد جنابعالی و همفکرانتان را به کتاب ” ارمنستان, پنهان کاری های کشور تروریستی مسیحی” از سری کتابهای حیله گری بزرگ ارامنه, نوشته ساموئل ویمز و افشا گری های او در مورد ادعای نسل کشی ارامنه جلب می کنم. ساموئل.آ.ویمز قاضی و حقوقدان مشهور در هازن ایالت آرکانزاس بود. وی دارای دکترای حقوق از دانشکده آرکانزاس و عضو شورای شهر و کسی بود که در تدوین دوباره قانون اساسی ایالت آرکانزاس عضو هیئت مربوطه انتخاب شده بود. وی برای تالیف کتاب خود علاوه بر شهر خود به شهرهای واشنگتن, لندن, پاریس, روم, مسکو, استانبول و ... سفر نموده و از کتابخانه ها و آرشیوهای این شهر و کشورها در نوشتن کتاب مزکور استفاده نموده است. جالب اینکه وی در مقدمه کتاب خود از بسته بودن آرشیوهای ارمنستان به رویش و مخالفت لابی ارامنه در آمریکا با وی و تهدید وی توسط آنها اشاره می کند. حال آنکه مدتی بعد از انتشار این کتاب در آمریکا مولف به شکل مرموزی وفات می کند.

ساموئل ویمز در مقدمه کتابش در ص13 هدف از طرح این مساله از طرف ارمنستان گرفتن دلارهای کلان از آمریکا و ترکیه و صرف آن به رفاه کشورشان که قدمتی 150 ساله دارد می باشد. او در ص28 کتاب خود از چگونگی شکل گیری اختلاف و دشمنی بین ارمنیان و ترکها و در این میان به عامل اختلاف انداز روسها اشاره نموده و می نویسد:

”... بعد از سال 1820 روسها به ارمنیان وعده دادند که به آنها جهت تشکیل دولت خود کمک خواهند کرد و روسها برای اینکه در جنگ با عثمانی از انگلیسیها و فرانسویان عقب نیفتند, در اشغال و سقوط دولت عثمانی تصمیم گرفتند از عامل ارمنی استفاده کنند.  بقیه درادا

آذربایجانلی بازدید : 888 پنجشنبه 29 مهر 1389 نظرات (1)

منبع : هفته نامه ی موج بیداری


زود میخندد  زود میگرید زود طوفانی میشود و زود هم ارام میگیرد شاعر نسل ها هوشنگ. جعفری دنیای رنگارنگی دارد سیطره ی شعرهایش نا متناهیست . چون ماهتاب از دوردست ها می تراود  و به وقت نیاز مانند اتشفشان خروش میکند اهنگ حماسی اش شورانگیز و دیکلماسیون اشعارش حیرت افزاست  . هوشنگ جعفری میگوید سال 59 بود که سانحه ای برای خانواده بنده رخ داد که منجر به فوت همسرم شد و خیلی از این اتفاق متاثر و ازرده خاطر شدم مدتا ها سرشار از اشوب و اندوه بودم که باید به شکلی انفجار می یافتم و فرو کش میکردم و این به جز زبان شعر ممکن نبود شروع به نوشتن کردم هم خودم تا حدی تخلیه شدم و هم مورد استقبال مردم به ویژه قشر جوان واقع شد و این دهلیزی برای ورود بنده به فضای روح انگیز شعر شد. وی در بخشی از سخنانش اضافه میکند : (( تاریخ سلیقه ای زیبا دارد و عناصر و اشخاص شاخص را دست چین می کند و ان شاعری که در میان مردم باشد و درد های جامعه را بازتاب دهد ضمیمه خود می کند و در دامنه ای وسیع امتداد می دهد و در این شرایط است که اگر شاعر رسالت خود را به نیکی انجام دهد ایینه ای  می شود در  جیب  یکا یک مردم و طبیعتا کسی از ایینه دوری نمی کند .)) این شاعر مردمی  ادامه می دهد شعر های "اغ اتیم " و " اغ بولاغ" و " گله رم او گون کی سن اوزون اولان " و چند شعر دیگر که مضامین اجتماعی دارند مورد توجه خیلی ها واقع شدند . وی اضافه می کند در  زلزله ی ویرانگر طارم در خرداد ماه 69 من شش ماه در کنار انها بودم چادر زدم و با انها زندگی کردم و هم دردی نمودم و حتی مسئولیت اردوگاه را به عهده داشتم که از ان به بعد صدایم در جراید و رسانه ها انعکاس داده شد و بنده را ان زمان (شاعر زلزله می شناختند) جعفری میگوید بعد ها سیلی در استان ایلام امد رفتم در ایلام صالح اباد و مهران و ... با سیل زدگان هم دردی کردم و یادم هست روزی در داخل شهر قدم می زدم که  باران گرفت و موجب تولد این شعر شد (دامچیلار داشلانیب سئل اولوب اخیر / ائلیمین اوره گین یاندیریر یاخیر / سارانین تا توشو نیسگیلی باخیر / اماندیر سئل اولما سئل اولما یاغیش...)  در انجا هم دیدم که خیلی ها اصلا تورکی نمی دانستند ولی نوع حالات من و موسیقی شعر من تسلی خاطر برای انها ایجاد می کرد و اسیب دیدگان و دردمندان کنار چادر بر گردم حلقه می زدند این هنرمند در خصوص استقبال گسترده ی مردم از اشعارش می گوید :"چون عده ای دردمند می خواهند حرفشان را بزنند ولی به دلیل ناتوانی زبانشان در حمل احساس و دردشان اشعار بنده را نماینده ی درد و حالات روحی خود می دانند" جعفری در بخشی از صحبت هایش با بیان اینکه دنیا دنیای اینترنت و ارتباطات است  اشاره می کند وقتی دنیا به یک دهکده ی جهانی تبدیل شده و تمام دیوار ها برداشته شده است چگونه میتوان عده ای  را تجزیه طلب نامید ما حقمان را می خواهیم که سالهاست نادیده گرفته می شود شاعر کتاب اغ اتیم در بخشی نیز می گوید :(( خیلی ها می خواهند به استاندار بگویند (استاندار اسبق) چرا جمعی از مدیران را با پول بیت المال به مکه می بری!  ولی نمی توانند رسا و گویا سخن بگویند بنابراین وقتی شعر ((حاجیلار)) خطاب به استاندار نوشته میشود  و رفتار و کردار وی را تقبیح و تکفیر می کند مورد استقبال عموم واقع میشود و انان این شعر را نماینده ی واقعی اعتراض خود می دانند ))

و حتی از لبنان دانشجویی زنگ می زند و می گوید در دانشگاه لبنان شعر ((حاجیلار )) غوغا می کند و نیزدر باکو و المان ان شعر اعتراضی مورد توجه واقع می شود و این نشانگر این است که هر جا مبارزه ای اتفاق بیافتد در تمام دنیا تحسین می شود جالب اینکه شعر های انتقادی من در عرض دو روز تمام در اکثر ایران پخش و بولوتوث می شود وی با اشاره به شعر" انتخابات و شورا ها " که در موبایل ها به صورت بولوتوث فراگیر شد می گوید اینها درد جامعه ی ماست که از زبان شاعر جاری می شود و در نهاد مردم می نشیند جعفری اشاره می کند من در زمانی در زنجان احساس تنهایی می کردم و شعری نوشتم که یکی از ابیات ان این بود (ایران دا هونر دیلنچیلیک دیر /باخما کی تاپار ویقار گئدنده ) ولی الان می دانم که اینگونه نیست و هر هنرمندی که با مردم باشد تنها نمی ماند . شاعر گونش اضافه می کند به خاطر برنامه ی پاسداشتی که قرار است در زنجان برایم گرفته شود قرار شد کتاب "اغ اتیم" تجدید چاپ شود که برای پیگیری کارهای چاپی ان رفته بودم دوستی مرا در خیابان دید و گفت هر نمایشگاهی که می رویم کتاب های شما را می خواهند چرا کتابهایت را تجدید چاپ نمی کنی ؟ من گفتم اولا فروش کتابهای من در همان ماه اول تمام می شود دوما هر سری که می خواهم تجدید چاپ کنم می گویند باید فلان شعرت حذف شود اگر هر سری قرار باشد چیزی حذف شود بعد از چند چاپ دیگر کتابی نمی ماند تا من چاپ کنم وی ادامه میدهد 2000 جلد از کتاب " اغ اتیم " تازه چاپ شده بود که 500 جلد ان را ستاد خریداری کرده و 1500 جلد ان قرار بود توزیع شود که ان دوست 1500 جلد دیگر را یکجا خرید که حتی بسته بندی کتابها باز نشده بود فروش این تعداد از کتاب در عرض 3 روز کم نظیر است و این کتاب تا عید به چاپ چهارم می رسد این شاعر تورک با بیان اینکه کتاب " گونش" نیز با 2000 تیراژ به چاپ چهارم می رود ابراز می دارد (( کدام کتاب هنوز از چاپ در نیامده فروشش تمام می شود  و اگر کتاب های من سانسور نشود هر ماه تجدید چاپ می شوند من از وزارت ارشاد می خواهم ان شعرهایی که در  چاپ اولین کتابم مجوز گرفته اند را دیگر حذف نکنند))

جعفری اظهار می کند: به پیشنهاد شخصی مجموعه ی شعری را با نام  " سولماز " نوشته ام که شعر کودک است وی این مجموعه را در تیراژ 10000 جلد میخواهد که به همراه یک عدد سی دی در استان ها ی اذربایجان شرقی –غربی – اردبیل و ... پخش کند و پولش را نیز به صورت نقدی پرداخت می کند .و این کتاب از طریق ((مرکز کتاب )) منتشر خواهد شد.

وی در بخش دیگری  از  اظهاراتش یاد اور میشود (( من اغلب  کتابهایم را به کتاب فروشی ها نمی دهم و هر جا که برای شعر خوانی دعوت می شوم 400 -500 جلد از انها را در صندق ماشین می گذارم و می برم به ان محلی که دعوت شده ام و انجا به یکی از علاقه مندان می دهم که به دوستداران کتاب بفروشد و در انجا همه ی کتاب ها به فروش می روند و حتی برخی ها یک کتاب 2000 تومانی را 5000 تومان و بیشتر می خرند . جعفری ابراز می دارد اگر امروز کتابهای حسین منزوی در زبان فارسی رکورد دار است در زبان تورکی نیز کتاب های بنده رکورد می زند و این برای من اسبانب خوشحالی است یک هفته پس از چاپ کتابم حتی یک جلد هم برای من نمی ماند تا برای مهمانانم تقدیم کنم و در این شرایط مجبورم کتاب 2000 تومانی ام را از دخترم به قیمت 5000 تومان بخرم و این هم برای من ضرر هست ( باخنده )

این شاعر مردم ی ادامه می دهد به قول یکی  از  دوستان مطبوعاتی  که می گفت  شعرهای هوشنگ جعفری لحظه ای که بر سر زبان ها میافتد تبدیل به کاریزمای  ادبی در ذهن خوانندگان شعر می شود و این رسالت شاعرانه در برهه ای هنرهای دیگر مانند سینما و موسیقی را در سایه قرار می دهد و به تعبیر دیگر شعر های جعفری به تنهایی فرا تر از یک رسانه ی مستقل عمل می کنند. وی  در رابطه با روز زبان مادری و تکریم همه ی زبان ها اظهار میکند (( امروز ملت تورک یک سری مطالبات و ارمان هایی دارد که حتی  در  قانون اساسی هم گنجانده شده است چرا ما نمی توانیم در زبان خودمان بنویسیم و اموزش ببینیم و این محرومیت برای ما امروز بغض افرین شده است وقتی  که مادر من برای من لالایی تورکی خوانده و این موسیقی مرا تسلی داده چرا باید از یادگیری ان منع شوم اتفاقا در ماهی هستیم که روز زبان مادری در ان قرار دارد جا دارد از مسئولان بخواهیم همه ی زبان های مادری را تکریم کنند و برای اموزش تک تکشان همت نمایند ما ضمن احترام و ارادت به زبان شیرین فارسی  خواستار اموزش زبان زیبای تورکی هستیم وقتی شهروندان تورک از ابتدایی ترین حقشان محروم هستند دیگر چندان امیدی به سایر حقوقشان پیدا نمی کنند و این مسائل گاهی اوقات باعث مشکلاتی می شود من از دولت می خواهم به دور از بخشی نگری و با وسعت نظر به مسائل فرهنگی و قومیتی نگاه کن ببینند دنیا به کدام سمت می نگرد و ما نیز به ان سمت برویم سبز ببینند سبز بیاندیشند ما خروس افغان نیستیم که با همه سر جنگ داشته باشیم ما در طلب شاخه ی زیتونیم ما صلح می خواهیم چرا که اسلام دین عاطفه دین صلح و دوستداری و برادری است ما که نمی خواهیم این دین صلح را برای دنیا دین شمشیر  و دین جنگ نشان دهیم جعفری ادامه می دهد : (( من اخیرا در بازی تراکتور سازی در کرج بودم و ان همه تورک از جاهای مختلف امده بودند و شعار می دادند " تورک دیلینده مدرسه / لازم اولوب هر کسه " و این یک واقعیت است و اصول 15 و 19 قانون اساسی را تکرار می کردند تا چندی که این اصول اجرا نشوند بی اعتمادی وجود خواهد داشت ولی اگر اجرا شود ارادت ما چند برابر خواهد شد وی در این باره می گوید : (( بیز موسلمان باجی قارداش هامی میز بیر اغاجین میوه سی ییک / کوکوموز بیر دی بیزیم ...)) وی در بخشی از سخنانش ابراز می کند : (( کتاب "ای جالانیر " که توسط دخترم نسیم جعفری چاپ شده کتاب دندانگیری است و علاوه بر ان دو –سه مجموعه ی دیگر هم در مرحله ی چاپ دارد که عنوان انها " بیز گوزوم شورانلیق بیر گوزوم بولاغ " " ویرانلیق " " بیز ایریلدیق دیوارلار شوغلوذومه قالدی" هست . جعفری ادامه می دهد نسیم یک مجموعه ی فارسی با نام "همه ی درخت ها زیتونند " تدوین کرده که در انتشاراتی "اهنگ دیگر" توسط حافظ موسوی و شمس لنگرودی چاپ میشود و دختر دیگرم صبا که در حوزه ی مینیاتور فعالیت می کند اکنون شکل های مربوط به مجموعه ی کودک "سولماز" را انجام می دهد . جعفری با اظهار خرسندی از اینکه  فرزندانش در حوزه های هنری فعالیت می کنند گفت : پسرم طاهر گریمور و دختر دیگرم سولماز در رشته ی تا نوازی و نقاشی رنگ روغن فعالیت می کند و همه ی اینها نشانه ی موفقیت و خوشبختی خانواده بنده است .

وبلاگ هوشنگ جعفری

آذربایجانلی بازدید : 886 سه شنبه 27 مهر 1389 نظرات (2)

 


آخرین درس آلفونس دوده قصه های دوشنبه
آخرين درس ازکتاب «قصه های دوشنبه» آلفونس دوده،ازنویسنگان نامدارفرانسه

سال1840 زاده شدوبه سال1897 درگذشت.ازکتابهای وی که به فارسی برگردانده شده است،«نامهای آسیاب من» و «قصه های دوشنبه» رامی توان نام برد.داستان زیرازکتاب «قصه های دوشنبه» ترجمه ی دکترعبدالحسین زرین کوب انتخاب شده است.نویسنده دراین داستان،احساسات میهن دوستانه رابه شکلی زیبا اززبان کودکی دبستانی بیان کرده است.

آخرين درس


آن روزمدرسه دیرشده بودومن بیم آن داشتم که موردعتاب معلم واقع گردم علی الخصوص
که معلم گفته بوددرس دستورزبان خواهدپرسیدومن حتی یک کلمه ازآن درس نیاموخته بودم
به خاطرم گذشت که درس وبحث مدرسه رابگذارم وراه صحراپیش گیرم.هواگرم ودلپذیربودومرغان
دربیشه زمزمه ای داشتند.این همه خیلی پیشترازقواعددستورخاطرمرابه خودمشغول می داشت
امادربرابراین وسوسه مقاومت کردم وبه شتاب راه مدرسه راپیش گرفتم
وقتی ازپیش خانه ی کدخدامی گذشتم دیدم جماعتی آنجاایستاده اندواعلانی راکه بردیواربود
می خوانند.دوسال بودکه هرخبرملال انگیز(ی)که برای ده می رسیدازاین جامنتشرمی گشت
ازاین رومن_بی آن که درآنجاتوقفی کنم-باخوداندیشیدم که «بازبرای ماچه خوابی دیده اند؟»
آن گاه سرخویش گرفتم وراه مدرسه درپیش وباشتاب تمام خودرابه مدرسه رساندم
درمواقع عادی اوایل شروع درس شاگردان چندان بانگ وفریادمی کردندکه غلغله ی آنها به کوی
برزن می رفت.باآوازبلنددرس راتکرارمی کردندوبانگ وفریادبرمی آوردندومعلم چوبی راکه همواره دردست داشت
برمیزمی کوبیدومی گفت «ساکت شوید!» آن روزهم من به گمان آن که وضع همان خواهدبودانتظارداشتم
که درمیان بانگ وهمهمه ی شاگردان آهسته وآرام به اتاق درس درآیم وبی آن که کسی
متوجه ی تاخیرورودمن گرددبرسرجای خودبنشینم امابرخلاف آنچه من چشم می داشتم آن
روزچنان سکوت وآرامش درمدرسه بودکه گمان می رفت ازشاگردان هیچکس درمدرسه نیست
ازپنجره به درون اتاق نظرافکندم شاگردان درجای خویش نشسته بودندومعلم باهمان چوب
رعب انگیزکه همواره دردست داشت دراتاق درس قدم می زد.لازم بودکه دررابگشایم ودرمیان آن
آرامش وسکوت وارداتاق شوم.پیداست که تاچه حدازچنین کاری بیم داشتم وتاچه اندازه ازآن
شرم می بردم امادل به دریا زدم وبه اتاق درس واردشدم لیکن معلم بی آنکه خشمگین وناراحت
شودازسرمهرنظری برمن انداخت وبالطف ونرمی گفت:«زودسرجایت بنشین نزدیک بوددرس را
بی حضورتوشروع کنیم »
ازکنارنیمکت هاگذشتم وبی درنگ برجای خودنشستم.وقتی ترس وناراحتی من فرونشست وخاطرم
تسکین یافت تازه متوجه شدم که معلم مالباس ژنده ی معمول هرروزرابرتن نداردوبه جای آن لباسی
راکه جزدرروزتوزیع جوایزیادرهنگامی که بازرس به مدرسه می آمدنمی پوشیدبرتن کرده است
گذشته ازآن تمام اتاق درس راابهت وشکوهی که مخصوص مواقع رسمی است فراگرفته بوداماآن
چه پیشترمایه ی شگفتی من گشت آن بودکه درانتهای اتاق برروی نیمکتهایی که درمواقع عادی
خالی بودجماعتی راازمردان دهکده دیدم که نشسته بودند.کدخداومامورنامه رسانی وچندتن
دیگرازاشخاص معروف درآن میان جای داشتندوهمه افسرده ودل مرده به نظرمی آمدند.پیرمردی که
کتاب الفبای کهنه ی همراه داشت آن رابرروی زانوی خویش گشوده بودوازپس عینک درشت وستبربه
حروف وخطوط آن می نگریست .
هنگامی که من ازاین احوال غرق حیرت بودم معلم رادیدم که برکرسی خویش نشست وسپس
باهمان صدای گرم اماسخت که هنگام ورودبامن سخن گفته بودگفت:«فرزندان این بارآخراست
که من به شمادرس می دهم.دشمنان حکم کرده اندکه درمدارس این نواحی زبانی جززبان خودآنهاتدریس
نشود.معلم تازه فرداخواهدرسیدواین آخرین درس زبان ملی شماست که امروزمی خوانید.ازشماخواهش دارم
که به درس من درست دقت کنید. »
این سخنان مراسخت دگرگون کرد.معلوم شدکه آن چه بردیوارخانه ی کدخدااعلان کرده بودند
همین بودکه:«ازاین پس به کودکان ده آموختن زبان ملی ممنوع است.»آری این آخرین درس زبان ملی
من بود.مجبوربودم که دیگرآن رانیاموزم وبه همان اندک مایه ای که داشتم قناعت کنم.چه قدرتاسف
خوردم که پیش ازآن ساعت های درازی راازعمرخویش تلف کرده وبه جای آنکه به مدرسه بیایم به
باغ وصحرارفته وعمربه بازیچه به سربرده بودم.کتابهایی که تاهمین دقیقه درنظرمن سنگین وملال انگیز
می نموددستورزبان وتاریخی که تااین زبان به سختی حاضربودم به آن نگاه کنم اکنون برای من درحکم
دوستان کهنی بودندکه ترک آنهاوجدایی ازآنهابه سختی ناراحت ومتاثرم می کرد.درباره ی معلم
نیزهمین گونه می اندیشیدم.اندیشه آنکه وی فرداماراترک می کندودیگراورانخواهم دیدخاطرات
تلخ تنبیهاتی راکه ازاودیده بودم وضربات چوبی راکه ازاوخورده بودم ازصفحه ی ضمیرم یک باره محوکرد.
معلوم شدکه به خاطرهمین آخرین روزدرس بودکه وی لباس های نوخودرابرتن کرده ونیزبه همین سبب
بودکه جماعتی ازپیران دهکده ومردان محترم درانتهای اتاق نشسته بودند.گفتی تاسف داشتندکه
پیش ازاین نتوانسته بودندلحظه ای چندبه مدرسه بیایندونیزگمان می رفت که این جماعت به درس
معلم ماآمده بودندتاازاوبه سبب چهل سال رنج شبانه روزی ومدرسه داری وخدمت گزاری قدردانی کنند.
دراین اندیشه هامستغرق بودم که دیدم مرابه نام خواندند.می بایست که برخیزم ودرس راجواب بدهم.
راضی بودم تمام هستی خودرابدهم تابتوانم باصدای رساوبیان روشن درس ودستورراکه بدان دشواری
بودازبربخوانم امادرهمان لحظه ی اول درماندم ونتوانستم جوابی بدهم وحتی جرات نکردم سربردارم
وبه چشم معلم نگاه کنم.
دراین میان سخن اوراشنیدم که بامهرونرمی می گفت:فرزندتوراسرزنش نمی کنم زیراخودبه قدرکفایت
متنبه شده ای.می بینی که چه روی داده است.آدمی همیشه به خودمی گویدوقت باقی است
درس رایادمی گیرم امامی بینی که چه پیشامدهایی ممکن است روی دهد.افسوس:بدبختی
مااین است که همیشه آموختن رابه روزدیگروامی گذاریم.اکنون این مردم که به زوربرماچیره گشته اند.
حق دارندکه ماراملامت کنندوبگویند:«شماچگونه ادعاداریدکه قومی مستقل هستیدوحال آنکه زبان
خودرانمی توانیدبنویسیدوبخوانید؟»بااین همه فرزندتنهاتودراین کارمقصرنیستی.همه ی ماسزاوارملامتیم.
پدران ومادران نیزدرتربیت وتعلیم شما چنان که بایداهتمام نورزیده اندوخوش ترآن دانسته اندکه شمارا
به دنبال کاری بفرستندتاپولی پیش تربه دست آورند.من خودنیزمگردرخورملامت نیستم؟آیابه جای آن
که شمارابه کاردرس وادارم بارهاشماراسرگرم آبیاری باغ خویش نکرده ام وآیاوقتی هوس شکاروتماشابه
سرم می افتادشمارارخصت نمی دادم تادرپی کارخویش بروید؟
آنگاه معلم ازهردری سخن گفت وسرانجام سخن رابه زبان ملی کشانیدوگفت:«زبان مادرشمارشیرین ترین
ورساترین زبان های عالم است ومابایداین زبان رادربین خویش همچنان حفظ کنیم هرگزآن راازخاطرنبریم
زیراوقتی قومی به اسارت دشمن درآیدومغلوب ومقهوربیگانه گرددتاوقتی که زبان خویش راهمچنان
حفظ می کندهمچون کسی است که کلیدزندان خویش رادردست داشته باشد.آنگاه کتابی برداشت
وبه خواندن درسی ازدستورپرداخت.تعجب کردم که باچه آسانی آن روزدرس رامی فهمیدم.هرچه می گفت
به نظرم آسان می نمود.گمان دارم که پیش ازآن هرگزبدان حدباعلاقه به درس دستورگوش نداده بودم
واونیزهرگزپیش ازآن باچنان دقت وحوصله ای درس نگفته بود.گفتی که این مردنازنین می خواست
پیش ازآنکه ماراوداع کندودرس رابه پایان بردتمام دانش ومعرفت خویش رابه مابیاموزد وهمه ی معلومات
خودرادرمغزمافروکند.
چون درس به پایان آمدنوبت تحریروکتابت رسیدمعلم برای ماسرمشق هایی تازه انتخاب کرده بودکه
بربالای آن هاعبارت «میهن سرزمین نیاکان زبان ملی» به چشم می خورد.این سرمشق هاکه به
گوشه ی میزهای تحریرماآویزان بودچنان می نمودکه گویی درچهارگوشه ی اتاق درفش ملی مارابه
اهتزازدرآورده باشند.نمی توان مجسم کردکه چه طورهمه شاگردان درکارخط ومشق خویش سعی
می کردندوتاچه حددرسکوت وخموشی فرورفته بودند.درآن سکوت وخموشی جزصدای قلم که
برکاغذکشیده می شدصدایی به گوش نمی آمد.بربام مدرسه کبوتران آهسته می خواندندومن درحالی
که گوش به ترنم آنهامی دادم پیش خوداندیشه می کردم که آیااینهارانیزمجبورخواهندکردکه سرودخودرابه
زبان بیگانه بخوانند؟
گاه گاه که نظرازروی صفحه ی مشق خودبرمی گرفتم معلم رامی دیدم که بیحرکت برجای خویش ایستاده است
وبانگاه های خیره وثابت پیرامون خودرامی نگردتوگفتی می خواست تصویرتمام اشیای مدرسه راکه
درواقع خانه ومسکن اونیزبوددردل خویش نگاه دارد.فکرش رابکنید!چهل سال تمام بودکه وی دراین حیاط
زندگی کرده بودودراین مدرسه درس داده بود.تنهاتفاوتی که دراین مدت دراوضاع پدیدآمداین بودکه
میزهاونیمکت هابراثرمرورزمان فرسوده وبیرنگ گشته بودونهالی چندکه وی درهنگام ورودخویش درباغ
غرس کرده بوداکنون درختانی تناورشده بودند.چه اندوه جان کاه ومصیبت سختی بودکه اکنون این
مردمی بایست تمام این اشیای عزیزراترک کندونه تنهاحیاط مدرسه بلکه خاک وطن رانیزوداع ابدی گوید.
بااین همه قوت قلب وخون سردی وی چندان بودکه آخرین ساعت درس رابه پایان آورد.پس ازتحریرمشق
درس تاریخ خواندیم.آن گاه کودکان باصدای بلندبه تکراردرس خویش پرداختند.یکی ازمردان معمّردهکده که
کتاب رابرزانوگشوده بودوازپس عینک ستبرخویش درآن می نگریست باکودکان هم آوازگشته بودوباآنها
درس راباصدای بلندتکرارمی کرد.صدای وی چنان باشوق وهیجان آمیخته بودکه ازشنیدن آن برماحالتی
غریب دست می دادوهوس می کردیم که درعین خنده گریه سرکنیم.دریغا!خاطره ی این آخرین
روزدرس همواره دردل من باقی خواهندماند.دراین اثناوقت به آخرآمدوظهرفرارسیدودرهمبن لحظه
صدای شیپورسربازان بیگانه نیزکه ازمشق وتمرین بازمی گشتنددرکوچه طنین افکند.معلم بارنگ
پریده ازجای خویش برخاست.تاآن روزهرگزویدرنظرم چنان پرمهابت وباعظمت جلوه نکرده بود.گفت:
«دوستان،فرزندان،من...من...»
امابغض واندوه صدادرگلویش شکست.نتوانست سخن خودراتمام کند.سپس روی برگردانیدوپاره ای
گچ برگرفت وبادستی ازهیجان ودردمی لرزیدبرتخته سیاهاین کلمات راباخط جلی نوشت «زنده بادمیهن!»
آنگاه همان جاایستاد،سررابه دیوارتکیه دادوبدون آنکه دیگرسخنی بگویدبادست به مااشاره کردکه «تمام
شد.بروید،خدانگهدارتان باد!»

 

آذربایجانلی بازدید : 616 سه شنبه 27 مهر 1389 نظرات (6)

کؤنولوم قوشو قاناد چالماز سنسیز بیرآن، آذربایجان،

خوش گونلرین گئتمیر مودام خیالیمدان، آذربایجان.

سندن اوزاق دوشسم ده من عشقین ایله یاشاییرام،

یارالانمیش قلبیم کیمى، قلبی ویران آذربایجان.

بوتون دونیا بیلیر سنین قودرتینله، دؤولتینله

آباد اولوب، آزاد اولوب مولکی ایران، آذربایجان.

بیسوتونی اینقیلابدا، شیرین- وطن اوچون فرهاد

کولونگ وورموش اؤز باشینا، زامان- زامان، آذربایجان.

وطن عشقی مکتبینده جان وئرمگی اؤیرنمیشیک،

اوستادیمیز دئییب هئچدیر وطنسیز جان، آذربایجان.

قورتارماق چون ظالیملرین الیندن رئی شومشادینی،

اؤز شومشادین باشدان- باشا اولوب آل قان، آذربایجان.

یارب، ندیر بیر بو قدر اورکلری قان ائتمگین،

قولوباغلی قالاجاقدیر نه واختاجان آذربایجان؟

ایگیدلرین ایران اوچون شهید اولوب، عوضینه

درد آلمیسان، غم آلمیسان سن ایراندان، آذربایجان.

اؤولادلارین نه واختا دک ترکی- وطن اولاجاقدیر؟

دور آیاغا، یا آزاد اول، یا تامام یان، آذربایجان.

شهریاریناورییده سنین کی تک یارالیدیر،

آزادلیق دیر منه ملحم، سنه درمان، آذربایجان.

آذربایجانلی بازدید : 478 سه شنبه 27 مهر 1389 نظرات (0)

 

بحث و جدال بر سر زبان در منطقة بالكان بسيار پر دامنه و داغ است، چنانكه تاريخ مجادلات زباني در بالكان كمتر از تاريخ ستيزه‌هاي قومي نيست. مليت با زبان و دين گره خورده و حساسيتهاي شديدي نسبت به زبان و لهجه در اين منطقه وجود دارد. بجاست بخشي از وصيت نامة استفان نمانيا (وفات 1200ميلادي) مؤسس سلسلة پادشاهي نمانيچ و نيز مؤسس كليساي ارتدوكس صربي را كه هر از چندگاهي يكبار در روزنامه ها و مجلات صربستان چاپ مي‌شود نقل كنيم. اين وصيت نامه تحت عنوان« امانت زبان»[1] در حكم منشور ملي است كه بر در و ديوار مؤسسات آموزشي و فرهنگي مي‌توان ديد. خاندان نمانيانيچ براي تكوين مليت صربي تلاشهاي زياد كردند و توانستند در قرن دوازدهم شالودة مليت صربي و زمينة استقلال كليساي ارتدوكس صربي را فراهم كنند .نمانيا در اين نامه زبان را جوهرة مليت مي‌داند.

 

امانت زبان

كودك نازنينم!

پاسداري از زبان، پاسداري از وطن است. واژه‌ها از دست مي‌روند چنانكه شهرها و سرزمينها و جانها. ملتي كه زبان، سرزمين و جان خويش را از دست بدهد چه هويتي دارد؟ ديگر ملت نيست. واژة بيگانه بر زبان نياور، هنگامي كه واژة بيگانه بر زبان مي‌آوري بدان كه بر آن چيره نيستي و از درون با خويش بيگانه مي‌شوي. اگر بزرگترين و استوارترين شهرهاي كشور را از دست بدهيد چندان مهم نيست كه كوچكترين و ناچيزترين واژه را از زبانتان كنار گذاريد. سرزمينها تنها با شمشير به تصرف در نمي‌آيد؛ با زبان نيز مي‌توان كشورگشايي كرد. بدان كه دشمنانت تو را چندان به زير سيطرة خويش مي‌كشند كه واژه‌هاي مادري را از زبانت پاك كنند و واژه‌هاي خود را بر زبانت روان سازند. ملتي كه واژه‌هاي خويش را كنار نهاد ديگر ملت نيست.

ميوة دلم: زبان چونان تني است كه بيماري واگير بر آن مي‌تازد، من بيماريهاي واگير زبانها و مرگ آنها را بياد دارم. اين واگيرها بيشتر در مرزهاي كشور است و آنجا كه ملتها به  هم نزديك اند  و آميزش دارند.

نازنين پسر! دو ملت با هم مي‌جنگند و آشتي مي‌كنند، اما دو زبان هرگز با هم آشتي نمي‌توانند كرد. هنگامي كه دو ملت در آرامش و مهرورزي با هم زندگي مي‌كنند، زبانهايشان پيوسته با هم در نبردند، هنگامي كه دو زبان با هم آميخته مي‌شوند چنان است كه دو سپاه در نبرد مرگ و زندگي افتاده اند. تا هنگامي كه هر دو زبان به گوش مي‌آيد نبرد برابر است، اما آنگاه كه يك زبان بيش از ديگري به گوش مي‌رسد آن زبان رو به پيروزي دارد. در پايان جنگ تنها يك زبان شنيده مي‌شود، جنگ پايان مي‌يابد، يك زبان ناپديد مي‌شود و به راستي ملتي ناپديد مي‌شود.

فرزندم!

بدان كه جنگ زبانها، مانند جنگ ميان دو  لشكر يك روز و دو روز نيست و مانند جنگ ميان ملتها يك سال و دو سال نيست بلكه سده‌ها به درازا مي‌كشد. اين زمان براي زبان بسيار كوتاه است، به اندازة يك چشم به هم زدن.

اي ميوة دلم!

بهتر آنكه در همة جنگها شكست بخوريد ولي زبانتان را نگاه داريد. زيرا پس از مرگ زبان ملتي وجود ندارد. آدمي زبان مادري خود را در يكسال فرا مي‌گيرد و تا پايان زندگي آن را از ياد نمي‌برد. ملت نيز تا هنگامي كه زبان دارد زنده است. آدمي زبان بيگانه را در يكسال ياد مي‌گيرد اما يكساله نمي‌تواند زبان مادري را از ياد ببرد و زبان بيگانه را بپذيرد.

اي ميوة دلم! بيماري واگير و مرگ زبان اين است كه تك تك مردم به زبان خويش پشت كنند آنگاه خواسته يا ناخواسته زبان بيگانه را مي‌پذيرند.

كودك نازنينم! من در جنگها از زبان، چونان سهمگين‌ترين جنگ افزار بهره مي‌برم. من هم اين بيماري واگير و مرگ‌آور را در ميان زبان دشمن مي‌پراكنم و آن را سپر سپاه خويش مي‌سازم. لشكريان و سرداران را به سرزمينهاي نيمه تصرف شده مي‌فرستادم و بيشتر، شهر‌ها را با زبان به چنگ آوردم نه با شمشير.

ميوة دلم! ناهمزبان‌ها را بپاييد، آنها مي‌آيند، پنهان مي‌آيند چنان كه نمي‌دانيد چگونه آمدند ، در هر گام شما را تعظيم مي‌كنند، برايتان راه باز مي‌كنند. چون زبانتان را نمي‌دانند مانند سگها خودشيريني و چاپلوسي مي‌كنند. ما هرگز نه مي‌دانيم آنها چه مي‌انديشند و نه مي‌توانيم بدانيم، چون هميشه خاموشند. كسي كه نخست مي‌آيد براي شناسايي مي‌آيد، به ديگران مي‌گويد، سپس همه مي‌آيند. شب هنگام در گروههاي بي‌شمار آرام مي‌خزند. مانند مورچگاني كه به قند دست يافته اند.

روزي شما از خواب بيدار مي‌شويد و خود را در چنگ زبان بيگانه گرفتار مي‌بينيد گراگرد شما را ناهمزبانان فراگرفته اند. آنگاه در مي‌يابيد كه دير است. آنگاه درمي‌يابيد كه آنها كر و لال نيستند، زبان، ترانه‌، آداب و رسوم و رقصهاي خود را دارند، غوغاگرانشان هياهو مي‌كنند گوش را كر مي‌كنند. اكنون ديگر آنها خواهش و چاپلوسي و دريوزگي نمي‌كنند، بلكه دست اندازي مي‌كنند، مي‌ربايند، به زور مي‌گيرند. و اين هنگام تو در خانة خويش بيگانه‌اي، چاره‌اي نداري يا بايد با آنان به جنگ برخيزي و به زور بيرونشان بريزي يا خود خانه و كاشانه را رها كني. به سرزمين‌هايي كه ناهمزبانها تصرف كرده‌اند نبايد لشكر فرستاد؛ لشكرهاي آنها مي‌آيند تا آنچه را زبان به چنگ آورده بگيرند.

ميوة دلم! زبان از هر دژ و بارويي استوارتر است. هنگامي كه دشمن دژها و بارو‌ها را ويران مي‌كند نوميد مباش، خوب گوش دار و ببين كه با زبان چه مي‌كند؟ اگر زبان پايدار ماند بيم به خود راه مده خبرچينان و بازرگانان را بفرست تا به درون شهرها و روستاهاي از دست رفته روند و گوش فرا دارند كه واژه‌هاي ما و زبان ما در كجا پژواك دارد و در كجا به زبان ما سخن مي‌گويند و در كجا واژه‌هاي ما هنوز مانند سكة زرين كهن در گردش است.

اي ميوة دلم! بدان كه آن سرزمينها هنوز مال ماست، مهم نيست كه در چنگ كيست و چه كسي برآن فرمان مي‌راند. پادشاهان مي‌آيند و مي‌روند، كشورها و شهرها ويران مي‌شود اما زبان و گوهر مليت ماندگار است بخشهاي جدا شدة كشور و مردم تصرف شده روزي دوباره به آغوش مادر زبان و ريشة خويش باز مي‌گردند.

اي ميوة دل!

بدان كه جدايي سرزمين براي هويت ملي چندان خطرناك نيست، شايد تنها براي يك نسل خطرناك باشد و نه بيشتر. ميوة دلم! هويت از نسلها و كشورها و شهرها، ديرپاتر و ماندگارتر است. ملت در بند بيگانه، چونان آب پشت سد است سر انجام روزي سد مي‌شكند و رودهاي كوچك به هم مي‌پيوندند. ميوة دل! زبان، آن آب است، آب هميشه آب است چه در پشت سد چه در آن طرف. زبان، آن آب پر توانِ آرام و نيرومند است كه آهسته آهسته صخره‌ها را مي‌شكافد و ملت پراكنده را از پشت مرزها و سدها و صخره‌ها به هم مي‌پيوندد.

نقل از مجلة ژئوپولتيكا، شمارة 11 ، 28 ژوئن 2003



 

آذربایجانلی بازدید : 666 یکشنبه 25 مهر 1389 نظرات (1)

 

نادرتبریزلی

 

روزهای گذشته شاهد اتفاق مهمی درزندگی خانواده كوچك وسه نفره خودمان بودیم ! پسرم قرار بود درجشن  فارغ التحصیلی خودش شرکت کند ! شرکت کردن دراین جشن فارغ اتحصیلی برای پسرم که هنوزشش بهار درزندگی خود شاهدبوده تبدیل به بزرگترین دغدغه های ما دراین چند روزه اخیر شده بود آماده شدن پسرم و تمرين سرودهایی که قراربود دراین روز همراه سایر همکلاسی های مهدكودكش ، درسالن جشن اجرا کنند مرا متوجه این نکته ظریف کرد که تمام سرودهایی که قرار بود  اجرا شود  سرودهایی به زبان فارسی بود و نکته ای که دراین میان فکرمرا به خود مشغول می کرد این نکته بود که آموزش فرهنگ و فولکور غنی متعلق به زبان مادری برای فرزند من دربهترین روزهای فراگیری و آموزش متاسفانه هیچ نقشی ندارد و این موضوع باعث نگرانی من به آینده فرزندم و بیگانگی او با فرهنگ و فولکوروزبان مادریش مي شد ودراین میان چیزی که باعث می شود من به این نکته فارغ ازنگرانی های بی پایان کمی مثبت بنگرم یادآوری سالهای دور دوران تحصیل خودم دردبستان و مشکلاتی بود که درسالهای اول ورود به مدرسه و دوران ابتدایی داشتم آن سالها تلویزیون و رادیو نقش واقعا اندکی درزندگی ما کودکان آن دوران داشت انقلاب تازه به پیروزی رسده بود هنوز اغتشاشات و هیجانهای مردم دربه ثمررسیدن انقلاب فروکش نکرده بود درگیریهای بعدازانقلاب به خصوص درتبریز و تیراندازیهایی که درآن سال درتبریز دردرگیریهای حزب خلق مسلمان واغتشاشات آن روزها وجودداشت هنوزفراموشم نگردیده به خصوص که محل حزب خلق مسلمان درنزدیکی خانه ما بود و تمام درگیریهای مسلحانه و وحشتهای کودکانه من هنوزازخاطرم محو نگردیده است یادم نمی رود که دبستانی که قرار بود درآنجا تحصیل کنم درسرراه همان حزب قرارداشت و من که شاهد خونهایی بودم که درروزهای آخر درگیری به سنگفرش خیابان و ساختمان حزب باقی مانده بود باعث شده بود که ازمدرسه و راهی که بدان منتهی می شد همیشه وحشت داشته باشم واین زحمت مادرم را زیاد می کرد تا هرروز مرا تا جایی که ازاین محل بگذریم همراهی کند تا من بتوانم خودم را به مدرسه برسانم روزهای اول تحصیل برای من بسياردشواربود زيرا آشنایی من به زبان فارسی فقط محدود به ساعات  تماشای برنامه کودک درتلويزيون مي شد وبدترازهمه اينكه ماتلويزيون نداشتيم وبراي تماشاي برنامه كودك ، من مجبوربودم به منزل پدربزرگم كه يك محله بالاترازخانه ما بودبروم و آنهم چندان اهمیتی برایم نداشت چون تنها برنامه هایی برایم جذاب می نمود که زبان درآنها نقشی نداشت و همانند کارتون های پلنگ صورتی و چند کارتون دیگر و چیزی که بیشتر موجب خوشحالی و شعف می شد همان بازیهای دسته جمعی کودکانه با دیگر همسالانم بود که شامل بازیهایی بود که نسل به نسل به ما منتقل شده بود و هم اکنون شاید اغلب این بازیهای بسیار شاداب و هیجان انگیز و مفرح هیچ نقشی درزندگی ماشینی امروز ندارند و به نظر میرسد که نرم نرم و به تدریج همه آنها به بوته فراموشی سپرده شده و این بازیها نیز همانند دیگر مسائل فرهنگی و زبانی ما به تدریج محکوم به فنا و نابودی است بازیهایی مانند الدستگیر – مایامایا – گیزلن پالانج – پیل دسته و خیلی بازیهای دیگر که هم موجب سلامت بدنی و شادابی کودک و هم موجب اجتماعی شدن و رشد فکری و ذهنی کودکان می شود و اکنون تمام آنها تبدیل به نشستن پشت تلویزیون و کامپیوتر شده است .


روزهای ابتدایی حضوردرمدرسه برایم فوق العاده حزن انگیز و ترسناک بود تمام مطالبی که معلم می گفت و تازه آنهم به دوزبان ترکی وفارسی برایم ترسناک بود چون وقتی معلم مطلبی را به فارسی می گفت برایم قابل فهم نبود وقتی هم آن مطلب را به ترکی ترجمه می کرد تا من و دیگرشاگردان کلاس که آنها هم دست کمی ازخودم نداشتند متوجه آن مطلب شویم تازه استرس و هیجان و نگرانی من بیشتر می شد که خدایا  پس کی من می توانم ازاین زبان سردربیاورم روزی را که معلم نه چندان خوش اخلاق ما برای اولین بار مرا پای تخته صدا کرد تا شکلهای معروف صفحات اول کتاب فارسی اول دبستان را به زبان فارسی شرح دهم هرگز یادم نخواهد رفت آنروز وقتی باترس و لرز به پای تخته رفتم و معلم ازمن خواست که داستان شکلهای آن صفحه را به زبان فارسی  بگویم حرفی برای گفتن نداشتم وفقط به نگاههای عصبانی معلمی چشم دوخته بودم که هرلحظه امکان تنبیه با خطکش را ازسوی اورا داشتم . چند باربا عصبانیت به من گفت که داستان این شکلها را بگو ومن با اشک و ترس ولرز پاسخ دادم که فارسی نمی توانم برخلاف انتظارم معلم گفت پس ترکی بگو و من هم درحالی که اشک می ریختم به ترکی تمام داستانهای این اشکال را گفتم و معلمم با کمی لحن آرامتر گفت خوب همین هارا باید به زبان فارسی بگویی کاری ندارد که ... برو بشین و سعی کن فارسی را یاد بگیری .

کلاس اول ابتدایی


 اتفاق آنروز باعث شد که به خلاء مهمی که درزندگی داشتم و تا آنروز به آن توجهی نداشتم پی ببرم چندبار صفرگرفتن پی درپی  و اتفاقات بعد ازآن وبرخوردهای مناسب پدرم باعث شد که عزم خودم را برای یادگیری زبان مدرسه جزم کنم و تلاش شبانه روزی و کمک های  معنوی مادرم که خودش هم کمترین آشنایی با زبان فارسی نداشت و درعوض با دلداریها و تشویقهای خودش باعث شد که ازمدرسه دلزده نشده و به تلاش خودم ادامه دهم و کم کم بازبان فارسی آشنایی پیدا کنم یادآوری آنروزها و معلمان آنروزها تازه ذهنم را به تلاشهای طاقت فرسای آنها را برای آموزش کودکانی که اغلب کوچکترین آشنایی به زبان فارسی نداشتند آشکار میسازدو این مسئله برایم روشن می شود که همپای ما کودکان آنروز ، معلمان آن دوره نیز بیشترین زحمات و زجرهارا نسبت به همکاران خود درمنطق فارس نشین تحمل کرده اند تا کودکانی مانند ما توانایی درس خواندن و تحصیل را بازبانی به غیراززبان مادری و دشواریهای خاص این مسئله و اینکه آموزش زبانی غیراززبان مادری درسالهای اول تحصیل لازمه اش قوانین وقواعدی علمی و تخصصی است و این آن چیزی است که هم درآن دوران و حتی در کودکان این دوره کاستی و کمبود درآن به وضوح مشاهده می گردد.


روزهای طاقت فرسای  درس خواندن سال اول ابتدایی خاطرات فراوانی را برای من تداعی می کند این که پدرم برخلاف پدر بسیاری ازهمکلاسی هایم ، موقع صفرگرفتن اقدام به تنبیه من نمی کرد و اصلا سعی می کرد عکس العملی را ازخود بروزندهد ولی  نگاههای غمگین پدرم و همان تنبیه نکردن من باعث می شد که من بیش ازپیش سعی بر ادامه تلاشهایم برای بهتر کردن روند پیشرفت درس خواندن خودم بکنم پدرم درهمانروزها بود که تلویزیونی خرید هرگز آن تلویزیون سیاه وسفید و قرمزرنگ توشیبا و روزی که برای اولین بارازپدرم سیلی خوردم را فراموش نخواهم کرد  مشق آنروز مربوط به اعداد یک تا ده بود و مشکلی که من داشتم عدد 5 بود ومن نوشتن این عدد به فارسی  را نمی توانستم یاد بگیرم  تلاش برادرم برای یاد دادن و سررفتن حوصله اش و تلاش مادرم که خود سواد نداشت ولی توجه به یاددادن برادرم موجب شد که کمی هم اوتلاش کند که من این عدد راسعی کنم بنویسم ولی بازهم نتوانستم و این باعث عصبانیت و کم حوصله گی خودم شد پدرهم تازه ازسرکاررسیده بود وباحوصله سعی می کرد که نوشتن عدد 5 را به من یاد دهد ولی خستگی و کم حوصلگی و ازهمه مهمتر عدم توانایی نوشتن صحیح این عدد کذایی باعث شد که یکدفعه عصبانی شوم و سرمادرم دادبزنم که من نمی توانم و نمی خواهم بنویسم دیگردست ازسرمن بردارید . که یکدفعه زنگ گوشم و داغی گونه ام لذت اولین سیلی پدرانه را برمن آشکارساخت و من همانگونه که ناباورانه و بدون انتظارنسبت به عکس العمل پدرم به او چشم دوخته  بودم شروع به نوشتن عدد 5 نمودم و اینبار و کم کم این عدد 5 همان عدد 5 ی شد که می خواستم بنویسم واین مسئله چند ماه پیش موجب یکی ازخنده دارترین و فراموش نشدنی ترین روزهای عمرم شد وقتی که بعدازشام من مشغول کاربا کامپیوتربودم همسرم هم با پسرم مشغول تمرین ودرس خواندن بودند ومن ازدورشاهد صدای عصبانیت پسرم و تلاشهای همسرم برای یاددان بودم وحواسم به آنها نبود و هرازچند دقیقه سروصدای آنها را میشنیدم که پسرم می گفت ولم کن من نمی تونم بنویسم  ودرآخراین همسرم بود که مرا صدا می کرد وقتی خودم را به معرکه رساندم چیزی که شنیدم باعث شلیک خنده ازطرف خودم و ناباوری و هاج و واج ماندن همسرم شد او به من گفت که پسرت همه چی رو می تونه بنویسه ولی عدد 5 رو نمی تونه هرچه قدرهم بهش یاد میدم بازم نمی تونه و الان هم عصبانی شده می گه من نمی تونم بنویسم  ونمی خواهم بنویسم  . وقتی داستان خودم را بهش گفتم و اینکه این مسئله احتمالا ریشه وراثتی و ژنتیکی !! دارد موجب خنده و تفریح ما شد و من به خواهرم پیامک فرستادم که اگر پدرم نخوابیده ( کمی دیروقت بود و ما هنوزهم جرات نداریم که وقت خواب پدرمزاحمش شویم ! ) بهش بگو که پسرم نیازبه آموزش نوشتن عدد 5 رادارد  دراولین فرصت نوشتن این عدد را به اویاد بدهد که اوتخصص این آموزش را به صورت اختصاصی دارد!


سال اول و دوم دبستان را طوری تمام کردم که معلمها هم نسبت به نمره دادن کمی دست ودلباز بودند ولی حتی این مسئله هم باعث نمی شد که ما درآن سالها درسال اول دبستان مردودی نداشته باشیم و سال اول دبستان حداقل 6 نفر ازکلاس 35 نفره ما مردود شدند سال دوم دبستان وروز اولی که اولین بارقراربود املا بنویسیم برایم قابل فراموشی نیست اینکه من حتی نمی دانستم املا و یا دیکته یعنی چه و 4 املای اول من مصادف با 4 صفرکله گنده بود برای من این مسئله کاملازجرآور بود و سعی وتلاشم را به حد زجرآوری بالا بردم تااینکه آنسال و سالهای بعد را با بهترین نمره ها به پایان رساندم . ولی آیا تمامی آن تلاشها و زحمتها واقعا اگر سیستم آموزشی ما به طوراصولی و ساختاری و علمی بود آیا لازم بود ؟ آیا لازم بود که من آنهمه زجر و تلاش رادرسنین اوایل کودکی درمقابل زبانی که هیچ اصول وعملکردتخصصی و علمی  را درپس آموزش آن به عنوان زبان غیرمادری نداشت  تحمل کنم آیا دلیل اصلی اینهمه عقب افتادگی تحصیلی درمناطقی که آموزش تحصیلی به زبانی به غیراززبان مادری و فاقد هرگونه اصول علمی آموزش زبانهای غیرمادری انجام می شود نیست ؟


آنروز با پسرم به پارک محل خودمان رفته بودیم (زعفرانیه ) وقتی محو تماشای بازیهای کودکان شده بودم متوجه یک نکته بسیارمهم شدم همانگونه که من به فرزندم اززمان تولد وبرای جلوگیری ازمسائل سالهای بعد و سالهای آغازین تحصیلی فارسی سخن گفتن را یاد داده بودم  تقریبا اکثرکودکانی که مشغول بازی درآن پارک بودند به زبان فارسی سخن می گفتند با این تفاوت که پسرمن همزمان زبان مادری خود را نیزفراگرفته و مسلط  می باشد و این تسلط شامل زبان ترکی استانبولی و حتی زبان انگلیسی  هم می باشد و من وقتی متوجه استعداد بسیارجالب او درفراگیری زبان و حرف زدن شدم به طوری که اولین کلمات کامل فرزندم در 8 ماهگی بود طوری که باعث تعجب تمام اطرافیان می شد حتی روزی برای خرید لباس به یکی ازفروشگاههای لباس تبریز رفته بودیم و پسرم که کودکی بسیارشیرین و بانمکی داشت و هنوز 9 ماهگی خودرا سپری می کرد ومورد توجه فروشنده های دختر آن فروشگاه واقع شده بود و وقتی یکی ازفروشنده ها به سپهربرای  بازی کردن با لحن کودکانه ای گفت کوچولو اسمت چیه و سپهر بلافاصله جواب داد سپهر، باعث تعجب و ناباوری همه آن دخترها شد و وقتی یکی دیگه ازآن دخترها فقط برای شوخی ازش پرسید سپهر..... پسرم جواب داد پدرسوخته !! شلیک خنده آنها همه را متوجه ما کرد و قضیه بدین صورت بود که من همیشه برای شوخی به پسرم می گفتم سپهر پدرسوخته و او ......

توجه به این نکته که اغلب کودکان درپارک به زبان فارسی حرف میزدند و حتی بعضی ازآنها زبان ترکی را متوجه نمی شدند ناخودآگاه موجب اندوه عظیمی شد اینکه زبان مادریمان کم کم رو به اضمحلال و فراموشی بگذارد اینکه زبان مادری ما روز به روز و با سیاستهای اشتباه و مغرضانه حکومتهایمان ازدست رفته باشد مرا غمگین و متاثر می ساخت ودرحالی که دراین افکاربودم شاهد پدرومادری بودم که برخلاف جمع با فرزندشان که هنوز به سختی راه میرفت و به سختی چند کلمه ساده را بیان می نمود به زبان ترکی حرف میزدند واین مسئله باعث خوشحالی من شد ونتوانستم جلوی خودم را بگیرم و ازبازکردن سرصحبت با آنها خودداری کنم به آنها گفتم سیزده ساغ اولون کی اوشاغینان تورکی دانیشیسیز ( ممنون و سلامت باشید ازاینکه با فرزندتون ترکی حرف میزنید ) این جمله سرآغاز بحثی شد که آنروز نه تنها ما بلکه دیگر والدینی را که درآنجا حضورداشتند وارد این بحث کرد و من متوجه این نکته مهم و اساسی شدم که به جز یک مورد که همسرش فارس زبان بود تمامی والدینی که به بحث و گفتگوی بسیارجالب ما درآنروز وارد شدند  به اهمیت زبان مادری واقف بوده و تنها دلیلی که باعث شده آنها به کودکان خود زبان فارسی را به عنوان زبان اول درسالهای اول کودکی یاد دهند همانا دغدغه های تحصیل و عقب افتادگی تحصیلی و عدم پیشرفت درسالهای بعد درمواجهه با سیاستهای غلط دولت درآموزشهای دوران دبستان و سالهای بعد آن دارد و آگاهی به این مسئله اندکی ازغم واندوه و نگرانی که نسبت به زبان مادری داشتم کاست و چیزی که اکثروالدین طرف بحث آنروز بدان متفق بودند اهمیت دادن آنها به زبان مادری و اعتراض به سیاستهایی بود که موجب لطمه دیدن زبان مادری و دغدغه های موجود درحفظ این مسئله مهم و حیاتی دربین مردم ترک زبان آذربایجان می باشد.


جشن فارغ التحصیلی پسرم بسیار زیبا و تاثیرگذاربود ویکی ازروزهایی بود که نه ازخاطرمن بلکه ازخاطرهیچ کس حتي کسانی که  خاطره حضورچندباره ! دراین مراسمات را داشتند محو نخواهد شد چیزی که بیش ازهمه جلب توجه می کرد زحمات واقعا طاقت فرسای مسئولین و مربیان " مهد کودک آرام " بود که به وضوح قابل فهم و درک بود اینکه تمام ان مراسم درحالی که تعداد کودکان مهدکودک بیش از 150 نفر بود  اجرای واقعا منظم و بسیاردلپذیری داشت واین مراسم همراه با اجرای دومجری بسیارجوان ومسلط آن برنامه ، ساعات تقریبا طولانی حضوردراین مراسم را طوری برای والدین و همراهان آنها که تقریبا تمام سالن بزرگ و بسیار مجلل پتروشیمی تبریز را پرکرده بودند دلپذیر و سرگرم کننده ساخته بود که تقریبا کسی متوجه گذشت ساعتها و دقایق نمی گشت اجرای سرودهای هماهنگ و همنوازی موسیقی و کلام واقعا سطح مراسم را از یک جشن ساده فارغ التحصیلی مهدکودک به مراتب بالاتر برده بود واین نه فقط نظر من بلکه نظرتمامی کسانی بود که دراین مراسم حضورداشتند .


چندسرود ابتدایی جشن مربوط به سرودهای شاد و گروهی بود که توسط کودکان انجام میشد و بعضا شیطنت ها و بعضی مسائل کوچک کودکان و شوق و اشتیاق والدین دردیدن فرزندانشان درحالی که جدی و بسیارمصمم مشغول اجرای مراسم  بودند صحنه های جالبی را خلق می کرد که شاید اگر کسی به حاشیه های این مراسم و برخوردهای والدین و کودکان می پرداخت به یکی از فیلمهای ماندگار وتاثیرگذاراین سالها تبدیل می شد


وقتی مجری خوش لهجه مراسم اعلام کرد که الان وقت اجرای شعر ترکی توسط دونفر ازکودکان میباشد دلم ریخت فکرکردم کودکی که ازابتدای زندگی و ازابتدای ورود به مهدکودک با تنها زبانی که مواجه بوده زبان فارسی بوده و تمام افکارو احساسات خود را به این زبان بيان كرده است چگونه خواهد توانست احساس زیبا و لطیف شعرترکی رابیان کند و چگونه خواهد توانست حق مطلب رادراین زمینه ادا کند ؟ ورود یک دختر زیبا و تپل و بانمک و یک پسر اخمو ومتشخص ! مصادف شد با تشویق بی امان تماشاگران مراسم گویا مسئله ای که ذهن مرا مشغول کرده و هیجان مرا بیشتر کرده بود نه فقط مختص من بلکه سایرین هم چنین هیجان و بی صبری راداشتند .. شروع کننده شعر دخترنازنین بود :


داغلاردان اوجا آنا                دنيزلردن درين سن         


هرنه قدرقوجالسان             باشدا گوزل گلين سن


 ساچلارین آقدی قارا           سنه قوربانام آنا ۲


اولدوزكيمي پارلايان             گونش كيمي نورلايان


آخارسولارتك آخار               بوزآرازدان سرين سن


ساچلارين آغدي قارا           سنه قوربانام آنا ۲


گوزلرين محبت باغيدي        سينه ن بوتون غم داغيدي


اي شرافت بايراقي               نیه بئله هزين سن ؟


ساچلارین آقدی قارا            سنه قوربانام آنا ۲


وقتی شعربا احساسات لطیف و بسیارناب وزیبای این دو کودک همراه میشد صحنه های به وجود آمده هرگزقابل توصیف نمی باشد ناخودآگاه و علیرغم سعی و تلاشم درجاری نشدن اشکهایم واینکه نگران بودم که اشکهای ناخودآگاهم باعث خجلت حقیر شود سرم را پنهان نمودم و اکتفابه شنیدن صدای باشکوه و پراحساس آن دو کودک نمودم ولی وقتی درانتهای شعرگوشه چشمی به جمعیت حاضرسالن نمودم دیدن آنهمه انسان که بلا استثنا اشک ازچشمانشان جاری بود این جرات را به من داد که سرم را بالاکنم و جمعیت را نگاهی دقیقتر داشته باشم اینهمه احساس و اینهمه شور نه فقط برای شعر آنا بود که به علت نزدیکی روزمادر اجرا می شد (قبل ازاین شعر چند شعر دیگر نیز به مناسبت روزمادر توسط کودکان و مجری برنامه به زبان فارسی اجرا شد) بلکه متعلق به احساسی بود که جمعیت حاضر به زبان شعر و احساسات لطیف و دلنواز اين دوکودک داشتند که به زبان مادری خود و بسیار زیبا و بدیع وشاعرانه آنرا اجرا نمودند ومن با تمامی این نوشتار هنوزهم جای خالی زبان مادری را درمدارس ، مهدها و مراکز آموزشی و حتی درمنازل خودمان بیشتر وبیشتر احساس می کنم یعنی زبان من و تمام احساسات و عواطف و تمام فرهنگ زیبا و بی مثال من این حقانیت را دارا نیست که دردریای بیکران آموزش و تحصیل و یادگیری نقشی داشته باشد؟ درحالی که درروزهایی که به کودکان تعلق دارد مانند روزجهانی کودک ، سمینارها و همایشهای بیشماری به مسائل ومشکلات کودکان همانند کودکان کار ، کودکان طلاق ، شکنجه وآزارهای جسمی و روحی کودکان و....می پردازد کوچکترین نگاه علمی و شناختی درجهت حل مسائل زبان مادری کودکان و زبان دوم کودکانی که زبانی غیراززبان فارسی راتکلم می کنند و مسائل و مشکلات پیش آمده دراین جهت را به طورکل نادیده انگاشته و کوچکترین پرداختی به مسئله بدین مهمی ندارند و اینهمه موجب تبعیضات آشکارو غیرانسانی خواهد شد که حتی ناقض مهم ترین مواد کنوانسیون و بیانیه حقوق کودک اند.


"این تبعیضات غیر انسانی در حالی در حق این کودکان معصوم اعمال می شود که ماده 30 (حمایت از اقلیت ها ) کنوانسیون حقوق کودک تاکید می کند که:


" کودکان متعلق به اقلیت های مذهبی، قومی و یا زبانی در کشورهائی که این اقلیت ها وجود دارند، دارای این حق هستند که همراه دیگر آشنایان بطور جمعی یا فردی از زبان، فرهنگ و مذهب خود برخوردار بوده و از آنها استفاده کنند".

اعمال سیاست های تبعیض آمیزبرعلیه کودکان غیر فارسی زبان همچنین با بیانیه حقوق کودک نیز ضدیت کامل دارد.  این بیانیه تاکید دارد که:

"  تعلقات ملی و مذهبی و اخلاقی و قومی و فرهنگی سرپرستان و نزدیکان و مربیان و بعلاوه ایدئولوژی حاکم بر جامعه نمی تواند مانعی در برخورداری همه کودکان از حقوق موجود در مفاد این بیانیه شود".

سیاست های غیر انسانی و غیراسلامی  در حق کودکان غیر فارسی زبان، و نقض آشکار طبیعی ترین حقوق این کودکان بی دفاع که با هدف فارسیزه کردن آنها صورت می گیرد به این بسنده نکرده بلکه دست اندازی به جنبه های دیگری از حقوق این کودکان را نیز شامل می شود.  بعنوان نمونه:

-  در دوبله فیلم های کارتونی و فیلم های گروه سنی کودکان ( چه آنهائی ایکه توسط نهادهای دولتی مثل صداوسیما انجام می شود و چه موسساتی که وزارت ارشادمجوز دوبله فیلم برای آنها صادر می کند ) قصدا دوبله شخصیت های منفی، حاشیه ای و خلافکار این فیلم ها را به لهجه های غیر فارس بویژه ترکی انجام می دهد.

-  سی- دی های حاوی انیمیشن های تاریخی- آموزشی تولید شده توسط دفتر تکنولوزی آموزش  وزارت آموزش و پرورش بشکل شنیعی ترکان و اعراب را انسان هائی نادان، وحشی و فاقد فرهنگ معرفی کرده و در مقابل فارس ها را انسان هائی پاک و متمدن و با فرهنگ معرفی می کنند.

این سی- دی ها با وجود اعتراضات مکرر مردم، بارها و بارها از صدا و سیمای جمهوری اسلامی بعنوان داستان تاریخ برای دانش اموزان پخش می شوند."

ماده 29 اهداف تربیتی

 1-  کشور های عضو پیمان تایید می کنند که تربیت باید:  

ج)  " نسبت به والدین، هویت فرهنگی، زبان و ارزش های ملی سرزمین پدری ایجاد علاقه و توجه و احترام به فرهنگ دیگر سرزمین ها را تقویت کند".

د)  " کودک را برای زندگی در یک جامعه آزاد برپایه تفاهم، صلح، تحمل دگر اندیشان و دیگرباشان، تساوی حقوق زن و مرد، دوستی خلق ها و گروه های قومی، ملی و مذهبی آماده کند".

 

نادرتبریزلی

آذربایجانلی بازدید : 2588 پنجشنبه 22 مهر 1389 نظرات (1)

 

صحنه های آخر بازی شهرداری با راه آهن با هیچ زبانی قابل توصیف نیست زمانی که شهرداری تیم آخر جدول ، درحالی که ۱۰ دقیقه به اتمام بازی زمان باقي مانده بود وبا نتیجه ۳ بر یک ازمیهمان خود راه آهن عقب افتاده بود تماشاگران که هیچ امیدی به تغییر نتیجه درجریان بازی نداشتند به صورت خود جوش و بی نظیر اقدام به تشویق بی نظیر و بدون وقفه ای کردند که باعث تعجب و بهت زدگی میهمانان و حتی بازیکنان دو تیم شدند واین تشویق بدون حتی لحظه ای توقف تا چند دقیقه پس ازبازی ادامه یافت و با تشویق ممتد تیم بازنده یعنی شهرداری خاتمه یافت واین بی نظیرترین صحنه ای است که می توان درفوتبال ایران یافت .

آذربایجانلی بازدید : 4522 دوشنبه 19 مهر 1389 نظرات (55)
پان ترکیسم یا پان فارسیسم ,کدام یک  توهم است و کدام یک واقعیت دارد؟؟؟

مقدمه : 

گاها به دلیل شانتاژها و تخریبات صورت گرفته از طرف نیروهای انحصارگرا و توتالیتر مخالف جنبش هویت طلبی آذربایجان ، یا به دلیل روش های تبلیغاتی غلط برخی فعالین حرکت ملی آذربایجان و نیز حضور برخی نیروهای تندرو و افراطی در این جنبش ، این شائبه در ذهن برخی از هموطنان فارسی زبان شکل می گیرد که حرکت ملی آذربایجان،حرکتی پان ترکیستی ، افراطی و غیر دموکراتیک می باشد .

 این در حالیست که دقیقا بر خلاف این باور غلط  ، حرکت ملی آذربایجان چه از نظر ماهوی و چه از نظر شکلی ، حرکتی طرفدار عدالت  آزادی و دموکراسی بوده و برای تمامی انسانها اعم از ترک و کرد و فارس ، عرب و عجم ، مسلمان و غیر مسلمان  و از هر نژاد و زبان و فرهنگی که باشند ، معتقد به حقوق انسانی برابر و حق تعیین سرنوشت ملی  می باشد. 

مفهوم پان ، اهداف و نتائج حاصله پان و اندیشه هایی که با پیشوند پان در کشورها و جوامع مختلف  تبلیغ  و ترویج میشوند ،به معنی همه ، عموم ، سرتاسر ،کل و همگانی بوده و اندیشه هایی که با پیشوند پان شکل گرفته اند، خواهان  حذف فیزیکی یا هویتی اقوام و ملل دیگر و استحاله یا جایگزینی آنها  با قوم و ملت حاکم و یا اتحاد ملل و جوامع  دارای ریشه واحد قومی ، زبانی و نژادی  می باشند .

این اقدام ضد انسانی عموما توسط قوم ، ملت یا نژاد حاکم و مسلط علیه اقوام و ملل تحت سلطه و با بهره گیری از ابزارهای نظامی، سیاسی ، آموزشی و تبلیغاتی و ... اجرامیشود. 

حذف فیزیکی

نسل کشی  و ژنوساید راهکار اصلی حذف فیزیک می باشد که نمونه آن را در جنگ جهانی دوم از طرف آلمانهای نازی علیه یهودیان و در اواخر قرن بیستم در یوگسلاوی از طرف صربها علیه مسلمانان و در روسیه علیه ترکان مسلمان چچن و در فلسطین از سوی صهیونیست ها علیه اعراب مسلمان شاهد بوده ایم . در اکثر موارد به دلیل کثرت جمعیتی جوامع  تحت سلطه ، حذف فیزیکی عملا غیر ممکن بوده و با عکس العمل شدید ملل دیگر یا جوامع دیگر یاملل مغلوب و تحت سلطه روبرو شده و به جنگ داخلی یا بین المللی گسترده تبدیل میشود . زیاده خواهی هیتلر و موسیلینی در اروپا و ژاپن در شرق دور که با عکس العمل ملل دیگر روبرو شده ، منجر به جنگ جهانی دوم ( بزرگترین تراژدی تاریخ بشر ) گردید ، از نتائج توسعه اندیشه پان در جوامع فوق بود .

به عبارتی ،حذف قوم و ملت مغلوب و تحت سلطه غیر ممکن یا بسیار پر هزینه می باشد .

حذف فرهنگی -  هویتی : 

بنابر این رهبران و نخبگان پان و تمامیت خواه قوم و ملت  غالب و مسلط ، از روشهای نرم و به ظاهر بدون خشونت یا با ضریب خشونت پایین برای حذف ملت محکوم استفاده میکنند به این شکل که با تکذیب و تخریب تاریخ و زبان و فرهنگ ملت و قوم تحت سلطه ، هویت آن ملت که وجه مایز و شناساننده آن ملت و قوم است را از بین می برند و ملت تحت سلطه به مرور زمان درون  ملت حاکم هضم و جذب  و استحاله شده و از صفحه تاریخ حذف می گردد .  

اینجاست که مفاهیمی چون آسیمیلاسیون ، الیناسیون ، خود کشی فرهنگی و ژنوساید فرهنگی معنی و جایگاه پیدا میکنند .

 الیناسیون : به معنی از خود بی خود و بی گانه شدن و فراموش کردن خود و تاریخ ، زبان و فرهنگ خود و نهایتا  خود را در قالبی دیگر دیدن است . 

خود کشی فرهنگی : نفی و تکذیب به ظاهر ارادی هویت خود و احساس نفرت و دشمنی نسبت به نیاکان و ریشه های تاریخی خود ناشی از حس حقارت و خود کم بینی ملی می باشد . 

آسیمیلاسیون : پروسه و پروژه آسیمیلاسیون به معنی شبیه شدن به ظاهر ارادی ( و در اصل غیر ارادی ) اعضای جامعه تحت سلطه به جامعه و ملت  مسلط از نظر هویتی در اثر حذف هویت مادری و جایگزینی آن با هویت قوم یا ملت مسلط می باشد . 

همچان که اشاره کردم این فرآیندها در ظاهر پروسه ای بوده و به اراده خود افراد رخ می دهد در حالی که عملا پروژه ای است که دقیقا از سوی نحبگان ملت حاکم طراحی و به اجرا گذاشته شده و اعضای جوامع مغلوب و  تحت سلطه نه به اراده خود بلکه ناخودآگاه گرفتار شده و در آن مسیر حرکت می کنند. 

این پروزه زمانی با موفقیت به پیش میرود که نخبگان جوامع مسلط از تمام ابزارهای رسانه ای ، آموزشی ، سیاسی ،اقتصادی و ... بهره برده و پروژه تخریب ، تحقیر  و تکذیب زبان و فرهنگ و تاریخ ( عناصر هویت ساز)ملل و جوامع  تحت سلطه ، طبق برنامه اجرا شده و بسترسازی های لازمه رخ دهد .  

این بستر سازی در دراز مدت باعث می شود که این پروژه به یک پروسه اجتماعی تبدیل شده و در ناخودآگاه جمعی  هر دو طرف ( جوامع  مسلط و ملت تحت سلطه ) نهادینه شده به فرهنگ عمومی تبدیل شود . در این حالت حتی اگر نخبگان و حکام جدید نسبت به باور پان بی تفاوت باشند ، به دلیل وجود همین بسترسازی قوی ، جریان حذف هویتی جوامع تحت سلطه ادامه خواهد یافت  چرا که باور به برتری و مهتری قوم مسلط و کهتری قوم تحت سلطه به یک باور عمومی تبدیل گشته است و همچون بیماری واگیردار به اپیدمی تبدیل گشته است . 

به این ترتیب قتل عام و ژنوساید فرهنگی تبدیل به پروسه و فرآیندی ناخودآگاه گشته و با تداوم آن ممکن است به حذف تاریخی ملل و جوامه تحت سلطه منجر گردد . 

پروسه ای که در جنوبغرب ایران علیه اعراب و در غرب به خصوص کرمانشاه علیه کردها و در شمالغرب به خصوص همدان و قزوین و تاحدودی زنجان علیه ترکها تداوم دارد.    

به عبارتی ، وقتی فرهنگ و زبان و تاریخ  ملت و قوم تحت سلطه تکذیب و تخریب و تحقیر گردید ، اعضای این جوامع چون احساس و خود کم بینی میکنند و به این باور می رسند که چیزی برای ارائه دادن و افتخار کردن ندارند بیش از پیش دچار عقده حقارت و خود کم بینی عمومی میگردند . نهایتا توسعه و تشدید این حس حقارت و تداوم آن  طوی بازه زمانی نسبتا طولانی باعث میشود که اعضای ملت تحت سلطه که عموما از نظر سیاسی و به خصوص اقتصادی نیز محروم و ضعیف نگه داشته شده اند یا تضعیف گشته اند ، بیچارگی و حقارت و ذلالت خود و عدم توسعه خود را ناشی از  ضعف و کاستی های فرهنگی و تاریخی و هویتی خود بدانند .  

نتیجه معلوم است : 

آنان برای اینکه خود را از شر این عامل بدبختی ( که در اصل توهمی ساخته و القا شده از طرف قوم حاکم است ) نجات دهند و از شهروندی بی تمدن و فرهنگ ودرجه دو ( به زعم خود ) به شهروندی متمدن و بافرهنگ و درجه یک تبدیل شوند دست به خود کشی فرهنگی زده و با کنار گذاشتن ( به ظاهر ) ارادی فرهنگ و زبان مادری و نفی گذشته و تاریخ خود ، هویت ملی – قومی خود را از دست داده  و به فرهنگ و زبان  ملت غالب روی آورده و به جای افتخار به تاریخ و گذشتکان خود به تاریخ ملت حاکم (که خوب یا بد تعلقی به آن ها ندارد یا تعلقشان به آن محدود است )  افتخار کنند بدین ترتیب فرآیند الیناسیون و بیگانه شیفتگی و خود را در بیگانه دیدن دخ داده و به دنبال آن آسمیلاسیون و شبیه سازی هویتی شکل گرفته و نهایتا  و به مرور زمان در درون ملت حاکم و مسلط استحاله و هضم و جذب میشوند بنابر این : 

اندیشه پان به ملت یا قوم سلطه گر که داعیه عام بودن و کلی بودن دارد ، برازنده است .  

ملت تحت سلطه که در خطر نابودی هویتی است ، چگونه و با چه ابزار و امکاناتی میتواند ملل دیگر را در خود آسیمیله کرده و فرهنگ و زبان  و هویت خود را به آنان تحمیل کند؟؟  

با رجوع به تاریخ معاصر ایران کاملا شفاف میشود که چه کسانی را پیشوند پان زیبنده است و چه کسانی را نیست . اما در عمل همان اجرا کنند گان این پروژه صفت خود را به دیگران نسبت داده و هویت طلبان ملل مغلوب را به پان بودن متهم می کنند تا هم خود را از فشار افکار عمومی و آزادی خواهان حفظ کنند و هم وسیله ای برای سرکوب هویت طلبان بیابند. تا قبل از به قدرت رسیدن پهلوی در ایران ، این کشور به نام ممالک محروسه ایران شناخته میشد و با وجود اینکه اجداد قاجار ترک زبان بودند ، عملا زبان فارسی بعنوان زبان رسمی مورد استفاده و آموزش و تروج قرار گرفت هرچند که زبانهای دیگر از جمله عربی و ترکی هم آزاد بوده و آموزش داده می شدند .  

با قدرت گیری پهلوی، سیاست یک زبان،یک ملت و یک پرچم پیش گرفته شد . روشنفکران و نخبگان و طبقه حاکمه ایران با الگو برداری غلط از ناسیونالیسم قومی اروپاییان پروژه ملت سازی را که در غرب پروسه ای تاریخی – طبیعی و نه اجباری و مونتاژی بود  ، پیاده کردند . در این راستا از الگوی آلمانی ملت که به زبان و فرهنگ و دین و تاریخ مشترک برای ایجاد دولت – ملت تاکید داشت تاکید کردند در حالیکه برای جامعه کثیر الملله و چند فرهنگی ایران اصلا مناسب نبود و از الگوی فرانسوی دولت – ملت که به اراده و خواست عمومی مردم برای ایجاد دولت - ملت تاکید میکرد ، غافل شدند و چون با حقیقت کثیر اللگی ایران روبرو شدند ، به ناچار سیاست حذف ملل غیر فارس به خصوص ترکان و اعراب را پیش گرفتند .

و در کمال وقاحت درنوشته های خود به صراحت اعلام داشتند که باید زبان ترکی و عربی حذف گردد و ترکان  و اعراب ایرانی ، فارسیزه شوند .

(در اینخصوص مراجعه شود به کتابهایی چون «ناسیونالیسم در ایران» و «قتل اتابک» و «نشریه آینده» و نیز کتب کسروی و نوشته های محمود افشار و تقی زاده و ...  ) 

انان در ارائه راهکارهای فاشیستی تا بدانجا پیش رفتند که اعلام کردند باید کودکان خانواده های ترک زبان از خانواده هایشان گرفته شده به دست خانواده های محترم فارسی داده شود تا از کودکی به فارسی تربیت شوند ( کتاب قتل اتابک نوشته شیخ الاسلامی ) . 

در مدارس صندوق جریمه گذاشتند که هر کودکی به ترکی سخن گوید جریمه شود و  سخن گفتن به زبان مادری همچون دزدی ، عملی شنیع  و جرم محسوب شده و مستوجب مجازات بود . 

از سوی دیگر به تحریف تاریخ دست  زده و اعلام داشتند که آذربایجان قبلا فارسی زبان بوده و تحت تاثیر حمله مغول و ترکان ، ترکیزه شده است و نگفتند که این ترکان که از نظر آنان وحشی و بربر بودند و از دانش و علم و کتاب و آموزش و رسانه های جمعی از قبیل رادیو و تلیزیون بی بهره ، با کدام ازار فرهنگی و آموزشی و رسانه ای موفق به ترکیزه کردن میلیونها آذربایجانی گشتند در حالیکه دولتهای فارسگرا در طول صد سال اخیر با دهها ابزار و میلیاردها تومان هزینه ، موفق به تغییر زبان آذربایجانیان ترک زبان نگشته اند .  

آنان اسامی تاریخی و ترکی مناطق ترک زبان را حذف کردند و اسامی بی ریشه و بی معنا و ساختگی  فارسی برایشان گذاشتند ، سرشماری اذربایجان را خرشماری نام نهاند و ترکان را حقیر و احمق و در حد حیوانات کم شعور و نفهم و زمخت معرفی کردند و .... 

. 

این سیاستها ( تخریب و تکذیب و تحقیر ) دقیقا در راستای ژنوساید و قتل عام فرهنگی صورت گرفت تا ترکان آذربایجان دست به خود کشی فرهنگی زنند  و نهایتا  پروژه الیناسیون و آسیمیلاسیون با موفقیت پیش برده شده ،  ملت ترک زبان آذربایجان در میان ملت فارس استحاله شده و جزئی از آنان گردند . 

مراحل حذف غیرفیزیکی ترکان در ایران :  

1 -تخریب و تکذیب هویت ترکان 2 - الیناسیون و از خود بیگانگی  3 - خودکشی فرهنگی 4 -  آسیمیلاسیون و استحاله درمیان  فارسیان 

پیش برندگان پروژه فاشیستی و ضد انسانی حذف ترکان و اقوام تحت سلطه در ایران کمی انصاف و شرف داشته باشند  

اگر دین نداریم لااقل آزاده باشیم

دوباره تکرار میکنم آنان پان فارسیست هستند یا هویت طلبان مظلوم ترک و کرد و عرب که چیزی جز حفظ فرهنگ و تاریخ و زبان خود نمی خواهد ؟؟؟ 

فعالین ملی آذربایجان کی و کجا خواستند که برادران فارسی زبان و یا دیگر هموطنان غیر ترک زبانشان ترکیزه شده و در میان ترکان استحاله شوند ؟؟؟

هویت طلبان آذربایجان به تمام ملل و اقوام ایرانی با هر فرهنگ و زبان و هویتی که دارند و به هر دین و آیینی که معتقدند و از هر جنس و قشر و طبقه ای که هستند، احترام میگذارند چراکه اساس قضاوت و داوری را بر انسانیت انسان گذاشته اند و  فرهنگ و زبان و هویت هر انسانی را جزیی از انسانیت آن انسان دانسته و نه در کلام که در عمل به آن احترام گذاشته اند .اگر از انسان تاریخ و گذشته نیاکانی اش ، زبان و فرهنگ و آداب و سنن اش و هویت انسانی اش را بگیریم ، فرق انسان با ماشین و کامپیوتر یا حیوان  در چه خواهد بود ؟؟

فقط در تولید مثل و خوردن و خوابیدن و ... خور و خواب و خشم و شهوت ،  این است نشان آدمیت ؟؟؟ 

ضمنا این حرکت که برای احقاق حق تعیین سرنوشت انسانها تلاش میکند دقیقا به خاطر همین اندیشه انسان محورانه اش ، ذاتا طرفدار دموکراسی و حقوق بشر است . مگرخواست اساسی دموکراسی چیزی جزحق انتخاب و تعیین سرنوشت و برابری است؟  

حرکت ملی آذربایجان طرفدار کثرت گرایی ،پلورالیسم و تمرکز زدایی می باشد همان چیزی که دولتمردان ما به اجبار جهت جلوگیری از توسعه بحرانهای اقتصادی و اجتماعی و ...  در صدد عملیاتی کردن آن می باشند . 

این حرکت به هیچ وجه در صدد حذف  و نفی هیچ  قوم و قشر و گروه دیگری  نیست و با انحصار گرایان توتالیتر و تمامیت خواه ضد دموکراسی و نژاد پرست مخالف بوده و هست .

مخلص کلام اینکه اندیشه پان چه به شکل پان ترکیزم و چه به شکل پان فارسیسم یا پان عربیسم به خاطر اینکه به حذف ملل دیگر می اندیشد و خواهان سلطه و غارت دیگران است فاشیستی و ضد انسانی بوده و غیر قابل قبول  و مردود است 

این اندیشه نژاد پرستانه یا قوم گرایانه افراطی و شووینیستی در طول تاریخ جز جنگ،بدبختی ، ویرانی و تباهی چیزی به ارمغان نیاورده و همواره عامل اصلی دشمنی و عداوت میان ملل و اقوام گشته و آتش جنگ و خشونت را شعله ور کرده است. حمله صدام دجال به ایران در راستای همان اندیشه احمقانه پان از نوع عربیستی شکل گرفت که نتیجه اش کشته شدن دو میلیون انسان  و آواره و زخمی  شدن میلیونها اسنان و وارد شدن چند هزار میلیارد دلار خسارت به هردوکشور گردید سرمایه عظیمی که میتوانست صرف عمران و توسعه این جوامع در حال توسعه گردد .صدام  نهایتا به خاطر حمله اش به کویت که باز از زیاده خواهی اش نشات میگرفت ، به دست ظالمی دیگر سرنگون و توسط  همین مردم عراق (که ظاهره ادعای تعالی و توسعه اش را داشت )، به دار مجازات آویخته شد و برای ملت عراق نیز جز ویرانی و بدبختی چیزی به ارمغان نیاورد .

هیتلر نیز برای آلمان ارمغانی بهتر نداشت . در جنگ جهانی دوم بیش از شش میلیون آلمانی کشته شدند و در کل نزدیک به شصت میلیون انسان به کام مرگ رفتند و خود هیتلر(که مظهر و رهبر و مروج پان ژرمنیسم و  وفاشیسم ونژادپرسنی بود) پس از شکست به دست خود به حیات منحوسش پایان داد و زمین از شر و جودش پاک شد . عاقبت کار میلوشویچ و  دیگر تجاوزگران پان نیز چیزی جز بدبختی و ویرانی و نابودی برای ملت خود و دیگر ملل جهان نبود.

فعالین حرکت ملی آذربایجان و هویت طلبان اقوام ایرانی که یک قرن تحت ظلم و جور پان فارسیسم و ناسیونالیسم تجاوزگر فارسگرا بوده اند و طبعا تبعات اندیشه های نژادپرستانه را دیده اند ، نه تنها از این اندیشه پیروی نمی کنند بلکه بزرگترین دغدغه شان رفع ستم  قومی و پان فارسیسم و رفع تبعیض و ایجاد عدالت و برابری میباشد .  مردم سالاری و دموکراسی،محوراصلی حرکت ملی آذربایجان است تاریخ گواه برادعاست که آذربایجان مهد دموکراسی و آزاداندیشی بوده و هست . 

ملت آذربایجان که فرزندان ستارخان و بابک خرمدین اند،  تاریخ خود را خوب میشناسند و همواره علیه تجاوز و استعمار بیگانه و استبداد و دیکتاتوری  داخلی جنگیده اند خیابانی ، ثقه الاسلام  ، محمد تقی خان پسیان ، انجمن غیبی و مجاهدان راه مشروطه و انقلاب 57 و هزاران شهید و جانباز و آزاده دفاع مقدس بخشی از مجاهدات این ملت در راه آزادی و رهایی کشور و رفع تبعیضات نسبت به تمام اقوام و ملل و اقشار و طبقات  می باشد هم اکنون نیز تنها راه نجات خود و کشور را در دموکراسی و مردم سالاری میدانند وباور دارند که تامین  عدالت، آزادی ، حقوق بشر و نهایتا توسعه پایدار و رشد همه جانبه ملل در سایه قدر نهادن به انسان و انسانیت است نه نفی و تخریب و تحقیر هموطنان خود یا دیگر ملل و اقوام جهان . 

بنابر این ، حرکت خود را در راستای حفظ هویت و ارزشهای ملی و بومی ، عدالت  و سلطه خارجی و تبعیض و استبداد داخلی  جهت تحقق دموکراسی به پیش برده ، دشمنان دموکراسی و طرفداران  توتالیتاریسم و پان فارسیسم و رایسیسم را بزرگترین دشمن خود و دیگر ملل ایرانی میدانند .  

دست به دست هم دهیم و یک دل و یک صدا به سوی دموکراسی ، عدالت ، برابری و برادری پیش رویم .     

اندکی صبر سحر نزدیک است 

 

 
araz Sulduzlu
آذربایجانلی بازدید : 625 دوشنبه 19 مهر 1389 نظرات (2)

نوشته  علی قره جه لو

 22 آوریل 2008 -  تورنتو

 

دولت ارمنستان و دیاسپورای ارمنی، دولت عثمانی، رهبران حزب اتحاد و ترقی و حکومت مصطفی کمال آتاتورک را متهم به نسل کشی ارمنی ها در بین سالهای 1923- 1915 می کنند، در  صورتیکه این دوران، سالهای جنگ رهائی بخش ملی ترکیه و دورانی است که حزب داشناکسیون (فدراسیون انقلابی ارمنی) ابتدا به عنوان آلت دست دولت روسیه تزاری و سپس آلت دست دول غربی – انگلیس، فرانسه و امریکا – و تحت امر و هدایت آنها بر علیه ترکیه می جنگیدند.  این واقعیت تاریخی در هزاران سند حزب داشناکسیون و دولت ارمنستان  که در آرشیو دولت ارمنستان و روسیه وجود دارد انعکاس خود را بشکل روشن و صریح یافته است.  یکی از مهم ترین اسناد در این رابطه کتاب کاچازنونی بنام: "حزب داشناکسیون دیگر قادر به کاری نیست" است.

"هووانس کاچازنونی" اولین نخست وزیر جمهوری مستقل ارمنستان ( از جولای 1918 تا اگوست 1919 ) و از بنیانگذاران و رهبران اصلی، و مهم ترین شخصیت حزب داشناکسیون ارمنی است.*

کاچازنونی در گزارشی که به گنگره حزب داشناکسیون ( در آوریل 1923 در بخارست پایتخت رومانی) ارائه داده است حقایقی را در رابطه با حزب داشناکسیون که خود ستون اصلی آن حزب محسوب می شده به زبان آورده است که پرده از ریاکاری و تبلیغات دروغین دولت ارمنستان، دیاسپورای ارمنی و دولت های غربی حامی آن بر می دارد.

کاچازنونی در یاد داشتی که در مقدمه چاپ آن گزارش که آنرا بصورت کتاب منتشر کرده است می نویسد: "مسائلی که در این جا به آن اشاره کرده ام فقط برای رفقای حزبی نیست، بلکه از آنجائیکه  عمیقا اعتقاد دارم این مسائلی است که هر ارمنی باید بطور جدی درباره اش بیاندیشد، خواستم تا این گزارش چاپ و در دسترس همه قرار گیرد".

کتاب کاچازنونی دوران بین جنگ جهانی اول تا معاهده لوزان را در بر می گیرد. (1923- 1914)  کاچازنونی در این گزارش به یک جمع بندی همه جانبه از کار و فعالیت حزب داشناکسیون در قفقاز، عثمانی و دیاسپورای ارمنی در اروپا و آمریکا دست می زند و نهایتا به این نتیجه می رسد که حزب داشناکسیون دیگر قادر به کاری نیست و باید خود را منحل کند.    جمع بندی کاچازنونی در حقیقت امر یک انتقاد از خود متهورانه، جدی و صادقانه محسوب می شود.  استدلالات و استنتاجات او پایه های ادعاها و تبلیغات فریبکارانه داشناکسیون را که امروز نیز با حرارت آنرا برای جلب نظر دول اروپائی و آمریکا  دنبال می کند فرو می ریزد.

از مهم ترین مسائلی که کاچازنونی در استنتاجات خود روی آن تاکید خاص کرده است از جمله می توان به سه مسئله اشاره کرد:

- حزب داشناکسیون و ارمنی های دنباله روی آن بدون قید و شرط به روسیه وابسته بوده و آت ست رویه تزاری بودند.  با سرنگونی حکومت روسیه تزاری حزب داشناکسیون به خدمت امپریالیست های غربی یعنی انگلیس، فرانسه و آمریکا در آمدند و به امید رسیدن به اهداف  و آرزوهای خود در راستای منافع و طرح های این دولت ها با ترکیه جنگیدند.

-   حزب داشناکسیون و ارمنی های دنبال روی آن به توهمات و خیالات بلند پروازانه "ارمنستان بزرگ" ( از دریای سیاه تا دریای مدیترانه) دچار شده بودند، که در واقع یک طرح امپریالیستی بود.  آنها در راه  تحقق توهمات خود با هر دولتی که مخالف ترکیه بود متحد شدند و برعلیه ترکیه جنگیدند.

-   ترک ها با غریزه دفاع از خود حرکت کردند.  "قانون تهجیر" ترک ها با در نظر گرفتن هدف آن، قانونی مناسب و مطابق هدف بود.  ارمنی ها در رابطه با ترک ها نتوانستند توازن قوائیکه به نفع ترک ها بود بحساب آورند.  آنها در واقع از قدرت واقعی ترک ها بی خبر بودند و فکر می کردند که شکست عثمانی در جنگ به معنای پایان کار ترک هاست و آنها دیگر قادر به دفاع از خود نیستند.  کاچازنونی دوران 1923- 1914 و رابطه ترک ها و ارمنی ها را در ماهیت خود به عنوان وضعیت جنگی در نظر می گیرد.  به نظر او این جنگ بین ترکیه  و کشورهای بزرگ امپریالیستی برای تقسیم ترکیه بود.  او در این رابطه داشناکسیون و دنباله روان آن را یک طرف جنگ و ترک ها را طرف دیگر جنگ ارزیابی  می کند، و بالاخره  در تمام گزارش خود سخنی از نسل کشی ارمنی به زبان نمی آورد!

کاچازنونی در ارزیابی خود از روابط ترک و ارمنی که فوقا اشاره شد تنها نیست.  بسیاری از دولت مردان، مورخین و روشنفکران ارمنی همان ارزیابی ها را در رابطه با دوران ذکر شده دارند، بویژه بعد از سالهای 1921 یک دوران انتقاد از خود وسیع در رابطه با مسائل فوق در میان روشنفکران ارمنی بوجود می آید.  برپائی حکومت بلشویک ها در ارمنستان ، موضع گیری علیه توسعه طلبی دول غرب توسط ارمنی ها خواه نا خواه  آنها را با حقایق آشنا کرده و آنها را به مواضع اتحاد لنین- آتاتورک می کشاند.

اسناد سالهای بعد از 1921 ارمنی (داشناکسیون) نظرات کاچازنونی را تائید می کنند و دروغ نسل کشی ارمنی را مانند او با روشنی بیان می کنند.  منابع داشناکسیون تائید می کنند که چگونه روسیه تزاری و دول توسعه طلب غرب آنها را بر علیه ترکیه مورد استفاده قرار دادند.  این منابع جنایات ارمنی ها را در مناطق اشغالی، حقانیت جنگ ارتش ترکیه بر علیه آنها را با اسناد بی شمار افشاء می کنند.

1-    وابستگی بی قید و شرط به روسیه تزاری

کاچازنونی در کتاب خود می نویسد: " زمستان 1914 و ماههای اول سال 1915 سالهای هیجان و امید برای ارمنی های روسیه و حزب داشناکسیون بود.  ما بدون قید و شرط به روس ها وابسته بودیم و بدون هیچ دلیلی به حال و هوای پیروزی دچار شده بودیم.  در مقابل صداقت مان نسبت به روسیه، در مقابل تلاش ها و کمک هایمان به روسیه مطمئن بودیم که حکومت تزاری روسیه استقلال ارمنستان را به ما ارمغان خواهد داد.  ما عقل مان را به دیگران سپرده بودیم، به حرف های پوچ افراد بی مسئولیت اهمیت زیادی داده و تحت تاثیر هیپنوتیزم خودمان قادر به درک حقایق نشده و دچار خیال پردازی شدیم". (1)

"  بسیاری زمان ها از سر سادگی فکر می کردیم که جنگ {جنگ جهانی اول} بخاطر ارمنی ها درگرفته است.  وقتی روس ها حمله می کردند فکر می کردیم که آنها برای رهائی ارمنی ها آمده اند، و وقتی عقب نشینی می کردند فکر می کردیم که آنها برای کشتار ما توسط ترک ها با آنها تبانی کرده اند.  در هر دو حالت ما نتایج، هدف و نیات را قاطی می کردیم.  از سرنوشت نحس شکایت کردن و دلایل فلاکت مان را در خارج از خودمان جستجو کردن یک وضعیت دردناکی است.  این یک ویژگی از روان شناسی ملی مان است و حزب داشناکسیون نیز نتوانست از آن رهائی یابد". (2)

 نظر کاچازنونی را دولت مردان و مورخین معروف ارمنی نیز تائید می کنند.  برای مثال می توان به منابع و اسناد ارمنی زیر اشاره کرد:  *

اعلامیه ای که دفتر ملی ارامنه (که تحت کنترل حزب داشناکسیون بود)  در آغاز جنگ جهانی اول به نیکلای دوم تزار روس فرستاده  است نشان می دهد که این حزب و دنباله روان آن تا چه حدی به روسیه تزاری و سیاست توسعه طلبانه آن امید بسته بودند.

" زمانی که ارتش های پر افتخار روس در سرزمین های تحت حکمرانی خود، در تپه های پربرف ارمنستان و دره های عمیق آلاشکرت با ترکیه، که به سبب احساس احتیاج به آلمان جسارت دست بلند کردن علیه روسیه را پیدا کرده بودند، می جنگیدند، ارمنی ها نصیحت های پدران خود را دنبال کرده و برای فدا کردن زندگی و هستی خود بخاطر تاج و تخت پرافتخار روسیه بزرگوار برخاستند.  مژده جنگ با ترکیه تمام خلق ارمنی را بوجد آورده است.  از تمام کشورها ارمنی ها برای خدمت در ارتش روسیه و برای پیروزی ارتش های روسیه با خون خود حاضر به خدمت اند و در این راه بی قراری می کنند.  برای پیروزی بر دشمن دعا گوی خدای بزرگ هستیم. 

سرباز روسیه پرافتخار بودن و بجا آوردن رسالت تاریخی روسیه در شرق وظیفه میهنی مان است.  قلب های مان با این آرزو می طپد.  پرچم روسیه در استامبول و تنگه های چاناق قالا  در اهتزاز خواهد بود، اراده شما، امپراطور بزرگوار برای خلق های تحت اسارت ترکیه آزادی خواهد آورد". (3)

ارگان دیگر داشناکسیون " آیرنیک" در 22 سپتامبر 1915 درباره آمدن والی جدید قفقاز روسیه تزاری به تفلیس می نویسد:  " دیروز نماینده جدید تزار در قفقاز اعلیحضرت پرنس نیکولا نیکولایوویچ به تفلیس تشریف آوردند، با عزم و اراده قطعی پرنس بزرگوار، ما عمیقا اعتقاد داریم که ایشان به موجودیت حکومت ترک تا ابد خاتمه خواهند داد.  با این ایمان، به ششمین فرمانده ارتش روسیه در قفقاز سلام کرده و خوش آمد می گوئیم". (4)

" همچنانکه می داند کوم رویه در مان آغاز جنگ برای تسلیح ارمنی های ترکیه و برای آماده کردن آنها به هنگام جنگ که بتوانند در درون کشور {ترکیه} دست به قیام بزنند 242.900 هزار روبل بعنوان مخارج تدارکات پرداخت کرد.  داوطلبان مسلح مان خطوط دفاعی ارتش ترکیه را شکافته و با پیوستن به شورشیان و ایجاد هرج و مرج در جبهه و پشت جبهه {ترکیه} ورود ارتش های روسیه را تسهیل و ارمنستان ترکیه را تصرف خواهند کرد". (5)

کشیش های ارمنی کمتر از رهبران داشناکسیون اشتیاق گلباران کردن مقدم ارتش های روسیه تزاری در استامبول را نداشتند.  چنانکه قبل از آغاز جنگ جهانی اول، پاتریک ارمنی استامبول "زاون" در مصاحبه با روزنامه ارمنی Msak که ارگان لیبرال های ملی گرای ارمنی بود میگوید: " سرنوشت ارمنی ها با وحدت تحت حکمرانی روسیه که بلحاظ تاریخی وابسته به آنها هستند می تواند تحقق یابد.  روس ها هرچقدر زودتر به اینجا برسند همانقدر برای ما بهتر خواهد بود". (6)

رهبر کشیش های ارمنی "و. جورج" به دنبال اشغال شهر وان توسط روسیه ( 23 مه 1915 ) به والی قفقاز "ورونتسو داشکوو" و به فرمانده ارتش چهارم قفقاز "پ.ج. اگانوویسکی" تلگرام  تبریک فرستاده و می گوید: " برای پیروزی جدید ارتش های روسیه دعا گو هستیم". (7) *

 

خود کاچازنونی نخست وزیر ارمنستان در 7 فوریه 1919 در دیداری با فرمانده نیروهای اشغالگر انگلیس ژنرال "ف. ووکر"   F.Wockerمی گوید، وضعیت ارمنی ها بطور قطع با آمدن  متفقین به قفقاز بهتر خواهد شد". (8)

ارمنی ها در شهر آدانا تحت فرماندهی نیروهای اشغالگر فرانسه ژنرال "دیفه" Diffe  مسلح شده و واحد های انتقام تشکیل داده و با اونیفورم فرانسوی برعلیه ترک ها جنگیدند. (9)

 

2-   طرح توسعه طلبانه "ارمنستان بزرگ"

کاچازنونی می نویسد: " در دوران استقلال { جمهوری ارمنستان} در دنیای خارج (لهستان، اروپا و آمریکا) ماهیت تلاش های دیپلماتیک ما چه بود و چه نتایجی به بار آورد؟

در بهار 1919 هیئت نمایندگی جمهوریت {جمهوری ارمنستان} و هیئت نمایندگی ملی{ارمنی های ترکیه} تواما خواست های رسمی ما را در کنفرانس صلح {کنفرانس صلح پاریس} به نظر دولت های متفق رساندند.  طبق این درخواست رسمی، مناطق ذیل می بایستی ضمیمه دولت ارمنستان بشوند:

جمهوری جنوبی قفقاز {ارمنستان} با مرزهای گسترش یافته آن.  بخش های شمالی آرداهان و ایالت قارص در ترکیه.  بخش جنوبی تفلیس {گرجستان}.  بخش جنوب غربی ایالت یلی زاوت پل.  هفت ایالت ترکیه شامل:  وان، بیتلیس، دیاربکر (به استثنای بخش جنوبی آن)، سیواس (به استثنای بخش غربی آن) ارزروم، طرابوزان، هارپوت.  در منطقه کیلیکیا {ترکیه} شهرستان های ماراش، سیس، جبل برکت، اسکندرون و آدانا.

از دریای سیاه تا دریای سفید { مدیترانه}، از کوه های قره باغ تا کویرهای عربستان یک ارمنستان بزرگ طراحی شده و مطالبه می شد.  این طلب امپریالیستی چگونه می توانست تحقق یابد؟  نه حکومت ارمنستان و نه حزب حاکم داشناکسیون چنین پروژه احمقانه ای داشتند.  بالعکس هیئت نمایندگی ما با وظیفه ای که از ایروان به عهده آنها گذاشته شده بود تماما یک درخواست متواضعانه ای داشته و آنرا طلب کرده بودند.

چه شد که این هیئت نمایندگی پروژه از دریا به دریا را بمیان آورد؟  این چیز عجیب و غیر قابل باوری بود.  این طلب را ارمنی های پاریس بمیان کشیدند و هیئت نمایندگی ما هم به این تمایل کلنی ها {ارمنی های خارج} تسلیم شدند، این تمایل کلنی ها برای ما چیز روشنی بود.  آنها به هیئت نمایندگی ما گفتند اگر در کنفرانس این مطالبات را مطرح نکنند، ارمنی های ترکیه مسئله خود را از "جمهوری آرارات" {دولت ارمنستان} جدا کرده و مستقلا به دولت های بزرگ مراجعه خواهند کرد.  و نیز آمریکا قیمومت ارمنستان کوچک را بعهده نخواهد گرفت، ولی ارمنستان از دریا به دریا – ارمنستان بزرگ- را حاضرند تحت قیمومت خود بگیرند.  از لحاظ اینکه امر ما مورد حمایت و دفاع دولت های بزرگ قرار گیرد و طرح مطالبات متضاد با هم توسط  دو ارگان متفاوت می توانست برای ما امر خطرناکی باشد و نیز از آنجائی که  قیمومت آمریکا را نیز طلب می کردیم هیئت نمایندگی ما علی رغم دستور العمل داده شده به آنها در خواست را قبول و پای آن امضاء گذاشتند".

کاچازنونی ادامه می دهد: " من هیئت نمایندگی مان را سرزنش نمی کنم و حتی نمی خواهم بگویم که اگر مطالبات مان متعادل می شد نتایج متفاوتی می توانستیم  بگیریم، ولی ما در مسائل مهم و اساسی نتوانستیم اراده مستقل خود را در میان بگذاریم، فعالیت هایمان را طبق درک و ارزیابی مستقل خودمان پیش ببریم، نتوانستیم با روش خودمان حرکت کنیم و به دیگران اجازه دادیم که ما را دنبال خود بکشند.  مطالبات ما بویژه مغزهای نا پخته کلنی ها را به هیجان آورد، چنانکه گوئی برای صاحب دولت شدن کافی است تا مرزهای آن دولت را روی کاغذ ترسیم کرد.

مطالبات اغراق آمیز و بی هدف بطور طبیعی جای خود را به یاس و نا امیدی سپرد.  حتی مرزهای ارمنستان که توسط ویلسون طراحی شده بود ما را قانع نکرد.  ما انتظار داشتیم که رئیس جمهور ویلسون معاهده سور   Sevres را تمام و کمال عملی کند تا ما بتوانیم صاحب سرزمین های بیشتری شویم.

در مقابل، ترک ها نه راه حل ویلسون، نه شکایات ما را و نه معاهده سور را برسمیت می شناختند.  آنها به شکل سنگینی مسلح شده و مواضع خود را مستحکم می کردند و به نظر  می رسید که متفقین تمایل چندانی ندارند که ترک ها را با زور اسلحه به تسلیم وادارند". (10) *

 

3 -   دفاع مشروع:  ترک ها در مقابل تجزیه و مستعمره شدن کشورشان تا آخر جنگیدند

" ترک ها می دانستند چه می کنند و امروز دلیلی که سبب احساس پشیمانی آنها شود وجود ندارد.  همچنانکه بعدا نیز روشن شد،  برای حل بنیادین مسئله ارمنی در ترکیه این شیوه {اخراج دسته جمعی ارامنه از مناطق شمال شرق ترکیه به مناطق جنوب ترکیه در تابستان و پائیز 1915} قطعی ترین و مناسب ترین شیوه بود.  اگر دشمنی ما علیه ترک ها به ترازوی قضاوت گذاشته نشود کسی نیز نمی تواند مدعی شود که فشار های مورد بحث نیز به همان کیفیت می شد".  (11)

"  جنگ با ما اجتناب ناپذیر بود.... ما هرآنچه که ضرورت داشت تا از جنگ اجتناب کنیم بجا نیاوردیم .  ما می بایستی با ترک ها با زبان صلح سخن می گفتیم... ما از قدرت واقعی ترک ها اطلاعی نداشتیم در مقابل به قدرت خود اطمینان کامل داشتیم.  این اشتباه اساسی ما بود.  ما از جنگ باکی نداشتیم، زیرا فکر می کردیم می توانیم پیروز شویم.... ارتش ما خوب تجهیز و تسلیح شده بود، ولی نجنگید.  نیروهای ما مدام عقب نشینی کرده و از مواضع خود فرار کردند، آنها سلاح های خود را به زمین انداخته و در دهات پراکنده شدند ...علی رغم این واقعیات که ارمنی ها امکانات بیشتر و پشتیبانی بهتری داشتند {پشتیبانی دول غرب} ولی ارتش های ما شکست خوردند.  ترک هائی که پیش روی می کردند فقط بر علیه سربازان ما جنگیدند، آنها جنگ را به میان غیر نظامیان نکشاندند.  سربازان ترک دیسیپلین خوبی داشتند، بنابراین قتل عامی صورت نگرفت". (12)

گزارش کاچازنونی بزرگترین سند رد دروغ نسل کشی ارمنی است.  او نخست وزیر ارمنستان و رهبر اردوی دشمن ترک هاست.  ارمنی ها و حامیان غربی آنان که ادعا می کنند که در معرض نسل کشی ترک ها قرار گرفته اند، نخست وزیرشان حوادث سالهای 1923-1915 را در چارچوب جنگ دو طرف ارزیابی می کند و با جسارت و صراحت اعتراف می کند که ارمنی ها آلت دست امپریالیست های غربی شده و برعلیه کشور خود جنگیدند. کاچازنونی مانند دیگر محققین، دولت مردان و نویسندگان ارمنی با صراحت اعتراف می کند که  دول انگلیس، فرانسه، آمریکا از آنها در جهت سیاست های توسعه طلبانه خود استفاده کرده و نهایتا وقتی آنها را تنها گذاشتند، برای آنها دیگر چاره ای نمانده بود که خود را سرزنش کرده و بگویند که همه به آنها خیانت کردند. 

 گزارش کاچازنونی بعنوان یک سند مهم نه در آرشیو ترک ها  بلکه در آرشیو دولت ارمنستان و روسیه است.  اگر دولت های غربی حامی ارمنستان و دیاسپورای ارمنی  در ارزیابی خود از نسل کشی ارمنی به نخست وزیر ارمنی اعتماد نکنند به کی و به کدام سنداعتماد خواهند کرد؟  اگر آرشیو خود ارمنی ها نیز آنها را قانع نکند، کدام آرشیو و سند آنها را قانع خواهد کرد؟

گزارش کاچازنونی به دروغ بزرگ نسل کشی ارمنی که امروز در خدمت گلوبالیزاسیون و در خدمت پروژه امپریالیستی خاورمیانه بزرگ که قصد تغییر مرزهای سیاسی 26 کشور خاورمیانه  را دارد، خط بطلان می کشد.

گزارش کاچازنونی نه تنها از این لحاظ که یک حقیقت تاریخی را بیان می کند بلکه بیشتر از این لحاظ که در شرایط امروز جهان حاوی درسهای گرانبهائی است ارزش فوق العاده ای دارد.  بردن مسئله نسل کشی ارمنی از این پارلمان اروپا به آن پارلمان، طرح آن در گنگره آمریکا، راه پیمائی ارامنه تهران در 24 آوریل با شرکت سفرای فرانسه و یونان در صف اول راهپیمائی و شرکت چند "نماینده" خود فروخته مجلس در راهپیمائی و سردادن شعارهای مرگ بر ترکیه، مرگ بر آذربایجان، همه و همه سناریوهائی هستند در خدمت  سیاست توسعه طلبی دولت ارمنستان، و نهایتا در خدمت  تغییر نقشه  سیاسی خاورمیانه و طرح خاورمیانه بزرگ.

 توضیحات:

*  درباره کتاب، هووانس کاچازنونی،  Hovhannes Katchaznouni

گزارش کاچازنونی در سال 1923 بشکل کتاب به زبان ارمنی منتشر شد و عنوان کتاب را خود کاچازنونی انتخاب کرده است، به این معنی که داشناکسیون باید خود را منحل کند.  این کتاب در سال 1927 به زبان روسی ترجمه و در تفلیس چاپ شد.  در چاپ ارمنی آن جواب کاچازنونی به نامه یکی از دوستان اش که به کتاب انتقاداتی داشته  است نیزچاپ شده است.  ترجمه و چاپ این گزارش به زبان انگلیسی در سال 1955 توسط  Armenian Information Centre   در نیویورک انجام شد.  کتاب کاچازنونی  در ارمنستان ممنوع است و نسخه های کتاب و ترجمه های  آن به زبان های دیگر از کتابخانه های اروپا توسط داشناق ها جمع آوری شده اند، نام کتاب در کاتالوگ ها موجود ولی در قفسه کتاب ها از کتاب خبری نیست!

کتاب کاچازنونی:  Dashnagtzoutiun has nothing to do any more  توسط محقق جوان ترک "محمد پرینچک" به هنگام مطالعه درباره مسله ارمنی در کتابخانه لنینگراد پیدا و توسط مترجم ترک "عارف آجال اوغلو" به ترکی ترجمه شده است. (انتشارات کایناک- استامبول).  چاپ اول این کتاب در سال 2005 و چاپ پانزدهم آن در سال 2006 انجام شده است.  ترجمه انگلیسی آن توسط خانم "لاله آکالین" از روی متن ترکی انجام شده است.  چاپ های انگلیسی، فرانسه و آلمانی آن انتشار یافته و ترجمه های اسپانیائی، عربی و چینی آن نیز منتشر خواهد شد.

 

*  اشغال ایالت "وان" توسط ارتش روسیه و داوطلبان مسلح ارمنی در 23 مه 1915 قتل عام بیش از 80 هزار نفر از بومیان مسلمان ترک و کرد را بدنبال داشت.  این قتل عام سبب عکس العمل ترکها و کردها در تابستان و پائیز همان سال شد. 

*  آنکارا بعد از اینکه در جبهه های نبرد در میان خون و آتش موجودیت خود را به اثبات می رساند در موضع متفقین شکافها آشکار می شوند.  سیاست عاقلانه مصطفی کمال در نزدیکی به شوروی و شکست "ونزولوس" در اتنخابات یونان زمینه را برای تقویت موضع ترکیه در مذاکرات فراهم می سازد.  از همان ابتدا نیز فرانسه با وجود موافقت با اصل قرارداد سور با چگونگی اعمال آن مخالف بود، چنانکه "مارشال فوش" نماینده فرانسه در کنفرانس پاریس معتقد بود که متفقین برای شکست  ارتش های مصطفی کمال، علاوه بر نیروهای موجودشان در ترکیه به 26 لشگر اضافی احتیاج دارند، در حالیکه انگلیس معتقد بود که همان 14 لشگر موجود یونان کافی است.

 

*  در اینجا بجا خواهد بود بعضی از مواد قرار داد سور با قرار داد لوزان  مقایسه شود تا به اهمیت تاریخی "جنگ رهائی بخش ملی" ترکیه  و تاثیر تعیین کننده آن در رد و بی اعتباری قرار داد سور که ارمنی ها ادعاهای  نامشروع خود را بر اساس آن قرارداد طرح کرده و می کنند درک کرد.

 

قرار داد سور: Sevres  ( 10 اوگوست 1920)

-  ارتش عثمانی را منحل و یک نیروی ژاندارمری 50 هزار نفری را جایگزین آن می کرد.

-  امتیازات و حقوق کاپیتولاسیون تحمیل شده به دولت عثمانی سنگین تر و غیر قابل تحمل تر می شد.

-  دولت عثمانی طبق این قرارداد نمی توانست تصمیمات اقتصادی بگیرد.

-  دولت عثمانی قبول می کرد که هرگونه امتیازی که در آینده ممکن بود متفقین بخواهند ( از خطوط تلگراف گرفته تا حفاری های باستان شناسی ) از قبل مورد قبول قرار گرفته بود.

-  دولت عثمانی نمی توانست هیچ قانون و یا لایحه و فرمانی را صادر و یا تصویب کند که مخالف نظر متفقین باشد.

-  حمایت از حقوق اقلیت ها ( یونانی های ترکیه، ارمنی ها، آسوری ها، ارتودوکس های طرابوزان، کردها ...) که در ماده 4 تنظیم شده بود (مواد 151 – 140).  دولت عثمانی از کلیه حقوق حاکمیت و اقتدار سیاسی خود در مورد آنها دست می کشید.

- علاوه براین متفقین نه تنها در قرارداد سور بلکه در هر  پیشنهاد آتش بس و یا صلح و متارکه ای که خود به دنبال شکست شان در جبهه جن

آذربایجانلی بازدید : 653 یکشنبه 18 مهر 1389 نظرات (3)

لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً

به من بگویید اگر :

اگر نتوانی به زبان مادری ات بخوانی و بنویسی،

اگر نتوانی اسم کودک خود، مغازة خود و اسم شرکت و محصول کار خود را آزادانه انتخاب کنی،

اگر اسم وطن، شهر، روستا، خیابان وکوچة تو را دیگران انتخاب کنند یا آنها را تغییر دهند و نتوانی کاری کنی،

اگر اسامی تاریخی رودها و کوهها و دشت و جزایر تو را چنان تغییر دهند که حتی خودت نتوانی آنها را تلفظ کنی،

اگر جغرافیای سیاسی و هویت سرزمینی تو را چنان تجزیه و تکه تکه کنند که پس از تو فرزندانت ندانند تکه های جدا شده جزء وطنش هستند،

اگر کودک تو به جای زبان مادری اش چنان به زبان قوم غالب، شعر و ترانه بخواند،

اگر نتوانی معنا و مصداق قتل عام فرهنگی و دردها و مصیبت هایت را با زبان خودت توصیف کنی،

اگر شعر و موسیقی و ادبیات فرهنگ قوم هژمون، شیرین تر از گنجینة خودت باشد،

اگر همواره در حسرت دیدن هویت و فرهنگ و حتی مشاهدة تصویر طبیعت خودت از تلویزیون وسینما باشی،

اگر برایت هویت و تاریخ بسرایند و از تو انتظار داشته باشند تا بدان احساس غرور کنی،

اگر علما و سخنوران قومت با منطق، روش، اسناد و مدارک و حتی هیجان قوم غالب برای تو هویت بسازند،

اگر هویت، تاریخ و منافعت را انکار نمایند و نخبگان دست آموز قومت پیشروتر و تندروتر از دیگران این انکار را به تو بباورانند و تثبیت کنند،

اگر دردناک ترین آرزو و حسرت بزرگترین نویسندة قومت - که یک عمر در خدمت هویت و زبان و ادبیات قوم هژمون بوده - که در کلاس اول ابتدایی بنشیند و به زبان مادری بنویسد و بخواند،

اگر فداییان و قهرمانان وطنت یا خائن نشان داده شوند یا مصادره و استتار شوند،

اگر بزرگترین سرمایه داران، سختکوش ترین کارگران و ماهرترین پزشکان، مهندسان، و کل ملت تو با خرسندی و افتخار در خدمت رفاه، امنیت و هویت قوم غالب باشند،

اگر فعالان و سیاستمداران و شاعران و شیرزنان از خواب بیدار شدة قومت در شکنجه و زندان و تبعید باشند، و خادمان و خائنان حلقه به گوش قومت در مصدر صدارت و هم کاسة غالبان باشند،

اگر مدیریت و سرنوشت ورزش، اقتصاد و فرهنگ وطنت در قبضة نظامیان باشد،

اگر حاکمان و والیان سرزمینت چکمه پوشان دیروز شاهنشاهی و سوداگران نظامی امروز باشند،

اگر عصیان تو در قلعة سرخ ات، کنار دریاچة در حال احتضارت، خیابان های آغشته به خونت و ورزشگاههای پر از غرور سرزمینت به جرم دفاع از هویت، منافع وعلائق ات سرکوب گردد،

اگر برای حفظ امنیت قوم حاکم و جلوگیری از عصیان تو علیه قتل عام فرهنگی توسط فرزندان سرزمین ات سرکوب گردی،

اگر روحانیان قوم تو در خدمت سلطه، استحمار و استثمار قوم غالب باشند،

اگر تحصیل کردگان قومت بنیادها و مبانی هویت ملی قوم غالب را تئوریزه نمایند،

اگر مورخان، ادیبان و محققان قوم تو نتوانند با پول خود و در سرزمین خود پژوهشکده ای برای مطالعه، بررسی و تحقیق عناصر هویت تاریخی و ملی خود تاسیس نمایند،

اگر در سرزمین تو و با پول تو علیه هویت تاریخیت هزاران کتاب و … بنویسند،

اگر بخش بزرگی از ملت تو فرق هویت خود و دیگری را نداند و در حال استحالة سیستماتیک باشند،

اگر پانزده میلیون از همزبانان تو به خاطر نان و بقا از وطن شان آواره گردند و بزرگترین خلق مهاجر جهان باشند و این مهاجران، آوارگی خود را پیشرفت و ترقی بدانند،

اگر اختیار بهره برداری، مدیریت و حتی کشف معادن نفت و مس و طلا و روی و تمام ثروت های سرزمینت در اختیار قوم غالب باشد،

اگر نتوانی مالیات ملت خود را برای رفاه و توسعة سرزمین خود استفاده نمایی و اختیار سرمایه گذاری اقتصادی در وطنت در دست خودت نباشد،

اگر سرنوشت زیباترین دریاچة ملی تو، جنگل ها و محیط زیست تو در دست تخریب گران سرزمین تو باشد،

اگر تمام زیبایی ها و جاذبه های تاریخی و طبیعی سرزمینت در رسانه های ملی شان پنهان گردد،

اگر میراث تاریخی، آثار تاریخی ات نفی و تخریب گردد و یا به سرقت رفته و پنهان شود،

اگر تعیین سرنوشت ملی تو در عرصة سیاست، هویت و فرهنگ و جغرافیا و ورزش در دست خودت نباشد،

اگر حکومت ملی خودمختار تو را با فریب ساکت (توافقنامه قوام- پیشه وری) و با اشغال نظامی به خون بکشند و نزدیک به هفتاد هزار نفر از فداییان ملت ات را کشته، تبعید و آواره کرده و به حبس بکشند،

اگر پاداش و سهم تو از فداکاری ها در جنبش های مشروطه، شیخ محمد خیابانی، بهمن ۵۶، و مشارکت جانانه در حفظ سرزمین ایران در طول هشت سال جنگ محرومیت، تمسخر و الیناسیون سیستمیک باشد،

اگر قومت را به سوسک ( پست ترین موجود ) تشبیه کنند، و اعتراض تو را در برابر آن به خاک و خون کشند،

اگر در استادیوم های ورزشی مرکز به ملیت ات، و ناموست مکرر در مکرر توهین نمایند، و تو هیچ امکان پاسخ و دفاع نداشته باشی،

اگر مسئولان امنیتی، ورزشی و رسانه ای مرکز به جای فحاشان تو را مجازات نمایند،

اگر نه تنها هر گونه امکان گفتگو و مذاکره برایت فراهم نکنند، بلکه تو را برای این امر به رسمیت نشناسند.

و اگر …

به من بگویید

چگونه می توانی سکوت کنی؟

چگونه می توانی تحمل کنی؟

با چه منطقی می توانی به منافع ملی و امنیت ملی سرزمین ایران بیندیشی؟

با چه منطقی می توانی به فکر وحدت و همبستگی ملی باشی؟

و به دعوت سکوت و فراخوان وحدت قوم غالب چگونه پاسخ می دهی؟

به من بگویید با چه بیانی و روشی و زبانی و منطقی می توانم با شما برای درمان این دردها به گفتگو بنشینم؟

به من بگویید اگر شما به جای من بودید چه رسالتی و وظیفه ای در قبال قوم ات و ملت ات داشتی؟

امروز شما بایستی برای حفظ آنچه ایران می نامیم به سخن آیید و در قبال این سوالات پاسخی در خور دردهای ما بدهید.

و…پاسخ های شما وظیفه و راه ما را مشخص خواهد کرد

سيد جواد علوي
۰۹/۰۷/۱۳۸۹

آذربایجانلی بازدید : 1549 چهارشنبه 14 مهر 1389 نظرات (0)

 

فيكرت صادق

قورخورسان... 

دره‌دن دانيشيرام قورخورسان 
"دره‌نين دوماني وار, سئلي وار" 
داغدان دانيشيرام قورخورسان 
" داغين اوچورومي وار , قاري وار"

دره بير يانا, 
داغ بير يانا, 
ياشايشداندا دانيشيرام قورخوسان      

اؤزون بيل , قارداش! 
آمما آغير درد دير قورخوب ياشاماق
 

 *عقيل آذردخت

ديل ...

ديل وارليق هويتدي بوني دويمالييق بيز 

ناموسدي بلي, ناموسا جان وئر‌ملييق بيز 
رنگين دئيشيب ديل ساتانين ارزشي اولماز 
بنزر كسيلن بير خولا داي كؤك سالا بيلمز 
هر كيمسه ديلين آتسا دينينده آتاجاقدير 
ناموسسوز اولوب خوار اولاجاقدير , باتاجاقدير 
ديل ناموسوم ائل غيرتيم اولكم شرفيمدير 
هر تك تكينه وئرمگه جانيم هدفيمدير 
      

 ح.م.ساوالان 

نييه منه پان دئدين؟ 

من ديليمدن دانيشديم 
اونو منه دان دئدين  
من ائليم‌دن دانيشديم 
من جواب قان دئدين 
آرخاندا من دايانديم 
اؤزگه‌لره جان دئدين 
سوردوم چارا درديمه 
درمان اوچون يان دئدين  
حاق سؤز دئمك ايسته‌ديم 
خوروز كيمي بان دئدين 
سئوديم آخير يوردومو 
نيه‌ منه پان دئدين؟ 
 

پروفسور حميد نطقي

كيمليگيم... 

هله ده آديمي چكه‌بيلميرم 
هله‌ده كيمليگيم 
قيرخ قات بو‌خچادا 
اووسونلارلا دويونلو 
گيزلين ساخلانير 
هله ده قارداشيم بركه‌دوشنده 
اؤزوندن اوتانير 
اصليني دانير!! 
 

عاشيق اولدوز

توت اليمد‌ن آپارمني تبريزه .... 
 
قسمت اولوب بو گون قوناق گلميشم ,  
 توت اليمدن آپار مني تبريزه 
بو گوروش, بو ميثال گلمه‌سين بيزه  
توت اليمدن آپار مني تبريزه 
آيلا چيخيم گون‌له شفق ساچيم 
 دورنا كيمين ائلدن- ائله اوچوم 
ده ده شهرياردان صحبت آچيم من 
توت اليمدن آپار مني تبريزه 
لپه‌له نيم آرازي ايله آخيم من  
قارتال اولوم ساوالاندان باخيم من

هيجران قالاسيني سوكوم ييخيم من 
توت اليمدن آپار مني تبريزه 
عيني ديلده اؤتن ديللريميز وار  

آراز لا بير له‌شن سئللريميز وار 
تبريز له باكي تك ائللريميز وار 
توت اليمدن آپار مني تبريزه 
" اولدوز" ديله‌ر هئچ‌كس ائلدن كؤچمه‌سين 
بيرجه قوش‌دا يووواسيندان اوچما‌سين 
اوغلوم, قيزيم يادلارا ال آچماسين 
توت اليمدن آپار مني تبريزه 

سهراب طاهیر

گئدیرم...   
                 
بير آخشام سن منى قوناق ساخلادين
يارامى يارانلا يويوب باغلادين
منيم گؤزلريمله بعضن آغلادين
قويمادين گؤزلريم دولا قارداشيم

تويونا گلميشم٬ هر يئر خونچادير
بوش اليم بوكولموش٬ قانلى غونچادير
بيرجه اوره ييم وار٬ پارچا پارچادير
او سنه چاتاجاق٬ آلا! قارداشيم.

اوره ييم شيشه دير٬ اوره ييم حليم
كيم اونو ايكی يه بؤلدو٬ نه بيليم
آل٬ او چيليك چيليك٬ او ديليم ديليم
اونو بير بيرينه جالا٬ قارداشيم!

دره لر كئچه ره م٬ داغلار كئچه ره م
اؤزومه آلوودان پالتار بيچه ره م
ظولمتى اريديب سئل سئل ايچه ره م
قويمارام ائل داردا قالا٬ قارداشيم

من سؤهراب طاهيرم٬ نه لازيم اؤيود؟
بيرجه اوغلوم قاليب٬ اونو سن بؤيود!
گئديره م جبهه يه٬ سيلاحيم اوميد
قالماييم قارداشدان دالا٬ قارداشيم

  
 
پروفسور صبري تبريزي

 

منليگيم... 
 
گون منيم 
         دريا منيم 
                تامام دونيالار منيم. 
آمما گونومو آلديلار 
آيي مندن آيري سالديلار 
درياني‌دا 
دونياني دا قوپارديلار 
چون آناديليمي آلديلار 
آمما گونو, آيي, دريالاري  
تامام دونيالاري 
روحومدا ياراتديم 
محبسه سالينميش ديليمي 
آزاد اولماق اوچون ياشاتديم. 
 

 


 

 

 

آذربایجانلی بازدید : 3355 چهارشنبه 14 مهر 1389 نظرات (13)

سن شرفيم شوهره تيم سن

عؤمور بويو حسر تيم سن

دؤيوشلرده غيره تيم سن

كيمدير سني دانا ديليم ‌

آنا ديليم-آناديليم

****

يازانمادي اليم سني

دوغراديلار ديليم سني

قان آغلادئ ائليم سني!!

بويانماسين قانا ديليم

آناديليم-آناديليم

****

سن ابدي واريم منيم

دارگونومده ياريم منيم

سينه م اوسته تاريم منيم

قالدئ يانا-يانا ديليم!!

آناديليم-آناديليم

****

دولوخسانما گه لر سحر

گؤزياشينئ سيلر سحر

نور ساچينا الر سحر

چيچك له نر آنا ،ديليم

آناديليم-آناديليم

****

دونيا بويويوكسه ك اوجا

سوليماندان نوحدان قوجا

گووه نيرم من دويونجا

بو شوهره ته شانا، ديليم

آناديليم-آناديليم

((دومان))

آذربایجانلی بازدید : 805 چهارشنبه 14 مهر 1389 نظرات (0)

 دیروز

“ -١بايد افراد خيرانديش ايراني فداكاري نموده و براي از بين بردن زبان تركي و رايج كردن زبان فارسي در آزربايجان بكوشند. مخصوصا وزارت معارف بايد عده زيادي معلم فارسي زبان بدان نواحي فرستاده، كتب و رساله ها و روزنامجات مجاني و ارزان در آنجا انتشار دهد و خود جوانان آزربايجاني بايد جانفشاني كرده، متعهد شوند تـا ميتوانند زبان تركي تكلم نكرده، به وسيله تبليغات عاقبت وخيم آن را در مغز هر ايراني جايگير كنند(تقی ارانی- مقاله آزربايجان يا يك مساله مماتي و حياتي براي ايران(

 

" -٢ دولت بيش از همه بايد در يك امر بسيار مواظب و شديدالعمل باشد.... مخصوصا مامورين او نبايد بگذارند كه هيچ روزنامه و كتاب و مجله اي كه به اين زبانها (تركي) در خارج از ايران منتشر شده ....داخل كشور و در بين مردم بخصوص اطفال مدارس منتشر گردد". (عباس اقبال آشتياني. مجله يادگار، سال دوم، شماره هاي ٣ و ٦، سال ١٣٢٤).

 

" - ٣تنها فايده اي كه براي تدريس زبان تركي در دبستانها و رواج رسمي آن در ادارات ميتوان تصور نمود سهولت براي كودكان و مردم است.... زبان تركي يكي از عناصر مهم مليت بلكه مهمترين آنهاست.... اگر مردم آزربايجان توانستند روزنامه هاي تركي را به آساني بخوانند و به تركي چيز بنويسند و شعر بگويند ديگر چه نيازي به فارسي خواهند داشت؟..... نگارنده با آموختن پنج دقيقه زبان تركي هم در مدرسه يا دانشگاه آزربايجان مخالفم. ..... ميخواهم آموزش فارسي را اجباري و مجاني و عمومي نمايند و وسائل اين كار را فراهم آورند..... براي من ترديدي نيست كه بي هيچ زحمت و دردسري براي هيچ كس و مخالفتي از هيچ كجا به مقصود خواهيم رسيد، بي آنكه آزربايجانيها احساس كرده باشند بعد از پنجاه سال به زبان فارسي .....صحبت خواهند كرد.... بايد حتما اينكار به دست خود آزربايجانيها صورت گيرد..... مطب از دو حال خارج نيست: يا آزربايجاني ايراني هست، يا نيست. اگر هست ترك نميتواند باشد.....آزربايجانيان بايد خودشان پيشقدم شده و زبان ملي خود را رواج دهند تا كم كم تركي كه خارجي است برود." (دكتر محمود افشار، "يگانگي ايرانيان و زبان فارسي"، مجله آينده، سال ١٣٧٧ ، تهران(.

 

 " - ٤حاجت به تذكار نيست كه ..... مجاورت تمام شمال و شمال غربي ما كه بسياري از سكنه اش ترك زبانند با تركيه، قفقاز و تركستان، موجب نگراني و بلكه مخاطره است....براي متحدالجنس نمودن ايران، بهترين كارها نشر معارف فارسي و ايران است. اما آنهم نه بطوريكه محسوس شود كه ميخواهند آنها را فارس كنند.... اقليتهاي ما مايه ادبي و معارفي ندارند." (محمد فروغي، يغما، شماره ٧ ، مهرماه ١٣٢٩ ، سال ٣).

 

" - ٥هر كس تركي حرف مي زند افسار الاغ به سر او بزنيد و او را به آخور ببنديد". (محسني رئيس فرهنگ استان آزربايجان زمان رضا شاه(

 

 " - ٦ اشاعت معارف و زبان پارسي علاوه بر محاسن ديگر در سياست تأثير فوق العاده مهمي دارد. وقت آن رسيده است بوسيله تبديل زبان تركي به پارسي و بسط معارف ديگر مجال ندهيم روش ديرين را تعقيب نمايند... واجب است با بودجه كافي چندين باب مدرسه مجاني ... تأسيس شود و فعلا پانزده نفر معلم ايران پرست، آشنا به رموز سياست و غير مانوس با زبان تركي از مركز براي مدارس فوق انتخاب شوند. و يكي از موارد مهم پروگرام مدارس اين باشد كه هيچ درسي به زبان تركي تدريس نشود". (گزارش آموزش و پرورش استرآباد (گرگان) به وزارت داخله در ارديبهشت ١٣٠٥)

 

" - ٧مردم آزربايجان هر تعصبي كه هم دارند بايد آن تعصب را به نفع زبان فارسي و براي حفظ و حراست آن به كار بيندازند. زبان محلي امروزي را رخت عاريه اي بدانند كه بايد به تدريج به صاحبش پس داد". (ناطق، يغما، مجله تهران مهرماه ١٣٤٤، ص١٤).


۸ - " زبان ترک از برای از قفا کشیدن است- صلاح پای این زبان ز مملکت بریدن است- دو اسبه با زبان فارسی           //

بکن تَرک زبان تُرک کز تاريخ خونينش-من از خون لاله گون کوه ارس،دشت مغان دارم//
برغم آنکه با مليت ما دشمن است ای دوست- مکن منعم که از جان دشمنی با اين زبان دارم//
تو بايد عذر اين ناخوانده مهمان را از اين منزل- بخواهی، دزد را من دوست تر زين مهمان دارم//

زبانی کو ندارد جز زيانکاری، ببر او را- برای قطعش از تيغ زبان خوش امتخان دارم//
رها کن يادگار دوره ننگين چنگيزی- برادرکشتگی با دوره چنگيزيان دارم//
تو گر کور و کر و لال و خمش باشی از اين بهتر- که گويی از زبان ترک و تازی اين نشان دارم// (عارف قزويني)

 

" - ٩بی گمان زبان تحمیلی ترکی در آذربایگان بیشتز از ۴۰۰ سال سابقه ندارد. .... و مردم آنجا باید بکوشند این زبان عاریتی را از خود دور سازند و جز به زبان فارسی و ایرانی سخن نگویند”. (يحيي ذكا. نشر و كتاب فرزان شماره ١٤ زمستان ٨٤)

١٠-"چند تن گمراه فرصت جو در آذربایجان-می زنند از بهر ترکی سینه در این گیر و دار//
از پی ترویج ترکی خصم جان پارسی-جمله در بیگانه پروردن شده پروردگار//

حیله‌ها ورزند تا ترکی بجای فارسی-از پس اسمی شدن رسمی شود در آن دیار//
ناتوان در پارسی از گفتن شعری بلند-رو به شعر نازل ترکی کنند از اظطرار//
ترکی ار ره کرد در آن، پارسی بومی بود-بومی از بیگانه شومی چرا گردد فگار؟!//
من نگویم باید از آن راند ترکی را بزور-گو یکی خر زهره هم روید میان لاله‌زار//
لیک گویم بر “دری” تفضیل ترکی نارواست-شهد نوشان را نباشد رغبتی بر زهر مار // (رعدي آذرخشي(

 

 - ١١" برای فارسی کردن مردم آذربایجان باید کودکان خردسال ترك را از مادر و خانواده شان دور کرد و به خانواده های فارسی در شهرستان های فارسی زبان سپرد، تا بعد از بزرگ شدن به زبان فارسی صحبت کنند.... بايد تمام کارمندان ترک را از استانهاي ترک زبان به مناطق فارس فرستاده و به جايشان کارمندان فارسي زبان را به آزربايجان بياورند". (دكتر جواد شيخ الاسلامی استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران)

 " -١٢آموزش رايگان و اجباري فارسي را بر تمام مردم ايران -‌در دل شهرها و در بطن روستاها‌ـ تعميم دهد و از جنجال عوام‌فريبان و يا بيگانه پرستاني كه با تأكيد بر تعليم زبان‌هاي قومي و يا تقويت گويش‌هاي بومي، تيشه بر ريشه‌ي اين زبان مشترك و فرهنگ تمام اقوام ايراني مي‌زنند، نهراسد و بي‌آنكه مانع فراگرفتن آن زبان‌ها و گويش‌ها در محدوده‌ي جغرافيايي متكلمانشان گردد، حتي يك روز هم از كوشيدن در راه رواج و رونق زبان فارسي باز نماند”. (نادر نادرپور، در خطاب به حاكمان ايران)

 “ - ١٣اگر ما بتوانيم شيوه‌يي اتخاذ كنيم كه به تدريج و با نرمش زبان فارسي‌زبان مادري همه كساني گردد كه در قلمرو جغرافيايي ايران به دنيا مي‌آيند و زندگي مي‌كنند، قدم مهمي در راه وحدت ملي خود برداشته‌ايم". (محمدرضاباطني)

" - ١٤زبان فارسی در هزاره گذشته، به دليل نقش تاريخی آن در احيای ايرانيت و هويت ملی پس از هجوم اعراب به ايران و نيز در ايجاد گنجينه غنی فرهنگ ايرانی که محصول تلاش و مشارکت همه ی اقوام و طوايف ايرانی است، زبان مشترک همه ايرانيان است". (بابك امير خسروي(


امروز

" - ١زبان و خط رسمي و مشترك مردم ايران فارسي است. اسناد و مكاتبات و متون رسمي و كتب درسي بايد با اين زبان و خط باشد". (قانون اساسي جمهوري اسلامي اصل ١٥)

 

" - ٢زبان و خط فارسي محور اصلي وحدت و همبستگي ملي است و تقويت آنها از مباني اصلي سياست هاي كلي نظام است" (از مصوبه هاي مجمع تشخيص مصلحت نظام به نامهاي "سياستهاي‌ كلي‌ نظام‌ در بخش‌ اقوام‌ و مذاهب" مصوب ٠٢/١١/١٣٧٨ و "سياست‌هاي كلي نظام در خصوص وحدت و همبستگي ملي" مصوب ١٥/١١/١٣٨٤)

 

آذربایجانلی بازدید : 3950 دوشنبه 12 مهر 1389 نظرات (0)

 

آغ آتیم ، قول قاناتیم
آت قدمین یورتمه یئری
آش تپه لردن
سیلدیریم تک سره لردن
سئله سینمیش دره لردن
بو نه طوفاندی گؤزل که لیگیمی
ایستیر آییرسین فره لردن
غیرتیم جوشه گلیر غملی خبردن
آغ آتیم – قورخما خطردن
*
آغ آتیم قول ، قاناتیم
شیهه چک ، قوی سسیوه
بلکه یاتانلاردا اؤیانسین
یاتماغین واختی دگیل دورسون اوتانسین
یاتانین عؤمرو تالانسین
تازا نعلین وار آتیم
چال بو داغین سینه سینه ، قوی پارالانسین
چال داغین سینه سی باتسین ، یارالانسین
داشی داشدان ، آرالانسین
*
آغ آتیم قول قاناتیم
داش قایادان آشما چتیندی
قاباق اؤز یوققوشادی ، قاشما چتیندی
داغا دیرماشما چتیندی
داشا ، سووخاشما چتیندی
باخما یوللاری چتیندی
اورانین هئیبتی یوخدور
آغ آتیم همت ائله
غیرتی یوخدور
هله اؤز یوققوشالار چوخدو قاباقدا
آشماق اولماز بو آیاقدا
*
آغ آتیم قول قاناتیم
بسدی ایاق ساخلاما ، گون باتدی قارالدی
گون گئچیب داغ دالینا رنگی سارالدی
داغین اوستون دومان آلدی
آغ آتیم ، بس بو نه حالدی؟
بورا یارقاندی آتیم دورما آماند.
*
آغ آتیم ، قول قاناتیم
آت قدم آیدینلیغا ساری
هؤرکوشن اوولاریلان
چیخ سره یاللاری یوخاری
قار قالان داغلارا سال بیر نفسین
قوی اریسین بوز کیمی چئگینینده کی قاری
سولاری آرخلارا سال بلکه سووارسین
قوری قالمیش اوبالاری
قوی بؤیوک گؤلده اؤزوشسونله
یاشیل باش سونالاری
آغ آتیم
جهد ائله باریسنی تاری
آغ آتیم ، قول قاناتیم
طبعیمین دریاسی جوشقوندو
یئل اسدیر لپه لنسین
قوی چالیم صخره لره دالغامی
دالغام سپه لنسین
قوی یاغیش تک قورویان
داغلارین اؤستونده اله نسین
هرزه اوتلاری آپارسین
لالا بیتسین
هامی گؤللر تزه لنسین
گؤلو بلبل یییه لنسین
*
آغ آتیم ، قول قاناتیم
آت قدمین قلعه ی بابکدن آشاق
قارا گونلن ساواشاق
آت گؤلوندن سس آتیب
بابکین حالین سوروشاق
یئنه طوفاندا جوشاق
دریالار تک قوووشاق
*
آغ آتیم ، قول قاناتیم
شیهه چک قوی سه سیوه
هاجرین ترکینه چکسین نبی گلسین
قوی کور اوغلو آتینی داغلارا سالسین
ائشیدیب شیهه نی گلسین
الده کسگین قیلیجیلا
بویاسین قانه کئچل حمزه نی گلسین
قوی کرم سازینی سالسین دؤشونه
چؤللره دؤشسون
های سه سی ائللره دؤشسون
دئگیلن غملی کرم ایستر اگر ، اصلینی گلسین
دشمنین بلکه کسه ک نسلینی ، گلسین
قوی بو داغلاردا بؤیوک هلهله دوشسون
داغلارا ولوله دؤشسون
*
آغ آتیم ، قول قاناتیم
منه بیر قالغی بابامدان ، بو ورن دیلدی
بونو چئگنیمه ساللام
قاراداغ باشینی آللام
اورا بیر ولوله ساللام
آغ آتیم دورما ، یوبانسان ، دالی قاللام
*
آغ آتیم ، قول قاناتیم
بیز اگر قلعه ی سیمرغ دان آشساق
بیزه آزدی
باخما یوللار ناتارازدی
باخما بو قارلی دماوند
بو قفقاز بو هرازدی
باخما داغدا هاوا دوتقوندو ، آیازدی
باخما بو قیشدی بو یازدی
آغ آتیم آت قدمین دریا ، دایازدی
دریانی گئچسن اگر شهرِ نیازدی
اوردا هر قان کی تؤکولدو یئره
آزادلیقی یازدی
بشر آزادلیغا بازدی
*
آغ آتیم ، قول قاناتیم
اوردا دولبرچین اوتو دؤرت پَر آچیبدی
اوردا دیلله نمگه دیل تازه شیرین دیللر آچیبدی
اوردا باغلاردا بوتون گ,ل لر آچیبدی
آغ آتیم
آت قدم آیدینلیغا ساری
آذربایجانلی بازدید : 802 دوشنبه 12 مهر 1389 نظرات (0)

« به یاد پدربزرگ »

گئتمیسن سن قالمیشیق غمده آتا


قویموسان بیزلری ماتمده آتا


نه قدر یاخجیلیغیندان دئسم آزدی


یوخ سنه تای بوتون عالمده آتا



آتا


آتا جان آلدی الیمدن سنی ظالیم بو فلک


گؤز یاشیم سئل تک آخیر دوزموری هیجرانه اورک


بیلمه دیم قدرینی من دونیادا اولدوقجا سنین


ایندی حسرتله دوزم آیریلیقا منده گرک

آذربایجانلی بازدید : 516 دوشنبه 12 مهر 1389 نظرات (1)

 

گئجه دير خزرين ساحيلينده يم..........قومسالا ياتميشام باخيرام آيا

آي گولور اولدوزلار گؤز وورور آيا..........دريا گولومسيير اولدوزا آيا

××××

دريانين نفسي ديير ئوزومه..........مني افسونلايير صبريمي كسير

دالغالار يوكسليب شاريلداياندا..........اوره گيم سينه ده تيتره يير اسير

××××

مندن بيراز اوزاخ بير قيز بير اؤغلان..........ال اله وئريبلر پيچيلداشيرلار

بيلمم نه ديير لر نه دانيشيرلار..........گاهدان كهليك كيمي قاققيلداشيرلار

××××

ديريلر پاس باشميش خاطيره لريم..........بيلميرم ياديندا قاليب قالميوب؟!

خزرين ساحيلي او خوش گونلري..........سنين ده يادووا سالوب سالميوب؟!

××××

ياديندادي اوگون،گون ياتان چاغي..........سئوگي دن دانيشدين سئومك دن دئدين؟

قارشيمدا ياي كيمين چكدين قاشلارين..........كيپريگين قلبيمه نشان ائيله دين؟

××××

دئدين اوره گيوي آلسام اليمه..........زلفومله باغلاسام اونو كيم آچار؟

دئديم وحشي دير او گلمز زنجيره..........گلسه ده زنجيري قوپارار قاچار

××××

دلي دير اوره گيم دئديم گوونمه..........دئدين كي دلي يه زنجير گرك دير

قاچما بو سئودادان سئويرم سني..........اوره گي داغلايان تك جه فلك دير

××××

سوزگون باخيشلارلا شيرين سؤزلرله..........بيلمه ديم نه زامان توولادين مني!

توخودون تور قوردون منيم يولومدا..........نه گوزل نه شيرين اوولادين مني

××××

بير گون هر گون كيمي وعده يئرينده..........انتظاردا قالديم داها گلمه دين

او گئجه صبحه تك باخيرديم آيا..........آي دولاندي گئتدي باتا گلمه دين

××××

حيف او گونلردن نه خوش ياشارديم..........فكر ائدمزديم گونوم بئله ضاي اولا

ايندي ده خزره يولوم دوشنده..........گؤزومو تيكه رم سن گلن يولا

ترجمه به فارسي:

1)شب است و من در ساحل خزرم.روي ماسه ها دراز كشيده ام و به ماه نگاه ميكنم.

ماه ميخندد و ستاره ها به ماه چشمك ميزنند.دريا به ماه و ستاره تبسم ميكند.

2)نفس دريا به صورتم ميخورد من را جادو ميكند و طاقتم را از بين ميبرد.

وقتي كه موجها ميخيزند و شر شر ميكنندقلبم در سينه ميلرزد و ميوزد.

3)كمي دورتر از من يك زوج،دستهاي هم را گرفته و پچ پچ ميكنند.

نميدانم چه ميگويند و از چه صحبت ميكنند.هر از گاهي مثل كبك با آواز ميخندند.

4)خاطرات زنگ زده ام زنده ميشوند.نميدانم يادت هست يا نه؟!

ساحل خزر آن روزهاي زيبا را به يادت آورده يا نه؟!

5)يادت هست كه آنروز موقع غروب آفتاب از دوست داشتن سخن گفتي؟

مقابل من ابروهايت را مثل كمان كشيدي و مژه هايت را به قلبم نشان كردي؟

6)گفتي اگر قلبت را در دستم گرفته و به موهايم گره بزنم چه كسي آنرا باز خواهد كرد؟

گفتم قلبم وحشيست.اگر هم در بند شود آنرا پاره كرده و ميگريزد.

7)گفتم:(( دلم ديوانه است به او اعتماد نكن)).گفتي:(( براي ديوانه زنجير لازم است.

از اين عشق فرار مكن.دوستت دارم.تنها روزگار است كه به دل آتش ميزند.))

8)با نگاههاي خمار و حرفهاي شيرين ندانستم كي مرا فريفتي !

در راهم تله گذاشتي ! چه شيرين و زيبا شكارم كردي.

9)يك روز مثل تمام روزها در ميعادگاه منتظرت ماندم ولي نيامدي.

آن شب تا صبح به ماه نگاه ميكردم.ماه پس از گشت و گذارآماده ي غروب شد...نيامدي

10)حيف ! آن روزها چه خوب زندگي ميكردم.نميدانستم كه روزم چنين تباه خواهد شد.

اكنون نيز وقتي به خزر ميروم چشمم را به راهي كه تو مي آيي ميدوزم......

آذربایجانلی بازدید : 718 دوشنبه 12 مهر 1389 نظرات (0)
دوشنبه، 25 خرداد، 1383

حجت الاسلام عبدالعزيز عظيمی قديم

از روزي كه چشم در ايران زمين باز كرده ايم به ما گفته اند بايد يك زبان رسمي داشته باشيم٬ فكر مي كرديم همه كشورهاي دنيا با يك زبان اداره مي شوند, در مدارس آنها فقط به يك زبان تدريس مي شود٬ تا جايي جمود فكري داشتيم كه فكر مي كرديم درس خواندن فقط براي فارسي ياد گرفتن است و هر كس فارسي بلد باشد در حد اعلاي فهم و درك است هر از گاهي هذيان! مي شنيديم شعرهاي حيدرباباي شهريار نظمهاي منزوي و ... خيلي خنده دار مي آمد مگر نوشتن و خواندن به زبان تركي هم ممكن است٬ مگر شهريار سواد ندارد كه تركي مي نويسد.

هر قدر در زبان فارسي غوطه ورمان كردند به همان اندازه به زبان مادري مان بدبين شديم و گفتيم تركي هم شد زبان!؟؟ چرا كه علم را به زبان فارسي و فحش را به زبان تركي ياد گرفتيم و ما را از تعلم به زبان تركي دور نگه داشتند و لاجرم از فحشهاي ركيك فارسي هم دور مانديم٬ جديت را در زبان فارسي و هزل و تمسخر را در زبان تركي يافتيم٬ چرا كه داده ها غير از اين نبود. جديت زبان تركي و هزل و تمسخر زبان فارسي را از جلوي چشم ما دور كردند٬ تا آنكه ما شيفته زبان فارسي شديم و متنفر از زبان مادري و اين براي فارسي زدگي و تركي گريزي ما كفايت مي كرد.

 اما وقتي به شهرهاي فارسي زبان مسافرت كرديم ديديم كه موضوع از قرار ديگري است اصلأ زبان ما محكوم به نابودي است . چوپان بي سواد فارسي زبان خيلي راحتر از ليسانس ترك زبان ما اظهار نظر مي كند و من ترك به خاطر ترك بودن لهجه ام با هزار شرم و حيا فقط او را تصديق مي كنم. اگر با لهجه تركي حرف بزنيم مي گويند تو اول برو لهجه ات را درست كن بعد, فهميديم كه محكوم به فنائيم. عده اي عكس العمل انفعالي نشان دادند و سعي كردند هر چه بيشتر به زبان فارسي و لهجه تهراني آن ( نه افغاني) روي بياورند تا از تحقير و عقب ماندگي جان سالم بدر ببرند و اگر در مورد خودشان ميسور نبود فرزندانشان را از بدو تولد فارسي ياد دادند تا از ذلت!! ترك بودن نجاتش دهند.

 اما عده اي ديگر چشم و گوش خود را باز كردند و به خود بار ديگر نگريستند و به كلام دل خود گوش دل دادند و از خود سئوال كردند ما كيستيم؟ جواب شنيدند ما امت پيغمبريم مسلمان٬ اما لازم نيست كه عرب شويم. باز پرسيدند ديگر كيستيم٬ شنيدند ايراني٬ اما ايراني بودن به معناي فارس بودن نيست. ايران كشوري جغرافيايي است نه بادكنكي زباني٬ پس چرا بايد من فارس شوم؟ چه فرقي بين زبان من و زبان فارسي هست؟ چرا بايد من از او تقليد كنم؟ مگر او فرزندش را تركي ياد مي دهد؟ شرف ما به احياي زبان مادري بستگي دارد. اگر امروز مي بينيم فارس زدگي در تبريز و اروميه و اردبيل امانمان را مي برد ناشي از انفعال پدرانمان بوده كه اوايل انقلاب بعد از نابودي رژيم زبانپرست و قومگراي پهلوي حقمان را نخواستند و در مقابل سياستهاي تك زباني سكوت كردند. اما ما زنده ايم و تا زنده ايم بايد از شرافتمان با چنگ و دندان دفاع كنيم مردممان را آگاهي بدهيم.

اي مردم علم منحصر به يك زبان نيست تحصيل به زبان مادري هم ممكن است و هم ايده آل. با فارسي ياد دادن تو فرزندت منتسب به تهراني ها نمي شود چرا كه او فرزند توست خوب باشد يا بد متعلق به ترك است و خودش هم ترك اما يك ترك فارس شده يا به عبارت من فارس زده فارس زدگي تنها يك معضل ساده نيست يك بحران است. فارس زدگي يك شبيخون فرهنگي است بر عليه ترك و كرد و بلوچ و ... فارس زدگي شبنم ذلتي است كه هر روز حلقه محاصره را بر ما تنگ تر مي كند روزي حكومت پهلوي به زور ما را فارس زده مي كرد اما امروز با كمال ذلت خودمان سراغ فارس زدگي مي رويم٬ همانند معصيت كردن در ماه رمضان در حالي كه شياطين در غل و زنجيرند امروز مبارزان فرهنگي آذربايجان با مردم خويش بيشتراز حكومت مشكل دارند بايد مردم خويش را آگاهي دهند تا از اين مار خوش خط و خال بهراسند. مردم قوميها بايد از خواب گران برخيزند و فرزندان خود را از چنبره اين مار خطرناك برهانند چرا كه فردا بسيار دير است و كار بسي مشكلتر.

اگر حكومت اسلامي با زبان و فرهنگ قوميتها بيگانه است ناشي از خواب و غفلت مردم است نه تعمد شئونيستي و اگر شئونيسم هم باشد باز هم به مردم فارس زده برمي گردد چرا كه ( آدامين آغزينا باخيب آش پيشيررلر).

من حكومت اسلامي را با تمامي محسن و اشكالاتش تبلور انديشه و كردار مردم مي دانم تقريبأ هر آنچه مردم مي خواهد همان را انجام مي دهد. ما با مردم فارس زده خويش مشكل داريم كه تمدن و پيشرفت و علم را منحصر در زبان فارسي مي دانند غافل از آنكه كاشانه شان به تاراج مي رود اسامي شهرها روستاهايشان به فارسي مبدل مي شود زبان غالب شهرهايشان رفته رفته ازتركي به فارسي تغيير مي يابد امروز قزوين و همدان و ساوه ... فردا زنجان و ميانه و طولي نمي كشد كه تبريز و اردبيل هم در مقابل اين مار خوش خط و خال مي بازند آنروز ديگر ما مرده ايم كسي بايد جنازه گنديده ما را دفن كند.

آخرين فرصتها امروز است كه مردم بدانند نه مسلمان بودن به معني عرب بودن است و نه ايراني بودن به معني فارس بودن. ما مسلمان تركيم ما ايراني تركيم فرزندان ما هم همينطور و بايد از ترك بودن و كرد بودن خود دفاع كنيم همانطور كه يزديها از فارس بودن خود دفاع مي كنند. ما تركيم و ما كرديم. ايران را تقديم به فارس زبانها نمي كنيم چرا كه ايران متعلق به همه اقوام ايراني است

تعداد صفحات : 5

درباره ما
آذربایجان منیم ائلیم، آذربایجان منیم دیلیم، دوغراسالار دیلیم دیلیم، باشقا دیله چؤنن دئيیل، دیلیم اؤلسه من ده اؤللم، آنا دیلیم اؤلن دئيیل، باشقا دیله دؤنن دئیيل . anadilim@ymail.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • لینک دوستان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 174
  • کل نظرات : 214
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 21
  • آی پی امروز : 54
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 80
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 82
  • بازدید ماه : 110
  • بازدید سال : 3,213
  • بازدید کلی : 253,375