
ستارخان سردار ملی ، ستار قرهداغی سومین پسر حاج حسن قره داغی در سال ۱۲۸۵ ق (۱۸۶۶ میلادی) به دنیا آمد. او از اهالی قرهداغ آذربایجان بود که در مقابل قشون عظیم محمد علی شاه پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن که برای طرد ودستگیر کردن مشروطه خواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کردو بنای مقاومت گذارد. وی مردم را بر ضد اردوی دولتی فرا خواند و خود رهبریآن را بر عهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان سالار ملی مدت یکسال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمد علی شاه بیفتد. اختلاف او با شاهان قاجار و اعتراض به ظلم و ستم آنان، به زمان کودکی اش بر میگشت. او و دو برادر بزرگترش اسماعیلو غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسب سواری داشتند ، اما اسماعیل فرزند ارشد خانواده در این امر پیشی گرفته بود و شب و روزش به اسبتازی ، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری میشد،سرانجام او در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شد.اسماعیل به دلیل ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که ازمخالفان و ناراضیان بود، توسط عمال دولت قاجاریه کشته شد. این امرکینهای در دل ستار ایجاد کرد و نسبت به ظلم درباریان و حکام قاجاری خشمگین شد
جوانی
ستاردر جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریزدرآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش برمیخاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت ومدتی به راه زنی مشغول شد، اما از ثروتمندان میگرفت و به فقرامیداد. سپس با میانجیگری پارهای از بزرگان به شهر آمد و چوندر جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکانحفاظت از املاک خود را به او میسپردند. او هیچ گاه درس نخواند وسواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرارمیداد.
مقاومت
او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفرقشون دولتی ، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او بهخارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر میشد و درباره مقاومتهای سرسختانه وی مطالبی انتشار مییافت.
پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیهبا موافقت دولت انگلیس و محمد علی شاه،از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکتکردند و راه جلفا را باز کرد.ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت ازروسها متنفر بودند، برای رفع بهانه ی تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون بهمحمد علی شاه فرستادند :
شاه به جای پدر و تودهبه جای فرزندان است . اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگانپا به میان گزارند . ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را بهاعلی حضرت می سپاریم . هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرتبیدرنگ دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیانروس به ایران باز نماند.
.محمد علی شاه پس از دریافت این تلگراف بهنیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند ووارد تبریز شدند، [۱] ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخرجمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسولخانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخانبه کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست بیرقی از کنسول خانه خود به سردر خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت:«ژنرال کنسول، من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایرانبیایند. من زیر بیرق بیگانه نمیروم.»
پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیمخان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفرباقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.
هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روزشنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجالشهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکتکردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرتهای زیبا وقالیهای گران قیمت و چلچراغهای رنگارنگ گستردند. در سرتاسرخیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده میشد.
تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس ازصرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانیهای مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، امابه دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارتروسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان ویارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محلهایتعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او میبایست سلاحهای خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار وترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطهگرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیمعدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.
شهادت
بعدازظهراول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان ، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام ، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی ازچند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت،اما در مسیر پلهها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کردو مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردندو به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰رجب ۱۳۲۸ق).
بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید ودر تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) درتهران درگذشت و برخلاف وصیتش، در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیمحسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار نفر با چشمانی گریان جنازه او راتشییع میکردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت.
.
جوانی
ستاردر جوانی به جرگه لوطیان (جوانمردان، یا اهل فتوت) محله امیرخیز تبریزدرآمد و در همین باب در حالی که به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش برمیخاست با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت ومدتی به راه زنی مشغول شد، اما از ثروتمندان میگرفت و به فقرامیداد. سپس با میانجیگری پارهای از بزرگان به شهر آمد و چوندر جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت به همین دلیل مالکانحفاظت از املاک خود را به او میسپردند. او هیچ گاه درس نخواند وسواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستی اش، او را در صف فرهیختگان عصر قرارمیداد.
مقاومت
او در مدت یازده ماه از ۲۰ جمادی الاول ۱۳۲۶ ق تا هشتم ربیع الثانی ۱۳۲۷ ق رهبری ِ مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را بر عهده داشت و مقاومت شدید و طاقت فرسای اهالی تبریز در مقابل سی و پنج الی چهل هزار نفرقشون دولتی ، با راهنمایی و رهبریت او انجام گرفت، به طوری که شهرت او بهخارج از مرزهای کشور رسید و در غالب جراید اروپایی و آمریکایی هر روز نام او با خط درشت ذکر میشد و درباره مقاومتهای سرسختانه وی مطالبی انتشار مییافت.
پس از ماهها محاصره تبریز قوای روسیهبا موافقت دولت انگلیس و محمد علی شاه،از مرز گذشتند به سوی تبریز حرکتکردند و راه جلفا را باز کرد.ستارخان و دیگران مجاهدین تبریز که به شدت ازروسها متنفر بودند، برای رفع بهانه ی تجاوز روسها تلگرافی به این مضمون بهمحمد علی شاه فرستادند :
شاه به جای پدر و تودهبه جای فرزندان است . اگر رنجشی میان پدر و فرزندان رخ دهد نباید همسایگانپا به میان گزارند . ما هرچه می خواستیم از آن در می گذریم و شهر را بهاعلی حضرت می سپاریم . هر رفتاری که با ما می خواهند بکنند و اعلی حضرتبیدرنگ دستور دهند که راه خوار و بار باز شود و جایی برای گذشتن سپاهیانروس به ایران باز نماند.
.محمد علی شاه پس از دریافت این تلگراف بهنیروهای دولتی دستور ترک محاصره داد اما روسها به پیشروی ادامه دادند ووارد تبریز شدند، [۱] ستارخان حاضر به اطاعت از دولت روس نشد و در اواخرجمادی الثانی ۱۳۲۷ق (اواخر ماه مه ۱۹۰۹م) به ناچار با همراهانش به قنسولخانه عثمانی در تبریز پناهنده شد. در منابع ذکر شدهاست که ستارخانبه کنسول روس (پاختیانوف) که میخواست بیرقی از کنسول خانه خود به سردر خانه ستارخان زند و او را در زینهار دولت روس قرار دهد گفت:«ژنرال کنسول، من میخواهم که هفت دولت به زیر بیرق دولت ایرانبیایند. من زیر بیرق بیگانه نمیروم.»
پس از عقب نشینی قوای روس مردم شهر به رهبری ستارخان در برابر حاکم مستبد تبریز رحیمخان قد علم کردند و او را از شهر بیرون راندند، اما اندکی بعد ستارخان در زیر فشار دولت روس، دعوت تلگرافی ِ آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و جمعی از ملیون را پذیرفت و با لقب سردار ملی به سوی تهران حرکت کرد. در این سفرباقرخان سالار ملی نیز همراه او بود.
هدف دولت مشروطه از این اقدام که به بهانه تجلیل از ستارخان و باقرخان صورت گرفته بود در واقع کنترل آذربایجان و خلع سلاح مجاهدین تبریز بود. روزشنبه ۷ ربیع الاول سال ۱۳۲۸ق در شب عید نوروز، جمعیت زیادی از مردم و رجالشهر از جمله یپرم خان ارمنی برای وداع با ستارخان و باقرخان جمع شدند و آنان درمیان هلهله جمعیت از منزل خود بیرون آمدند و به سوی تهران حرکتکردند. در بین راه نیز در شهرهای میانه، زنجان، قزوین و کرج استقبال باشکوهی از این دو مجاهد راستین آزادی به عمل آمد و هنگام ورود به تهران نیمی از شهر برای استقبال به مهرآباد شتافتند و در طول مسیر چادرهای پذیرایی آراسته با انواع تزیینات، و طاق نصرتهای زیبا وقالیهای گران قیمت و چلچراغهای رنگارنگ گستردند. در سرتاسرخیابانهای ورودی شهر، تابلوهای زنده باد ستارخان و زنده باد باقرخان مشاهده میشد.
تهران آن روز سرتاسر جشن و سرور بود. ستارخان پس ازصرف ناهار مفصلی که در چادر آذربایجانیهای مقیم تهران تدارک دیده شده بود به سوی محلی که برای اقامتش در منزل صاحب اختیار (محلی در خیابان سعدی کنونی) در نظر گرفته بودند رفت. او مدت یک ماه مهمان دولت بود، امابه دلیل وجود سربازان و کمی جا دولت، محل باغ اتابک (محل فعلی سفارتروسیه) را به اسکان ستارخان و یارانش و محل عشرت آباد را به باقرخان ویارانش اختصاص داد. پس از چند روزی که نیروهای هر دو طرف در محلهایتعیین شده اسکان یافتند مجلس طرحی را تصویب نمود که به موجب آن تمامی مجاهدین و مبارزین غیرنظامی از جمله افراد ستارخان و خود او میبایست سلاحهای خود را تحویل دهند. این تصمیم به دلیل بروز حوادث ناگوار وترور مرحوم سید عبدالله بهبهانی و میرزاعلی محمدخان تربیت از سران مشروطهگرفته شده بود.، اما یاران ستارخان از پذیرفتن این امر خودداری کردند. به تدریج مجاهدین دیگری که با این طرح مخالف بودند به ستارخان و یارانش پیوستند و این امر موجب هراس دولت مرکزی شد. سردار اسعد به ستارخان پیغام داد که «به سوگندی که در مجلس خوردید وفادار باشید و از عواقب وخیمعدم خلع سلاح عمومی بپرهیزید.»، اما باز یاران ستارخان راضی به تحویل سلاح نشدند.
شهادت
بعدازظهراول شعبان ۱۳۲۸ق قوای دولتی، که جمعا سه هزار نفر میشدند به فرماندهی یپرم خان ، یار قدیمی ستارخان در تبریز و رئیس نظمیه وقت باغ اتابک را محاصره کردند و پس از چندبار پیغام ، هجوم نظامیان به باغ صورت گرفت و جنگ بین قوای دولتی و مجاهدین آغاز گشت. در این جنگ قوای دولتی ازچند عراده توپ و پانصد مسلسل شصت تیر استفاده کردند و به فاصله ۴ ساعت ۳۰۰نفر از افراد حاضر در باغ کشته شدند. ستارخان راه پشت بام را در پیش گرفت،اما در مسیر پلهها در یکی از راهروهای عمارت تیری به پایش اصابت کردو مجروح شد و قادر به حرکت نبود. اندکی بعد قوای دولتی او را دستگیر کردندو به منزل صحصام السلطنه بردند و خود و اتباعش ناچار به خلع سلاح شدند (۳۰رجب ۱۳۲۸ق).
بعد از این وقایع، ستارخان خانه نشین شد و پزشکان حاذق برای مداوای پای او تمام تلاش خود را کردند، اما معالجات به جایی نرسید ودر تاریخ ۲۸ ذی الحجه ۱۳۳۲هـ. ق (۲۵ آبان ۱۲۹۳ش/ ۱۶ نوامبر ۱۹۱۴م) درتهران درگذشت و برخلاف وصیتش، در باغ طوطی در جوار بقعه حضرت عبدالعظیمحسنی در شهرری درحالی که هزاران هزار نفر با چشمانی گریان جنازه او راتشییع میکردند به خاک سپرده شد. او هنگام فوت حدود ۵۳ سال داشت.
.